كربلا و حرمهاى مطهر

مشخصات كتاب

سرشناسه : طعمه، سلمان هادي، 1935- م.

عنوان و نام پديدآور : كربلا و حرمهاي مطهر/ تاليف د. سلمان هادي آل طعمه؛ ترجمه حسين صابري؛ ويراستار علي ورسه اي.

مشخصات نشر : تهران: نشر مشعر، 1378.

مشخصات ظاهري : 360 ص.: مصور، جدول.

شابك : 12000 ريال: 964-6293-64-6

يادداشت : عنوان اصلي: تاريخ مرقد الحسين و العباس.

يادداشت : كتابنامه: ص. 356- 360.

موضوع : حسين بن علي (ع)، امام سوم، 4 - 61ق -- آرامگاه

موضوع : عباس بن علي (ع)، 26؟ - 61ق. -- آرامگاه

موضوع : واقعه كربلا، 61ق.

موضوع : زيارتگاه هاي اسلامي -- عراق -- كربلا

شناسه افزوده : صابري، حسين، 1345-، مترجم

رده بندي كنگره : BP263/2/ط6ت 2041 1378

رده بندي ديويي : 297/764

شماره كتابشناسي ملي : م 78-26683

ص:1

اشاره

ص:2

ص:3

ص:4

ص:5

ص:6

ص:7

ص:8

ص: 9

يادداشت مترجم:

كربلا كتاب تاريخ آزادگى، رادمردى، عزّت طلبى و آرمان خواهى است و هر كه تاريخ اين حقايق ماناى هستى را باز مى كاود، بايد كه اين كتاب را بنگرد؛ كتابى است فرا روى همه نسل ها تا باديده حق جوى در آن بنگرند و از آن درس آرمان جويى فراگيرند.

اين كتاب را خود تاريخى است كهن به كهنگى تاريخ عاشورا. از همان روز كه مردانى بى همانند بر خاك سرزمين كربلا به خون غلتيدند، نخستين سطر اين كتاب پرشكوه با چنين خونهايى پاك نگاشته شد و هر روز كه گذشت ورقى زرّين از افتخار و شكوه و عظمت بر آن افزوده گشت.

اين تاريخ، شايسته وارسى، بازنگرى و درس آموزى از آن است و اين بايستگى و شايستگى را دلايل آشكار است:

آنسان كه اشاره كرديم هر كه تاريخ آزادگى را مى جويد، گريزى از نگريستن در تاريخ كربلا و آنچه در اين سرزمين روى داده و آنچه نيز بر آن گذشته است ندارد، كه كربلا و مرقدهاى پاكى كه در آن است نماد پردرخشش اين حقيقت هاست.

از همين روى در گذر تاريخ، همانگونه كه زندگانى آن مردان بزرگ، ديده حق جويان را به خود دوخته، مزار ايشان نيز ديده و دل، هر دو را، سرگشته خويش ساخته

ص: 10

است و دست هايى بى ريا و خالصانه دست به كار آفرينش جلوه هايى از اين دلدادگى و وفادارى شده است.

... و بدين سان بر مزار آن بزرگ مردان بناهايى استوار شده كه هم نماد پاكبازى به خاك سپردگانش شده و هم اخلاص و دلدادگى سازندگان و پردازندگان آنها را حكايت كرده است.

پس سوى ديگرِ اهمّيت و عظمت مرقد و مزار شهيدان كربلا، جلوه هاى چشم نواز هنر و معمارى اسلامى است كه بيش از هر چيز انگيزه هنرمندان و آفريدگاران اين جلوه ها را باز مى تاباند هر چند اثر و هنر و دستافريده آنان نيز خود سزامند توجه و ژرفكاوى است.

تاريخ هنرهاى اسلامى، به ويژه آنچه به هنرهاى تجسّمى و معمارى اسلامى مربوط مى شود، بيش و پيش از هر جاى ديگر در مسجدها و مزارها رخ مى نمايد، آنسان كه در مكّه و مدينه و با جلوه هايى متمايز در كربلا، نجف، مشهد، كاظمين و سامرا به چشم مى خورد.

پيوستگى مسجد و مزار با هنرهاى اسلامى، آن اندازه فراوان است كه مطالعه هنر و رسيدن به بهره هايى هر چند اندك، از دانش در اين زمينه، بدون مطالعه تاريخ مسجدها و مزارها امكان پذير نيست.

افزون بر اين، جلوه هاى عمومىِ هنر و معمارى اسلامى كه در هر مسجد و مزار كم و بيش نشانى از آن سراغ داشته شود، در مرقد و مزار امامان و امامزادگان نمادها و نمونه هايى اختصاصى هم هست كه از هنر اسلامىِ ايرانى خبر مى دهد. از اين روى مطالعه در هنر ايرانى هم جداى از مطالعه زيارتگاه ها امكان پذير نمى نمايد.

كربلا گهواره دو زيارتگاه پر اهمّيت است كه مطالعه تاريخ آن مى تواند همه هدف هاى پيشگفته را برآورد: مرقد پيشواى شهيدان حسين بن على عليهما السلام و مرقد الگوى وفاداران، عبّاس بن على عليهما السلام كه درود خدا بر اين دو پسر و آن پدر باد!

كتابى كه اكنون فرا روى داريد نگاهى است به تاريخ اين دو مرقد شكوهمند؛ «تاريخ مرقد الحسين والعبّاس» كه نگارنده با تكيه بر منابعى كه در اختيار داشته

ص: 11

و تجربه ها و دانسته هايى كه خود اندوخته، به رشته تحرير درآورده است.

نگارنده در اين كتاب در دو بخش جداى از هم و البته با ساختارى همسان و همانند، تاريخ بنا و سير رخدادهاى اين دو مرقد مطهّر را بر رسيده و به بررسى جلوه هاى هنر معمارى، كاشى كارى و خط و كتابت در اين دو حرم پرداخته و افزون بر اين فهرستى از ناموران به خاك سپرده در اين حرمها و نيز فهرستى از متوليان آنها و نفايسى كه در گنجينه هر يك از اين دو حرم وجود دارد، آورده است.

مترجم كوشيده است تا جايى كه در توان دارد با امانتدارى آنچه را نگارنده در كتاب خود به زبان عربى آورده به فارسى برگرداند. او چند نكته را درباره كار خود شايسته يادآورى مى داند:

- ترجمه آياتى از قرآن كريم كه در متن آمده، با تكيه بر ترجمه استاد محمّد مهدى فولاد وند و البته در مواردى با تغيير و تصرّف صورت پذيرفته است.

- در برخورد با شعرهاى موجود در متن، هر جا شعر جنبه اى تاريخى دارد و يا شاهد مثال قرار گرفته، متن شعر و همچنين ترجمه آن آورده شده و در چند مورد كه شعرهايى تنها به هدف مرثيه سرايى آمده، براى بهره جستن هر چه بيشتر خوانندگان شعرهايى از شاعران پارسى گوى جايگزين آنها شده است.

- وجود گسستگى و خطاهاى چاپى در متن دشوارى هايى را در كار پديد آورده است، دور نمى نمايد خطاهايى برخاسته از اين زمينه و يا لغزهايى سرچشمه گرفته از كم بضاعتى مترجم در متن فارسى راه يافته باشد. مترجم آغوش خود را بر يادآورى اين خطاها از سوى اهل دانش و فضيلت مى گشايد و با سپاس از همه آنها كه در فراهم ساختن اين ترجمه و پيراستن و آراستن آن او را يارى رسانده اند. از توفيق يافتگان زيارت آن دو حرم پرشكوه التماس دعا دارد.

توفيق از اوست

حسين صابرى- مشهد مقدّس

ص: 12

عكس از حرم امام حسين عليه السلام

ص: 13

تقديم

به پيشگاه سرور شهيدان، حبيبِ رسول خدا صلى الله عليه و آله، امام حسين عليه السلام. به پيشگاه تو اى امامى كه جانم به فدايت باد، اى كه به نسل ها آموختى چگونه مى توان با خون سرخ خويش بر سينه خوارى و زبونى دست رد زد و از آزادگى، برجى بلند آوازه ساخت كه هميشه روزگار در اهتزاز باشد و مسلمانان و آزاديخواهان را راه نمايد.

اين كتاب را به پيشگاه تو تقديم مى كنم: تاريخ مرقد تو، سرزمين پاكى كه پيكر مطهّر تو را در ميان گرفته است، از هر طلايى گران تر، از هر مشكى خوشبوتر و از هر بارانى پربهره تر و پرفيض تر، آنجا كه كعبه دل آرزومندان و دلدار همه دلدادگان است و آنجا كه دعا اجابت شود و مناجات در جان انسان نشيند.

برگ سبزى است ناچيز ... اميد كه در فرداى آن سراى، مرا دست گيرى!

مؤلّف

ص: 14

نقشه شهر كربلا

ص: 15

ياد داشت مؤلّف

از زمانى نه چندان كوتاه، در اين انديشه بودم كه كتابى درباره تاريخ كربلا و پرسمان هايى كه بدان باز مى گردد فراهم سازم. پس از چندى اين انديشه به يك تصميم بدل شد و توانستم پس از تلاشى فراوان بخش ها و فصل هايى از اين كتاب را بنگارم و تاريخ كربلا را؛ از خروج امام حسين عليه السلام از مدينه تا رسيدن به كربلا بنويسم و در اين ميان به دستاوردهاى فكرى تازه اى برسم كه كتاب حاضر حاصل آن است.

اينك نخستين كتاب خود را درباره شهر كربلا فرا روى مى گذارم، شهرى بى گمان بزرگتر و باعظمت تر از آن كه در دانشنامه اى بگنجد؛ چرا نه، كه كربلا شهر تاريخ پردرخشش همه افتخارات و سربلندى هاى اين سرزمين است. مگر نه آنكه زمين كربلا پرشكوه ترين انقلابى را كه در تاريخ بشر در برابر ستم و سركشى شكل گرفته؛ يعنى انقلاب حسين بن على عليهما السلام را به نظاره نشسته است؟

كربلا، نامى است آشنا و شهرى است كه در گذر تاريخ هماره الگوى ايستادگى و ايثار و الهام گر هر حق جوى ستم ستيز بوده است.

نگارنده در اين كار انگيزه اى جز ابراز وفادارى خود با اين شهر و پاسخ شايسته به خير و بركتى كه از اين شهر يافته است و هيچ هدفى جز خشنودى خداوند و تقرّب به درگاه او ندارد.

ص: 16

اين نكته را نيز سزامند يادكردن مى داند كه براى فراهم ساختن اين كتاب تا آنجا كه توانسته به مهم ترين منابع مكتوب خطى و چاپى تكيه كرده و كوشيده است همه آنچه را كه در عرصه هاى تاريخ و علم و ادب و انديشه، به كربلا مربوط مى شود و نيز همه آداب و رسوم كهن اين شهر را باز كاود و تصويرى از آن به دست دهد. البته هيچ مدعى نيست كه به همه آنچه به كربلا مربوط است رسيده و اين دريا را به كرانه رسانده و يا در اين عرصه سخنى تازه آورده است. تنها مى تواند بگويد در اين راه از هيچ كوششى فروگذار نكرده است، بدان اميد كه خدمتى بر درگاه اهل بيت گزارده، خشنودىِ خداوند را جسته باشد. هم در آن آرزو كه ديگران نيز بدين عرصه گام نهند و آنچه را نگارنده بدان نرسيده است بيابند و فرا روى نهند.

نگارنده از لطف و منّت همه كسانى كه در انجام اين كار او را يارى داده و راه رسيدن به جلوه هاى حقيقت را برايش هموار كرده اند سپاسگزار است و از خداوند بزرگ مى خواهد همه ما را در راه خدمت به اسلام توفيق دهد و اين تلاش نگارنده را نيز پذيرفته درگاه خويش بدارد. او خود برترين توفيق ده و يارى رسان است. تنها بر او تكيه دارم و يارى او مرا بسنده است.

كربلا- سلمان هادى آل طعمه

ص: 17

مقدّمه مؤلّف

كتابى را كه در پيشديد خود داريد «تاريخ مرقد الحسين والعباس» است كه در آن رهاورد همه آنچه را در كتاب ها و نوشته ها و يا بر زبان پيرانِ سزاوارِ اعتماد در اين باره وجود داشته خواهيد يافت. نگارنده براى پديد ساختن اين اثر، سال هاى بسيارى كوشيده است و بدان اميد كه تشنگان تاريخ كربلا و تاريخ مرقد امام حسين عليه السلام از آن بهره برند و از رهگذر آن با جلوه هايى از تمدّن و فرهنگ اسلامى و برخى از آنچه بر كربلا و بر مرقد امام شيعيان در كربلا گذشته است آگاهى يابند.

در اين كتاب جستارهايى درباره تاريخ قيام امام حسين عليه السلام، تاريخ بناى حرم و دگرگونى هايى كه در گذر روزگاران بر حرم گذشته است، مجموعه نوشته هاى نظم و نثرى كه بر در و ديوار حرم است، نفايس و مخطوطاتى كه در گنجينه حرم از آنها نگهدارى مى شود، شهيدانى كه در اين حرم به خاك سپرده شده اند، پاكان، نام آوران، عالمان، شاهان و اميرانى كه به مدفون شدن در اين حرم حرمت يافته اند و سرانجام كسانى كه توليت حرم را عهده دار بوده اند خواهيد يافت.

هدف از اين جستارها به دست دادن تصويرى از حقيقت تاريخ اين حرم مطهّر است و نگارنده در اين راه و در جستن و باز كاويدن و وارسى كردن، رنج تلاشى فراوان بر خود هموار كرده و كوشيده است افزون بر جستن اخبار صحيحى كه در اين زمينه در

ص: 18

منابع موثّق وجود دارد، از دانسته هاى نانوشته اى هم كه پيران قابل اعتماد در سينه دارند آگاهى يابد و از همه آنها در اين اثر بهره جويد.

نگارنده زمانى نه چندان كوتاه انديشه اين كار داشت و از اين بيم كه مباد حق اين جستار را نگزارد و كارش هدف انتقادهاى فراوان قرار گيرد، گامى پيش مى نهاد و گامى پس. امّا «آب دريا را اگر نتوان كشيد، هم به قدر تشنگى بايد چشيد.»

از اين روى، حاصل همه تلاش خود را با همه بيم و اميدش فراروى نهاد. شايد در شمار كسانى آيد كه اهل بيت را خدمتى خالصانه و بى ريا گزارده و خشنودى آنان را از آنِ خود ساخته اند.

نگارنده از هر لغزشى كه بر قلم او رفته و هر خطايى كه ناخواسته در اين اثر رخ نموده باشد، از خوانندگان پوزش مى طلبد كه عصمت و بى خطايى تنها از آن خداوند و معصومان است.

با اين باور كه حقيقت تنها از رهگذر نقد و بازكاوى و بازبينى روشن و ناب مى شود، بر هر انتقاد سازنده آغوش مى گشايم و آرزو مى كنم بتوانم از رهنمودها و انتقادها در بهسازى كتاب در چاپ هاى آينده بهره جويم.

در پايان سپاس خود را از همه كسانى كه در فراهم ساختن اين كتاب مرا يارى دادند ابراز مى كنم و از خداوند مى خواهم آنان را پاداش دهد و به ديده عنايت بدانان در نگرد و توفيقشان دهد. هم از خداوند مى خواهم ما را از تلاش همه آنان كه در راه او مرد عمل هستند بهره مند سازد. او خود برترين يار و ياور است.

درود بر آنان كه سخن را مى شنوند و از آنچه درست تر و پسنديده تر است پيروى مى كنند؛ كه حق سزامندترين چيز براى پذيرفتن و پيروى كردن است.

توفيق از خداست

ص: 19

بخش اوّل: تاريخ مرقد امام حسين عليه السلام

اشاره

ص: 20

ص: 21

كربلا

كربلا، در غرب رودخانه فرات، بر كناره صحرا و در ميان منطقه اى آبرفتى است كه به «ارض السواد» نامور است. شهر انبار در شمال باخترى، شهر باستانىِ بابل در شرق، صحراى غربى در سمت باختر و شهر بحيره پايتخت بنى منذر در جنوب غربى آن قرار دارد.

راويان در تعيين دقيق سرزمينى كه نام «كربلا» بر آن نهاده شده است، اختلاف نظر دارند. برخى گفته اند: اين سرزمين در غرب فرات قديم به موازات مقر بنى هبيره و كوفه واقع است.

برخى ديگر هم گفته اند: سرزمين اصلى كربلا در استان هاى قرطه و كماليه در ناحيه شمال باخترى كربلاى كنونى بوده است. البته ما اين ديدگاه را دور از واقع مى دانيم، چه، در ميان آن سرزمين و مضجع پاك حسينى، حدود چهارده كيلومتر فاصله است. منطقه اى ديگر هم وجود دارد كه هنوز به نامى همانند كربلا خوانده مى شود؛ منطقه «كربَلَه» كه در جنوب خاورى كربلاى كنونى واقع است.

در اين ميان، آنچه سخنان حسين بن على عليهما السلام نيز آن را تأييد مى كند، اين است كه سرزمينى كه مضجع پاك آن امام را ميزبان شده «كربلا» است؛ آنگاه كه امام عليه السلام بدين سرزمين رسيد درباره نام آن پرسيد و چون پاسخ شنيد كه اينجا كربلا است، فرمود:

ص: 22

«اين همان است. به خداوند سوگند همينجاست كه در آن بار مى گشاييم و شترانمان زانو بر زمين مى زنند و خون ما نيز در همين جا ريخته مى شود.» (1) 1 سپس فرمود تا كسان و همراهانش آنجا بار گشايند و آنان نيز فرود آمدند و در آن سرزمين اردو زدند.

نام كربلا پيش از آن هم كه حسين بن على عليهما السلام بدين سرزمين گام نهد، در متون تاريخ ديده مى شود؛ آن هنگام كه خالد بن عرفطه بدانجا آمد و عبداللَّه بن وشيمه بصرى به نزد او از ذبان شكايت كرد. مردى از خاندان اشجع در اين باره چنين سروده است:

لقد حبست من كربلاء مطيتي وفي العين حتّى عاد غثا سمينها

إذا رحلت من منزل رجعت له لعمري وأيّهاً إنّني لأهينها

ويمنعها من ماء كلّ شريعةرفاق من الذبان زرق عيونها (2) 2

شايد شعر معن بن اوس مزنى، يكى از كهن ترين اشعارى باشد كه در آن نامى از كربلا آمده است، آنجا كه مى گويد:

إذا هي حلتْ كربلاء فلعْلعافجوز العذيّب دونها فالنوائحا

فبانت نواها من نواك فطاوَعَتْ مع الشانئين الشانئات الكواشحا (3) 3

به هر روى، كربلا شهرى است مقدّس و سرزمينى است پاك كه برگ هاى روشنى از تاريخ كهن و هم، تاريخ دوره هاى پسين را به خود گزين كرده است.

ديرينه اين شهر به دوران بابل و آشور و پس از آن دوره تنوخيان ولخميان؛


1- - اخبار الطوال، دينورى، ص 250
2- - «در كربلا مركب و كاروان مرا از حركت باز بداشت و نيز در سرزمين عين آن را متوقف ساخت تا طراوتش به ضعف و سستى گراييد. چون از منزلى بيرون شد ديگر بار به همان منزل بازگشت، سوگند به خدا، من اين را هيچ مى انگارم. و مركب مرا مردانى سياه چشم از ذبان، از آب هر جوى و شريعه باز مى دارند.»
3- - «چون به كربلا، آنگاه لعلع و سپس جوز العذيب و نوائح در آمد. به آهنگ تو پى برد وهمراه با ديگر دشمنان بدخواه سرفرمانبرى فرود آورد.»

ص: 23

حكمرانان بنى منذر و ساكنان حيره باز مى گردد و از همان دوران با مزرعه هاى سرسبز، چشمه هاى فراوان و برخوردارى از آب رودخانه فرات، مناطقِ مجاور و همچنين كاروانهاى رهگذر را از محصولات خرما و غلات خود بهره مند مى ساخته است.

كربلا بر كرانه صحرا قرار دارد از همين روى تا زمانى نه چندان دير، عربهاى سرزمين حجاز و شام براى ساز و توشه برگرفتن، آهنگِ اين شهر مى كرده اند. اين شهر، همچنين در نزديكى «العين» واقع است و آن خود آباديى است سرسبز و خرّم، با آبهاى فراوان و درختان بسيار. اين آبادى از شهرهاى مهم منطقه صحرايى بوده و مورّخ نامى، ابن اسحاق از اين شهر برخاسته است.

كربلا در روزگار حاضر از شهرهاى مقدّس اسلامى و از مراكز تاريخى جهان است و خداوند چنين خواسته كه جايگاهى والا يابد و كعبه آرزوى ميليون ها مسلمانى شود كه گروه گروه، آهنگ آن مى كنند يا آرزوى زيارت آن در دل مى پرورانند.

خداوند اين شهر را از نعمتى ماندگار برخوردار ساخته و در پرتو اين نعمت است كه هر چه روزگار بگذرد و تاريخ ورق بخورد، نام اين شهر در خاطره تاريخ و در گذر همه عصرها و بر زبان مؤمنانِ همه نسل ها ماندگار مى ماند تا در سرتاسر گيتى به هر زبان نام آن را ياد كنند و ياد آن را گرامى بدارند و از دور و نزديك دل به ديدار آن سپارند.

خداوند بزرگ اين شهر را از جايگاهى والا برخوردار ساخته و آن را ميزبان مضجعى گرامى كرده است؛ مضجع سبط رسول خدا صلى الله عليه و آله، امام حسين بن على عليهما السلام. اين شهر، شهر سرور شهيدان، پيشواى آزادگان و پرچمدار شوريدگان است كه به مرتبه بلند و جايگاه والاى خود بر بسيارى از شهرها برترى يافته و سزامند ستايش و تقدير همه انسان هاى آزاديخواهى شده است كه دلداده عظمت و عزّت و سربلندى اند.

خاك اين سرزمين به خون مطهّر شهيد عاشورا در آميخته و بدين خون پاك كه خود جزوى از خون پيامبر بزرگ اسلام، محمّد صلى الله عليه و آله است طهارتى ديگر يافته است.

حسين عليه السلام از رسول خدا صلى الله عليه و آله بود. جانش جان او بود و وجودش در وجود او ريشه داشت و بدين گونه خون مطهّرش چراغى فرا راه آزادى و آزادگى شد تا آزاديخواهان

ص: 24

تاريخ در پرتو اين نور ره پويند و شوريدگان بر ستم و نادرستى در سرتاسر گيتى و در هماره هستى گام بر جاى گام او نهند، كه او خود برترين الگوى حقيقت و حقيقت خواهى و پاسدارى از عدالت است و با نام او كربلا بدان جايگاه بلند و نام آشنا دست يافته و تاريخ آن بخشى مهم از تاريخ اسلام و بلكه تاريخ بشر را به خود گزين كرده است.

تاريخ كربلا از ديرينه اى همزاد اقوام كهن و نسلهاى پيشين برخوردار است؛ شهرى است شناخته شده كه در ميان آبادى هاى بين النهرين از آن به نام آورى ياد كرده اند. اين شهر كه مركز بسيارى از آبادى هاى ميان دو رود دجله و فرات بوده، در روزگار كلدانى شكوفايى يافته و اقوامى از مسيحيان و دهقانان در آن سكونت داشته اند. در آن روزگار «كور بابل» ناميده شده كه به معناى «پرستشگاه خداوند» است.

همچنين در اين سرزمين معبدى بزرگ براى برپا داشتن نماز و در اطراف آن پرستش گاه هاى ديگرى نيز وجود داشته است. در آبادى هاى مجاور به جسدهاى مردگانى در ظروف بزرگ سفالين دست يافته اند كه قدمت آنها به پيش از ميلاد مسيح باز مى گردد.

دوران بنى منذر دوره شكوفايى كربلاست. در آن روزگار شهر حيره مركز حكومت بنى منذر بود و شهر «عين التمر» نيز يكى از شهرهاى آبادى بود كه انواع خرما در آن توليد مى شد. كاروان ها و مسافران فراوانى آهنگ اين شهر مى كردند و در اين ميان كربلا هم كه در نزديكى اين شهر قرار داشته، به ناگزير سهم درخور توجّهى از داد و ستد با آن را به خود اختصاص داده و از آنجا كه در دوره پيش از اسلام و هم در دوره اسلامى بر سر راه حيره، انبار، شام و حجاز قرار داشته در داد و ستد اهميتى بسزا يافته است.

طبيعت، فراوانى آب و حاصلخيزى زمين را به اين آبادى تاريخى ارزانى داشته و اين آبادى داراى مزرعه هاى فراوان و محصولات گوناگون و ميوه هاى رنگارنگى شده و اينها همه، در كنار سيراب شدن شهر از شاخه فرات كه در جنوب شهر «هيت» از فرات اصلى جدا مى شود، فراوانى جمعيت و سكونت مردمان در اين آبادى و همچنين عمران و شكوفايى روز افزون آن را سبب گشته است.

در دوره فتوحات اسلامى، خالدبن عرفطه به فرمان سعد بن ابى وقاص پس از فتح

ص: 25

شهر مدائن، آهنگ كربلا كرد و اين شهر را گشود. آنگاه به فتح حيره پرداخت و پس از استيلا بر اين شهر، در سال 14 ه. ق. ديگر بار به كربلا بازگشت و براى مدتى اين شهر را پايگاه لشكر خود كرد، گرچه پس از چندى كه كوفه ساخته شد و مركز سپاهيان گرديد، به علت مناسب نبودن آب و هوا و بالا بودن ميزان رطوبت در كربلا، پايگاه خود را از اين شهر به كوفه انتقال داد.

ناگفته نماند در سال 36 ه. ق. نيز امام على عليه السلام هنگامى كه روانه صفّين بود، از سرزمين كربلا گذر كرد و چون از نام آنجا پرسيد، گفتند: اينجا كربلاست. روايت هايى چند درباره آنچه امام عليه السلام در مورد كربلا فرموده است وجود دارد كه نمونه هايى را در زير مى آوريم:

1- چون امام على عليه السلام در كربلا فرود آمد، وضو ساخت و نمازگزارد. آنگاه مشتى از خاك اين سرزمين برداشت، بوييد و گفت: اين زمين را رخدادى گران در پيش است.

همين سرزمين است كه در آن اردو مى زنند و همين جاست كه خونشان برزمين ريخته مى شود.

2- هم فرمود: اينجا جاى بارافكندن و جاى اردو زدن آنان است.

3- چون امام عليه السلام به اين سرزمين درآمد، راست و چپ را نگريست و ديدگانش گريان شد. آنگاه گفت: به خداوند سوگند همين سرزمين است كه در آن اردو مى زنند و در آن كشته مى شوند! پرسيدند: مگر اينجا كجاست؟ فرمود: اين كربلاست. در آن مردانى كشته مى شوند كه در روز رستاخيز بى هيچ حسابى به بهشت در مى آيند.

همچنين رسيده است كه چون سلمان فارسى در سفر خود به عراق از اين سرزمين گذر كرد و از نامش پرسيد و نام كربلا را شنيد، گفت: همين جاست كه برادرانم كشته مى شوند. اينجاست كه در آن بار مى گشايند و اردو مى زنند و خونشان بر زمين ريخته مى شود. برترين پيشينيان در آن كشته شد و برترين پسينيان نيز در آن كشته شود.

در اين باره كه چرا كربلا را «كربلا» ناميده اند و هم، در اين باره كه اين نام چه معنايى دارد، اختلاف نظر است:

برخى مى گويند: كربلا صورت تغيير يافته واژه بابلى «كوربابل» است كه مجموعه اى

ص: 26

از آبادى هاى بابل را در برمى گرفته. استاد «آنتوان بارا» در تفسير واژه «كوربابل» مى گويد:

اين دو واژه به واژه كربلا تغيير يافته و بدين سان فشرده شده است. بابل، چونان كه در پيشگويى هاى اشعياى نبى آمده، صحراى درياست؛ جلگه اى پر وسعت كه فرات از آن مى گذرد و بركه ها و آبگيرهاى فراوانى دارد، بدان پايه كه بيننده مى پندارد اين «بيابانى بر روى دريا» است.

منطقه كربلا منطقه بيابانى گرمى است و فرات از آن مى گذرد و آبگيرهاى فراوانى دارد. از همين روى، نامگذارى آن به «صحراى دريا»، همانند نامگذارى آن به «كوربابل» است.

آنتوان بارا، همچنين، «كوربابل» را مركّب از دو جزء «كور» و «بابل» مى داند و كور را به ابزارى كه آهنگر براى دميدن در آهن، از آن بهره مى جويد معنى مى كند و بابل را نيز به معناى صحراى گرم مى داند. برپايه اين تفسير، كوربابل به معناى شعله هاى حرارت صحراست، همانند شعله اى كه از دميدن دمه آهنگر برخيزد. (1) 4 سرانجام، برخى هم مدعى اند كربلا واژه اى آرامى و برگرفته از «كرب ايلو» است كه خود نام معبدى بوده و از دو جزء «كرب» و «ايلو» تشكيل شده و اين دو در زبان آرامى به ترتيب، به معناى پرستشگاه، حرم يا مصلى و خداوند. و بر اين پايه، معناى اين لفظ «حرم خداوند» يا «پرستشگاه معبود» است.

انستاس كرملىِ كشيش، كربلا را به واژه «كرب ولا» برمى گرداند.

در اين ميان ياقوت حموى واژه كربلا را به ريشه عربى بازمى گرداند و معانى ويژه اين واژه در زبان عربى را بدان مى دهد و اين ديدگاه از نظر دكتر مصطفى جواد پذيرفته نيست.

به هر روى، اگر بخواهيم واژه كربلا را به قالب ساختارهاى واژگانىِ زبان عربى ببريم، براى اين ساختار و ساختارهاى همانند، معانى فراوانى خواهيم يافت كه مهمترين آنها از اين قرار است:


1- - الحسين في الفكر المسيحى، آنتوان بارا، ص 213

ص: 27

1- «كربله» به معناى نرمى يا سستى است و از آن روى كه زمين كربلا زمينى نرم و سست، و پر از چشمه ها و آبگيرهاست «كربلا» ناميده شده است.

2- «الكربل» (1) 5 نوعى گياه است كه در اين سرزمين به فراوانى مى رويد و آن را به نام «حماض» هم خوانده اند.

3- «كربل» به معناى غربل است، با عنايت به اين نكته كه در برخى لهجه ها «غين» را به «كاف» بدل كنند. و وجه نامگذارى از اين ماده هم آن كه سرزمين كربلا سرزمينى صاف و هموار و بدون سنگ و ريگ است، گويا كه خاكِ آن را غربال كرده اند.

گفتنى است برخى ديگر هم واژه كربلا را به ريشه فارسى «كاربالا» يعنى كار بلند، والا و يا آسمانى بازمى گردانند.

چونان كه پيشتر گذشت، كربلا مركز آبادى هايى چند بوده و نام آن آبادى ها هم، به صورت مجازى بر كربلا نهاده شده است. برخى از اين نامهاى مجازىِ كربلا، نام آبادى هاى بزرگتر يا منطقه هاى وسيعتر و برخى هم نام منطقه هايى محدود است. از جمله اين نامهاست:

1- طف يا طفوف: طف در لغت به معناى منطقه مجاور اراضى سرسبز عراق است واز آن روى بدين نام خوانده شده كه نزديك اين سرزمين هاست؛ برگرفته از عبارت عربى «خُذ ما طَفا لَكَ وَ اسْتَطف»؛ يعنى آنچه را به تو نزديك و در دسترس تو است بردار.

منطقه طف پيش از فتح عراق، ملك بزرگان عجم بود. هنگامى كه سعدبن ابى وقاص به سرزمين عراق در آمد، مالكان اين اراضى از بيم استيلاى سعد بر املاك خود، به كسرى نامه نوشتند و او را به فرستادن سپاهيانى براى رويارويى با هجوم تازيان برانگيختند و همين نيز سبب شد ايرانيان فرمانده نامور خود، رستم فرخزاد را روانه پيكار كنند. امّا پس از دو نبردِ مدائن و قادسيه، سپاه ايرانيان درهم شكست و اين سرزمين به دست مسلمانان افتاد. مسلمانان پس از تصرف اين منطقه، آن را به خراج دهندگان واگذاشتند.


1- - گياهى است پايا از تيره خلنگها كه انواع بسيار دارد و بيشتر آنها بيابانى و برخى از آنها زمينى است. برگبوى كوهستانى،، نك: لاروس.- «مترجم».

ص: 28

افيشر اسدى در قصيده اى مشهور، بدين سرزمين و اين نام اشاره دارد؛ آنجا كه در مطلع قصيده مى گويد:

«صداى كبوترانى كه بر فراز تپه اى در سرزمين «طف» آواز مى خوانند، هند و كنيزش را به يادم مى آورد.» (1) 6 در احاديث نبوى هم، نيم سده پيش از رخداد عاشورا نام «طف» آمده است؛ از جمله در حديثى كه ابن سعد و طبرانى از عايشه نقل كرده اند، پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: جبرئيل مرا خبر داده است كه فرزندم حسين پس از من در سرزمين طف كشته مى شود. جبرئيل اين خاك را برايم آورده و خبر داده كه مضجع او حسين عليه السلام در همين خاك خواهد بود. (2) 7 چشمه ها و نهرهاى سرزمين طف همانند چشمه ها و نهرهاى مدينه و آبادى هاى نجد بوده است.

ابو دهبل جمحى در رثاى حسين بن على عليه السلام و كسانى كه در طف به همراه او شهيد شدند، ابياتى سروده كه در آنها چنين آمده است:

«بر خانه هاى خاندان محمّد گذر كردم و تا آن روز خانه هايى در چنان وضع نديده بودم.

خداوند خانه ها و ساكنانش را از رحمت خويش دور نكند، هرچند به گمان من خانه ها از كسان خالى شده است.

هلا، كه كشتگان طفوف كه از خاندان هاشم اند، مسلمانان را به تسليم در برابر خويش بداشتند و همه در برابر آنان تسليم شدند.» (3) 8


1- - إنّي يذكرني هنداً وجارتهابالطفّ صوتُ حمامات على نيق نك: مجله المقتبس، چاپ دمشق، دوره هفتم، شماره 10، شوال 1330 ق./ 1912 م.، ص 750
2- - ابن حجر، الصواعق المحرقه، ص 115؛ سيد محسن امين عاملى، اعيان الشيعه، ج 4، ص 139
3- - مررت على ابيات آل محمّدفلم أرها امثالها يوم حلّت فلا يبعداللَّه الديار وأهلهاوإن أصبحت منهم برغمي تخلّت ألا إنّ قتلى الطفّ من آل هاشمٍ أذلّت رقاب المسلمينَ فذلّت نك: معجم البلدان، ج 6، ص 52

ص: 29

2- نينوا: منطقه نينوا در شرق كربلا واقع است و رشته اى از تپه هاى باستانى را در برمى گيرد كه از جنوب سدّ هنديه تا مصب نهر علقمى، در هورهاى عراق كشيده شده و به «تپّه هاى نينوا» نامور است.

روزگار امام صادق عليه السلام آبادى هايى دانشمند خيز در آنجا بوده و ابوالقاسم حميدبن زياد نينوا از عالمان برجسته اين سامان است. درگذشته، نام كربلا بر اين سرزمين و همچنين نام اين سرزمين بر كربلا نهاده مى شده است. براى نمونه، طبرى و ابن اثير درباره بار افكندن امام حسين عليه السلام و يارانش در كربلا چنين روايت كرده اند:

«چون صبح شد توقف كرد و نماز گزارد. آنگاه به شتاب آهنگ حركت كرد و ياران را به سمت چپ طريق مى برد تا بدين سان آنان را از هم بپراكند. امّا حرّبن يزيد مانع اين راه مى شد. آنان نيز در برابر حرّ ايستادگى مى كردند و چون او و همراهانش را به سوى كوفه مى راندند، آنها نيز مى ايستادند و راه كوفه را سد مى كردند. پس همين گونه به سمت چپ راه خود را ادامه دادند تا به نينوا رسيدند؛ همان سرزمينى كه حسين عليه السلام در آن بار گشود.» (1) 9 ناگفته نماند نام طف در شعر بسيارى از شاعران آمده كه براى نمونه ترجمه دو شعر را از نظر مى گذرانيم:

* «از آن زمان كه در كربلا استقرار يافتند و نشانه هاى نيرنگ رخ نمود.

اين خنديد و آن لبخند شادى زد. امّا هرگز بر لب مرگ لبخند نمى نشيند.» (2) 10** «ياد سرزمين طفوف و روز عاشورا خواب را از ديدگانم ربود.

و به ياد آوردن مصيبتى كه در نينوا بر حسين گذشت، اشك را از چشمانم سرازير ساخته است.» (3) 11


1- - تاريخ طبرى، ج 6، ص 232؛ الكامل ابن اثير، ج 4، ص 23
2- - و مذ اخذت في نينوى لهم النوى ولاح بها للغدر بعض العلائم غدا ضاحكاً هذا و ذا متبسماًسروراً وما ثغر المنون بباسم
3- - ذكر الطفوف و يوم عاشوراءمنعا جفونى لذّة الإغفاء وتذكري رزء الحسين بنينوى أغرى دموع العين بالإجراء نك: جغرافية كربلاء القديمة وبقاعها، عبدالجواد كليددار، نسخه خطى، ص 30

ص: 30

3- نواويس- بر وزن نواميس-: واژه اى است غير عربى و مفرد آن نيز ناووس- بر وزن ناموس- است. اين منطقه كه در حال حاضر قبرستان است، در شرق كربلا، كنار درياچه سليمانيّه، در جايى به نام «براز على» واقع شده و نهر حسينيه نيز از مجاورت آن مى گذرد.

در اين منطقه آثارى همانند تپه هايى وجود دارد كه ديرينه وجود آباديى در آن را تأييد مى كند. گاه از زير اين تپّه ها تابوت هاى سفالين بيرون مى آيد، در قسمت هاى پايينى اين تپّه ها آثارى، كوچه ها و گذرهاى باريكى به چشم مى خورد و در قسمتهاى زيرين خاك زردى يابيده مى شود كه چون آن را روى آتش بريزند بويى زننده از آن برمى خيزد كه از دور هم احساس مى شود. اين خود مى تواند وجود آباديى در اين منطقه را در دوران امير مؤمنان على عليه السلام گواهى كند. و شايد هم بويى كه از آن خاك زرد در هنگام ريخته شدن بر روى آتش برمى خيزد، از اين خبر دهد كه اين خاك باقيمانده جسدهايى است كه از زمانهاى بسيار دور در زير اين تپّه ها مدفون شده است.

برخى گفته اند: آن نواويس كه در سخن امام حسين عليه السلام آمده، منطقه اى مجاور قبر حرّبن يزيد رياحى است.

برخى ديگر كربلا را مجاور قبر ابن حمزه، و بر كنار نهر مشهور به نهر حلّه دانسته اند كه به وادى عتيق نزديك است. اين ديدگاه چندان پذيرفته نمى نمايد؛ زيرا دلايل تاريخى و روايت هاى تأييد كننده اى براى آن وجود ندارد و تنها بر پايه حدس و گمانه زنى استوار است، نه آن كه از باب استدلال و يقين باشد. (1) 12 همچنين، آنگونه كه در حواشى كفعمى آمده، نواويس منطقه قبرستان مسيحيان است. شنيده ايم اين قبرستان در جايى قرار داشته كه مزار حرّ بن يزيد رياحى، كه خود از شهيدان عاشوراست، در آن واقع است و در ناحيه شمال غربى شهر قرار دارد. (2) 13 اين ديدگاه، ديدگاه برتر و گزيده تر نزد مورّخان است؛ چه، گفته اند نواويس محلّ قبرستان مسيحيانى است كه در دوران پيش از فتح اسلامى در كربلا سكونت داشته اند.


1- - المقتبس، چاپ دمشق، دوره هفتم، شماره 10 (شوال 1330 ق./ 1912 م.)، ص 750
2- - نورى، مناقب سلمان، تهران، 1285 ه. ق.، باب ششم.

ص: 31

اين قبرستان، خود در منطقه شمال غرب كربلا و در اراضى كماليه واقع است.

امام حسين عليه السلام در يكى از خطبه هايى كه در راه مدينه تا كوفه ايراد فرمود، از نواويس ياد كرد، آنجا كه گفت:

«گويا مى بينم كه گرگان بيابان هاى ميان نواويس وكربلا، بند بند من از هم مى گسلند.» (1) 14 گفتنى است بيابان هايى كه در اين سخن امام عليه السلام بدانها اشاره شده، از بابل تا كوفه و حيره و از آنجا تا سواحل خليج فارس امتداد داشته و قبايلى عربى در اين سرزمين مى زيسته و برخى از آنها نيز بر آيين مسيحى و بر مذهب نسطورى بوده اند. (2) 15 4- عقر- بر وزن ظهر-: ياقوت حموى مى گويد: از همين ماده است «عقر بابل» و آن، ميانِ كوفه و كربلا و نزديك اين اخير است. روايت شده كه چون حسين بن على عليهما السلام به كربلا رسيد و سپاه عبيداللَّه بن زياد او را به محاصره درآورد، به آبادىِ عقر اشاره كرد و پرسيد: آن آبادى كدام است؟ گفتند: نام اين عقر است. امام عليه السلام فرمود: از كشته شدن (3) 16 به خداوند پناه مى بريم. پس پرسيد: نام اين سرزمين، كه اكنون در آن هستيم، چيست؟ گفتند:

اينجا كربلاست. فرمود: سرزمين كرب و بلا، رنج و گرفتارى. امام خواست از اين سرزمين بيرون رود، امّا باز داشته شد تا هنگامى كه آن رخداد رخ داد!

در همين سرزمين و در سال 102 ه. ق. يزيد بن مهلب بن ابى صفره به قتل رسيد. او از طاعت مروانيان سر برتافته، مردم را به همراهى خود خوانده بود و مردمان بصره، اهواز، فارس و واسط از او فرمان برده بودند. وى در همان زمان در رأس سپاهى به شمار صد و بيست هزار نفر قيام كرد. يزيد بن عبدالملك برادر خود مسلمه را به سركوب او فرستاد. در عقر، كه سرزمين بابل است، ميان آن دو، جنگ در گرفت و اين جنگ به كشته


1- - وكأنّ بأوصالي تقطعها عسلان الفلوات بين النواويس وكربلاء. ظاهراً بر خلاف آنچه مؤلّف آورده، اين خطبه در مكّه ايراد شده است. نك: اللهوف، ص 53- «مترجم».
2- - جرجى زيدان، العرب قبل الاسلام، چاپ سوم، ص 187
3- - بر خواننده گرامى پوشيده نماند كه يكى از معانى «عقر» سربريدن و سربريده شدن است، «مترجم».

ص: 32

شدن يزيد بن مهلب انجاميد. (1) 17 ابن خلكان، سپس در شرح حال يزيد بن مهلب چنين مى نويسد:

«كلبى گفته است: در روزگارى كه من مى زيستم، مردم مى گفتند: مروانيان در حادثه كربلا دين را سر بريدند و در حادثه عقر شرافت و بزرگوارى را.» (2) 18 5- غاضريّه: ياقوت حموى در معجم البلدان، از اين نام ياد مى كند و درباره آن چنين مى نگارد:

«غاضريه منسوب است به غاضره؛ يكى از طايفه هاى بنى اسد و آن آباديى است از نواحى كوفه و نزديك به كربلا.» (3) 19 در كتاب مدينة الحسين در اين باره آمده است:

«غاضريات منسوب است به غاضره، و غاضره نام زنى از بنى عامر است. اين خاندان تيره اى از بنى اسد هستند كه در اين سرزمين مى زيستند؛ سرزمينى كه امروزه در شمال بيابانى است كه در آن كوره هاى آجرپزى وجود دارد و در فاصله كمتر از نيم كيلومترى بغداد است.» (4) 20 غاضريّه آبادى وسيعى و رونق يافته اى بوده كه در كناره فرات در جايى كه راه قديم بغداد است، از شمال كربلا به سمت شمال شرق كشيده شده است. روايت است كه امام حسين عليه السلام نواحيى را كه قبر شريفش در آن قرار مى گيرد، از ساكنان نينوا و غاضريّه به مبلغ شصت هزار درهم خريد و به عنوان صدقه و وقف به خود آنان سپرد، بدين شرط كه مردمان را به قبر او راه نمايند و زائران او را نيز سه روز ميهمان كنند.

امام صادق عليه السلام فرموده است: حرم امام حسين عليه السلام كه آن را خريده، چهار ميل (5) 21 در


1- - ياقوت حموى، معجم البلدان، ماده عقر.
2- - ابن خلكان، وفيات الأعيان، ج 2، ص 429
3- - معجم البلدان، ج 6، ص 261، مادّه غاضريه.
4- - محمّد حسين كليدار، مدينة الحسين، ص 14
5- - «ميل» مسافتى به اندازه يك چشم رسى و برابر با 1609 متر است، «مترجم».

ص: 33

چهار ميل است و براى فرزندان و وابستگان او حلال و بر ديگر كسانى كه با او مخالفند حرام است و اين سرزمين را بركتى است. (1) 22 سيّد بزرگوار رضى الدين بن طاووس علّت حلال شدن اين سرزمين بر امام و فرزندان و كسانش را اين مى داند كه آن مردمان به شرطى كه امام با ايشان گذارده بود عمل نكردند. سيّد مى گويد: محمّد بن داود در باب «نوادر الزمان» روايت مى كند كه آن مردم به شرط خود وفا نكردند.

راه ميان غاضريه و كربلا چند مترى بيشتر نبود؛ همان جا كه اكنون حرم ابوالفضل العبّاس عليه السلام در آن قرار دارد؛ چه، آن حضرت در راه غاضريّه و در كنار آب بندى كه در كرانه فرات با آجر ساخته بودند به شهادت رسيد. اين آب بند از آب بندهاى بزرگى بود كه امروزه ممكن است نمونه هاى آن در زير زمين در كربلا و مناطق مجاور يابيده شود.

گفتنى است هم غاضريه و هم آبادى مجاور آن، نينوا با نخل هاى فراوان و درختهاى سر به فلك كشيده، از همه جلوه هاى ثروت و نعمت و رفاه برخوردار بود و در اين دو منطقه زمين داران و باغداران بزرگى مى زيستند كه اراضى وسيعى را تا مسافت هاى دور در اطراف كربلا در اختيار داشتند.

روايت است چون امام حسين عليه السلام در اوايل دهه نخست محرّم، سال 61 ه. ق. به كربلا در آمد و آنجا اردو زد، از ساكنان غاضريه و نينوا، اراضى اطراف را كه مساحت آن به چهار ميل در چهار ميل مى رسيد، به شصت هزار خريد و دوباره به خود آنها صدقه داد، بدين شرط كه به راهنمايى زائران قبر او بپردازند و آنان را سه روز ميهمان كنند. امّا آن مردم بدين شرط وفا نكردند و در نتيجه اين اراضى همانگونه كه قبل از صدقه دادن به آنها از سوى امام به ملك آن حضرت در آمده بود، ديگر بار به ملكيت او بازگشت. (2) 23 نام غاضريّه در ادبيّات كربلا به فراوانى آمده است. از جمله در دو بيت زير:

«اى ستاره عرش كه از پرتو آن كرسى و هفت آسمان نورانى است.


1- - حرم الحسين الذي اشتراه أربعة أميال في أربعة أميال فهو حلال لولده و مواليه و حرام على غيرهم ممّن خالفهم وفيه البركة.
2- - جغرافية كربلاء القديمة وبقاعها، ص 12

ص: 34

چگونه غاضريّه را مضجع خويش ساختى، با آن كه عرش دلداده آن بود كه تو را مضجع شود.» (1) 24 همچنين بيتى ديگر كه در آن مى گويد:

«بزرگ مردانى در سرزمين غاضريّه اردو زدند و جاى جاى آن منزلگاه آنان را خوش منزل افتاد.» (2) 25 6- قصر مقاتل: اين قصر در جنوب دژ «اخيضر» بوده است. ياقوت حموى مى گويد: «قصر مقاتل كاخى بود ميان عين التمر و شام.» سكونى مى گويد: اين قصر در نزديكى قطقطانه، سلام و سپس قريات بوده است. اين نام منسوب است به مقاتل بن حسان بن ثعبلة بن اوس بن ابراهيم بن ايّوب بن مجروف بن عامربن غضبةبن امرى ءالقيس بن زيد مناة بن تميم.

ابن كلبى مى گويد: من در ميان اعراب جاهليت جز اين دو تن كس ديگر به نام ابراهيم بن ايوب نمى شناسم. اين دو به دليل مسيحى بودن، بدين نام ناميده شده اند. قصر بنى مقاتل را عيسى بن على بن عبداللَّه ويران كرد و بر جاى آن از نو بنايى ديگر ساخت و از همين روى قصر كنونى از آن اوست.

ياقوت حموى مى نويسد: «نسوخ ... سكونى گفته: در جانب چپ و شرق قادسيه و در فاصله ده و اندى ميل از آن قرار دارد. در آنجا چشمه اى است كه به فرزندان عيسى بن على بن عبداللَّه بن عبّاس تعلّق دارد و آن را «نسوخ» نامند. پس از آن سرزمينهايى سنگى است. (3) 26 تاريخ اين آبادى كه به قصر مقاتل نامبردار است، در كتاب هاى ادب و تاريخ آمده و در شعر عرب نيز از آن ياد شده است. چونان كه عبيداللَّه بن حرّ جعفى در


1- - يا كوكب العرش الذي من نوره الكرسي والسبع العلى تشعشُع كيف اتّخذت الغاضريّة مضجعاًوالعرش ودّ بأنّه لك مضجع
2- - كرامٌ بأرض الغاضريّة عرّشواوطاب لهم أرجاء تلك المنازلِ
3- - معجم البلدان، مادّه قصر، «قصر مقاتل».

ص: 35

شعرى مى گويد:

«در «قصر» مرا آزموديد و قد خم نكردم، نه باز ايستنده از پيكار بودم و نه درمانده اى شكست خورده.

در «قصر مقاتل» روياروى مردمانى بسيار ايستادم و با قهرمانانى پيكار كردم و با هر كه به ميدان آمد هماورد شدم.» (1) 27 در شعرى ديگر، طخيم بن أبوطخماء اسدى، در ستايش گروهى از مردمان حيره، از طايفه بنى امرئ القيس بن زيد مناة بن تميم و همچنين عشيره عدى بن زيد عبادى چنين مى گويد:

«روزى گويا در مزرعه صالح و در قصر، نه سايه اى ماندگار بود و نه دوستى وفادار.

من آهنگ بطحاء، آن سرزمين كه آبش گوارا و به شرابى عتيق آميخته است، نداشتم.

من مردمان آن سرزمين را هر چند مسيحى اند، دوست دارم و دل بدانان مى دهم و دلتنگشان مى شوم.» (2) 28 7- «حائر» يا «حير»: حائر اسم فاعل از مادّه «حارَ، يحيرُ» و مصدر آن نيز «حير» (بر وزن خير) است. چون آب در جايى گرد آيد، آن را «حائر» گويند.

مبرد در الكامل مى گويد:

«اصل اين كاربرد واژگانى از اين گفته عرب است كه چون آب در جايى گرد آيد، گويند: تحيّر الماء.» (3) 29 در اين تفسير، حائر به معناى جايى است كه آب در آن گرد آمده است.

همچنين، بر پايه قرينه هاى لغوى، حائر به معناى آستانه خانه است يا آنچه منطقه


1- - وبالقصر ما جربتموني فلم أخم ولم أكُ وقّافاً ولا طائشاً فشَلَ وبارزت أقواماً بقصر مقاتل وضاربت أبطالًا ونازلتُ من نَزَلَ
2- - كأن لم يكن يوم بزورة صالحٍ وبالقصر ظلّ دائم وصديقُ ولم أرد البطحاء يمزج ماؤهاشراب من البروقتين عتيقُ وإنّي وإن كانوا نصارى أحبّهم ويرتاح قلبي نحوهم ويتوقُ
3- - مبرد، الكامل، ج 15، ص 31

ص: 36

پيرامونى خانه را تشكيل مى دهد. دليل اين كاربرد، سخن ابن منظور است كه در لسان العرب مى گويد: گفته اند: اين خانه را «حائر» وسيعى است. عامّه به جاى حائر، حير مى گويند و اين نادرست است. (1) 30 از اين كاربرد هم روشن مى شود كه «حائر» به معناى چيزى است كه برگرد و پيرامون چيز ديگر قرار دارد. بر اين پايه دست كم در اينجا، «حائر» و «دائر» به يك معناست.

به هر روى، حائر نامى از نامهاى چندگانه كربلاست كه از دير باز آشنا بوده و چونان كه از سخن مورّخان و اهل لغت پيداست، گاه بر شهر و گاه نيز بر قبر مطهّر امام حسين عليه السلام اطلاق شده است؛ براى نمونه، در تاريخ آمده است كه در سال 236 ه. ق. و در پى اقدام يكى از فرماندهان سپاه متوكّل به نام ديزج براى از ميان بردن آثار قبر امام عليه السلام آب، اراضى گودِ اطراف مرقد مطهّر را پر كرد و مرقد به دليل بلندتر بودن در ميان آب پديدار ماند. (2) 31 نام حائر در متون دينى نامى مقدّس است، هم به نيكى و حرمت از آن ياد مى شود.

هم براى آن اعمال و مناسكى معيّن بيان شده و هم اين مكان مقدّس جايگاه پذيرفته شدن دعاى مؤمنان و تقرّب يافتن آنان به خداوند دانسته شده است. روايات فراوانى از امامان عليهم السلام رسيده كه گواه اين تقدّس و اين جايگاه است.

حائر در رواياتِ رسيده از ائمّه عليهم السلام، همچنين به معناى بنايى كه قبر شريف امام را در بر گرفته، به كار رفته است. حسين، نوه دخترىِ ابوحمزه ثمالى، در حديثى كه از امام صادق عليه السلام و در حدود سال 125 ه. ق. روايت مى كند، اين نام را آورده و متن اين حديث به روايت «كامل الزيارات» چنين است:

«إذا أتيتَ أباعبداللَّه عليه السلام فاغتسل على شاطئ الفرات ثمّ البس ثيابك الطّاهرة وامشِ حافياً فإنّك في حرمٍ من حرم اللَّه وحرم رسوله وعليك بالتكبير


1- - ابن منظور، لسان العرب، ج 5، ص 303
2- - تاريخ كربلا، چاپ دوّم، ص 60

ص: 37

والتهليل والتمجيد والتعظيم للَّهِ كثيراً والصلاة على محمّد وأهل بيته حتّى يصير إلى باب الحائر الحسيني». (1) 32 در گذشته، منطقه حائر سرزمين گود و از سه سمت شمال، غرب و جنوب محصور به زنجيره اى از تپّه هاى كم ارتفاع بوده كه نيم دايره اى را تشكيل مى داده و تنها از سمت مشرق بين همان جا كه آرامگاه حضرت ابوالفضل عليه السلام در آن واقع مى شود باز بوده است. (2) 33 8- نوائح: اين نام برگرفته است از نوحه سرايى و گريه، كه با مجلس مصيبت و ياد حسين عليه السلام آميخته است. معن بن اوس مزنى در شعر خود نام نوائح را آورده است، آنجا كه مى گويد:

«چون به كربلا ولعلع و پس از آن به جوز العذيب و نوائح در آمد.» (3) 34 9- «شطّ فرات» يا «شاطئ الفرات»: كربلا گاهى به نام شطّ الفرات و گاهى به نام شاطئ الفرات شناخته شده؛ چرا كه اين شهر از يك سوى در كرانه فرات واقع است و از سويى ديگر به كرانه بيابان مى رسد.

در كتابهاى حديث و تاريخ، به فراوانى با اين نام از كربلا ياد شده است؛ براى نمونه در روايتى كه احمد بن حنبل نقل كرده و ابن ضحاك نيز آن را روايت آورده، آمده است كه: امير مؤمنان عليه السلام فرمود: روزى بر پيامبر صلى الله عليه و آله وارد شدم، در حالى كه اشك از ديدگان فرو مى ريخت. گفتم: اى پيامبر خدا، آيا كسى تو را آزرده است؟ چيست كه اشك از چشمانت سرازير شده است؟ فرمود: اندكى پيش جبرئيل نزد من بود. او گفت كه حسين عليه السلام در شطّ فرات كشته مى شود. امير مؤمنان فرمود: آن حضرت آنگاه افزود: آيا


1- - چون آهنگ زيارت ابا عبداللَّه كردى بر ساحل فرات غسل كن و سپس جامه هاى پاك بپوش و با پاى برهنه روانه شو، كه اينك در حرمى از حرمهاى خدا و رسول اويى. از همان هنگام اللَّه اكبر، لا إله إلّااللَّه، و حمد و تعظيم خداوند مى گويى و بر محمّد و خاندان او درود مى فرستى تا به درب حائر حسينى برسى. نك: كامل الزيارات، جعفربن قولويه، نجف، 1356 ه. ق.، ص 198
2- - هبة الدين حسينى، نهضة الحسين، ص 80
3- - إذا هي حلّت كربلاء فلعلعافجوز العذيب دونها النوائحا

ص: 38

دوست دارى اندكى از تربت او به توهم دهم تا ببويى؟ گفتم: آرى. او دست خويش را دراز كرد، مشتى خاك برداشت و به من داد. همان دم بى اختيار اشكم سرازير شد. (1) 35 ابن سعد از شعبى، از امام على عليه السلام، از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت كرده است كه فرمود: جبرئيل مرا خبر داده حسين بر ساحل فرات در جايى كه آن را كربلا نامند، كشته مى شود. (2) 36 نام «شطّ الفرات» در شعر عرب نيز آمده است؛ از آن جمله در قصيده تائيه مشهور دعبل خزاعى بدين مضمون مى خوانيم:

«اى فاطمه، اگر حسين را تصور مى كردى كه تشنه بر كرانه فرات بر زمين افتاده است.

از اين غم، بر گونه خويش مى نواختى و سرشك بر رخساره سرازير مى ساختى.

در ميان آن دو نهر، در سرزمين كربلا جانهايى فدا شد كه در آن سامان بر كرانه شطّ فرات اردو زده بودند.» (3) 37 در شعرى ديگر رفاعة بن ابو صيفى مى گويد:

«آيا نمى بينى كه او دير زمانى است در ساحل فرات از دوستى ليلى دل به انتظار در آميخته است!

در حالى كه اگر از آن آب گوارا و آن شراب ناب جرعه اى مى نوشيد درد و تشنگى اش فرومى نشست.» (4) 38 گفتنى است كربلا نامهاى فراوانى دارد كه از اين ميان شانزده نام در كتابهاى تاريخ و حديث از شهرت بيشترى برخوردار است. آن شانزده نام عبارتند از: كربلا، نينوا،


1- - ذخائر العقبى، ص 148
2- - ابن حجر، الصواعق المحرقه، ص 115
3- - أفاطم لو خلت الحسينِ مجدّلًاو قد ماتَ عطشاناً بشطّ فراتِ إذاً للطمتِ الخدّ فاطمُ عنده وأجريتِ دمع العين في الوجناتِ نفوس لدى النهرينِ من أرض كربلامعرسهم فيها بشطّ فراتِ
4- - ألم ترها متى من حبّ ليلى على شاطئ الفراتِ لها صليلُ فلو شربتْ بصافي الماء عذبٌ من الأقذاء زايلها العليلُ

ص: 39

غاضريه، شاطئ الفرات، طفّ، قبّة الاسلام، عموراء، ماريه، مكان قصىّ، البقعة المباركه، صفوراء، شفيه، موضع الابتلاء، محلّ الوفاء، فيوضات ربّ العالمين و سرانجام حائر الحسين عليه السلام.

كربلا پس از شهادت امام حسين عليه السلام نامهاى ديگرى هم به خود گرفته كه برجسته ترين آنها «مشهدالحسين» است.

يكى از ديگر نامهاى كربلا نيز «سرزمين مابين النهرين» است، هم از آن روى كه ميان خندق نهر علقمى واقع است و هم از آن روى كه پيش از فتح مداين، در تقسيمات ادارى جزوى از منطقه بين النهرين بوده است.

كوتاه سخن آنكه كربلا با نامهاى گوناگون در كتابهاى مورّخان و جغرافى دانان پيشين و پسين و معاصرين آمده است.

يكى از شاعران، شيخ محمّد السماوى، در شعرى عربى نامهاى كربلا را رديف كرده است؛ اينك متن شعر و ترجمه آن را فراروى داريد:

الطفّ ما أطلّ بالأشراف على العراق وعلى الأرياف

أو ما علا فراته من شطٍّواختص في مثنوى الحسين السبطِ

وسمّي «الحائر» وهو الدائرإذا دار فيه الماء وهو حائر

لدن رأى هارون ثمّ جعفرِأن يحرث القبر كما سنذكرِ

وذاك عشرون ذراعاً تضرب بمثلها فعم أقصى أقربِ

و «نينوى» لقرية قديمةجدّد فيها يونس أديمة

إذ قذفته النون عاري البشرةفأنبت اللَّه عليه الشجرة

وذاك في رواية معروفةقيل بها و قيل بل بالكوفة

لكنّما التسمية المذكورةدلّت على الطرفة والباكورة

و «كربلاء» لأنّ فيها رخواأو أنّها تنبت ورداً أحوى

أو «كور بابل» كما يقال وخفف اللفظة الاستعمال

و «الغاضريات» لأن غاضرةمن أسد قد تخذته حاضرة

وفيه نهرٌ لهم أو أنهرتعرف في نسبتهم وتشهر

ص: 40

و «مشهد الحسين» حيث استشهداأو حيث ما يشهد من تشهدا

و «شاطئ الفرات» عمّ ثمّ خصّ لكن هذا نادر لمن فحص (1) 39

«طف سرزمينى است كه بر عراق و بر همه روستاها و آبادى ها بلندى دارد.

يا فرات آن رودخانه اى والاست و اين ويژگى را از آنِ خود ساخته كه آرامگاه حسين عليه السلام نوه رسول خداست.

آنجا «حائر» ناميده شده و حائر به معناى «دائر» است؛ چه اين كه آب در اين سرزمين گرد آمده است.

آن هنگام كه هارون و پس از او جعفر متوكّل- آن سان كه خواهيم گفت- خواستند اين زمين را شخم زنند.

آنجا چهار صد ذراع است و دورترين آباديها را نيز در بر گرفته است.

«نينوا» نام آباديى كهن است كه يونس اراضى آن را ديگر بار آباد كرد.

آنگاه كه ماهى او را تهيدست و بى چيز بدين سرزمين افكند و خداوند براى او درختان را سر سبز ساخت.

اين در روايتى مشهور آمده و بنابر اين روايت اين رخداد در كربلا بوده، گرچه گفته اند:

اين رخداد در كوفه بوده است.

امّا به هر روى اين نامگذارى بر دست نخورده بودن و خرّمى اين سرزمين دلالت دارد.

آنجا همچنين «كربلا» است، از آن روى كه زمين سست دارد، يا از آن روى كه در آن گُلى سرخ وجود دارد.

يا- چونان كه گفته مى شود- «كوربابل» است. و اين واژه در گذر زمان و در استعمال مخفّف شده است.

و «غاضريات» است، از آن روى كه غاضره، يكى از طايفه هاى بنى اسد، آنجا را مركز و مسكن خود قرار داد.

اين قوم را در آنجا نهر يا نهرهايى است كه هر يك به نام يكى از آنها شناخته و نامور است.


1- - محمّد سماوى، مجالي اللطف بأرض الطف، ص 4

ص: 41

هم «مشهد حسين» است، آنجا كه او شهيد شد، يا آنجا كه شهيدان گواه و شاهدند.

سرانجام، «شاطئ فرات» است، كه نامى عمومى بوده و سپس اختصاصاً بر اين سرزمين دلالت كرده است، هر چند كه براى اهل تحقيق روشن شود كه اين كاربرد نادرست است.»

ص: 42

شخصيّت امام حسين عليه السلام

انسانها در زندگى خود با وضعيت هايى رو در روى مى شوند كه ارزشهاى فكرى و دينى آنان را تهديد مى كند، و بر ايمان و باورشان اثر مى گذارد. چگونگى برخورد هر فرد با چنين وضعيت هايى به پاكى و پاكيزگى نهاد و ريشه و خاستگاه و همچنين اندازه پايبندى آنان به دين وابستگى دارد.

يكى از تهديدهايى كه مسلمانان به طور عام و امام حسين بن على عليهما السلام به طور خاص از آغاز پيدايش اين آيين با آن رو به رو شدند، پديده بنى اميّه و در دست گرفتن خلافت مسلمانان از سوى معاويه و چيرگى او بر جامعه اسلامى بود. وى به در اختيار گرفتن خلافت بسنده نكرد، بلكه بيعتى براى فرزندش يزيد سامان داد و او را به خلافت پس از خود گماشت، هر چند بيشتر صحابه اين بيعت و اين جانشينى را نپذيرفتند و آن را سلطنتى موروثى دانستند كه خلافت اسلامى را به حكومتى ستمگرانه و خودكامانه بدل مى كند.

در چنين وضعيتى، امام حسين عليه السلام، آن سرور پاك نهاد و والاتبار بهشتيان، برخاست و قيامى برپا كرد كه آوازه آن، همه تاريخ را درنورديد. او برخاست تا به فساد امويان پايان دهد و اسلام را به همان راه راستين پيشين خويش باز آورد؛ آيينى كه امويان آن را به انحراف كشانده و با تكيه بر انسانهايى خودفروخته، دنيا زده و دنياپرست كه براى رسيدن

ص: 43

به كالاى ناپايدار اين سراى، دين خود فروخته بودند، متون قرآنى را تفسيرى ناروا بخشيدند و احاديث نبوى را به سود خود توجيه و تأويل كردند.

امّا در اين ميان، كسانى بودند كه دنيا را وانهاده، خريدار آخرت شده و ديده بر خشنودى خداوند دوخته بودند و جاه و مقام بر باور و اعتقاد آنان هيچ اثر نگذاشته بود.

اينان همان اهل بيت نبوّت، خاستگاه رسالت و ياوران ديانت بودند، كه وحى در خانه آنها فرود آمده و خداوند فرموده بود تا نامش را در آنجا به عظمت برند و آنجا او را بستايند و هم، مردمان به وحيى كه در اين خانه فرود آمده و به مران اين خانه چنگ زنند.

حسين عليه السلام فرزند اين خانه بود و بى گمان همو سزامندتر از يزيد بن معاويه و سزاوارترين مسلمان براى در اختيار گرفتن خلافت بود. او سبط رسول خدا صلى الله عليه و آله و فرزند نخستين خاندانى بود كه به اسلام ايمان آوردند و اين آيين به جانشان در آميخت. پدر او امير مؤمنان على عليه السلام و مادر او يگانه پيغمبر، فاطمه عليها السلام بود. آن هنگام كه ديده بر جهان گشود، طلوعش ديده پيامبر صلى الله عليه و آله را روشن ساخت و او خود وى را «حسين» ناميد.

امام هشت سال در پرتو وجود پيامبر صلى الله عليه و آله زيست و از آن پرتو بهره ها برد. پيامبر او را به لطف و مهربانى پرورد و پس از عشق به خدا، دوستى و محبّت به اين نوباوه، دل او را آكنده بود؛ چونان كه البته دل پدر و مادر و برادران و خواهران و همچنين ياران اين خاندان را.

در احاديثى كه راويان ثقه نقل كرده و صاحبان صحاح آنها را آورده اند، آمده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

«هذانِ ابْنايَ مَنْ أحَبَّهُما فَقَد أحَبَّني وَمَن أبغَضَهُما فَقَدْ أبغَضَني».

«اين دو، فرزندان منند، هر كس آنها را دوست بدارد مرا دوست داشته و هر كس با آنان دشمنى دارد مرا دشمن است.»

هم فرمود:

«من أحبَّ الحُسَينَ فَقَدْ أحبَّني».

«هر كس حسين را دوست بدارد مرا دوست دارد.»

ص: 44

در اين حديث شرط محبّت با پيامبر صلى الله عليه و آله، كه بر هر مسلمانى لازم است، دوستى با حسين عليه السلام و دوست داشتن او دانسته شده است. به ديگر سخن، شرط دوست داشتن پيامبر صلى الله عليه و آله جوابى مى خواهد و جواب آن شرط دوست داشتن حسين عليه السلام است و اين دوست داشتن، كامل كننده محبّت با پيامبر صلى الله عليه و آله، ولايت اهل بيت و ولاء و دوستى با آنان از احاديثى چنين سرچشمه مى گيرد.

در حديثى ديگر آمده است كه فرمود:

«حُسَينٌ مِنّي وَ أنَا مِنْ حُسَيْن».

«حسين از من است و من از حسين.»

اين حديث بدان اشاره افكنده كه حسين پرچم همان رسالت نياى خود؛ يعنى دعوت به اسلام و بنيادهاى اين آيين، توحيد، پذيرش نبوّت و پذيرش امامت را بر دوش مى كشد و اين است معناى آن سخن اديب توانمند معاصر، عبداللَّه علايلى كه مى گويد:

«انسانيّتى است كه تا پلّه نبوّت فرا رفته و نبوّتى كه تا پلّه انسانيّت فرود آمده است.» (1) 40 در روايتى ديگر است كه فرمود:

«الحَسَن وَ الحُسَين إمامان قاما أو قَعَدا».

«حسن و حسين دو امامند، برخيزند يا بنشينند.»

امامت، رهبرى دينى و دنيوى امت و استمرارِ همان رهبرى پيامبر است كه پس از او به امام على عليه السلام و سپس به امام حسن عليه السلام و آنگاه به امام حسين عليه السلام مى رسد. امام حسن و امام حسين عليهما السلام دو پيشواى امّتند، خواه در عمل نيز قدرت را در دست گيرند و خواه نه.

به هر روى، امام حسين عليه السلام حق امامت داشت و به استناد همين حق، بيعت با يزيد را رد كرد؛ چرا كه دين به او اجازه چنين بيعتى را نمى داد؛ حق امامت و رهبرى انحصاراً از آنِ او بود و همه ويژگيهاى لازم براى فرمانروايى مسلمانان را، كه به موجب نظام قانونى اسلام براى فرمانروا مقرّر داشته شده است، فراهم داشت و از ديگر سوى هيچ نشانى از


1- - عبداللَّه علايلى، سمو المعنى فى سمو الذات، ص 154

ص: 45

اين ويژگى ها و شايستگى ها در يزيد بن معاويه نبود. او اصولًا در آن مرتبه از شرف و دانش و والايى، درونى و اكتسابى، بود كه هيچ نمى توان با يزيد مقايسه اش كرد، همو كه از پيشينيان خويش پَستى، بدخويى، كينه ورزى، ستمگرى و بدى را به ارث برده و بدكار و ميگسار بود.

بنابر آنچه مقريزى در خطط آورده، جاحظ او را چنين وصف كرده است:

«چون حكومت به وراثتى استبدادى، به يزيد بن معاويه اى رسيد كه ستمگرى، سركشى و كينه ورزى را از پدر و جدّ و ديگر پيشينيان خاندان خود به ارث برده و همه ويژگيهاى نكوهيده و خوى و سرشت گناهبار اموى در او گرد آمده بود، به استمرار و تكميل سياست پدر و جد خويش پرداخت و كينه و دشمنى خود را متوجّه سبط دوّم پيامبر، حسين بن على عليهما السلام ساخت كه چون از او و پدرش به خلافت سزاوارتر و سزامندتر بود به سختى از وى بيم داشت. يزيد در اين انديشه و اين وسوسه شد كه زشت ترين جنايتى را درباره او انجام دهد كه از ياد آن تن انسان به لرزه مى افتد.» (1) 41 شيخ ازهر، محمود ابوريه نيز در وصف يزيد چنين مى نويسد:

«اين يزيد اهل بيهوده گذرانى و خوشگذرانى بود و با پرده درى در لذّت جويى فرو غلتيده بود. مادرش ميسون مسيحى او را با خود به ميان قبيله اش كه در اطراف تدمر بودند مى برد و او در آنجا ميگسارى مى كرد و به خوشگذرانى مشغول مى شد. او را يزيد ميمون باز مى ناميدند.» (2) 42 در جاى جاى كتابهاى تاريخ و منابع غير شيعى متنهاى مطمئن وجود دارد كه بيانگر وضعيت يزيد و ايستار او در برابر اسلام است، تا مباد كسى به دفاع برخيزد و بگويد: اينها اتّهام هايى است كه شيعه بر يزيد وارد ساخته است.

به ديگر سخن، همه مورّخان، خواه پيشينيان و خواه پسينيان، بر فساد و پرده درى يزيد اجماع و اتّفاق نظر دارند و تنها شمارى حرام خوار كه شكم بر سفره امويان سركش


1- - محمود ابوريه، ابوهريره شيخ المضيره، ص 145
2- - همان، ص 21

ص: 46

سير كرده و دل به كينه اهل بيت آكنده اند، از اين اجماع روى گردانند.

حسين عليه السلام نامى است ماندگار كه انسان ها را به سوى فضيلت مى راند و مشعلى است پرفروغ كه تا خورشيد در گستره افقها مى تابد آن نيز مى تابد و در گذر زمانها جاودانگى مى افزايد و با پرتو افشانى اين نام هماره ياد كربلا و نبرد كربلا در دل و وجدان امّت زنده مى ماند.

حسين عليه السلام، جان فدا كرد، اصحاب و كسانش جان باختند و زنان و كودكان خاندان رسالت به اسارت رفتند و بدين سان اين فداكارى بزرگ سرمشقى مانا شد كه هر حق جويى با نام و ياد آن، در راه دفاع از عقيده به استقبال مرگ مى رود.

هر كس در حادثه كربلا بينديشد، برايش روشن مى شود كه اين رخداد در برابر غزوه بدر كه خود نخستين فتح اسلامى است، پراوج تر و گران سنگ تر است، چه، در بدر مسلمانان در حالى به رويارويى مشركان و سركشان رفتند كه به پيروزى اطمينان داشتند، سه هزار فرشته از فرشتگان الهى آنان را در ميان گرفته بود و در زير پرچم رسول خدا صلى الله عليه و آله و هنگامى كه فرياد فراخوانى و مژده دهى پيامبر صلى الله عليه و آله در گوش جانشان بود شمشير مى زدند. (1) 43


1- - عبدالرزاق موسوى مكرم، مقتل الحسين عليه السلام، ص 67

ص: 47

آيه ها و حديث ها درباره امام حسين عليه السلام

امام حسين عليه السلام را تبارى والا و خاستگاهى ارجمند است؛ پدرش على بن ابى طالب عليه السلام، مادرش فاطمه عليها السلام پاره تن پيامبر صلى الله عليه و آله و خود گلبوته بوستان نبوى و سرور جوانان بهشت است. چون در سوّم شعبان سال چهارم هجرت، ديده بر جهان گشود، جدّ گرامى اش او را «حسين» نام نهاد. كنيه اش ابوعبداللَّه است و در خَلق و خُلق همانندترين كس به رسول خدا صلى الله عليه و آله. مردى بود ميان قامت كه هماره ياد خدا در دل، و نام او بر زبان داشت، در پرتو حمايت پيامبر صلى الله عليه و آله پرورش يافت و آنگاه كه مادرش زهرا شير نداشت از انگشت پيامبر صلى الله عليه و آله سيراب شد و بدين سان غذاى رسول اسلام جزوى از پيكرش گرديد.

او دوست داشتنى و مهربان بود، با مردم انس مى گرفت و مردم با او انس مى گرفتند، نيازهاى مردمان برمى آورد و براى گشودن گره از كار آنان كمر همّت مى بست.

داستان ارينب و همسرش و اين كه چگونه امام عليه السلام او را به شوهرش بازگردانيد و چه سان اين رخداد بذرهايى از كينه و دشمنى با امام در دل يزيد كاشت، تنها يك نمونه برجسته است كه از ديگر دوستىِ آن حضرت خبر مى دهد.

امام از ويژگيهايى برخوردار بود كه او را بدين جايگاه بلند و منزلت والا مى رساند.

تقوا و خداترسى، جهاد در راه خدا، تلاش براى كسب علم و فضيلت، سخنورى و بلاغت، مهربانى با فقيران و تهيدستان، خوشخويى و خوشرويى و گشاده دستى

ص: 48

و خيرخواهى تنها جلوه هايى از صفاتى است كه آن امام از جدّ و پدر و برادر خويش و از خانه اى كه در آن تربيت يافت، به ارث برده بود.

او در دامن پر مهر نبوّت و امامت بزرگ شده، به خوبى رسالت رسول اسلام را دريافته و سخن او را به گوش جان شنيده بود. امّا بدخواهانِ خاندانِ نبوّت كه در همه جا براى زير پا گذاشتن حقوق اين خاندان تلاش كردند به گمان خود پرده بر فضايل اين خاندان افكندند و اجازه ندادند فضايل اين خاندان به گوش مردمان برسد و آن نورى كه هرگز خاموش شدنى نيست بر همگان بتابد.

نگاهى به قرآن مى افكنيم و مى بينيم اين آيات روشنگر كتاب الهى است كه بر جايگاه اين خاندان گواهى مى دهد. براى نمونه، بر پايه آنچه در ميان مفسّران مشهور است، آيه تطهير درباره خاندان نبوّت نازل شده است، آنجا كه فرمود:

... إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمْ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً. (1) 44 چون از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله پرسيدند اهل بيت تو چه كسانى اند، فرمود: على، فاطمه، حسن و حسين.

نمونه ديگر، آيه مودّت است:

قُلْ لَاأَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى. (2) 45 رسول خدا صلى الله عليه و آله، خود در تفسير آيه فرمود: نزديكان من على اند و فاطمه وحسن و حسين. او بدين سان پيمان محبّت ايشان بر مردمان نهاد، آن سان كه ولايت خدا و پيامبر بر مردم است.

نمونه سوّم آيه مباهله است:

فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنْ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللَّهِ


1- - احزاب: 33، «خداوند فقط مى خواهد آلودگى را از شما خاندان پيامبر بزدايد و شما را پاك و پاكيزه گرداند.»
2- - شورى: 22، «بگو بر آن از شما پاداشى نخواهم مگر دوستى درباره خويشاوندان.»

ص: 49

عَلَى الْكَاذِبِينَ. (1) 46 پس از نزول اين آيه، پيامبر صلى الله عليه و آله على، فاطمه، حسن و حسين را براى مباهله فراخواند.

از آيات قرآن كه بگذريم، كتابهاى حديث، از روايت ها و حديث هاى مسند و معتبرى آكنده است كه از فضايل اهل بيت و از فضايل امام حسين عليه السلام خبر مى دهد. ما كار تازه اى نكرده ايم اگر كه برخى از روايت هايى را فرا روى نهيم كه ابن عساكر در كتاب تاريخ دمشق آورده است. او بخشى ويژه از كتاب خود را به فضايل امام حسين عليه السلام اختصاص داده و اين بخش كه ابن عساكر نام «ريحانة رسول اللَّه» را بر آن نهاده، چهارصد حديث را در خود جاى داده كه همه از راويان ثقه نقل شده است.

از جمله، ابو بكر حديث خيمه را روايت مى كند و چنين مى گويد: رسول خدا صلى الله عليه و آله را ديدم كه خيمه اى زده و خود بر كمانى عربى تكيه افكنده و على، فاطمه، حسن و حسين نيز در آن خيمه اند. آنگاه فرمود: من با هر كه با اينان از درِ صلح در آيد در صلحم، با هر كس با اينان بجنگد در جنگم و ولىّ هر كسى هستم كه ولايت اينان در دل بدارد.

تنها خوشبختان پاكزاد آنان را دوست دارند و تنها تيره بختان ناپاك با آنان دشمنى مى كنند. (2) 47 در روايتى كه سند آن به عبداللَّه بن عمر مى رسد آمده است: «از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود: حسن و حسين دو گلبوته من در دنيا هستند.»

در روايت ديگرى است كه فرمود: «حسن و حسين سروران جوانان اهل بهشتند.» هم در روايتى از ابن عبّاس است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «هر كس آنها را دوست بدارد مرا دوست داشته و هر كس آنان را دشمن بدارد مرا دشمن است.»

در حديثى از حذيفة بن يمان صحابى است كه گفت: «رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:


1- - آل عمران: 61، «پس هر كه در اين باره پس از دانشى كه تو را حاصل آمده، با تو محاجّه كند، بگو: بياييد پسرانمان و پسرانتان و زنانمان و زنانتان، و ما خويشان نزديك و شما خويشان نزديك خود را فراخوانيم سپس مباهله كنيم، و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم.»
2- - ابوالقاسم على بن عساكر، تاريخ دمشق، با تحقيق محمّد باقر بهبودى، فصل: «الحسين ريحانة الرّسول».

ص: 50

فرشته اى بر من نازل شد كه تا كنون نازل نشده بود. او بر من سلام كرد و مرا مژده داد كه حسن و حسين سروران جوانان بهشتى اند و فاطمه مهتر زنان بهشت است.»

هم در حديثى است كه فرمود: «حسين از من است و من از حسينم. خداوند دوست دارد آنچه را حسين دوست مى دارد. حسين سبطى از اسباط است. از آنجا كه مى دانيم اسباط وارثان پيامبران بودند، حسين نيز (بر پايه اين تشبيه) سبطى است كه رسالت پيامبران؛ يعنى زنده ساختن آيين الهى را از آنان به ارث برده است.

در كتاب نهايه ابن اثير آمده است: حسين «سبطى» از اسباط است؛ يعنى در خير و راهنمايى امّتى از امّتهاست؛ اسباط در ميان فرزندان اسحاق بن ابراهيم همان جاى «قبايل» در ميان فرزندان اسماعيل را دارا هستند. در حديث است كه حسن و حسين دو سبط رسول خدايند؛ يعنى دو امّت و دو پاره از اويند. (1) 48 در حديث شريف است كه فرمود: هر كس دوست دارد مردى از بهشتيان را بنگرد، حسين را بنگرد. هم در حديثى ديگر از طريق شيعه است كه فرمود: حسن و حسين سروران جوانان بهشتى اند و پدرشان از آنان برتر است.

سرانجام، در حديث مشهور است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: حسن و حسين دو امامند، برخيزند يا بنشينند.

كوتاه سخن آنكه درباره امام حسين عليه السلام در كتابهاى تاريخ و حديث، احاديث نبوى فراوانى رسيده كه ما در صدد يادآور شدن همه آنها نيستيم و علاقه مندان مى توانند آنها را كه احاديثى شناخته شده و مشهور هستند در كتابهاى معتبر سنّى و شيعه بيابند.


1- - نك: تاريخ دمشق، فصل «الحسين ريحانة رسول اللَّه». گفتنى است مجموعه احاديث رسيده درباره فضايل امام حسين عليه السلام و اهل بيت در كتب اهل سنت را فيروزآبادى در كتاب «فضائل الخمسه من الصحاح الستّه» گرد آورده است. درباره امام حسين نك: «فضائل الخمسه»، ج 3، ص 205- 281- 314- 373، «مترجم».

ص: 51

سخنانى از امام حسين عليه السلام

سخنورىِ امام عليه السلام بى نياز از گفتن و گواه آوردن است و او در اين عرصه آنچنان توانمند بود كه از رهگذر بلاغت اصيل و فصاحت ژرف و بيان ناب خود توانست گوشها را بنوازد و دلها را به چنگ آورد. برترين گواه اين حقيقت، خطبه هاى نغز اوست كه سراسر از معانى ژرف انسانيّت و فرهمندى آكنده است و به روشنى از توانمندى شگفت او خبر مى دهد. اينك چند نمونه از سخنان امام را فراروى مى نهيم:

1- مردم بندگان دنيايند. تا نانشان برقرار باشد برگرد دين هستند و چون به گرفتارى آزموده شوند آنگاه دينداران اندكند. (1) 49 2- مرگ برگردن آدميزاده آويخته شده است، چونان كه گردن بندى برگردن دخترى. (2) 50 3- نه، به خداوند سوگند، نه دست زبونى و خوارى به شما مى دهم و نه به سان بردگان به طاعت شما گردن مى نهم. اين را نه خدا و رسول او روا دارند و نه دامنهاى پاك و پاكيزه و وجدانهاى با غيرت و دلهاى پاك، كه فرمانبرى فرومايگان را بر كشته شدن


1- - «النّاسُ عَبيدُ الدُّنيا والدّينُ لَعِقٌ عَلى ألْسِنَتِهِمْ يَحُوطُونَهُ ما دَرَّتْ مَعايِشُهُمْ فإذا مُحِّصُوا بِالْبَلاءِ قَلَّ الدّيّانُونَ.»
2- - «خُطَّ المَوْتُ عَلى وُلْدِ آدَمَ مَخَطَّ القِلادَة عَلى جيدِ الفَتاةِ.»

ص: 52

بزرگواران برگزينيم. (1) 51 4- مرگ را جز سعادت و نيكبختى و زندگى در كنار ستمگران را جز سختى و ستوه و تيره بختى نمى بينم. (2) 52 5- من نه از روى سرمستى قيام كرده ام، نه از سرخوشى و ناسپاسى، نه براى فسادانگيزى و نه براى ستمگرى. تنها براى اصلاح جويى در امّت جدّم برخاسته ام.

مى خواهم به معروف فراخوانم و از منكر باز بدارم. هر كس از سرپذيرش حق مرا پذيرفت، خداى خود به حق سزاوارتر است، و هر كس مرا نپذيرفت شكيبايى پيشه مى كنم تا خداوند ميان من و مردمان، به حق داورى كند كه او برترين داور است. (3) 53 6- اى بندگان كنيزكان و رامشگران، اى بريدگان و جداشدگان، اى واگذارندگان كتاب، اى تحريف كنندگان سخن حق. اى گروه گناه، اى وسوسه هاى شيطان و اى خاموش كنندگان سنّتها، مرگتان باد! (4) 54 7- آيا حقّ را نمى نگريد كه بدان عمل نمى شود، و باطل را كه از آن دست برداشته نمى شود! كنون كه چنين است بايد مؤمنان دلتنگ لقاى پروردگار خويش باشند. (5) 55 8- آرى، در ميان شما نيرنگ، ديرينه اى دراز دارد. ريشه هايتان بدان گره خورده و ساقه هايتان بر آن استوار شده است و شما بدترين ميوه اى هستيد كه هر كس ببيند هوس كند و هر كس خورد از ميان رود. (6) 56


1- - «وَاللَّه لا أُعطيكُمْ بِيَدي إعطاءَ الذَّليل وَلا أقِرُّ لَكُمْ إقرارَ العَبيدِ، يَأْبى اللَّه ذلِك ورَسُولُهُ وحُجُورٌ طابَتْ وَطَهُرَتْ وأُنُوفٌ حَمِيَّةٌ ونُفُوسٌ زَكِيّةٌ مِنْ أنْ نُؤْثِرَ طاعَةَ اللِّئامِ على مَصارِعِ الكِرامِ.»
2- - «لا أرَى المَوْتَ إِلّا سَعادَةً وَالحَياةَ مَعَ الظّالِمِينَ إلّابَرَماً.»
3- - «إنّي لَمْ أَخْرُجْ أشِراً وَ لا بَطراً ولا مُفْسِداً ولا ظالِماً وإنّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الإصْلاحِ في أُمَّةِ جَدِّي أُريدُ أنْ آمُرَ بِالْمَعْروفِ وأنهى عنِ المُنْكَرِ فَمَنْ قَبِلَني بِقَبوُلِ الحقِّ فاللَّهُ أولى بالحقّ ومَنْ رَدَّ عَلَيَّ هذا أصْبِرُ حتّى يَقضِىَ اللَّه بَيني وَبَينَ القَومِ بالحقِّ وهُوَ خَيْرُ الحاكِمِينْ.»
4- - «سُحْقاً لَكُمْ يا عبيدَ الأَمَةِ وَ شُذاذَ الأَخرابِ ونَبَذَةَ الكِتابِ وَمُحَرِّفي الْكَلِمِ وَعَصَبَةِ الآثامِ وَنَفَثَةِ الشيطانِ وَ مُطْفِئي السُّنَنِ.»
5- - «ألا تَرَوْنَ الى الحَقِّ لا يُعمَلُ بِهِ وَ الَى الْباطِلِ لا يَتَناهى عَنهُ لِيَرْغَبَ الْمُؤْمِنُ فِي لِقاءِ رَبِّهِ.»
6- - «اجَل، واللَّه الغَدْرِ فِيكُمْ قَدِيمٌ شَجَت إلَيهِ أُصولكم وَتَآزَرَتْ عَلَيهِ فُروعُكمْ فَكُنتُمْ أخبَثَ ثَمَرٍ شَجِيٌّ لِلنّاظِر وَآكِلَةٌ لِلْغاصِبِ.»

ص: 53

9- از امام عليه السلام پرسيدند: اى پسر پيامبر خدا، چگونه شب را به صبح رساندى؟ فرمود:

در حالى شب به صبح رساندم كه در بالا مرا پروردگارى است، آتش فرا روى من است، مرگ در پى من است، حساب مرا در ميان گرفته است، من در گرو كرده هاى خويشم، آنچه را دوست دارم نمى يابم، آنچه را خوش ندارم از خود دور نتوانم ساخت، همه كارها در دست جز من است، و اوست كه اگر بخواهد مرا كيفر دهد و اگر بخواهد از من درگذرد؛ پس چه كسى از من تهيدست تر است؟ (1) 57 10- آن كه از تو حاجتى طلبيده، آبروى خود به راه اين خواستن نهاده است. تو آبروى خود بر اين راه منه كه او را تهيدست بازگردانى. (2) 58 11- گشاده دست ترين مردم كسى است كه بدان كس كه در او اميدى نبسته است عطا دهد. پرگذشت ترين مردم كسى است كه با داشتن قدرت از انتقام درگذرد.

پايبندترين مردم به پاس داشتن پيوند با كسان و مردمان، كسى است كه پيوند خود با آنها كه از او بريده اند پاس بدارد. (3) 59 12- بردبارى زينت است. وفادارى مردانگى است. پيوند داشتن با كسان و خويشاوندان نعمت است، خودبرتر بينى گزاف گويى است. شتاب نابخردى است، نابخردى ناتوانى است، گزاف روى در غلتيدن به نابودى است، همنشينى با فرومايگان بدى است و همنشينى با بدكاران مايه گمان بد است. (4) 60 13- اخلاص واژه اى است كه در مرگ ترس انگيز معنا مى يابد. پس هر كه مى خواهد مخلص باشد بايد كه خود را براى همه ناخوشايندى هاى مرگ آماده كند. (5) 61


1- - «أصْبَحتُ وَ لِي رَبٌّ فَوقِي وَالنّارُ أمامِي وَالْمَوتُ يَطْلُبُني وَالْحِسابُ مُحْدِقٌ بِي وَأنَا مُرْتَهِنٌ بِعَمَلِي وَلا أجِدُ ما أُحِبُّ، وَلا أدْفَعُ ما أكْرَهُ، وَالامُورِ بِيَدِ غَيْري فَإنْ شاءَ عَذَّبَنِي وَإنْ شاءَ عَفا عَنِّي، فَأَيُّ فَقيرٍ أفْقَرُ مِنِّي.»
2- - «صاحِبُ الْحاجَةِ لَمْ يُكْرَمْ وَجْهَهُ عَنْ سُؤالِكَ، فأكْرِمْ وَجْهَكَ عنْ رَدِّهِ.»
3- - «إنَّ أجْوَدَ النّاسِ مَنْ أعطى مَنْ لا يَرجُو، وَإنَّ أعْفَى النّاسِ مَن عَفا عَنْ قُدرةٍ وإنَّ أوْصَلَ النّاسِ مَن وَصَلَ مَن قَطَعَهُ.»
4- - «الحِلمُ زينَةٌ، والوَفاءُ مُرُوئَةٌ، والصِلَةُ نِعْمَةٌ، وَالاسْتِكبارُ صَلَفٌ، والعَجَلَةُ سَفَهٌ والسَّفَهُ ضَعْفٌ، والغُلُوُّ وَرَطَةٌ، وَمُجالَسَةُ أهلِ الدَّناءَة شرٌّ وَمُجالَسَةِ أهلِ الفِسْقِ رَيْبَةٌ.»
5- - «الاخلاصُ لَفْظٌ مَعناهُ فِي الْمَوتِ الرَّهِيب، فَمَن شاءَ أنْ يَكُونَ مُخلِصاً فَليُوَطِّن نَفسَهُ عَلى كُلِّ مَكْرُوهاتِها.»

ص: 54

همچنين از سخنان آهنگين آن حضرت است كه به گاه بدرقه ابوذر- كه در پى اخراج وى از شام از سوى معاويه، عثمان هم او را از مدينه تبعيد مى كرد- فرمود:

14- اى عمو، خداوند تواناست كه آنچه را مى بينى ديگرگون سازد، و خداوند هر روز در كارى است.

اين مردمان تو را از دنياى خويش بى بهره ساخته اند و تو آنان را از دسترسى به دينت محروم كرده اى. تو چه بسيار بدانچه تو را از آن بازداشتند بى نيازى و آنها چه بسيار بدانچه از آن محرومشان داشتى نيازمندند. از خداوند شكيبايى و بردبارى بخواه، و از آزمندى و بى تابى به او پناه بر، كه صبر و بردبارى از بزرگوارى است، و نه آزمندى روزى انسان را پيش مى اندازد و نه بى تابى اجل را به تأخير مى افكند. (1) 62


1- - يا عمّاه! إنَّ اللَّه قادِرٌ أنْ يُغَيِّرَ ما قَد تَرى وَاللَّه كُلَّ يَومٍ فِي شَأنٍ، وَقَدْ منَعَكَ الْقَومُ دُنْياهُم، وَمَنَعْتَهُم دِينَك، وَما أغْناكَ عَمّا مَنَعُوكَ وأحْوَجَهُمْ الى ما مَنَعتَهُم، فَاسْألِ اللَّهَ الصَّبْرَ وَالنَّصْرَ وَاسْتَعِذْ بِهِ مِنَ الجَشَعِ وَالْجَزَعِ فَإنَّ الصَّبْرَ مِنَ الدِّينِ وَالْكَرَمِ. وَإِنَّ الْجَشَعَ لا يُقَدِّمُ رزقاً وَالْجَزَعَ لا يُؤَخِّرُ أجَلًا.»

ص: 55

سفر امام حسين عليه السلام به عراق

مردم عراق و حسين بن على عليهما السلام

پس از درگذشت امام حسن عليه السلام، شيعيان عراق جنبشى آغازيدند و درباره خلع معاوية بن ابى سفيان و بيعت با امام حسين عليه السلام، به آن حضرت نامه نوشتند. امام از پاسخ كوفيان خوددارى ورزيد و بيعت خلافت را نپذيرفت و به آنان يادآور شد كه ميان او و معاويه پيمانى است و تا معاويه زنده است شكستن اين پيمان روا نيست. امّا چون معاويه درگذرد، «در مسأله پيشوايى مسلمانان خواهيم نگريست».

معاويه در نيمه رجب سال 60 ه. ق. درگذشت و چون در زندگى اش يزيد را به وليعهدى گماشته و براى او بيعت ستانده بود، يزيد بر كرسى خلافت نشست و از وليدبن عتبةبن ابى سفيان كارگزار حكومت در مدينه خواست از مردمان مدينه به طور عام و از حسين بن على عليهما السلام به طور خاص براى او بيعت بستاند و به ويژه حسين عليه السلام را هيچ مهلت ندهد و اگر بيعت را نپذيرفت او را گردن زند و سرش را روانه كند.

معاويه پيشتر درباره چهار تن به يزيد سفارش كرده و او را از آنان برحذر داشته و خبر داده بود كه با خلافت وى موافقت نخواهند كرد و بيعت او نخواهند پذيرفت. اين چهارتن عبارت بودند از: حسين بن على عليهما السلام، عبداللَّه بن زبير، عبداللَّه بن عمربن خطاب، و عبدالرحمن بن ابى بكر.

ص: 56

وليد بن عتبه و حسين بن على عليهما السلام

نامه يزيد حاكى از درگذشت معاويه و سفارش به سختگيرى با آن چهارتن به هدف بيعت ستاندن از آنان به وليد بن عتبه رسيد. او پيش از آن كه به سراغ اين چهارتن برود و خواسته حكومت را با آنان در ميان نهد، به رايزنى با مروان بن حكم به عنوان بزرگ امويان درباره بيعت و به ويژه درباره حسين بن على عليهما السلام به رايزنى پرداخت.

حسين عليه السلام داراى ويژگى هايى بود كه او را از ديگران جدا مى كرد و بر همگان برترى مى بخشيد. از آن سوى، مروان كه مردى كار آشنا و مردم شناس بود و انديشه فتنه انگيزى و جنگ افروزى در سر داشت وليد را از اين كه حسين عليه السلام خلافت يزيد را نخواهد پذيرفت و بيعت نخواهد كرد آگاهانيد و از او خواست چنانچه حسين عليه السلام از بيعت خوددارى ورزد او را بكشد.

چاره اى نبود و وليد حسين عليه السلام را در همان شب فراخواند.

از ديگر سوى، حسين عليه السلام كه به واقعيت امر پى برده بود و راز فراخوانى آن حضرت در اين وقت شب و در اين زمان نامناسب را دريافته بود، جانب احتياط در پيش گرفت و تنى چند از كسان و وابستگان خود را طلبيد و از آنان خواست سلاح برگيرند و با او همراه شوند. آن حضرت بديشان فرمود: وليد مرا در اين شب فراخوانده است و اطمينان ندارم او از من چيزى نخواهد كه نتوانم برآورده كنم. پس همراه من شويد و چون به درون سراى او رفتم بر در بايستيد و اگر شنيديد صدايم بلند شد به درون آييد تا در برابر او از من دفاع كنيد.

بدين ترتيب، حسين عليه السلام به ديدار وليد رفت، و مروان حكم را هم آنجا ديد. وليد خبر درگذشت معاويه را به آن حضرت داد و نامه يزيد را براى آن حضرت خواند. امام عليه السلام دريافت كه از او بيعت با يزيد را مى خواهند، امّا نمى خواست از همان آغاز صريحاً از مخالفت و خوددارى از بيعت سخن به ميان آورد، بلكه مناسبتر مى ديد بى هيچ درگيرى از اين وضعيت رهايى يابد و از خانه وليد بيرون رود. از همين روى به وليد فرمود: گمان نمى كنم به بيعتى پنهان خرسند شوى و بسنده بدارى. پس اگر بناست بيعتى باشد بگذار آشكار باشد تا مردم از آن خبر يابند. وليد پيشنهاد امام را پذيرفت و گفت: مى گذاريم صبح

ص: 57

شود. و تا آن زمان در اين باره صلاح خود ببينيد. امام آهنگ رفتن داشت كه مروان به وليد اعتراض كرد و گفت: اگر هم اكنون حسين بيعت نكرده تو را ترك گويد، هيچ به او دست نخواهى يافت و هرگز از او بيعتى نخواهى ديد تا كسان زيادى در اين ميان كشته شوند.

اين مرد را نگه دار و نگذار بيرون رود، مگر آن كه يا بيعت كند و يا او را گردن بزن.

امام عليه السلام كه اين رويارويى بيرحمانه را ديد و اين گفته هاى نارواى مروان را شنيد، آشكارا از خوددارى از بيعت و از اين كه او هرگز نمى تواند با يزيد بيعت كند سخن به ميان آورد و به مروان فرمود: اى زاده كنيز زاغ چشم، تو را كار بدانجا رسيده است كه به كشتن من فرمان مى دهى؟ به خداى سوگند كه دروغگويى و شومى!

آنگاه به وليد نيز فرمود: اى امير، ما خاندان نبوت و خاستگاه رسالتيم و خانه ما جايگاه شد آمدِ فرشتگان است. به ما خداوند آغاز كرده و به ما ختم مى كند. امّا يزيد مردى است تبهكار و ميگسار كه انسانهاى بى گناه مى كشد و آشكارا بدكارى مى كند. پس كسى همانند من با چون اويى بيعت نمى كند. مى گذاريم تا صبح شود و هم ما در كار خود مى نگريم و هم شما در كار خود مى نگريد تا ببينيم كدام ما به خلافت و بيعت سزاوارتر است.

حسين عليه السلام پس از اين سخن بيرون رفت و كسان و وابستگانش نيز در پى او روانه شدند.

پس از بيرون رفتن امام عليه السلام از خانه وليد، مروان به وليد گفت: از من فرمان نبردى، به خداوند سوگند هرگز چنين موقعيتى به تو دست نخواهد داد. وليد در پاسخ گفت: واى بر تو! مرا بدين راه مى نمايى كه دين و دنياى خود از كف بدهم! به خداوند سوگند، دوست ندارم كه همه دنيا از آن من شود و حسين بن على را كشته باشم. به خداوند سوگند، گمان ندارم جز اين باشد كه هر كس حسين را بكشد و در حالى كه خون او بر گردن دارد خداى را ملاقات كند بر ترازوى عملش هيچ عمل صالح نخواهد بود و خداوند در روز قيامت به او نظر رحمت نخواهد افكند و او را در گناه پاك نخواهد ساخت و او را كيفرى سخت آزارنده خواهد بود. مروان سرزنشگرانه به وليد گفت: اگر چنين نظرى دارى آنچه گفتى راست است!

ص: 58

روزى حسين عليه السلام بيرون خانه، با مروان بن حكم برخورد كرد، مروان آن حضرت را گفت: اى ابو عبداللَّه اندرز من به بيعت با يزيد را گوش كن. امام حسين عليه السلام پس از گفت و شنودى چند، اين سخن را با مروان در ميان نهاد: از جدّم رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه فرمود: خلافت بر خاندان ابو سفيان روا نيست.

مروان خشمگينانه از امام جدا شد و شبِ همان روز، مردانِ كارگزار مدينه نزد حسين عليه السلام آمدند و از او خواستند براى بيعت نزد والى حضور يابد. امام عليه السلام در پاسخ آنان فرمود: بگذاريد صبح شود، سپس ما در صلاح كار خود بينديشيم و شما هم در صلاح كار خود انديشه كنيد. آنان در احضار امام اصرار نورزيدند و رفتند.

همان شب امام عليه السلام آهنگ بيرون رفتن از مدينه كرد.

محمّد بن حنفيه برادر امام كه از اين خبر آگاه شده بود، نزد امام آمد و در اين باره با او گفتگو كرد. او گفت:

اى برادر، تو دوست داشتنى ترين و عزيزترين مردم براى منى. تو همخون منى، به جان و دلم در آميخته اى، نور ديده من و بزرگ خاندان منى و از آنان هستى كه فرمانبرى از ايشان برگردن من است؛ چرا كه خداوند تو را بر من برترى بخشيده، از سروران اهل بهشت قرار داده است. با بيعت كردن، خود را از آسيب يزيد دور بدار و آنگاه تا مى توانى كناره بگير و از شهرها و مراكز دور شو. آنگاه فرستادگان خود را به ميان مردم روانه ساز و مردمان را به خويش فراخوان. اگر مردم با تو بيعت كردند و با تو پيمان سپردند، خداى را بر اين سپاس خواهم گفت و اگر هم مردم بر گرد جز تو گرد آمدند، نه خداوند بدين سبب از دين تو بكاهد و نه از خردمندى است و نه مردانگى و فضل تو بر سر اين كار برود. من از آن بيم دارم كه به شهرى از اين شهرها درآيى و مردمان درباره تو با همديگر اختلاف كنند، جمعى با تو شوند و جمعى بر تو، و با همديگر بجنگند و تو خود نخستين قربانى اين جنگ شوى.

حسين عليه السلام پرسيد: برادرم! به كجا روم؟

ابن حنفيه گفت: به مكّه مى روى، اگر آنجا برايت پايگاهى مطمئن شد كه همان، وگرنه به يمن مى روى كه مردمان آن سامان ياران ديرين جدّ و پدرت هستند و هم

ص: 59

مهربانتر و نرم دل تر. اگر آنجا تو را خانه اى مطمئن شد كه همان، وگرنه به بيابان و كوهستان مى روى و از اين آبادى بدان آبادى مى گريزى تا ببينى فرجام كار مردم به كجا مى كشد و خداوند ميان ما و طايفه تبهكار چه حكم مى كند.

امام عليه السلام فرمود: به خداوند سوگند، حتى اگر در همه دنيا مرا يك پناهگاه هم نباشد با يزيدبن معاويه بيعت نمى كنم.

محمّد بن حنفيه در اين هنگام رشته سخن امام را بريد و گريه كرد. حسين عليه السلام نيز گريست و سپس فرمود: برادرم! خداى تو را جزايى نكو دهد! كه خير خواستى و مهر ورزيدى. اميدوارم نظرت استوار و با موفقيت همراه باشد. اينك من آهنگ رفتن به مكّه دارم، هم خود براى اين سفر آماده شده ام و هم برادران، برادرزادگان و طرفداران خود را آماده كرده ام. سرنوشت آنان سرنوشت من و نظر آنان نظر من است. امّا تو، اى برادر، بر تو هيچ خرده اى نيست كه در مدينه بمانى و ديده بان من بر آنان باشى تا هيچ يك از كارهايشان از من پوشيده نماند.

حسين عليه السلام بر بيرون رفتن از مدينه مصمّم شد. او نيمه شب به كنار قبر مادرش زهرا عليها السلام رفت و با او وداع كرد، سپس به كنار مضجع برادر خويش امام حسن عليه السلام رفت و او را نيز بدرود گفت. آنگاه در حالى كه از كسان او محمّد بن حنفيه و عبداللَّه بن جعفر در مدينه مانده بودند، و هم در حالى كه آيه فَخَرَجَ مِنْها خَائِفاً يَتَرقَّبُ قالَ رَبِّ نَجِّني مِنَ الْقَومِ الظَّالِمِينَ (1) 63 را تلاوت مى كرد، شبانه همراه با خويشاوندان و وابستگان، شهر پيامبر صلى الله عليه و آله را ترك گفت.

در راه عبداللَّه بن مطيع با آن حضرت بر خورد كرد و پرسيد: فدايت شوم، آهنگ كجا كرده اى؟ فرمود: اكنون آهنگ مكّه دارم و از آن پس از خداوند آنچه را خير و صلاح است بخواهم. عبداللَّه گفت: خداوند برايت آنچه را خير است برگزيند و ما را فدايت كند.

چون به مكّه رفتى مباد از آنجا آهنگ كوفه كنى و بدين شهر نزديك شوى؛ چه، آن شهرى بد شگون است كه پدرت در آن كشته شد و برادرت نيز آنجا تنها واگذاشته شد. در همان حرم بمان كه تو سرور عربى و مردمان حجاز هيچ كس ديگر را به جاى تو برنگزينند.


1- - قصص: 21، «موسى از آنجا ترسان بيرون رفت، در حالى كه مى گفت: پروردگارا! مرا از گروه ستمكاران نجات بخش.»

ص: 60

حسين عليه السلام همراه با كسان خود به سوى مكّه پيش رفت و در روز جمعه سوّم ماه شعبان به مكّه در آمد و آنجا به تلاوت اين آيه پرداخت: وَلَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقَاءَ مَدْيَنَ قَالَ عَسَى رَبِّي أَنْ يَهْدِيَنِي سَوَاءَ السَّبِيلِ. (1) 64 امام باقيمانده ماه شعبان و همچنين ماههاى رمضان، شوال و ذوالقعده را در مكّه گذراند و در اين مدّت مردمان مكّه و همچنين مردمى كه از ديگر شهرها و آباديها به آهنگ حج ياعمره به مكّه مى آمدند با او آمد و شد داشتند.

عبداللَّه بن زبير كه گوشه چشمى به خلافت داشت و مى دانست تا حسين عليه السلام در مكّه هست حجازيان با او بيعت نمى كنند و دلهايشان با حسين عليه السلام است از جمله اين كسان بود كه او را ديدار مى كرد و درباره اوضاع با او به گفت و گو مى پرداخت.

از آن سوى، خبر مرگ معاويه، خلافت يزيد و خوددارى امام حسين عليه السلام از بيعت با او و همچنين خروج آن حضرت از مدينه و اقامت ايشان در مكه به گوش مردمان كوفه رسيد. آنها كه شيعيان على بودند و در شمار ياوران اهل بيت دانسته مى شدند، در خانه سليمان بن صُرد، رهبر شيعيان اين سامان گردآمدند. آنجا سليمان براى مردم سخنانى ايراد كرد و از جمله گفت:

«معاويه به هلاكت رسيده و فرزندش يزيد بر جاى او نشسته است. امّا حسين عليه السلام با او مخالفت ورزيده و از سركشان خاندان ابوسفيان به مكّه گريخته است. شما شيعيان اوييد و پيش از اين هم شيعيان پدر او بوده ايد و اكنون او نيازمند يارى شما شده است. اينك اگر اطمينان داريد كه او را يارى خواهيد داد و با دشمنانش خواهيد جنگيد، برايش نامه بنويسيد. امّا اگر از سستى و ناپايدارى بيم مى بريد او را نفريبيد.»

مردم در پاسخ سليمان گفتند: ما با دشمن او مى جنگيم و جان فداى او مى كنيم.

چنين شد كه ابوعبداللَّه جدلى را به عنوان فرستاده خود به نزد حسين عليه السلام روانه ساختند و براى آن حضرت اين گونه نوشتند:


1- - قصص: 22، «چون به سوى مدين رو نهاد، با خود گفت: اميد است پروردگارم مرا به راه راست هدايت كند.»

ص: 61

بسم اللَّه الرحمن الرحيم

به حسين بن على

از سليمان بن صُرد، مسيب بن نجيّه فزارى (1) 65، رفاعة بن شدّاد بجلى، حبيب بن مظاهر اسدى، عبداللَّه بن وال و مؤمنان و مسلمانان طرفدار او.

درود خدا بر تو! بارى، سپاس خداوندى را كه دشمن ستمگر، سركش و متكبّر شما را شكست، دشمن كه حكومت امّت را به زور به چنگ آورد، اموال مردم را غصب كرد و بدون خرسندى آنان برايشان حكم راند، سپس نيكان امّت را كشت و بدان را زنده بداشت و مال خدارا در چنگال سركشان و زورگويان قرارداد تا ميان خود دست به دست كنند. نفرين بر آن دشمن، آن سان كه نفرين بر ثمود! اينك ما را امامى جز تونيست.

بدين سرزمين روى كن كه خداوند به بركت تو ما را بر محور حق گرد آورد. نعمان بن بشير كارگزار حكومت در مقر حكومتى است، ما با او در نماز جمعه گرد نمى آييم. پشت سر او نماز عيد نمى خوانيم و اگر به ما خبر رسد كه آهنگ اين سامان كرده اى به خواست خداوند او را از شهر مى رانيم تا به شام بپيوندد.

اى پسر رسول خدا، سلام و رحمت و بركات خداوند بر تو و پيش از تو بر پدرت!

هيچ نيرو و توانى نيست مگر به مدد خداوندى كه بلند مرتبه و بزرگ است.

گفته شده است كه مردمان كوفه اين نامه را با عبداللَّه بن مسمع همدانى و عبداللَّه بن وال روانه كردند. آن دو به شتاب، آهنگ مكّه كردند و در روز دهم رمضان به حضور امام عليه السلام رسيدند.

كوفيان دو روز پس از سفرِ دو فرستاده پييشن خود، قيس بن مصهر صيداوى، عبدالرحمن بن عبداللَّه بن شدّاد ارجى و عمارة بن عبداللَّه سلولى را همراه با حدود صد و پنجاه نامه به نزد حسين عليه السلام روانه ساختند. امّا امام همچنان پاسخى نمى داد تا هنگامى كه مجموع نامه هايى كه براى آن حضرت فرستادند به دوازده هزار رسيد و كوفيان مردان خود را پى در پى براى دعوت آن حضرت به مكّه فرستادند و حتّى سرانجام در آخرين دعوتنامه خود چنين نوشتند:


1- - در پاورقى بحار الأنوار، ضبط صحيح تر اين نام به نقل از الاصابه «نَجبه» دانسته شده است. نك: بحارالأنوار، ج 44، ص 333، «مترجم».

ص: 62

بسم اللَّه الرحمن الرحيم

به حسين بن على عليهما السلام، از مؤمنان و مسلمانان طرفدار او

بارى، مردم چشم به راه تو هستند، هيچ انتخابى جز تو ندارند. بشتاب! بشتاب! كه هنگام چيدن ميوه هاست! اگر مى خواهى به فرماندهى سپاهى پيش آى كه برايت آراسته شده است.

امام عليه السلام در پى دريافت اين نامه از آورندگانش پرسيد: چه كسانى بر نوشتن اين نامه گرد آمده اند؟ پاسخ شنيد: شبث بن ربعى، حجاربن ابحر عجلى، يزيدبن حارث، عمربن حجاج زبيدى و تنى ديگر از بزرگان و سرشناسان كوفه. (1) 66 امام در پاسخ نامه كوفيان چنين نوشت:

بسم اللَّه الرحمن الرحيم

از حسين بن على به همه مؤمنان و مسلمانان.

بارى، هانى و سعيد، آخرين فرستادگان شما بودند كه نزد من آمدند. من همه آنچه را گفته و حكايت كرده بوديد دريافتم. سخن همه شما اين است كه ما را امامى نيست. به ميان ما بيا، شايد كه خداوند به واسطه تو ما را بر حق و هدايت گرد هم آورد.

اينك من برادر و پسر عمويم و مرد مورد اطمينان خود مسلم بن عقيل را به ميان شما مى فرستم. اگر او برايم نوشت كه نظر توده و نخبگان و بزرگانتان بر همان چيزى است كه فرستادگانتان پيغام آورده اند و نامه هايتان از آن حكايت دارد، به خواست خداوند، بى درنگ به ميان شما مى آيم.

به آيينم سوگند، امام كسى نيست مگر آن كه به كتاب خدا عمل كند، عدالت را بر پاى دارد و به آيين حقّ گردن نهد. والسلام

امام عليه السلام اين نامه را با هانى و سعيد كه دو تن از رجال كوفه بودند روانه ساخت.

آنگاه پسر عموى خود مسلم را به حضور طلبيد و با سفارش وى به خداترسى و مهربانى با مردم و پوشيده داشتن مأموريت، از او خواست به كوفه سفر كند، تا مگر آنجا مردم را بر


1- - ناگفته نماند همين گروه بودند كه در كشتن حسين عليه السلام در كنار ابن سعد قرار گرفتند و همين گروه زنان و كودكان او را به اسارت بردند و خيمه هاى او را غارت كردند.

ص: 63

همان عقيده يافت كه در نامه هايشان اظهار كرده اند به شتاب خبر را به آن حضرت برساند.

مسلم در پى اين فرمانِ امام، همراه با قيس بن مصهّر صيداوى و دو تن ديگر روانه كوفه شدند.

مسلم بن عقيل در كوفه:

مسلم چون به كوفه رسيد در خانه مختار ثقفى منزل كرد و شيعيان گروه گروه به ديدار او شتافتند. آنان در حالى كه اشك شوق بر چهره داشتند، بر او سلام مى كردند و او نيز نامه امام را بر آنان مى خواند. اين هجوم مردم تا آنجا ادامه يافت كه هجده هزار تن با او بيعت كردند.

مسلم در اين هنگام نامه اى براى امام نوشت و هجوم مردم و اين را كه چگونه درود بيعت خود به سوى امام روانه كرده اند، بدان حضرت خبر داد. مسلم در نامه چنين نوشت:

طليعه دار هيچ گاه به اردوى خود دروغ نمى گويد. همه مردم كوفه با تو هستند و اكنون هجده هزار تن از آنان با من بيعت كرده اند. چون نامه ام را خواندى در آمدن بدين سامان بشتاب. والسلام

در آن زمان، نعمان بن بشير كارگزار حكومت شام در كوفه بود. او چون خبر خيزش مردم و آنچه انجام داده بودند و همچنين خبر وجود مسلم بن عقيل در كوفه را شنيد، براى مردم سخنانى ايراد كرد و آنها را نسبت به وقوع يك فتنه هشدار داد.

پس از سخنان او، عبداللَّه بن مسلم بن سعيد (1) 67 حضرمى كه از همپيمانان بنى اميّه بود برخاست و گفت: اگراين اشاره به موضع همراه نانرمش نعمان نظر تواست، شايسته ات نيست. اين ديدگاه كسانى است كه خود را خوار و ضعيف مى پندارند. نعمان در پاسخ او گفت: اين كه در طاعت خدا باشم و از كسانى باشم كه خود را ضعيف مى شمرند، برايم


1- - در روايت بحار به جاى سعيد، ربيعه آمده است. نك: بحار الأنوار، ج 44، ص 336، «مترجم».

ص: 64

بهتر و دوست داشتنى تر از اين است كه از ناموران و پيروزمندان دانسته شوم و خدا را نافرمانى كنم.

در اين ميان، تنى چند از طرفداران بنى اميه، همانند عبداللَّه بن مسلم، عمارة بن وليد بن عتبه و عمربن سعد بن ابى وقّاص به يزيد نامه نوشتند و او را از آمدن مسلم بن عقيل به كوفه و همچنين موضع نعمان بن بشير آگاهاندند.

چون اين نامه ها به يزيد رسيد، وى نيز براى عبيداللَّه بن زياد بن ابيه كارگزار حكومت در بصره نامه اى نوشت و در آن نامه او را از وجود مسلم بن عقيل در كوفه آگاه ساخت و از او خواست اداره اين شهر را در اختيار گيرد. وى همچنين به عبيداللَّه فرمان داد مسلم را يا بكشد، يا دستگير كند و يا از كوفه براند.

نامه امام حسين عليه السلام به مردم بصره

در آن روزگار، در بصره نيز شيعيانى بودند؛ از اين روى امام به سران و پيشوايان و بزرگان عشاير بصره نامه نوشت و از آنان يارى خواست. چكيده نامه اى كه امام براى مالك بن مسمع بكرى، احنف بن قيس، يزيد بن مسعود، منذر بن جارود عبدى و مسعود بن عمر ازدى نوشت چنين است:

«خداوند محمّد را به پيامبرى خويش برانگيخت و او آنچه را برايش فرستاده شده بود به مردمان رساند. كسان، وارثان و اوصياى او كه خود برترين مردم به جايگاهى بودند كه او خود در ميان مردم داشت، به مانند او اين رسالت را به مردمان رساندند. امّا مردم در عهده دار شدن آن جايگاه، ديگرانى را برما برگزيدند و ما هم از بيم تفرقه و از سر علاقه به سلامت جامعه، از اين حق چشم پوشيديم.

اينك من شما را به كتاب خدا و سنّت پيامبرش فرامى خوانم، كه سنّت ميرانده و بدعت زنده شده است. اگر دعوت مرا بپذيريد و از من فرمان بريد شما را به راه درستى و سعادت راه مى نمايم.»

چون نامه امام به بصره رسيد، يزيد بن مسعود بنى تميم، بنى حنظله و بنى سعد را گرد آورد و براى آن چنين ايراد سخن كرد:

ص: 65

«معاويه مرده و با مرگ او ديوار ستم و گناه فروريخته و پايه هاى ستمگرى در هم شكسته است. پس از او فرزندش يزيد ميگسار كه سرآمد همه بديها و بدكاريهاست قامت آراسته، مدّعى خلافت مسلمانان شده و با همه كوته فهمى و نا آگاهى و در حالى كه هيچ نشانى از حق را نمى داند، بدون خشنودى مردمان، بر آنان حكم مى راند. اينك به خداوند سوگندى راستين مى خورم كه براى دين جهاد بر ضد او ارزشمندتر از جهاد در برابر مشركان است. اين حسين بن على است؛ پسر رسول خدا، آن كه داراى شرافت ريشه دار و نظرى درست و استوار است. فضلى دارد وصف ناپذير و علمى پايان ناپذير. او بدين حكومت سزاوارتر، و خود امامى است كه به واسطه او حجّت خداوند لازم شده و به او اندرز به مردمان رسانيده شده است. صخر بن قيس احنف با آنچه در نبرد بصره كره ايد شرمسار شده است. اين شرم را با گرويدن به پسر رسول خدا صلى الله عليه و آله و شتافتن به يارى او، از خود فرو شوييد، كه به خداوند سوگند، كسى از شما از يارى او خوددارى نورزد مگر اينكه خداوند او را در خاندانش خوار و زبون سازد و بر جاى ماندگان كسان او را اندك كند. اكنون من جامه جنگ بر تن كرده ام و توشه پيكار برگرفته ام. خدايتان رحمت كناد، پاسخى سزامند بدين دعوت دهيد!»

از بصريان، بنى حنظله و بنى عامر بن تميم به وى پاسخ مثبت دادند، امّا بنى سعد گفتند: صخر (احنف) بن قيس ما را به واگذاشتن جنگ و خونريزى فرمان داده و ما رأى او را ستوده ايم. اينك ما را مهلتى ده تا انديشه كنيم و آنگاه نظر خود را با تو بازگوييم. او گفت: اى بنى سعد، به خداوند سوگند اگر چنين كنيد (و از همراهى با حسين بدين بهانه كه جنگ است خوددارى ورزيد) خداوند شمشير / جنگ و خونريزى را از ميان شما برنخواهد داشت.

يزيد بن مسعود پس از اين رايزنى با طوايف بصريان، به حسين عليه السلام نامه نوشت و به دعوت او پاسخ داد. در آن نامه آمده بود:

«شما حجّت خدا بر آفريدگان و امانت او در زمين هستيد كه شاخه وجودتان از درختى احمدى جدا شده و او تنه اين درخت و شما شاخسار آنيد.»

احنف بن قيس كه يكى ديگر از سران بصره بود، در پاسخ نامه امام عليه السلام آن حضرت

ص: 66

را به صبر و خويشتندارى دعوت كرد و هشدار داد كه: «مبادا آنها كه يقين ندارند تو را واگذارند و خوار كنند!».

منذر بن جارود يكى ديگر از سران بصره بود كه نامه امام و همچنين پيكى را كه امام روانه كرده بود به نزد عبيداللَّه برد. عبيداللَّه پيك امام را بر دار كشيد و آنگاه خود با در پيش گرفتن اقدامهاى احتياطى، با مردم بصره سخن گفت و آنان را تهديد كرد. سپس آهنگ كوفه كرد و به محض ورود بدين شهر دست به كار تعقيب مسلم و پناه دهندگان به او شد.

گفتنى است عبيداللَّه بن زياد در حالى كه نقاب بر چهره و عمّامه اى سياه بر سر داشت وارد كوفه شد تا مردم را بدين گمان افكند كه حسين بن على عليه السلام است. مردم نيز چنين گمان بردند و از همين روى با ديدن او شادمان شدند و او را خوشامد گفتند.

ابن زياد كه اين علاقه و دلبستگى مردم به امام حسين عليه السلام را ديد خشم و كينه اش دو چندان شد، تا جايى كه نتوانست تاب بياورد. پس نقاب از چهره بر گرفت و در حالى كه تا اين زمان به سكوت گذرانده بود زبان به سخن گشود و گفت: اين عبيداللَّه بن زياد است! مردم با شنيدن اين سخن از اطراف او پراكندند.

فرداى آن روز، عبيداللَّه مردم را در هنگام نماز گرد آورد و براى آنان سخنانى ايراد كرد و هشدارشان داد و تهديدشان كرد كه چنانچه در صف متّحد مسلمانان رخنه افكنند، آنان را كيفرى سخت خواهد داد، امّا چنانچه دست طاعت و فرمانبرى و سرسپردگى به خاندان اميّه پيش آوردند پاداش شايسته خواهند يافت.

خبر اين رخداد به مسلم بن عقيل رسيد و او كه تا اين زمان در خانه مختاربن ابى عبيده ثقفى بود، نيمه شب از آنجا به خانه هانى بن عروه رفت و شيعيان نيز پنهانى بدان خانه آمد و شد كردند.

از آن سوى ابن زياد دست به كار فرستادن جاسوسان و خبرچينان شد تا نشانى از مسلم بجويند و جاى او را بيابند. پس از آگاهى يافتن از وجود مسلم در خانه هانى كسى در پى هانى بن عروه فرستاد و او را فراخواند و آنگاه بر حمايتش از مسلم نكوهيد.

ميان او و هانى گفت و شنودى طولانى و سخت درگرفت و هانى به خواسته ابن زياد تن

ص: 67

در نداد. در اين هنگام ابن زياد فرمان به كشتن هانى داد و او را كشتند. چون خبر كشته شدن هانى به عمر بن حجّاج رسيد قوم مذحج را فراخواند و مقرّ حكومتى را محاصره كرد. ابن زياد كه چنين ديد از شريح خواست به طايفه مذحج بگويد هم عشيره آنان زنده است و او را نكشته اند. شريح به ميان آنان آمد و خبر داد كه هانى را نكشته اند و زنده است و نزد والى ميهمان است. مردمان با باور گفته شريح از اطراف قصر حكومت پراكندند و در پى كار خود رفتند.

از آن پس، ابن زياد با تهديد و با تطميع و وعده هاى پوچ به پراكندن مردم از پيرامون مسلم پرداخت تا آن كه توانست سرانجام مسلم را دستگير كند و بكشد.

بدين سان، كوفه در اختيار ابن زياد قرار گرفت و آرام شد.

عبيداللَّه از آن پس، بر كناره صحرا از بصره تا قادسيه پاسگاه هايى ايجاد كرد.

از سوى ديگر، مسلم بن عقيل پيش از آن كه كشته شود به حسين عليه السلام نامه نوشته و او را از اين كه كوفيان با وى بيعت كرده اند آگاه ساخته بود. اين نامه به امام عليه السلام رسيد و آن حضرت آهنگ بيرون آمدن از مكّه كرد. امام در شب هشتم ذى الحجّه ياران خود را گرد آورد و در جمع آنان اين سخنان را ايراد فرمود:

«سپاس خداى را، آنچه خداوند مى خواهد همان است و هيچ نيرويى جز به خداوند نيست. مرگ بر گردن آدميزاده آويخته است، چونان كه گردنبندى برگردن دخترى.

چقدر دلتنگ پيشينيان خويشم، آن سان كه يعقوب دلتنگ يوسف بود! برايم مرگى مقدّر شده است كه به ملاقاتش مى روم و گويا مى بينم گرگان بيابانهاى ميان نواويس و كربلا بند بند من از هم مى گسلند و شكمهايى گرسنه و كيسه هايى پرناشدنى از من پر مى كنند. از آن روزى كه به قلم الهى تقدير شده است گريزى نيست. خشنودى خداوند خشنودى ما اهل بيت است، بر بلايى كه او دهد صبر مى كنيم و او خود پاداش شكيبايان به ما مى دهد. پاره هاى تن رسول خدا از او جدا نمى شود و در صف قدسيان در كنار اوست تا بدان ديدگانش روشن شود و به آن پاره هاى تن پيامبر وعده خداوند تحقّق يابد. اينك هر كس در راه ما خون مى دهد و خود را براى لقاى خدا آماده مى كند با ما همراه سفر شود كه من به خواست خداوند صبحگاهان روانه ام.»

ص: 68

داستان كربلا

صبحگاهان امام آهنگ كوفه كرد و شتابان بى آنكه توقّفى كند تا «ذات عرق» پيش رفت و در آنجا گروهى از ساكنان آن سرزمين به وى پيوستند. امام از همانجا نامه اى براى مسلم بن عقيل روانه كرد و در آن نامه خروج خود از مكّه و در پيش گرفتن راه كوفه را به او خبر داد.

امام تا منزل «زرود» پيش رفت و در آنجا خبر كشته شدن مسلم و هانى را به حضرت دادند. پس از رسيدن كاروان به منزل «زباله» خبر كشته شدن عبداللَّه بن يقطر نيز به امام رسيد. امام اصحاب خود را گرد آورد و خبر كشته شدن مسلم، هانى و ابن يقطر را با آنان در ميان نهاد و به ايشان اجازه داد اگر مى خواهند بازگردند. بيشتر همراهان از پيرامون او پراكندند و تنها كسان و خاندان و ياران نزديك با آن حضرت ماندند.

امام همچنان به راه ادامه داد تا به بطن عقبه رسيد و در منزلگاه «شراف» فرود آمد و شب را در همانجا سپرى كرد. صبحگاهان با گروهى از سواران روياروى شدند. امام به ناچار به سمت «ذى حسم» پناه برد. ناگاه با سپاه سواره هزار نفرى حرّ بن يزيد رياحى مواجه شد كه حصين بن نمير آن را براى باز داشتن حسين عليه السلام از ادامه مسير دلخواه خود فرستاده بود. چون ظهر شد امام براى آن هزار سوار نماز خواند و سپس در خطبه اى به آنان فرمود:

«اى مردم، من به نزد شما نيامدم مگر آنگاه كه نامه هايتان به من رسيد و فرستادگانتان نزد من آمدند كه سوى ما بيا كه ما را پيشوايى نيست، باشد كه خداوند به واسطه تو ما را بر هدايت و حق گردآورد. اينك اگر برهمانيد كه گفته ايد عهد و پيمانى دوباره به من سپاريد كه بدان اطمينان كنم و اگر نيز چنين نمى كنيد و آمدن مرا خوش نمى داريد به همان جا كه آمده ام بازمى گردم.»

مردمان سكوت گزيدند و هيچ نگفتند. سپس امام نماز عصر آنان را امامت كرد و پس از اين نماز هم به آنان فرمود:

«اى مردم، اگر از خدا پروا كنيد و حق را براى صاحبانش بدانيد، خداى را بيشتر خشنود كند. ما اهل بيت محمّد بدين حكومت سزامندتريم تا اين مدّعيان كه آنچه از

ص: 69

آنهانيست ادّعا كنند و در ميان شما ستم ورزند و دشمنى پراكنند. اگر هم جز اين را برنمى گزينيد كه حكومت ما را خوش نداريد و حق ما را ندانيد و اگر نظرتان جز آن چيزى است كه در نامه هايتان نوشته ايد و فرستادگانتان گفته اند، از ميان شما باز مى گردم.»

حر كه اين سخنان شنيد، گفت: اين نامه ها كه مى گويى چيست؟

امام عليه السلام به عقبة بن سمعان، غلام همسرش رباب- كه خود دخترى از امرئ القيس بود- گفت: آن خورجين ها را كه نامه هاى كوفيان در آنهاست بياور. او خورجين ها را آورد و نامه ها را بر زمين پراكندند. حرّ گفت: من از اين جماعت نيستم. اينك ما فرمان داريم كه تو را با خود همراه كنيم و در كوفه به نزد عبيداللَّه بريم. امام حسين عليه السلام نپذيرفت و سرانجام گفت و گوى وى با حرّ آن شد كه حرّ نامه اى به ابن زياد بنويسد و در نامه از او اجازه خواهد كه حسين عليه السلام به مكّه بازگردد. نامه نوشته شد و پاسخ آن بود كه بر حسين عليه السلام سخت گرفته شود و او را به حضور ابن زياد برند. امام از تسليم شدن و رفتن به نزد عبيداللَّه خوددارى ورزيد و به راه خود ادامه داد، اما حرّ سدّ راه او مى شد. از اين روى امام تصميم گرفت راهى را در پيش گيرد كه نه به مكّه مى رسد و نه به كوفه. امام راه را به سمت چپ عذيب و قادسيّه كج كرد و همچنان حرّ همراه امام پيش مى رفت.

در همين سرزمين در خطبه اى به ياران خويش فرمود:

«بارى، از پيشامد روزگار بر ما همين آمده است كه مى بينيد. هشدار كه دنيا ديگرگون شده، صورتى نا آشنا يافته، نيكى اش پشت كرده و از آن تنها اندكى مانده است.

به سان ته مانده اى از آب در ته ظرف، و زندگانىِ سخت به مانند چراگاهى كم آب و علف.

آيا نمى بينيد حق را كه بدان عمل نمى شود و باطل را كه از آن دست برداشته نمى شود؟ در چنين وضعى بايد كه مؤمن دلتنگ لقاى پروردگار باشد. من مرگ را جز سعادت و زندگى با ستمگران را جز رنج و آزردگى نمى بينم.»

پس از سخنان امام، ياران آن حضرت برخاستند و هر يك پاسخى در خور اخلاص و بايسته شور ايمانى ابراز داشتند.

ص: 70

امام چون قدرى پيش رفت، از قصر بنى مقاتل نيز گذر كرد و اينجا بود كه نامه اى از ابن زياد به حرّ رسيد. در آن نامه چنين آمده بود:

«بر حسين سخت بگير تا نامه ام به تو برسد و فرستاده ام نزد تو آيد. او را در بيابان برهنه اى وادار به اردو زدن كن كه نه دژ و بارويى داشته باشد و نه آب و چشمه اى.

من فرستاده خود را فرموده ام كه در كنار تو بماند و هيچ از تو جدا نشود تا خبر فرمانبرى ات از دستور مرا برايم بياورد. والسلام»

حر در پى دريافت اين نامه مانع پيش رفتن امام شد و او را ناچار كرد به همراه يارانش در همان سرزمين و در نقطه اى كه هيچ آب و آباديى نيست اردو زند. حسين عليه السلام به حر فرمود: آيا از ما نمى خواهى كه از همان راه كه آمده ايم بازگرديم؟ حرّ گفت: ما خود چنين مى خواهيم، امّا اينك نامه امير عبيداللَّه به من رسيده و در آن مرا به سخت گيرى بر تو فرمان داده و يكى از جاسوسان خود بر من گماشته است تا اجراى اين فرمان را از من بخواهد.

در اين هنگام يزيد بن مهاجر كندى، كه پيش از رويارويى حرّ با امام حسين عليه السلام براى يارى آن حضرت از كوفه آمده بود، به فرستاده عبيداللَّه نگريست و او را گفت: مادرت به عزايت نشيند! چه پيام آورده اى؟ فرستاده ابن زياد گفت: از پيشواى خود فرمان برده و به بيعت خويش وفا كرده ام. ابن مهاجر در پاسخ گفت: بلكه خداى خويش را نافرمانى كرده و در راه نابود كردن خود و فراهم آوردن ننگ و عار، از پيشوايت فرمان برده اى. اين پيشوايت بد پيشوايى است و از آنان است كه خداوند درباره شان فرمود: وَجَعَلناهُم أئِمَّةً يَدْعُونَ الَى النّارِ. (1) 68 به هر روى، امام عليه السلام در پاسخ حرّ فرمود: ما را اجازه ده تا در اين آبادى، يا در آن آبادى- نينوا و غاضريّه- و يا در آن ديگر؛ يعنى «شفيه» باربگشاييم. حرّ گفت: نمى توانم.

اين مرد كه مى بينى گماشته حكومت بر من است.

در اين هنگام زهير بن قين به امام عليه السلام گفت: به خداوند سوگند، گمان ندارم پيكارى


1- - قصص: 41، «و آنان را پيشوايانى ساختيم كه به سوى آتش مى خوانند.»

ص: 71

براى ما آسانتر از پيكار با اين گروه باشد؛ چه، به آيينم سوگند، پس از اينها اردويى به پيكار ما خواهد آمد كه توان رويارويى نخواهيم داشت.

امام عليه السلام در پاسخ زهير فرمود: من كسى نيستم كه جنگ با آنان را آغاز كنم.

زهير گفت: ما را به سمت اين آبادى نزديك ببر تا در آنجا فرود آييم كه جايى استوار و دفاع پذير و بر كرانه فرات است. اگر ما را از رفتن بدان سوى بازداشتند با آنان مى جنگيم كه جنگ با اردوى حاضر آسانتر از پيكار با آنهايى است كه از اين پس مى آيند.

امام عليه السلام پرسيد: اين آبادى چيست؟

گفتند: عقر است.

امام عليه السلام فرمود: خداوندا! از كشته شدن به تو پناه مى برم.

زهير ديگر بار گفت: اى پسر رسول خدا، ما را پيشتر ببر تا در كربلا اردو زنيم، كه آباديى بر كرانه فرات است و مى توانيم آنجا باشيم. اگر آنجا با ما جنگيدند ما هم با آنان مى جنگيم و از خداوند كمك مى جوييم.

راوى مى گويد: در اين هنگام سرشك از ديدگان امام سرازير شد و فرمود: خداوندا! از كرب و از بلا به تو پناه مى بريم.

امام آنگاه آهنگ ادامه راه كرد، سپاه حرّ گاه مانع راه او مى شدند و گاه راه را باز مى گذاردند و در كنار كاروان پيش مى آمدند، تا آن هنگام كه امام در روز پنج شنبه دوّم محرّم سال 61 ه. ق. به كربلا رسيد.

چون بدانجا رسيد، پرسيد: نام اين سرزمين چيست؟ گفتند: كربلا. امام فرمود:

خداوندا! از كرب و از بلا به تو پناه مى بريم. (1) 69 امام پس از آن، رو به يارانش كرد و فرمود:

«مردم بندگان دنيايند و دين نامى بر زبان آنهاست؛ تا نانشان برقرار باشد. بر گرد دين هستند و چون به گرفتارى آزموده شوند آنگاه دينداران اندكند.»

سپس ديگر بار پرسيد: آيا اينجا كربلاست؟ گفتند: آرى، اى پسر رسول خدا. پس فرمود: اينجاست كه در آن بار مى گشاييم و اينجاست كه در آن مردانمان كشته مى شوند


1- - ابن شهر آشوب، مناقب آل ابى طالب، ج 3، ص 247

ص: 72

و خونمان بر زمين مى ريزد.

بدين سان، امام و همراهانش در اين سرزمين اردو زدند و حرّ نيز در آن نزديكى اردو زد. سپس امام عليه السلام همه فرزندان، برادران و خواهران و خاندان خود را گرد آورد، دمى در آنان نگريست و آنگاه چنين به درگاه خداوند دست دعا برداشت:

خداوندا! ما خاندان پيامبرت محمّديم كه آزار ديديم و از حرم جدّمان بيرون رانده شديم و بنى اميّه بر ما ستم روا داشتند. خداوندا! حقّ ما را برايمان بگير و ما را بر مردمان ستمگر يارى ده. امّا در سپاه مقابل، حرّ بن يزيد نامه اى به عبيداللَّه نوشت و او را از اردو زدن امام عليه السلام در كربلا آگاهاند. عبيداللَّه نيز براى امام چنين نامه نوشت:

«بارى، اى حسين، به من خبر رسيده است كه تو در كربلا اردو زده اى، اميرمؤمنان يزيد بن معاويه برايم نامه نوشته است كه سر بر بالين ننهم و شكم سير نكنم مگر آن هنگام كه يا تو را به ديدار پروردگارت بفرستم و يا به فرمان من و حكومت يزيد گردن نهى. والسلام.»

امام چون نامه عبيداللَّه را خواند، آن را بر زمين افكند و فرمود: مردمانى كه خشنودى آفريدگان را به بهاى خشم خداوند به چنگ آورند هرگز رستگار نشوند.

فرستاده عبيداللَّه گفت: پاسخ نامه!

امام فرمود: مرا براى او پاسخى نيست، كه اراده خداوند بر كيفرش حتمى شده است.

فرستاده به نزد عبيداللَّه بازگشت و آنچه را رخ داده بود با او در ميان نهاد. خشم عبيداللَّه دو چندان شد و لشكرهايى براى رويارويى با حضرت آماده ساخت و به جنگ با او فرمان داد. (1) 70 آب را بر روى اردوى امام بسته بودند و در هشتمين روز از محرّم تشنگى سختى به امام و زنان و فرزندان اين خاندان رسيد. از همين روى برادر خود عبّاس عليه السلام را در رأس بيست سوار روانه شريعه كرد تا آب بياورند. امّا سپاهيان ابن زياد از هر سوى او را در ميان


1- - محسن امين عاملى، اعيان الشيعه، ج 4، ص 198- 195

ص: 73

گرفتند تا مانع آب بردنش شوند. آن حضرت نيز به پيكار و دفاع پرداخت تا شايد بتواند آب را به حرم برساند. امّا سرانجام در اين پيكار شهيد شد.

از آن پس، ياران، فرزندان و نزديكان امام يكى پس از ديگرى و هر كدام پس از پيكارى سخت و پس از كشتن شمارى از دشمن، افزونتر از شمار خويش، به شهادت رسيدند و سرانجام حسين بن على عليهما السلام نيز بر شنزار كربلا بر زمين افتاد و در روز عاشورا جام شهادت نوشيد.

به روايتى اين روز دهم محرّم مطابق با روز شنبه بوده و شهادت امام پيش از ظهر روى داده است. گفته اند: شهادت امام در روز جمعه و پس از نماز ظهر بوده است.

روايت ديگر آن است كه امام در روز دوشنبه و در سال شصتم هجرت، در صحراى كربلا كه ميان نينوا و غاضريه، از آباديهاى بين النهرين واقع است، به شهادت رسيده است.

سرانجام، روايت ديگر آن است كه امام در سال 61 ه. ق. به شهادت رسيده و در كربلا، كه در غرب فرات است، (1) 71 دفن شده است.

بنابر روايت ديگر، امام در هنگام شهادت پنجاه و نه سال داشته است. البته در اين باره روايتهاى ديگرى نيز آمده كه از حوصله اين بحث بيرون است.

روزى كه حسين عليه السلام به شهادت رسيد بر پيكر آن حضرت سى و سه زخم نيزه و اثر سى و چهار ضربت شمشير بود. زرعة بن شريك تميمى دستِ چپِ امام را از مچ جدا كرد و سنان بن انس نخعى نيزه اى بر آن حضرت فرود آورد و آنگاه خود از اسب به زير آمد و سر امام را از تن جدا ساخت. (2) 72

چون تاج نيزه گشت سر تاجدارهااز خون كنار ماريه شد لاله زارها

بس فرقها شكست به تاراج تاجهابس گوشها دريد پى گوشواره ها

بود از حجازيان يكى از كوفيان هزاراز اين شمارها نگر انجام كارها

انجام چيست؟ يك به يك آخر فدا شدن ماندن يكى برابر چندين هزارها


1- - ابن شهر آشوب، مناقب آل ابى طالب، ج 3، ص 231
2- - على بن حسين مسعودى، مروج الذهب، ج 3، ص 62

ص: 74

و آن پاك پيكر وى از آسيب تيغ و تيرصد پاره همچو گل شدش از نيش خارها

هم اكتفا نكرده و آن پيكر لطيف پامال كرده از سم اسب سوارها (1) 73

بدين سان، پاك مردانى از خاندان بنى هاشم در كربلا پا به ميدان نهادند و به سان ماهى در ژرفاى ظلمت شب درخشيدند و در حالى كه خون رادمردان در رگ و اراده جوانان و پايمردان در دل داشتند و روح ايمان و ديانت به جانشان درآميخته بود و در چهره هاشان رخ مى نماياند، در پيشگاه امام حسين عليه السلام به پيكار ايستادند و چونان شيران بيشه، پيش تاختند و در اين كارزار جان باختند، و با شهادت خود زيباترين جلوه هاى فداكارى را آفريدند، آن سان كه در رويارويى اينان با اردوى مقابل دردآگين ترين فاجعه هاى تاريخ بشر و گوياترين صحنه هاى پيكار تمام عيار همه حق با همه باطل ترسيم شد. عقاد در اين باره مى گويد:

«در اين جنگ كه ميان حسين عليه السلام از يك سوى و يزيد بن معاويه به فرماندهى كارگزار كوفه، عبيداللَّه بن زياد، از سوى ديگر روى داد، كفر و ناپاكى افزونتر بود تا آن جنگهايى ديگر كه در همين سرزمين و سرزمينهاى ايرانى ماوراى آن صورت پذيرفته بود؛ چه آتش پرستان و مجوسان از چيزى دفاع مى كردند كه سپاه مقابل آن را انكار داشت. از اين روى در اين پيكار و دفاع به زعم آنان، نوعى ايمان و پايبندى بدانچه سزامند پايبندى است وجود داشت. امّا سپاهى كه عبيداللَّه بن زياد براى پيكار با حسين عليه السلام فرستاد سپاهى بود كه بيش از هر چيز براى شكم خود با دل و جان خويش و براى خشنودى زمامدار خود با پروردگار خويش مى جنگيد؛ در اين اردو حتّى يك تن نبود كه به نادرستى دعوت حسين عليه السلام يا برترى حق يزيد ايمان داشته باشد؛ در اين اردو كافرى نبود كه از عقيده اى جز اسلام دفاع كند، مگر تنى چند كه كفرى پنهان در دل داشتند و آن را مى پوشاندند، يا از همان كسانى بودند كه امروز مزدورشان مى ناميم، و يا كسانى بودند كه به انگيزه ترس و آزمندى و يا در پى فريب و تزويرى روانه پيكار شده بودند. و البته هيچ اين گروه را نبايد زياد پنداشت.» (2) 74


1- - وصال شيرازى.
2- - عباس محمود عقاد، ابوالشهداء، ص 103

ص: 75

اين چگونه خليفه اى براى پيامبر است كه از دين برگشته و با كشتن گلبوته پيامبر، آتش كينه هاى نهفته درون خويش فرو مى نشاند و سرمست از پيروزى خود چند بيت از ابن زبعرى مى خواند كه مى گويد:

«اى كاش پدران كشته شده من در بدر بى باكى خزرج را از فرونشستن نيزه هاى پيروزى بر آنان مى ديدند.

آنگاه هورا مى كشيدند و فرياد سرمستى بر مى آورند و مى گفتند: اى يزيد دست بر مدار!» (1) 75 هم اوست كه در ابياتى ديگر مى گويد:

«هاشم بازى حكومت در پيش گرفت، ورنه، نه خبرى آسمانى آمده و نه وحيى نازل شده بود.

اگر از بنى احمد انتقام آنچه را كرده اند نستانم، از خندف نيستم.» (2) 76 اين چگونه خليفه اى براى پيامبر صلى الله عليه و آله است كه جان و مال و ناموس مردمان شهر رسول خدا صلى الله عليه و آله را مباح مى شمرد و به سوى كعبه منجنيق مى افكند وكعبه را ويران مى كند؟!

تاريخ هيچ گاه اين سخن نارواى عبيداللَّه، كارگزار حكومت يزيد را از ياد نخواهد برد كه به زينب دختر على عليه السلام گفت:

سپاس خدايى را كه شما را كشت و رسوايتان كرد و دروغتان برملا ساخت.

و نيز از ياد نخواهد برد اين پاسخ زينب را كه گفت:

سپاس خدايى را كه ما را به نبوّت گرامى بداشت و شهادت را براى ما گزين كرد. آنكه بد كار است رسوا مى شود ...»


1- - ليت اشياخى ببدرٍ شهدواجزع الخزرج من وقع الأسل لأهلّوا واستهلّوا فرحاًولقالوا يا يزيد لا تشل
2- - لعبت هاشم بالملك فلاخبر جاءَ و لا وحىٌ نزل لست من خندف إن لم أنتقم من بني أحمد ما كان فعل

ص: 76

بدين سان، حسين عليه السلام با شهادت زندگى را جست و با مرگ خويش كتاب جاودانگى خود و نامه نابودى هر چه ستم و ستمگر است نوشت و براى جهانيان بر اين حقيقت روشن دليل آورد كه جان و مال در پيشگاه دين و براى دفاع از حريم آيين الهى چه كم بهاست و چه سزامند فدا شدن!

حسين عليه السلام، كه درود خدا بر او باد، جام شهادت سركشيد و برگ برگ دفتر زندگى او گواهى صادق بر ايمان و باور و دليلى روشن بر فداكارى آن بزرگ مرد تاريخ در راه يارى دين خدا گرديد. حسين زنده است تا بشريت زنده است و تا كتاب تاريخ انسان بر عرصه هستى ورق مى خورد. چونان كه كردار او خوى هاى شايسته او بر تارك روزگار مى درخشد و هماره بوى خوش خوى و خصال او در همه جاى مى پراكند و انسان را به انسانيّت باز مى خواند.

بايسته است كه حسين عليه السلام و كربلا را مشعل فرا راه خود بدانيم و از او بياموزيم كه چگونه مردان بزرگ براى عقيده خويش مى زيند و براى اين عقيده مى ميرند. بايد كه از اراده حسين عليه السلام و از پايدارى او در پاسداشت آيين، كه شهيدِ زنده داشتن آن شد، درسها بياموزيم و تنها به گريه بر آن حضرت بسنده نكنيم كه اين برون از انصاف است. بايد كه نام و ياد او و مجلس ذكر و مصيبت او را زنده بداريم و آنگاه كه سرشك ماتم و درد از ديده فرو مى ريزيم از اين نيز غافل نمانيم كه اين قطره هاى اشك بايد كه در دل همان باور و همان انگيزه اى را زنده كند كه حسين عليه السلام براى آن به استقبال مرگ رفت و سختى ها را در آغوش كشيد.

ما بايد از او بياموزيم كه چگونه مى توانيم براى خود و براى امّت خود عزّت و سربلندى بيافرينيم و امّتى قدرتمند شويم كه به سان سرور شهيدان كربلا رو در روى ستم و سركشى و استبداد مى ايستد.

پسران و دختران امام عليه السلام

امام را شش پسر و سه دختر بود:

1- على اكبر شهيد كربلا كه مادرش ليلى نام داشت و از دختران ابومرّه بن عروةبن

ص: 77

مسعود ثقفى بود.

2- على ملقّب به «زين العابدين» و «سجّاد» كه بنابر روايتى، نام مادرش شهربانو يا شهربانويه دختر پادشاه ايران بود.

3- جعفر كه مادرش از قُضاعه بود و در دوران زندگى امام درگذشت و از او فرزندى هم نماند.

4- عبداللَّه كه در خردسالى و در ماجراى كربلا آن هنگام كه در دامن پدر بود تيرى بر گلويش نشست و رگهاى گردن او بريد.

5- سكينه، كه با عبداللَّه از يك مادر و نام مادرشان رباب، دختر امرئ القيس كلبى بود.

6- فاطمه كه مادرش يكى از دختران اسحاق بن طلحة بن عبداللَّه بن تيميّه بود.

7- افزون بر اين، بنابر آنچه در كتاب سيره آمده است، حسين عليه السلام دخترى به نام رقيه داشت، همو كه قبرش در سوق العماره شام است و به زيارت آن روند.

گفته اند امام عليه السلام دختر چهارمى به نام زينب نيز داشت.

ناگفته نماند نسل امام حسين عليه السلام از طريق يك فرزند پسر او؛ يعنى امام زين العابدين عليه السلام ادامه يافت. درود خدا بر آن پدر و آن پسر باد! (1) 77


1- - محسن امين عاملى، اعيان الشيعه، ج 4، ص 96 و 97

ص: 78

شهيدان كربلا § - براى اطّلاع بيشتر نك: ابصار العين في أنصار الحسين، محمّد سماوى. § 78

اشاره

(1) 79

كربلا شمارى از ياران و خويشان امام عليه السلام به شهادت رسيدند كه نامهاى آنان به روايت تاريخ و در دو دسته شهيدان بنى هاشم و غير بنى هاشم به قرار زير است:

الف: شهيدان بنى هاشم

1- امام حسين بن على بن ابى طالب عليه السلام

2- ابوبكر بن على بن ابى طالب

4- عمر بن على بن ابى طالب

4- محمّد بن على بن ابى طالب (محمّد اصغر)

5- عبداللَّه بن على بن ابى طالب

6- عبّاس بن على بن ابى طالب

7- محمّد بن عباس بن على بن ابى طالب

8- عبداللَّه بن عبّاس بن على بن ابى طالب

9- عبداللَّه بن عبّاس بن على بن ابى طالب (عبداللَّه اصغر)

10- جعفر بن على بن ابى طالب


1- سلمان هادى آل طعمه، كربلا و حرمهاى مطهر، 1جلد، نشر مشعر - تهران، چاپ: 1، 1414 ه. ق..

ص: 79

11- عثمان بن على

12- قاسم بن حسن

13- ابوبكر بن حسن

14- عبداللَّه بن حسن

15- بشر بن حسن

16- على بن الحسين (على اكبر)

17- عبداللَّه بن الحسين

18- ابراهيم بن حسن

19- محمّد بن عبداللَّه بن جعفر

20- عون بن عبداللَّه بن جعفر

21- عبداللَّه بن جعفر

22- جعفر بن عقيل

23- عبدالرحمن بن عقيل

24- عبداللَّه بن عقيل (عبداللَّه اكبر)

25- جعفر بن محمّد بن عقيل

26- محمّد بن ابى سعيد بن عقيل

27- محمّد بن مسلم بن عقيل

28- عون بن مسلم بن عقيل

29- عبداللَّه بن مسلم بن عقيل

ب: شهيدان غير بنى هاشم

30- ابراهيم بن حصين اسدى

31- ابوالحتوف بن حارث انصارى

32- ابوعامر نهشلى

33- ادهم بن اميّه عبدى

ص: 80

34- اسلم تركى وابسته امام حسين عليه السلام

35- اميّة بن سعد طايى

36- انس بن حارث كاهلى (از صحابه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله)

37- انيس بن معقل اصبحى

38- برير بن خضير همدانى

39- بشر بن عبداللَّه حضرمى

40- بكر بن حىّ تيمى

41- جابر بن حجاج تيمى

42- جبلة بن على شيبانى

43- جنادة بن حرث سلمانى

44- جنادة بن كعب انصارى

45- جون بن حوى، وابسته ابوذر

46- جندب بن حجير خولانى

47- حجر بن جندب خولانى

48- حرث بن امرئ القيس كندى

49- حرث بن نبهان، وابسته حمزة بن عبدالمطلب

50- حباب بن عامر تيمى

51- حجاج بن مسروق جعفى

52- حجاج بن بدر سعدى

53- حلاس بن عمرو راسبى

54- حنظلة بن اسعد شبامى

55- حبش بن قيس نهمى

56- حرّبن يزيد رياحى تميمى

57- حبيب بن مظاهر اسدى

58- خالد بن عمر ازدى

ص: 81

59- رافع، وابسته مسلم ازدى

60- زياد بن عريب صائدى

61- زاهر بن عمر، وابسته عمرو بن حمق خزاعى

62- زهير بن قين بجلى

63- زهير بن سليم اسدى

64- سالم، وابسته عامر عبدى بصرى

65- سالم بن عمرو، وابسته بنى المدينه كلبى (1) 80 66- سعد بن حرث انصارى

67- سعد بن حنظله، وابسته عمرو بن خالد صيداوى

68- سعيد بن عبداللَّه خثعمى

69- سلمان بن مضارب بجلى

70- سوار بن منعم (ابو عمر نهمى)

71- سويد بن عمرو بن ابى مطاع خثعمى

72- سيف بن حرث جابرى

73- سيف بن مالك عبدى

74- شبيب، وابسته حرث بن عبداللَّه نهشلى

75- شوذب، وابسته عبّاس شاكرى

76- ضحّاك بن قيس مشرفى

77- ضرغام بن مالك تغلبى

78- طرماح بن عدى

79- عائذ بن مجمع عائذى

80- عابس شاكرى

81- عامر بن مسلم عبدى

82- عباد بن مهاجر جهنى


1- - در نسخه بحار الأنوار «بنى المدنيه» آمده است، «مترجم».

ص: 82

83- عبداللَّه بن بشير جعفى

84- عبيداللَّه بن عمير كلبى

85- عبداللَّه بن عروه غفارى

86- عبيداللَّه بن يزيد عبدى

87- عبدالرحمن بن عبد ربّه انصارى

88- عبدالرحمن بن عروه غفارى

89- عبدالرحمن ارحبى

90- عبدالرحمن بن مسعود تيمى

91- عقبة بن صلت جهنمى

92- عمير بن عبداللَّه مذحجى

93- عمر بن جناده انصارى

94- عمرو بن صنيعه ضبعى

95- عمرو بن خالد صيداوى

96- عمرو بن عبداللَّه جندعى

97- عمرو بن فرطه (1) 81 انصارى

98- عبدالرحمن يزنى

99- عمرو بن ابى مطاع جعفى

100- عمرو بن جندب حضرمى

101- عمرو بن كعب (ابوتمام صائدى)

102- عمار بن حسان طائى

103- عمار بن صلخب ازدى

104- عمار بن سلامه دالانى

105- على بن مظاهر اسدى


1- - در روايت بحار الانوار «قرظه» آمده است. «مترجم»

ص: 83

106- عقبة بن سمعان

107- قرة بن ابى قره غفارى

108- قلوب بن عبداللَّه دؤلى

109- قاسط بن زهير تغلبى

110- قاسم بن حبيب ازدى

111- قعتب نمرى (1) 82 112- كردوس تغلبى

113- كنانه تغلبى

114- مالك بن سريع جابرى

115- مجمع عائذى

116- مجمع جهنى

117- مسلم بن عوسجه اسدى

118- مسلم بن كثير ازدى

119- مسعود بن حجاج تيمى

120- مقسط بن زهير تغلبى

121- منجح بن سهم، وابسته امام حسن بن على عليهما السلام

122- موقع بن تمام اسدى

123- نصر بن ابى نيزر

124- نعمان راسبى

125- نعيم انصارى

126- نافع بن هلال بجلى مرادى

127- واضح، وابسته حرث سلمانى

128- وهب بن عبداللَّه بن حيان كلبى


1- - در روايت بحار الأنوار، «قعنب بن عمرو تمرى» آمده است، «مترجم».

ص: 84

129- يزيد بن ثبيط عبدى بصرى

130- يزيد بن زياد كندى

131- يزيد بن معقل جعفى

132- يحيى بن هانى بن عروة بن نمران

133- يحيى بن سليم مازنى

134- هفهاف بن مهنّد راسبى

ضريح شهداى كربلا اگر بهتر از عكس كتاب موجود بود؟؟؟

ص: 85

سجده بر تربت امام حسين عليه السلام

اين حقيقتى انكارناپذير است كه تربت پاك كربلا به خون حسين بن على عليهما السلام و خون اهل بيت و ياران آن حضرت درآميخته است. عبدالرزاق موسوى مقرم، صاحب مقتل مى گويد:

«يكى از رازهاى مهم تربت كربلا اين است كه چون نمازگزار در وقتهاى پنجگانه، سجده بر اين تربت مى نهد، همه فداكاريهاى آن جان پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و اهل بيت پر فضيلت و ياران دلاور او در راه استوار ساختن اصول درست آيين اسلام و همچنين اين حقيقت را به ياد مى آورد كه چگونه آن حضرت با صبرى كه به تعبير رسيده در زيارت ايشان، فرشتگان آسمان را به شگفت درآورد، در برابر سختيها و فجايعى ايستادگى نشان داد كه سنگ سخت را نرم مى كند.

نمازگزار همچنين به ياد مى آورد كه اين تربت، به خون امامى مظلوم و به خون كسان و ياران پاكبازى از او درآميخته است كه- به روايت رسيده در كامل الزياره- اميرمؤمنان آنان را سروران شهيدان خواند و فرمود كه هيچ پيشى گيرنده اى بر آنان پيشى نگيرد و هيچ رهروى در پى آنان بديشان نرسد.» (1) 83 در كتاب تذكره (ص 142) آمده است: چون به حسين عليه السلام گفتند: اين سرزمين


1- - عبدالرزاق موسوى مقرم، مقتل الحسين، ص 103

ص: 86

كربلاست، زمين را بوييد و آنگاه فرمود: اين، به خداوند سوگند، همان سرزمينى است كه جبرئيل رسول خدا را از آن خبر داده و فرموده است: من در آن كشته مى شوم.

امام عليه السلام در خطبه مشهورى كه به هنگام خروج از مكّه و در آستانه سفر به عراق ايراد كرد، چنين فرمود:

«مرگ بر گردن آدميزاده آويخته است، چونان كه گردنبندى بر گردن دخترى. چقدر دلتنگ پيشينيان خويشم، آن سان كه يعقوب دلتنگ يوسف بود. برايم مرگى مقدّر شده است كه به ملاقاتش مى روم و گويا مى بينم گرگان بيابانهاى ميان نواويس و كربلا بند بند من از هم مى گسلند و شكمهايى گرسنه و كيسه هايى پر ناشدنى از من پر مى كنند. از آن روزى كه به قلم الهى تقدير شده است گريزى نيست. خشنودى خداوند خشنودى ما اهل بيت است، بر بلايى كه او دهد صبر مى كنيم و او خود پاداش شكيبايان به ما مى دهد. پاره هاى تن رسول خدا صلى الله عليه و آله از او جدا نمى شود و فردا در صف قدسيان در كنار اوست تا بدان ديدگانش روشن و دلش خرسند شود. هلا! هر كس در راه ما خون خويش را مى دهد و خود را براى لقاى خدا آماده مى كند با ما همراه شود كه من به خواست خداوند صبحگاهان روانه ام.» (1) 84 عكسهايى از جهانگردان غربى؟؟؟ در ص 67 و 68


1- - بطل العلقمى، ج 1، ص 394

ص: 87

به هر روى، سرزمين كربلا سرزمينى مقدّس و خاك اين سرزمين خاكى پر ثمر و پر بركت است. كاشف الغطا در اين باره مى گويد: اين خاك همان است كه ابوريحان بيرونى در «آثار الباقيه» خود آن را «تربت مسعود» مى نامد.

آرى، پاكى دو چيز به پاكى آثار و فراوانى منافع و سرشار بودن بركتهاى آن است، آن سان كه سرسبزى و خرّمى درختان كربلا و حاصلخيزى اين سرزمين، بر پاكى و طهارت آن گواه است.

كربلا از ديرباز تا كنون از ويژگى حاصلخيزى و سرسبزى و همچنين فراوانى و گوناگونى ميوه هايش نامور بوده و غالباً ميوه ها و محصولات زراعى مورد نياز شهرها و باديه هاى مجاور را تأمين مى كرده و برخوردار از گونه هاى ميوه اى بوده كه كمتر در ديگر شهرها يافت مى شده است.

اين، سرزمينى است كه بايد پاكترين و والاترين سرزمين باشد تا بتواند آرامگه برترين انسان و والاترين شخصيّتى شود كه تاريخ آدميزادگان به خود ديده است. مادر گيتى براى چنين سرزمينى چونان شخصيتى گرانسنگ در دامن مى پرورد كه همه برجستگى ها و شايستگى هايى كه گرد آمدنش در نهاد يك آدميزاده امكان پذير است، در وجود او جمع مى شود و كالبد او روحى بزرگ را در خود جاى مى دهد كه در ملكوت آسمانها و در جايگاه جبروت به عظمت شناخته و نامور است.

او پاره اى از همان نور است كه خداى گيتى بيافريد، سپس آن را دو نيمه كرد؛ نيمه اى در گوهر هستى محمّد صلى الله عليه و آله و نيمه اى ديگر در گوهر وجود على عليه السلام نهاد و آنگاه اين دو پاره نور در وجود شخصيّتى چونان حسين گرد آمد و آن سان شد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده بود: «حسين از من است و من از حسينم». امّا زان پس مادر گيتى از زادن همانندى براى او عقيم ماند. (1) 85 بر تربت چنين انسانى والاست كه سجده مى توان كرد، تا اين سجده، خود يادآور عظمت فداكاريى باشد كه حسين عليه السلام براى پاسداشت اسلام بدان دست زد.


1- - محمّد حسين كاشف الغطاء، الأرض والتربة الحسينيّه، ص 21

ص: 88

بناى حرم امام حسين عليه السلام

سخن از تاريخ بناى حرم امام حسين عليه السلام، سخن گرانسنگ و پردامنه اى است كه تاريخى به درازاى چهارده سده را باز مى كاود، چه، آن سان كه مورّخان گفته اند، تاريخ بناى حرم سالار شهيدان به همان روزهايى باز مى گردد كه گروهى از افراد عشيره بنى اسد پيكر آن امام را به خاك سپردند. سيد محسن امين عاملى در اين باره چنين مى نويسد:

«نخستين كسانى كه آرامگاه مبارك آن حضرت را ساختند، بنى اسد بودند كه پيكر پاك او و يارانش را به خاك سپردند.» (1) 86 آن نخستين بنا نمادى بود كه آرامگاه امام شيعيان را مى نماياند و زائران را بدان سوى رهنمود مى گشت، هر چند پس از آن در گذر زمان نمادهاى ديگرى بر اين آرامگاه ساختند و نشانهاى ديگرى بر اين كوى نهادند.

در حديثى رسيده از امام سجاد عليه السلام چنين آمده است:

«خداوند از مردمانى از اين امّت، كه فرعونيانِ زمين، آنها را نمى شناسند و البته در ميان آسمانيان شناخته اند، پيمان ستانده است كه اين پاره هاى جدا افتاده از هم و اين پيكرهاى به خون آغشته را گرد مى آورند و سپس بر قبر سرور شهيدان پرچمى مى افرازند كه در گذر روزگاران نه نشانش كهنه مى شود و نه نامش از ميان مى رود.»

گواه بازگشت تاريخ مرقد امام عليه السلام به نخستين روزهاىِ دفنِ او، اين روايت تاريخ است كه مى گويد: چون توّابين به شمار نزديك به چهار هزار تن و به فرماندهى سليمان بن صُرد خزاعى، با شعار خونخواهى حسين بن على عليهما السلام و كشتن قاتلان او قيام كردند، در ربيع الأوّل سال 65 ه. ق. به زيارت آرامگاه امام رفتند و در پيرامون اين آرامگاه، كه در آن زمان روباز بود و سايه بانى نداشت، گرد آمدند. آنها يك شبانه روز در كربلا ماندند و سپس به عين الورده كوچيدند. (2) 87


1- - اعيان الشيعه، ج 4، ص 302
2- - سيد حسن صدر، نزهة اهل الحرمين في عمارة المشهدين، چاپ كربلا، ص 23

ص: 89

نخستين بنا بر آرامگاه امام حسين عليه السلام

چون مختار بن ابوعبيده ثقفى در شعبان سال 65 ه. ق. در قيام خونخواهى حسين عليه السلام به پيروزى دست يافت و شركت كنندگان در قتل سرور شهيدان و ياران او را در هم كوبيد، بر آرامگاه امام عليه السلام در كربلا بنايى ساخت و بر آن گنبدى از آجر و گچ قرار داد.

اين نخستين كسى بود كه در روزگار فرمانروايى خود بر آن مضجع شريف بنايى ساخت.

اين بنا شامل يك سرپوشيده و يك مسجد بود و مسجد هم دو در داشت؛ درى به سمت مشرق و درى ديگر به سمت مغرب. گواه اين روايت تاريخ سخن امام صادق عليه السلام درباره چگونگى زيارت امام حسين عليه السلام است كه مى فرمايد:

«چون به درى كه در سمت مشرق است رسيدى بر در بايست و بگو ...» و به دنبال آن مى فرمايد: «سپس از سرپوشيده بيرون مى روى و در مقابل قبرهاى شهيدان مى ايستى.» اين مسير شرق- غرب هم اكنون نيز وجود دارد و مرقد شهيدان كربلا در سمت مشرق مرقد امام حسين عليه السلام و فرزندش على اكبر و در موازات آن واقع است. از اين همچنين دانسته مى شود كه آن «سرپوشيده نخستين» قبر على اكبر را نيز در برداشته است.

شيخ مفيد در كتاب «مزار» به سند خود از صفوان بن مهران جمال، از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود:

«چون آهنگ زيارت قبر حسين عليه السلام در كربلا داشتى، در بيرون گنبد بايست و در قبر بنگر. سپس به روضه در آى و در برابر آرامگاه، در بالاسر بايست. آنگاه از درى كه در پايين پاى على بن الحسين (على اكبر) است بيرون شو و به سوى شهيدان رو. سپس به راه خود ادامه ده تا به شهادتگاه ابوالفضل عبّاس بن على برسى. آنجا بر درِ سرپوشيده بايست و سلام ده. (1) 88 اينها همه گواهى روشن بر اين حقيقت است كه نخستين بنا بر مرقد امام عليه السلام درى به


1- - اعيان الشيعه، ج 4، ص 502

ص: 90

سمت شرق و درى ديگر رو به قبله و به سمت جنوب داشته و بر مرقد حضرت عبّاس عليه السلام نيز سرپوشيده اى بوده است.

گفتنى است هنگامى كه بنى اسد به دفن پيكرهاى پاك شهيدان كربلا و كشتگان شمشير ستم و سركشى پرداختند همه را در يك نقطه دفن نكردند؛ چه، در مورد جنازه حرّبن يزيد كه خود از همين خاندان بود، روا نداشتند كه او را در كنار ديگر شهيدان به خاك بسپارند و از همين روى او را در جايى كه اكنون هست به خاك سپردند.

پيكر عباس بن على عليهما السلام نيز پاره پاره بود و نمى توانستند آن را به كنار ديگر شهيدان بياورند. بدين سبب آن را در كناره آب بندى كه بر كرانه فرات بود واگذاشتند. امروزه نشانى مطمئن براى يافتن قبور اصلى اين شهيدان در دست نيست. همين اندازه دانسته مى شود كه قبر امام عليه السلام و فرزندش على اكبر در جاى ضريح فعلى و هر دو در درون يك ضريح است، چونان كه جايى هم كه در آن نشانى از قبور شهداى كربلاست وجود دارد و از اين خبر مى دهد كه گويا همه همان جا دفن شده اند. نشانى هم بيانگر ضريح حبيب بن مظاهر اسدى در دست است. (1) 89 گفتنى است نخستين زائر قبر امام عليه السلام در حائر حسينى عبيداللَّه بن حرّ جعفى بود كه در كنار قبر ايستاد و گريه برگونه، براى امام و اصحابش چنين مرثيه خواند:

«مى گويد: او حكمرانى حيله گر و فرزند حيله گر است. تو چگونه با شهيد، پسر فاطمه جنگيدى؟

دريغ و حسرت كه او را يارى ندادم. الّا آن كه راه ننماييدش هماره پشيمان است.

من گرچه در صف مدافعان او نبودم، امّا هماره در حسرتى هستم كه از من جدايى ندارد.

خداوند ارواح آن رادمردانى را كه در يارى او صف آراستند به بارانى از رحمت خويش سيراب سازد.

من بر قبرها و قتلگاه هاى آنان گذر كردم و آنجا بود كه جگر هر بيننده مى سوخت و سرشك هر ناظر از ديده فرو مى ريخت.

به آيينم سوگند، آنان جنگاورانى چابك بودند كه بى باك و پايدار در يارى و دفاع به


1- - سيد عبدالحسين كليدار، بغية النبلاء فى تاريخ كربلاء، ص 12

ص: 91

ميدان مى شتافتند.

آنها در يارى فرزند دختر پيامبر خود با شمشيرهاى خويش و به سان شيران بيشه پايدار و بردبار ايستادند.» (1) 90 جابربن عبداللَّه انصارى، صحابى بزرگوار رسول خدا صلى الله عليه و آله يكى از ديگر زايران نخستين مرقد امام شهيدان است. او چون در بيستم صفر سال 62 ه. ق. به همراه گروهى از خاندان خود و مردمان مدينه به زيارت مرقد امام آمد، به همراهان گفت: «دست مرا روى قبر بگذاريد.» اين گفته جابر- كه نابينا بود- نشان مى دهد در آن زمان قبر جاى مشخصى داشته و بنى اسد كه امام را دفن كرده بر قبر نشانه هايى گذاشته بودند. (2) 91 شيخ محمّد سماوى در ارجوزه خود، بدين مضمون مى گويد:

«بنى غاضره پس از سه شب به سراغ آن پيكرها آمدند تا آنها را در قبرها به خاك سپارند.

جابر پس از آن، همراه با عطيه آمد و هيچ در اين كار به خود ترس راه نداد.

و گفت: دل من در اين خاك خفته است، پس فرياد كشيد كه اى پاره تن پيغمبر.

پس از آن مختار آمد، آن هنگام كه خونخواهى حسين، او و سپاهيانش را به قيام واداشت.

او بر آن آرامگاه مسجدى بنا كرد و اين نخستين بنايى بود كه بر آن مرقد ساخته مى شد.

آن مسجد از آن روى كه براى پرستش خداوند بنا نهاده شده بود، همچنان بر پيرامون مرقد بر جاى ماند.»

پس از ساخته شدن بناى مرقد امام حسين عليه السلام، امويان پاسگاه هايى براى جلوگيرى از آمدن زائران به زيارت امام عليه السلام برپاكردند، امّا شيفتگان زيارت همچنان راهى اين زيارتگاه مى شدند و از بيم سپاه امويان و ستم اين سركشان شبانه راه مى پيمودند و روزها را در


1- - نك: تاريخ طبرى، ج 6، ص 270، متن اين ابيات با اندكى تغيير در «الكامل» ابن اثير (ج 8، ص 229 و 230) نيز آمده است، «مترجم».
2- - محمّد حسين كليدار آل طعمه، مدينة الحسين، ج 1، ص 19

ص: 92

مخفيگاه مى ماندند.

سرپوشيده و مسجدى كه بر مرقد امام حسين عليه السلام بنا شده بود، در طول دوره فرمانروايى امويان و تا پايان اين دوره؛ يعنى سال 132 ه. ق. و همچنين برپايى حكومت عباسيان پابرجا بود.

گفتنى است در سال هاى آغازين حركت مخالف حكومت اموى، رهبرى اين حركت در دست فرزندان على عليه السلام بود و زادگان عبّاس جايگاه چندانى نداشتند. دعوت به نام علويان بود و مردم نيز از آن روى كه از امويان نفرت داشتند و خاندان على عليه السلام را به در اختيار گرفتن حكومت و اداره سياسى جامعه سزاوارتر مى دانستند، بدين دعوت پيوستند.

نخستين جنبش هاى ضدّ اموى به رهبرى زيد بن على و فرزندان امام حسن عليه السلام سامان يافت و عباسيان نيز با اين رهبران پيمان بيعت و امامت سپردند؛ چرا كه خود- آن سان كه گفته شد- جايگاه و موقعيت چندانى نداشتند. امّا پس از درگذشت رهبران علوى جنبش ضدّ اموى، عبّاسيان جايگاهى و نام و آوازه اى يافتند، هر چند اين آوازه و اين جايگاه، هم پيش از پيروزى و هم پس از پيروزى وامدار علويان بود.

به ديگر سخن، عباسيان تنها به نام اهل بيت توانستند حركت خود را گسترش دهند و به پيروزى برسند، امّا همين كه قدرت را در اختيار گرفتند روى ديگر سكّه را آشكار ساختند و دست به كار نيرنگ بر ضدّ علويان شدند؛ براى زندگانش دارها بر پا كردند و قبرهاى مردگانشان را جستند و از ميان بردند.

هارون يكى از خليفگان عباسى است كه در دوره زمامدارى اش آهنگ جنگ و مخالفت با علويان نواخت و در صدد بر آمد آرامگاه هاى پاك علويان را نابود كند، بدان اميد كه ياد و نام خاندان رسول خدا صلى الله عليه و آله را كه فضايلشان، خواه در حيات و خواه پس از وفاتشان، بر همه مردمان فزونى داشت از يادها ببرند.

امّا دوستداران خاندان ولايت زيارت آن آرامگاه ها را نمى نهادند؛ چه، آن آرامگاه ها از حقّ غصب شده خاندان علوى سخن مى گفت و مردمان را به ايستادگى در برابر ستمى كه بر اين خاندان و طرفداران اين خاندان رفته است فرامى خواند.

اين آرامگاه ها به همه نسلهاى پسين مى آموخت كه چگونه بايد در پاسداشت آيين

ص: 93

اسلام، حفظ كتاب آسمانى از تحريف و پيرايه و همچنين در راه گستراندن عدالت در ميان امّت محمّد صلى الله عليه و آله و در ميان همه انسان ها فداكارى كرد.

اين آرامگاه هاى مقدّس دين را به مردم يادآور مى گشت و به يادشان مى آورد كه بايد از سنّت نبوى و آيين محمّدى، كه اهل بيت نبوّت و خاندان رسالت آن را پاس داشته اند، پيروى كرد.

اين آرامگاه ها درس عزّت طلبى، تسليم ناپذيرى، دلاورى و غيرت ورزى نسبت به اسلام و دفاع از فضيلت و كرامت انسانى و همچنين حرمت انسانها را به انسان ها مى آموخت. از همين روى، مردم دسته دسته به زيارت مرقد پيشواى شهيدان مى شتافتند تا از آن صفت هاى پسنديده و خوى هاى بايسته و از شهادت خواهى امام در راه اصلاح امّت جدّ بزرگوارش بهره ها برگيرند و درس ها فرا آموزند. اين، خود، خشم هارون را برانگيخت و او را بر آن داشت كه از آن آرامگاه هاى پاك انتقام ستاند.

هارون مشتى از مردمى را كه خداوند بر دلهايشان مهر نهاده و خوف خويش را از آنان ستانده است، روانه ساخت تا مرقد آن امام را كه چراغ هدايت و مشعل فرا راه نجات امّت بود ويران سازند. فرستادگان هارون مسجدى را كه بر مرقد امام بنا شده و همچنين مسجدى را كه بر مرقد ابوالفضل عليه السلام برپا شده بود ويران ساختند و بنا و نشانى كه از ميراث فرهنگى امّت در آنجا بود از ميان بردند. هارون همچنين از آنان خواسته بود درخت سدرى را كه در كنار مرقد امام عليه السلام روييده بود قطع كنند و جاى قبر را نيز با خاك يكسان سازند. (1) 92 اين همه، بدان هدف بود كه زائران آن حضرت به بارگاه او راه نيابند و آهنگ زيارت او نكنند. هارون همچنين مردانى مسلّح گماشت تا مانع رسيدن مردم بدان مرقد نورانى شوند.

به هر روى، روزگار هارون به سرآمد و فرزندش مأمون پس از پيروزى در نبرد با امين، خلافت را در اختيار گرفت و در دوره زمامدارى او گشايش حاصل شد و ديگر بار


1- - سيد حسن صدر، نزهة اهل الحرمين فى عمارة المشهدين، ص 28

ص: 94

نور هدايت علويان پاره هاى ظلمت را از هم گسست.

دوّمين بنا:

هنگامى كه مأمون عباسى خلافت را در اختيار گرفت، همه عبّاسيان در برابر او ايستادند و او نيز براى آن كه حكومت خود را ثبات دهد و خود را از مخالفت عبّاسيان برهاند، به فرزندان على عليه السلام و شيعيان او توسّل جست و خواهان نزديكى بيشتر به آنان شد تا از اين رهگذر، حكومت خود را از خطر برهاند و بدان استمرار بخشد و جنبشى را كه در مخالفت با عبّاسيان و به رهبرى فرزندان و نوادگان امام حسن عليه السلام و پيروان زيد بن على سامان يافته بود، سركوب كند. او از همين روى، امام على بن موسى الرضا عليه السلام را به ولايتعهدى گماشت.

او همچنين مى خواست خرسندى خراسانيان را كه از دوستداران اهل بيت بودند و او را در پيكار با برادرش امين يارى داده بودند به چنگ آورد. به همين دليل وانمود كرد كه به علوى ها نزديك است و به آنان به عنوان سزامندترين كسان براى عهده دارى خلافت تمايل دارد. اين خود دليلى ديگر بود كه ولايتعهدى را به امام هشتم شيعيان بسپارد.

مأمون در چهارچوب همين سياست در سال 193 ه. ق. نشان علويان را جايگزين نشان عباسيان كرد و دستور داد قبر امام حسين عليه السلام بازسازى شود و به شيعيان و علاقمندان اجازه داده شود به زيارت مرقد امامان شيعه بروند. در پى اين دستور شيعيان تا حدّى احساس آزادى كردند و بوى كرامت به مشامشان رسيد و طعم آرامش را چشيدند.

در دوره مأمون بنايى در خور بر مضجع شريف امام حسين عليه السلام ساخته شد و اين بنا تا سال 232 ه. ق. يعنى دوران زمامدارى متوكّل عبّاسى برجاى ماند. چون متوكّل به قدرت رسيد كينه و دشمنى ديرين او نسبت به امام على عليه السلام و فرزندان و شيعيان و دوستداران آن حضرت، وى را بر آن داشت تا از علويان انتقام بگيرد.

متوكّل بر شيعه سخت گرفت و آنان را در تنگنا قرار داد، فرمان تعقيب علويان را صادر كرد و آنان را از زيارت مرقد امام شهيدان باز داشت. او به گذاشتن پاسگاه هاى منع

ص: 95

و تعقيب زائران كه در همه پانزده سال فرمانروايى اش به سختى دست به كار اين تعقيب و منع بودند بسنده نكرد، بلكه در طى اين مدّت چهار بار به نابود كردن، با خاك يكسان ساختن و آب بستن به قبر شريف امام عليه السلام فرمان داد.

بنابر اسناد تاريخى، پيش از دوره فرمانروايى متوكّل، در كربلا خانه هايى ساخته شده و مردم به تدريج در پيرامون بارگاه آن حضرت مسكن گزيده بودند. طبرى در حوادث سال 236 ه. ق. چنين مى آورد:

«متوكّل فرمان داد قبر حسين بن على عليهما السلام و خانه ها و سراى هايى كه در آن پيرامون است ويران شود و آن زمين را شخم زنند، در آن بذر بپاشند، بر آن قبر آب بندند و مردم را از گرد آمدن بر آن باز دارند.

گفته شده است رييس پاسبانان در آن منطقه اعلام كرد كه پس از سه روز، هر كس را در كنار قبر او (/ امام حسين عليه السلام) بيابيم به زندان فرستيم.

از آن پس مردم گريختند و از رهسپار شدن بدان جا دست كشيدند. هم، جاى آن قبر و مناطق مجاور آن را شخم زدند و كاشتند.» (1) 93 شيخ طوسى در روايتى كه در امالى خود از عبداللَّه بن دانيه طورى نقل كرده، چنين آمده است:

«در سال 247 ه. ق. حج گزاردم. پس از حج به عراق رفتم و آنجا از بيم حكومت، پنهانى قبر امير مؤمنان على بن ابى طالب عليه السلام را زيارت كردم و سپس به زيارت حسين عليه السلام روانه شدم. امّا آنجا ديدم كه زمين شخم زده شده و در آن نهرها جارى ساخته اند و گاوها بر اين زمين رانده و كشاورزان به كشت و زرع مشغول شده اند. من به چشم خود مى ديدم كه چگونه با گاو اين زمين را شخم مى زنند و گاوها چون به قبر مى رسند از سمت چپ و راست آن مى گذرند و هر چه بر آنها تازيانه مى نوازند سودمند نمى افتد و بر روى قبر پيش نمى روند.»

بدين سان زيارت برايم امكانپذير نشد و به بغداد رفتم، در حالى كه مى گفتم:


1- - تاريخ طبرى، ج 11، ص 44

ص: 96

«به خداوند سوگند، اگر بنى اميّه دست به كار كشتن مظلومانه زاده دختر پيامبر صلى الله عليه و آله شد،

عمو زادگان او نيز به كارى همانند دست يازيدند و اينك اين قبر اوست كه ويران شده است.

(بنى عباس) از اين تأسّف مى خورند كه نتوانسته اند در كشتن او بنى اميّه را همراهى كنند و اكنون از اين روى به سراغ پيكر و آرامگاه او آمده اند.»

چون به بغداد رسيدم سراسيمگى و سر و صداى مردمان شنيدم. پرسيدم: چه خبر است؟ گفتند: پيكى خبر كشته شدن متوكّل را آورده است.

از شنيدن اين خبر در شگفت شدم و با خود گفتم: خدايا! اين شب در برابر آن شب! (1) 94 در امالى شيخ طوسى (2) 95 همچنين آمده است:

به متوكّل خبر رسيد كه مردمان سواد (3) 96 عراق در سرزمين نينوا براى زيارت حسين عليه السلام گرد مى آيند و شمار فراوانى آهنگ آرامگاه او مى كنند. متوكّل يكى از فرماندهان خود را به همراه سپاهى فراوان روانه ساخت و به او فرمان داد قبر حسين عليه السلام را ويران كند و مردم را از زيارت او و گرد آمدن بر پيرامون آرامگاهش باز بدارد.

آن فرمانده در سال 236 ه. ق. روانه سرزمين طف شد و چون به كربلا رسيد فرمان خليفه را به اجرا در آورد. امّا مردمان سواد عراق بر او شوريدند و نزد او گرد آمده، گفتند:

اگر تا آخرين نفر كشته شويم بر جاى ماندگان ما از زيارت او دست نخواهند شست. آن فرمانده كه ديد مردم براى اين كارِ خود انگيزه دارند و دست برنخواهند داشت، در اين باره به متوكّل نامه نوشت. متوكّل به او پاسخ داد كه از آن مردم دست بدارد و روانه كوفه شد.

در سال 237 ه. ق. متوكّل به مرقد امام هجومى دوباره كرد و مردمان را از زيارت


1- - شيخ طوسى، الأمالى، ص 209
2- - همان، ص 210
3- - مقصود از سواد در اين متن، دِه ها و روستاهاى پيرامون كوفه است، «مترجم».

ص: 97

بازداشت. در نتيجه زائران كمتر شدند و برخى پنهانى به زيارت رفتند. چندى نگذشت كه ديگر بار زائران رو به فزونى نهادند و بدين سان گاه به گاه سختگيرى در اين باره كاستى و فزونى مى يافت و بسته به آن زائران نيز كاهش و افزايش مى يافتند. اين وضع تا سال 237 ه. ق. ادامه يافت تا آن كه خبر زياد شدن زائران امام عليه السلام به او رسيد و همچنين وى را از اين آگاهانيدند كه شمار فراوانى از مردمان سواد عراق و كوفه به كربلا هجرت گزيده، جمعشان به فزونى گراييده و برخى در آنجا وطن كرده اند و جوار مرقد او را برگزيده اند و كربلا داراى بازار و دكانهايى شده است.

خشم متوكّل از اين خبر جوشيد. پس سپاهى انبوه فراهم ساخت و آن را به فرماندهى ديزج روانه كرد. او بدين فرمانده دستور داد قبر و خانه هاى پيرامونش ويران شود، جاى قبر شخم زده و بذر افشانده، و بدان آب بسته شود و مردم هم از زيارت آن بازداشته شوند.

چون آن فرمانده به كربلا رسيد جارچيى را فرمود تا بانگ برآورد: پس از سه روز هر كس را در نزد آرامگاه حسين ببينيم و هر كس را كه به زيارت او برود، بيگانه و بر ضدّ خويش خواهيم دانست.

از آن پس، مردم ترسيدند و گريختند، آن فرمانده نيز فرمانى كه داشت اجرا كرد و مضجع امام و بنايى را كه بر آن ساخته شده بود ويران ساخت.

چونان كه در «مروج الذهب» آمده است، ديزج خود تخريب آرامگاه امام را آغازيد، آنگاه دست به كار شخم زدن، بذر افشاندن و آب افكندن در آرامگاه و اراضى مجاور شد، آب پيرامون مضجع امام را فراگرفت و از همين روى نيز آن مضجع شريف را «حائر» ناميدند.

متوكّل افزون بر اين، به تعقيب خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله و شيعيان اين خاندان پرداخت. امّا به همه خواسته هايش نرسيد و به دست فرزندش منتصر و در انتقام از آنچه با خاندان على عليه السلام كرده بود كشته شد.

متوكّل نديمى غراچه داشت. او كه نامش عباده بود در زير جامه بالش بر شكم مى بست، آنگاه سرتاس خود را برهنه مى ساخت و در حضور متوكّل مى رقصيد، در حالى

ص: 98

كه خنياگران مى خواندند:

«اصلعِ شكم برآمده، كه خليفه مسلمانان بود، آمد.»

مقصود آنان از اين سخن، على عليه السلام بود و درهنگام آواز خواندنشان متوكّل ميگسارى مى كرد و مى خنديد. روزى در حالى كه منتصر هم نشسته بود بدين كار پرداخت. منتصر به عباده اشاره كرد و او را هشدار داد. عباده سكوت گزيد. متوكّل پرسيد: تو را چه شد؟

برخاست و آنچه را رخ داده بود با متوكّل بازگفت. منتصر كه چنين ديد به خليفه گفت: اى امير مؤمنان، آن كه اين سگ ادايش در مى آورد و مردم بدان مى خندند، عمو زاده و از بزرگان خاندان تو و مايه افتخار تو است. اگر دوست دارى، خود گوشت او را بخور، امّا به كسانى همانند اين سگ مده. متوكّل به جاى پاسخ دادن به اين سخن، از خنياگران خواست همه با هم شعرى ديگر بخوانند. آن شعر ديگر با توهين به ناموس منتصر، بدين اشاره داشت كه او چرا بر عموزاده اش غيرتى شده است. (1) 97 اين خود يكى از عواملى بود كه منتصر را به كشتن متوكّل و روا شمردن اين كار بداشت، هر چند وى دشنامگويى متوكّل به حضرت زهرا عليها السلام را نيز شنيده و اين هم انگيزه او را قويتر كرده بود.

در كتاب بحار الأنوار و همچنين امالى شيخ صدوق به نقل از ابن حبيش آمده است كه گفت: ابو المفضل گويد: روزى منتصر شنيد كه پدرش فاطمه عليها السلام را دشنام مى گويد.

پس در اين باره از كسى پرسيد و او پاسخ داد: كشتنش واجب شده است. البته هر كس پدر خويش را بكشد عمرش به درازا نمى كشد. منتصر گفت: اگر با اين كار خود خداى را فرمانبرى كرده باشم از اين انديشه ندارم كه عمرم كوتاه شود. بدين سان، منتصر پدر خود را كشت، ولى پس از آن تنها هفت ماه زنده ماند. (2) 98 نا گفته نماند اهانت متوكّل و كارگزاران ستمگر او، بدان پايه رسيده بود كه شاعر معروف ابن رومى در قصيده اى با مطلع:


1- - عار الفتى لابن عمّه رأس الفتى في حرامه
2- - حسين البراقي النجفي، الدرّة البهيّة في فضل كربلاء وتربتها الزكيّة، ص 70

ص: 99

أمامك فانظر أي نهجيك تنهج طريقان شتّى مستقيم وأعوج

آغاز مى شود، عباسيان را مى نكوهد و خليفه را نيز نكوهش مى كند.

سوّمين بنا

منتصر در اواخر سال 247 ه. ق. بر كرسى خلافت عباسى نشست و در پى به قدرت رسيدن او، علويان شادمان شدند، چونان كه گرفتارى هاى آنان برطرف گشت و منع آنان از زيارت امام حسين عليه السلام پايان يافت. خليفه فرمان داد گنبدى بر مرقد امام عليه السلام بسازند و آنجا ستونى هم برپا كنند تا مردم از دور به سوى آن مرقد راه بيابند. خليفه، همچنين به علويان عنايت ورزيد، اموالى در اختيارشان قرار داد و آنان را به زيارت امام حسين عليه السلام فراخواند. در پى اين گشايش و اين دعوت، گروهى به كربلا هجرت گزيدند كه از آن جمله اند: فرزندان امام موسى بن جعفر عليه السلام و در مقدّمه آنان سيدابراهيم مجاب فرزند امامزاده محمّد عابد كه خود از پسران امام كاظم عليه السلام است، فرزندان محمّد افطس نوه حسين اصغر كه خود از فرزندان امام سجّاد عليه السلام است و همچنين فرزندان زيد شهيد كه ديگر فرزند امام سجّاد عليه السلام بوده است.

بنايى كه منتصر ساخت، تا سال 273 ه. ق. يعنى دوره خلافت معتضد عبّاسى بر جاى ماند.

چهارمين بنا

در نهم ذى الحجّه سال 273 ه. ق. و در حالى كه زائران در مرقد امام عليه السلام گرد آمده بودند، بنايى كه منتصر بر آن آرامگاه شريف ساخته بود به يكباره فروريخت. چنين مى نمايد در حالى كه مردم براى زيارت مخصوص عرفه در حرم امام حسين عليه السلام گردآمده بودند بنا بر سر آنان خراب شد و جمعى فراوان كه بدين مناسبت آنجا آمده بودند از ميان رفتند. يكى از نجات يافتگان اين حادثه ابوعبداللَّه محمّد بن عمران بن حجّاج است كه خود از كوفيان سرشناس است و اين رخداد را هم از او روايت كرده اند. البته روشن

ص: 100

نيست آيا اين بنا به خودى خود و به صورت طبيعى فرو ريخته و كسى در آن دخالت نداشته و يا آن كه دستهاى سياست و دستگاه حاكم در اين ماجرا نقش داشته و حكومت كه نمى خواسته است، همانند دوره هاى زمامدارى منصور، هارون و متوكّل آشكارا به تخريب مرقد سرور شهيدان دست يازد، حيله اى ساخته و سبب شده است بنا به صورتى ابهام آميز ويران شود.

به هر روى، رخدادى تلخ و اندوهبار صورت پذيرفت و بناى آرامگاه ويران شد و پس از آن مرقد امام به مدّت ده سال همچنان بدون بنا باقى ماند، تا آن كه محمّدبن زيد بن حسن (جالب الحجاره) ملقّب به «داعى صغير» پس از مرگ برادرش حسن بن زيد ملقّب به «داعى كبير» به حكومت رسيد. او به ساختن دو زيارتگاه، مرقد امام على عليه السلام و مرقد امام حسين عليه السلام و برپا كردن بنايى مناسب براى آنها فرمان داد. تاريخ اين بنا به سالهاى ميان 279 و 289 قمرى مربوط مى شود و در اين دوره خليفه عبّاسى معتضد بوده است. محمّد بن زيد كه رابطه استوارى با معتضد عبّاسى داشت و به بركت همين رابطه توانسته بود دو بناى نجف و كربلا را بسازد، خود نيز به زيارت اين دو مزار رفت و براى مردمان هجرت گزيده به اين دو آبادى مواد غذايى و هدايايى فرستاد و برايشان مقرّرى تعيين كرد.

محمّد بن زيد بنايى در خور در نجف و كربلا ساخت و حرمى كه در كربلا ساخته بود گنبدى بلند و دو در داشت و در هر يك از دو سوى آن نيز يك سرپوشيده قرار داشت.

وى همچنين بارويى را كه بر پيرامون حرم امام حسين عليه السلام و خانه هاى مجاور بود بازسازى كرد.

پنجمين بنا

در دوران خلافت طائع پسر مطيع عبّاسى، عضد الدوله بويهى حكمرانى بغداد را در دست گرفت. او در دوره اندك حكمرانى اش كه پنج سال به طول انجاميد يك بار در جمادى الأول در سال 371 ه. ق. كربلا را زيارت كرد. او با اعتقاد به عظمت مرقد امام عليه السلام در بزرگداشت آن كوشيد. وى بدين هدف اوقافى به مرقد امام عليه السلام اختصاص داد و فرمود

ص: 101

تا آن را نوسازى كنند. او همچنين در زيارت خود به مردمان و زائران امام عليه السلام عطايايى بخشيد و مبالغى هم به صندوق حرم اهدا كرد. اين مبالغ را در ميان علويانى كه شمارشان به دو هزار و دويست نفر مى رسيد توزيع كردند و سهم هر يك از آنان سى و دو درهم شد. عضد الدوله، همچنين، صد هزار رطل آرد و خرما و پانصد قطعه جامه در ميان ساكنان كربلا پخش كرد و به ناظر حرم امام عليه السلام هم هزار درهم داد. عضد الدوله افزون بر نوسازى بنا، به تزيين آن نيز پرداخت، رواقهايى بر اطراف ضريح امام ساخت. ضريح مطهّر را به ساج و ديبا تزيين كرد و روكشى از چوب برايش ساخت و چراغدانها و شمعدانهايى براى روشن كردن حرم بدان اهدا نمود. (1) 99 اين توجّهِ عضد الدوله، رونق و شكوفايى و پيشرفت كربلا در زمينه هاى دينى، اجتماعى و تجارى را در پى آورد.

رواق معروف به رواق عمران بن شاهين در مرقد امام على عليه السلام در نجف اشرف و همچنين مسجدى كه در سمت غرب حائر حسينى بنا شده، در همين دوران ساخته شده است.

عمران بن شاهين يكى از مردان بطيح- جايى در نزديكى واسط- بود كه توانست فرماندارى مستقلى در اين ناحيه جداى از دولت مركزى برپاكند. در پى اين اقدام ميان او و معزالدوله بويهى جنگى در گرفت و در طى اين جنگ، اراضى و متصرفات عمران در بطيح به آب بسته شد و زير آب رفت. در نتيجه عمران به نجف گريخت. شبى امام على عليه السلام را در خواب ديد كه به او مى فرمايد: بيم مدار؛ فنا خسرو بدين سامان خواهد آمد.

به او پناه بر كه گره از كارت برخواهد گشود. عمران همان دم عهد كرد اگر رهايى يابد مسجد يا رواقى در كربلا و نجف بسازد. آنگاه در حرم امام على عليه السلام پنهان شد. تا اين كه روزى عضدالدوله در نجف به زيارت امير مؤمنان عليه السلام رفت و آنجا كسى را ديد كه بر ديوار مسجد تكيه زده است. چون نامش را پرسيد خود را عمران بن شاهين معرفى كرد و خوابى كه ديده بود با او در ميان نهاد و سپس نام فنا خسرو را به يارى جويى بر زبان آورد. عضدالدوله از آنچه شنيد در شگفت شد و دست از تعقيب عمران كشيد.


1- - تاريخ كربلا، ص 172

ص: 102

او همچنين در سال 369 ه. ق. فرمانروايى بطيح را به عمران واگذاشت و عمران هم بيدرنگ دست به كار ساختن مسجد و رواقى در نجف و همچنين مسجد و رواقى ديگر در كربلا و كاظمين شد و بدين ترتيب به نذر خود وفا كرد. (1) 100 رواقى كه ابن شاهين بنا كرد، به رواق «سيد ابراهيم مجاب» نامور شد، چونان كه مسجدى هم كه در جوار رواق ساخته بود تا دوران حكومت شاهان صفوى برپا ماند و در اين دوره بنا به فتوايى كه ضميمه كردن مسجد به صحن حرم امام حسين عليه السلام را مجاز اعلام مى كرد، در توسعه و نوسازى حرم، آن را جزو صحن قرار دادند. البته قسمتى از اين مسجد همچنان جزو بناهاى حرم امام عليه السلام مانده و امروزه مخزن فرشهاى حرم و در پشت ايوانِ معروف به ايوان ناصرى واقع است.

آتش سوزى در حرم امام عليه السلام

در سال 407 ه. ق. يكى از شبها دو شمع بزرگ از شمعهايى كه حرم را روشن مى ساخت بر فرشها فرو افتاد و آتش نخست پرده ها و روكشها را به كام خود فرو برد و سپس به رواقها و گنبد سرايت كرد، به گونه اى كه تنها ديوارها، بخشى از حرم و مسجد عمران بن شاهين از آسيب اين آتش ايمن ماند. (2) 101 دكتر عبدالجواد كليدار، در تحليلى از اين رخداد تأسّف آور، غير عمدى بودن آن را مورد ترديد مى داند و اين احتمال را دور نمى شمرد كه دستى در اين كار بوده است؛ چه، نمى توان قادر باللَّه خليفه عبّاسى را از حوادث و فتنه هايى كه در روزگار حكمرانى اش به وجود آمده بود بر كنار دانست.

در سال هايى كه او حكم مى راند ناامنى و آشفتگى سرتاسر جهان اسلام را در برگرفته و كار بدان حد رسيده بود كه خليفه ناگزير شد وزير را بركنار كند و حسن بن مفضل بن سهلان، معروف به ابومحمّد رامهرمزى را به جاى او به وزارت گمارد. نخستين كارى را كه رامهرمزى بدان پرداخت آرام كردن اوضاع، امنيت دادن به مردم و فرونشاندن


1- - سيد بن طاووس، فرحة الغرى، ص 73
2- - الكامل، ج 9، ص 122

ص: 103

آشفتگى ها و نا امنى ها بود. (1) 102

ششمين بنا

حسن بن مفضل بن سهلان پس از در دست گرفتن قدرت به بازسازى حرم مطهّر امام حسين عليه السلام، كه بخشهايى از آن؛ شامل حرم و گنبد و رواقها در آتش سوخته بود، پرداخت. او در سال 412 ه. ق. گنبدِ حرم امام حسين عليه السلام را بازسازى و قسمت هاى سوخته در آتش را ترميم كرد و فرمان داد ديوارى بر پيرامون حرم بسازند. اين ديوار همان است كه ابن ادريس در كتاب «سرائر» آنجا كه از نوسازى حرم امام عليه السلام در سال 588 ه. ق. سخن مى گويد، بدان اشاره مى كند.

به هر روى، ابن سهلان اين ديوار را ساخت و بنا را نوسازى كرد و به صورتى زيباتر از آنچه تا آن زمان بود درآورد.

ابن بطوطه در سفرنامه خود از زيارت كربلا در سال 727 ه. ق. سخن به ميان مى آورد و اوصاف اين ديوار را يادآور مى شود و آنگاه مى افزايد:

«ابن سهلان در سال 414 ه. ق. كشته شد، امّا بنايى كه ساخته بود تا دوران خلافت مسترشد عبّاسى بر جاى ماند. در اين دوران ديگر بار جوّ ارعاب، تهديد و ستم و سختگيرى بر ضدّ شيعه حاكم شد و مسترشد حتّى اموال، ذخائر، گنجينه ها و موقوفات حرم امام عليه السلام را به تصرّف درآورد و بخشى را هزينه سپاه خود كرد و گفت: قبر به خزانه و اموال نياز ندارد! البته وى به همين غارت بسنده كرد و تصرّفى و آسيبى به بناى حرم نرساند.»

بناى هفتم

در سال 620 ه. ق. مؤيدالدين محمّد بن عبدالكريم كندى كه نسبش به مقداد مى رسيد و مردى عالم، فرهيخته، دانش پرور و آگاه به رياضى و فنون و آداب و همچنين


1- - تاريخ كربلا و حائر الحسين، ص 220- 224

ص: 104

خبره در اداره امور كشور بود، وزارت خليفه عباسى، ناصرلدين اللَّه را به عهده گرفت. او در دوران وزارت خود به ترميم حرم و نوسازى و بازسازى قسمتهاى ويران شده آن پرداخت، ديوارها و چار رواق حرم را پوششى از چوب ساج پوشاند، صندوقى چوبى كه با ديبا و پارچه هاى حرير زينت يافته بود، بر روى قبر نهاد و عطاياى فراوان در ميان علويان و مجاوران حرم امام پخش كرد.

دكتر سيد عبدالجواد كليدار مى گويد:

«اين همه به دستور خليفه انجام گرفت. او آن حرم والا را بازسازى كرد، ديوارهاى حرم را با پوششى از چوب ساج پوشاند و آن را نيز به حرير زربفت و ديبا آذين كرد.

وى اصلاحات همانندى در همه عتبات مقدّس به عمل آورد و سرداب سرداب غيبت را در شهر سامرا ساخت و بر اين سرداب كتيبه هايى كه بر آنها آيات قرآن و نامهاى امامان معصوم عليهم السلام نقش بسته بود، قرار داد.» (1) 103

بناى هشتم

بنايى كه ابن فضلان به فرمان خليفه ناصرلدين اللَّه عبّاسى بنا نهاده بود، بنايى زيبا و با دوام و فراهم آمده از مواد مناسب بود و به همين سبب توانست نزديك به سه و نيم قرن پس از آن همچنان برجا بماند و زيبايى و جاذبه خود را حفظ كند. اين بنا تا اواخر سده هشتم؛ يعنى تا پس از سقوط بغداد، انقراض حكومت عبّاسيان و برپايى حكومت مغولان در عراق همچنان پابرجا ماند، بى آنكه آسيبى بدان رسد يا از رونق و جمالش كاسته شود.

تا اين كه در سال 757 ه. ق. معزّ الدين اويس بن شيخ حسن جلائرى از نوادگان هولاكو به قدرت رسيد. وى در سال 767 ه. ق. بناى مسجد و حرم را نوسازى كرد و بر فراز ضريح مطهّر گنبدى نيم دايره اى بنا نهاد. اين گنبد بر چهار طاق در چهار سمت مضجع امام استوار بود و سمت بيرونى هر يك از اين طاقها رواقى از رواقهاى حرم را تشكيل مى داد. گنبدى بلند بر اين چهار طاق ساخته شد و شكل هندسى بديعى را تشكيل داد كه


1- - همان، ص 183

ص: 105

به خوبى تصويرى روشن از پيشرفت هنرى و چيره دستى مسلمانان در ساختن بناهاى ماندگار را به نمايش مى گذارد؛ به گونه اى كه هوش از هر بيننده اى كه براى زيارت به حرم درمى آمد مى ستاند. اين بنا كه يكى از پسران اويس به نام احمد آن را در سال 786 ه. ق.

تكميل كرد؛ به گونه اى بود كه اگر كسى بيرون از آن و در سمت درِ قبله مى ايستاد تمام حرم و مضجع و ضريح امام را به طور كامل مى ديد و افزون بر اين، امكان گردش زائران بر گرد ضريح وجود داشت، درست بر عكس وضع موجود كه امكان طواف برگرد مزار شهيدان وجود ندارد. تا پيش از سال 1947 م. در سمت جنوب غربى حرم، جايى كه در بالاسر ضريح مطهّر قرار مى گيرد و آن را محلّ «نخل مريم» نامند، محرابى بود كه با سنگهاى روشن مرمرين به سان آيينه آذين يافته بود.

بر يكى از ستونهاى پر پهن در كنار همين محراب، تاريخِ بناى حرم را نوشته بودند.

همچنين در داخل آن محراب، قطعه سنگِ سياهى دايره شكل و به قطر تقريبى 40 سانتى متر وجود داشت كه در حفارى هاى دهه هاى پيشين در حرم مطهر بدان دست يافته و تنها و تنها براى بركت و تيمّن آن را در وسط محراب نصب كرده بودند. (1) 104 البته درباره اين سنگ روايت هاى ديگرى هم وجود دارد؛ از آن جمله اينكه در كتاب «بغية النبلاء» آمده است:

«از امام سجاد عليه السلام روايت شده است كه فرمود: خداوند در قرآن فرموده است كه چون مريم خواست عيسى را به دنيا آورد، از مردم دورى جست و به گونه اى اعجازى به كربلا و كرانه نهر فرات رفت. آنجا مسيح در نزديكى جايى كه مرقد حسين عليه السلام است، ديده بر جهان گشود و مريم نيز همان شب به دمشق باز گشت.»

اين روايت هم مضمون است با روايتى از امام باقر عليه السلام كه- تا جايى كه به خاطر دارم- مى گويد: در نزديكى قبر امام حسين عليه السلام صخره اى در ديوار جاى گرفته كه به اتّفاق نظر ساكنانِ اين سامان، سر حسين عليه السلام بر روى آن از تن جدا شده است. همچنين مى گويند: مسيح نيز بر همين صخره به دنيا آمده است. (2) 105


1- - مدينة الحسين، ج 1، ص 54
2- - بغية النبلاء فى تاريخ كربلاء، ص 71

ص: 106

البته، همان گونه كه ياد آور شديم، اين محراب و همچنين نقش و نوشته هايش در سال 1947 م. از ميان رفته و امروزه از آن اثرى نيست. در اين تاريخ كه با سال 1216 ه. ق.

برابر است وهابيان به رهبرى سعود بن عبدالعزيز آل سعود به كربلا يورش آوردند و پس از سلطه بر اين شهر، آن ستون و نوشته هاى موجود بر آن را از ميان بردند. البته در سند نوشته محمّد بن زوير سليمانى كه پيش از يورش وهابيان نوشته شده، اين تاريخ ذكر شده است.

همچنين در خلال تعميرات بناهاى حرم امام حسين عليه السلام كتيبه هايى به عمق 60 سانتى متر در درون ديوار يابيده شده است. اين ديوارها در گذر زمان قدرى آسيب ديده و در سال 1259 ق. ديوارى ديگر براى تقويت آن با همان نقشها در كنارش ساخته اند. در كتيبه هايى كه در لايه زيرين قرار گرفته و به ديوار قديمى تعلّق دارد، كلمه «اويس بن» به چشم مى خورد.

گفتنى است اويس جلائرى در سال 774 ه. ق. درگذشت و نتوانست نوسازى حرم را به پايان رساند. از همين روى فرزندش احمد جلائرى ادامه نوسازى را بر عهده گرفت.

وى ايوان روبروى صحن را كه به ايوان طلا نامور است و همچنين مسجد صحن را، كه به شكل مربعى برگرد حرم قرار گرفته است ساخت، چونان كه به آراستن رواقها و داخل حرم به وسيله آينه كارى و خاتم كارى و نيز كاشيهاى كاشانى كه بر آنها منظره هايى طبيعى نقش بسته اهتمام ورزيد و حاصل كار او به حرم جلوه آسمانى ديگرى بخشيد، چونان كه هر زائرى به هنگام زيارت، خويش را در يكى از باغهاى بهشت بيابد و لذت برد.

افزون بر اين، كاشيها كتيبه هايى منقوش به آيات و سوره هاى قرآن كريم و همچنين كتيبه هايى بر ديوارهاى رواقها به چشم مى خورد كه از آن جمله مى توان از كتيبه اى ياد كرد كه صبرى هلالى آن را به خط ثلث زيبايى نوشته و سوره دهر را دربرمى گيرد.

بنا به فرمان سلطان احمد جلايرى، دو گلدسته حرم را نيز به آجرهاى زرد كاشانى آراستند و تاريخ بنا را بر ساقه گلدسته ها به زبان فارسى و در قالب حروف ابجد، با عبارت «دو ستون زرين» نوشتند. اين عبارت در حساب ابجد عدد 793 را مى نماياند.

به هر روى، بناى حرم مطهّر امام حسين عليه السلام مشتمل بر صحن، ايوان، رواق و بخش

ص: 107

داخلى حرم است و مضجع شريف امام نيز در ميان همين قسمت قرار دارد و بر فراز آن گنبد حرم و در دو سوى آن دو گلدسته آذين يافته به طلاست. اين بنا به خوبى از چيره دستى معماران خبر مى دهد و آيتى از آيت هاى هنر اسلامى را به نمايش مى گذارد.

ص: 108

سير تاريخى مرقد امام حسين عليه السلام

تاريخ بنياد نهادن مرقد امام عليه السلام به همان روزهاى شهادت آن حضرت باز مى گردد.

ابن قولويه در كتاب «كامل الزياره» آورده است:

«كسانى كه امام حسين عليه السلام را به خاك سپردند براى مرقد او نشانى نهادند و علامتى برپاساختند كه هيچ از ميان نرود.» (1) 106 شيخ مفيد روايت كرده است كه روز عاشورا با جمعه بيست و يكم مهرماه سال 59 شمسى مصادف بود. جنگ، دو ساعتى پس از طلوع آفتاب آغاز شد و تا هشت و نيم ساعت پس از طلوع ادامه يافت. اگر عاشوراى حسين بيست و يك روز گذشته از «ميزان» رخ داده باشد با ماه ايلول شرقى (2) 107 برابرى خواهد كرد.


1- - رحله ابن بطوطه، ج 1، ص 129، چاپ مصر 1357
2- - تا آنجا كه مترجم بررسى كرده، علاوه بر تقويم رومى كه اكنون در عراق متداول است و ماههاى آن به ترتيب: كانون ثانى، شباط، آذار، نيسان، ايار، حزيران، تموز، آب، ايلول، تشرين اوّل، تشرين ثانى، و كانون اوّل است و امروزه بر ماههاى ميلادى انطباق دارد، تقويمى ديگر نيز به نام تقويم ماههاى رومى وجود شرقى داشته كه 13 روز از تقويم امروزين رومى و متداول در عراق عقب تر است. بر اين پايه، از دهم اكتبر (تشرين اوّل در تقويم متداول رومى) سيزده روز كه به عقب برگرديم، به بيست و هفتم ايلول شرقى در تقويم رومى شرقى خواهيم رسيد. ماه ايلول در تقويم امروزين رومى، با ماه سپتامبر برابرى مى كند، «مترجم».

ص: 109

اگر به اين روايت و همچنين روايت كسانى كه شهادت امام حسين را در دهم ماه اكتبر مى دانند دقّت كنيم، روشن خواهد شد كه شهادت امام عليه السلام در روز 27 ايلول شرقى رخ داده است. اين با نظريه صاحب كتاب القمقام الصارم هماهنگى دارد. آنچه اينك فراروى داريد تقويم رخدادهايى است كه بر حرم امام حسين عليه السلام گذشته است:

سال ه. سال م. رخداد

161/ 10/ 680 م. امام حسين عليه السلام در حائر حسينى به خاك سپرده شد.

1865/ 8/ 684 م. مختار بن ابوعبيده ثقفى برگرد مضجع امام ديوارى بر پا كرد و بر فراز اين چهار ديوارى كه از دو سوى، دو در داشت، گنبدى از آجر و گچ ساخت.

3132/ 8/ 749 م. در دوران ابوالعبّاس سفاح، در كنار مرقد امام عليه السلام سرپوشيده اى ديگر بنا شد

21146/ 3/ 763 م. در دوران ابوجعفر منصور اين سرپوشيده ويران شد.

11158/ 11/ 774 م. در دوران مهدى عباسى، اين سرپوشيده از نو بنا شد.

22171/ 6/ 787 م. در دوران هارون اين سرپوشيده ويران و درخت سدرى هم كه در كنار آن بود، بريده و سرانجام گنبد هم تخريب شد.

1025193/ 808 م. در دوران امين بناى حرم از نو برپا شد.

15236/ 7/ 850 م. متوكّل عباسى مرقد امام را ويران كرد و زمين آن را شخم زد.

17247/ 3/ 861 به فرمان منتصر عباسى بناى حرم بازسازى و براى رهنمون شدن مردم بدان سوى، ستونى هم در جوارش ساخته شد. از آن پس علويان، و پيشاپيش همه، سيد ابراهيم مجاب به تدريج به زيارت امام عليه السلام و سكونت گزيدن در جوار مرقد او روى آوردند.

8273/ 6/ 886 م. بنايى كه مختصر ساخته بود رو به خرابى نهاد و از همين رو محمّد بن محمّد بن زيد، همو كه در طبرستان قيام كرده بود، به تجديد اين بنا پرداخت.

23280/ 3/ 893 م. داعى علوى گنبدى برفراز قبر ساخت كه بناى پايينى آن دو در داشت. وى همچنين در آن سوى اين دو در دو سرپوشيده ساخت. و بر پيرامون هم ديوارى بنا كرد.

ص: 110

سال ه. سال م. رخداد

29367/ 8/ 977 م. عضد الدوله بويهى گنبدى چهار رواقه و ضريحى از عاج ساخت و در پيرامون حرم نيز خانه هايى بنا كرد و براى شهر برج و بارويى نهاد. در همين دوره ابن شاهين مسجد خود را كه متّصل به رواق است بنا كرد.

10407/ 6/ 1016 م. در پى سقوط دو شمع بر روى فرشهاى حرم، حرم در آتش سوخت و سپس حسن بن سهل وزير به تجديد بناى آن پرداخت.

1086479 م. ملكشاه سلجوقى مرقد امام را زيارت كرد و فرمان داد ديوار پيرامون حرم را نوسازى كنند.

4620/ 2/ 1223 م. ناصر لدين اللَّه عباسى ضريحى براى مرقد امام ساخت.

8767/ 9/ 1356 م. سلطان اويس بن حسن جلايرى گنبد داخلى را ساخت و صحنى محصور به چند ديوار برگرد مضجع امام بنا كرد.

786 .../ 2/ 1384 م. سلطان احمد بن اويس دو گلدسته بنا كرد، اين گلدسته ها را به طلا آذين كرد و صحن را توسعه داد.

1508914 م. شاه اسماعيل صفوى بغداد را گشود در دوّمين روز پس از آن به زيارت امام حسين عليه السلام رفت و فرمان داد حاشيه هاى ضريح را تذهيب كنند. او همچنين دوازده چراغدان طلا به حرم هديه كرد.

1514920 م. شاه اسماعيل، ديگر بار به زيارت كربلا آمد و دستور داد صندوقى از چوب ساج بر ضريح بسازند.

1526932 م. شاه اسماعيل دوّم، ضريح مشبك زيبايى كه از نقره ساخته شده به مرقد امام هديه كرد.

1575983 م. على پاشا ملقّب به «وند زاده» بناى گنبد را نوسازى كرد.

51032/ 11/ 1622 م. شاه عباس صفوى ضريحى مسى براى صندوق ضريح ساخت و گنبد را نيز به سنگهاى كاشانى تزيين كرد.

151048/ 5/ 1638 م. سلطان مراد چهارم، از سلاطين عثمانى، كربلا را زيارت كرد و فرمان داد گنبد را از بيرون با گچ سفيد كنند.

17221135 م. همسر نادر شاه اموال فراوانى در اختيار گذاشت و فرمان داد نوسازى

ص: 111

سال ه. سال م. رخداد

گسترده اى در حرم امام عليه السلام انجام دهند.

17421155 م. نادر شاه كربلا را زيارت كرد و فرمان داد بناهاى موجود را تزيين كنند. او همچنين هديه هاى گرانبهايى به گنجينه حرم هديه كرد.

71211/ 7/ 1796 م. آقا محمّد خان قاجار دستور داد گنبد را به طلا آراستند.

141216/ 5/ 1801 م. وهابى ها به كربلا يورش آوردند، ضريح و رواق را ويران كردند و همه نفايس موجود در گنجينه حرم را ربودند.

18121227 م. ساختمان حرم رو به فرسودگى نهاده بود. از همين رو مردم كربلا براى فتحعليشاه قاجار نامه نوشتند و فرسودگى گنبد را به وى اطلاع دادند. وى با فرستادن يك ناظر براى نظارت بر هزينه ها و كار تجديد بنا دستور داد بنا را نوسازى و ورقهاى طلاى روى گنبد را تعويض كنند.

211232/ 11/ 1816 فتحعليشاه قاجار ضريح نقره اى تازه اى ساخت، دل ايوان گنبد را به طلا آراست و همه آنچه را كه وهابيون ويران كرده بودند بازسازى كرد.

18341250 م فتحعليشاه دستور داد گنبد بارگاه امام را نوسازى و گنبد حرم حضرت ابوالفضل را نيز برپا و تذهيب كنند. از سوى وى وكيلش ابراهيم خان شيرازى نظارت بر انجام امور و هزينه ها را بر عهده داشت.

18561273 م ناصرالدين شاه گنبد و بخشى از طلاكارى هاى آن را نوسازى كرد.

161283/ 5/ 1866 م ناصرالدين شاه صحن حرم را توسعه داد.

19321351 م نوسازى زير سازى هاى صحن

211358/ 2/ 1939 م سيف الدين طاهر، داعى اسماعيلى ضريح نقره اى را به ضريحى نو بدل كرد.

291360/ 1/ 1941 م سيف الدين طاهر يكى از گلدسته ها را كه ويران شده بود از نو ساخت.

19471367 م خانه ها و همچنين مدارس دينى مجاور صحن به هدف توسعه آن تخريب شد.

19501370 م مرحوم صبرى هلالى به خطاطى و كتابت سوره دهر در حرم امام حسين عليه السلام و همچنين حرم حضرت عبّاس عليه السلام پرداخت. در همين سال ضلع شرقى حرم ساخته و بدان افزوده و ايوانها و طاقها با كاشيهاى نفيس زينت داده شد.

ص: 112

سال ه. سال م. رخداد

19511371 م گنبد تجديد بنا و به خشتهاى طلا آذين شد.

19531373 م آينه كاريهاى سقف و رواقهاى حرم به طور كامل بازسازى و كاشيهاى معرّقى از اصفهان براى آراستن حرم امام حسين عليه السلام و حضرت عبّاس به كربلا آورده شد. در همين سال قسمت بالاى ايوان قبله (ايوان طلا) را طلاكارى كردند.

19631383 م هيأت نوسازى حرم براى نماى ديوارهاى بيرونى حرم سنگ هايى از ايتاليا وارد كرد. در همين سال يكى از نيكوكاران به نام قنبر رحيمى ستون هاى سنگى گرانقيمتى براى نماى ايوان قبله اهدا كرد و ديوارهاى مقتل ابى عبداللَّه را نيز با سنگهاى مرمر روشن تزيين كرد.

19641383 م هيأت نوسازى حرم به بلندتر كردن ايوانها و نماكارى ديوارهاى آنها با كاشى اقدام كرد.

19651384 م يكى از نيكوكاران ستونهايى سنگى براى نصب در ايوان طلا هديه كرد.

19681388 م ستونهايى سنگى از ايران وارد كردند و به برداشتن سقف قديمى ايوان پرداختند. در همين سال رياست اوقاف عراق بالابرهايى براى نصب سنگهاى مرمر در اختيار گذاشت.

19701390 م شمشهايى از بتون مسلح كه با پلهاى مسلح به هم متصل مى شد زده شد تا بعداً ستونهاى سنگى ايوان را بر روى آنها استوار كنند.

19731392 م كلنگ احداث بناى جديد ايوان طلا بر زمين زده شد.

19741394 م طرح نوسازى و هماهنگ سازى صحن شريف تدوين شد. اين طرح شامل احداث مجدد ايوان، خراب كردن ضلع غربى صحن وهمچنين نماكارى ديوارها با كاشى بود.

19751395 م كار تعميرات حرم امام حسين عليه السلام و حرم حضرت عباس عليه السلام با كاشيكارى ديوارهاى جلوى صحن و ساختن كتابخانه و موزه در ضلع غربى حرم امام عليه السلام پيگيرى شد.

19761396 م وزارت اوقاف به تزيين و نوسازى ايوان طلا به وسيله كاشى معرّق و خاتم كارى پرداخت.

ص: 113

توصيف عمومى حرم امام حسين عليه السلام

اشاره

امام صادق عليه السلام فرمود: جاى قبر حسين عليه السلام از آن روز كه وى در آن دفن شد باغى از باغ هاى بهشت است. امام سجّاد عليه السلام هم از عمّه خود زينب عليها السلام روايت كرده كه وى از جدّ خود رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل كرده كه فرموده است:

«در اين سرزمين طف و بر قبر سرور شهيدان پرچمى مى افرازند كه درگذر روزگاران نه نام آن از يادها مى رود و نه نشانش نابود شود.»

مرقد امام حسين عليه السلام و سرزمين و حائرى كه آن را دربر گرفته، چهار ويژگى را داراست كه خداوند آنها را سزايى برفداكارى امام قرار داده است:

«شفا در تربت اوست، دعا در زير گنبد او اجابت شود، امامان از نسل اويند و هر كس به زيارتش رود روزهاى زيارت، از عمر او شمره نشود.»

حسين عليه السلام شخصيتى يگانه و برجسته است و از چنان بهره اى از دانش برخوردار است و چنان فداكارى سترگى از او خاسته است كه وى را در جايگاه پيامبران و در مرتبه فرستادگان خداوند جاى مى دهد.

او وارث پيامبران و خود سبط برگزيده برگزيدگان خداى جهانيان و سرور جوانان بهشت است. و هم از اين روى هيچ شگفت نيست كه مردمان در بناى قبر او و آراستن

ص: 114

اين مرقد مطهّر با برترين معمارى و بهترين تزيينها بر همديگر پيشى گيرند، آنسان كه تاريخ گواهى مى دهد كه فرمانروايان و پادشاهان و صاحبان ثروت و هنر، ثروتهاى بسيارى بذل اين راه كردند و بر پاى اين بنا طلا و نقره ريختند و صاحبان هنر و چيره دستان روزگار را، از بنّا و معمار گرفته تا نقّاش و نماكار و آينه كار و كاشيكار، به كربلا آوردند تا همه آنچه از دانش و هنر و خبرگى در چنته دارند فراپيش نهند. چنين شد كه هنرمندان هنرِ خويش را و ثروتمندان ثروتِ خويش را دريغ نداشتند و از رهگذر اين ايثار و همدلى، بنايى بلند افراشته شد كه پيكر سبط رسول خدا صلى الله عليه و آله را در ميان گرفت، بنايى كه هوش بيننده را مى ربايد و مهار از پندار و تخيّل او مى گسلد و او را به دنياى رؤياها مى برد.

اينجاست كه سرگشته و دلداده، به تماشا مى ايستد و جلوه هاى هنر و زيبايى را در معمارى بديع، بناى استوار، آينه كاريهاى شگفت، چلچراغهاى زيبا و كتيبه هاى گرانسنگ قرآنى كه بر در و ديوار حرم است نظاره مى كند.

گفتنى است معماران و هنرمندان چيره دست، اين همه هنرنمايى را در روزگارى به انجام رسانده اند كه دسترسى به بسيارى از ابزارهايى كه امروزه وجود دارد را امكانپذير نبوده و تنها از ابزارهاى معمولى و ساده بهره مى جسته و با همين ابزار توانسته اند جلوه هاى هنرى بديعى را پديد آورند كه به سان ستارگان آسمان بدر مضجع امام شهيدان را در برگرفته است؛ چه، شهيد خفته در آن مضجع فراتر از همه اين جلوه هاى مادى، و خود حجت خدا در زمين و احياگر آيين پيامبر برگزيده خدا با قيام و جهاد خويش است.

به بركت همين مضجع است كه آن جلوه هاى هنرى چنين بديع انجام يافته و به مرتبه اى رسيده است كه در دنياى امروز كمتر همانندى برايش توان يافت.

بناى بلند حرم امام زيبايى و خيال انگيزى هنر اسلامى را به نمايش مى گذارد و از پيشرفت و شكوفايى تمدّن اسلامى و چيرگى مسلمانان در اين عرصه خبر مى دهد.

هنرمندان اين بنا توانسته اند آينه كارى هايى تحسين برانگيز با مقرنصها و اشكال هندسى، فضايى ويژه بر ديوارها و سقفها پديد آورند؛ به گونه اى كه از هر زاويه نور را باز مى تاباند و يادآور اين حقيقت مى شود كه اينجا نورى خدايى جلوه گر است. اين

ص: 115

جلوه ها و همچنين هنرنمايى هايى كه در ساخت ضريح مطهّر و آراستن آن به قطعه هاى طلا و نقره به چشم مى خورد، در كنار شمعدانها و چراغدانهاى زيبا و تاج و كُله خودهاى مرصّع و جلدهاى نفيس قرآن و سرانجام ابزارهايى همانند دسته هاى شمشير، سپرها، غلافها و ديگر نفايسى كه امروزه در گنجينه حرم نگهدارى مى شود، همه و همه، از دقّت و چيره دستى آفرينندگانش خبر مى دهد. افزون بر اين، كف حرم با سنگهاى مرمرى فرش شده كه از خارج عراق آورده اند. ديوارها نيز به همين سنگها تزيين شده و در جمع درخشش خيره كننده به وجود آورده است، به سان الماسى كه پرتوهاى نور را بازتاباند.

به هر روى، تاريخ طلاكارى، آينه كارى، خاتم كارى و به كارگرفتن طلا و نقره براى آذين كردن حرم و همچنين استفاده از چلچراغهاى زيباى شيشه اى به دوران حكومت صفويان و به سال 914 ه. ق. باز مى گردد. تا پيش از اين، بناى حرم بنايى ساده بود كه در آن به گچ و آجرهاى محلّى بسنده كرده بودند. امّا پس از آن، به وارد كردن سنگهاى مرمر از خارج عراق، براى آراستن حرم پرداختند.

جهانگرد نامور، ابن بطوطه يكى از كسانى است كه كربلا را در دوره قديمش زيارت كرده است. او در سفرنامه خود، در اين باره چنين مى نويسد:

«سپس به كربلا، مرقد حسين بن على عليهما السلام، سفر كرديم. آنجا شهرى است كوچك كه باغهاى نخل، آن را در ميان گرفته و از فرات سيراب مى شود. روضه مقدّسه، در داخل شهر قرار دارد و در جوار آن مدرسه اى بزرگ و زاويه اى (1) 108 مبارك است. آنجا به هر كس آمد و شد كند غذا دهند. بر در روضه حاجيها و دربانان هستند و هيچ كس بدون اجازه آنها به بارگاه درنيايد. هركس به بارگاه در مى آيد عتبه مبارك راكه از نقره است مى بوسد. بر بالاى ضريح چراغدانهاى طلا و نقره و بر درها پرده هاى حرير آويخته است. مردمان اين شهر دو طايفه اند: فرزندان زحيك و فرزندان فائز و ميان اين دو طايفه پيوسته جنگ و درگيرى است، هر چند هر دو طايفه از اماميه اند و تبارشان به يك پدر مى رسد. به سبب فتنه و جنگِ اين دو طايفه، از اين شهر دورى


1- - زاويه اصطلاحى است كه براى مكانهاى مقدّس، عبادتگاه صوفيان و محلّ قرائت ادعيه و اوراد به كار برده اند، «مترجم».

ص: 116

گزيدم.» (1) 109 عباس مكّى، يكى ديگر از سيّاحان است كه حرم امام حسين عليه السلام را چنين وصف مى كند:

«در حرم سرورم حسين عليه السلام چراغدانهايى خيره كننده از ورق مرصّع و گونه هايى از جواهرهاى گرانبهاست كه با خراج يك شهر برابرى كند. اغلب اينها هديه هاى شاهان و فرمانروايان ايران است. بر فراز قسمت بالاى سر مبارك چراغدانى از طلاى سرخ به وزن دو من يا بيشتر آويخته است. بر بناى حرم گنبدى است بلند، با بنايى شگفت كه خبره اى چيره دست و آگاه آن را ساخته است و سر بر آسمان مى سايد.» (2) 110 عبدالوهاب عزام از ديگر كسانى است كه در وصف حرم امام عليه السلام چنين مى نويسد:

«به مسجد درآمديم. آنجا همهمه كسانى كه قرآن ودعا مى خواندند بلند بود. سپس ضريح مبارك را زيارت كرديم. عظمت آن جايگاه ما را از اين بازداشت كه ديده در مرتع جمال و زيبايى و شكوه و زينت و زيور خيره كننده آن رها كنيم. در كنار مسجد ى كه ضريح امام عليه السلام را در برگرفته مسجدى ديگر است كه ضريح عباس بن على عليهما السلام در آن جاى گرفته و در مسجد حسين عليه السلام مقصود همان حرم امام است سردابى است كه حدود ده پله پايين مى رود و در پايين آن جايى است كه با تورهاى آهنى محصور شده و آن را قتلگاه نامند و گويند خون حسين عليه السلام به هنگام شهادت در اين نقطه بر زمين ريخته است. در روايتى ديگر آمده كه اينجا زادگاه عيسى بن مريم عليه السلام است.

در گوشه اى از حرم حجره اى است كه سه تن از شاهان قاجار؛ احمد شاه، پدرش محمّد على شاه و جدّش مظفّرالدين شاه در آن به خاك سپرده شده اند. قبرهاى اين سه از زمين برجسته نيست و تنها با موزاييك فرش شده و در نزديك آنها تصويرى از اين سه پادشاه بر ديوار آويخته است.

دوست داشتم فرصت فراهم باشد و زمانى درازتر در اين حرم پر عظمت بمانيم تا به


1- - رحله ابن بطوطه (تحفة النظار)، ص 215
2- - عباس مكى، نزهة الجليس ومنية الأديب الأنيس، ج 1، ص 134

ص: 117

درازا از آن سخن گويم. امّا زيارت ما زيارتى شتابان بود كه در آن به همان اندازه كه واجب است بسنده داشته شد.» (1) 111 سيد عبدالرزاق حسنى در زمانى نزديكتر به زمان حاضر، درباره حرم امام حسين عليه السلام چنين نوشته است:

«ضريح امام حسين عليه السلام در ميان بنايى بزرگ است كه گنبدى طلا پوشيده، بر فراز آن مى درخشد و در دو سوى آن نيز دو گلدسته طلاست. سلطان سليمان قانونى در خلال زيارت كربلا در سال 941 ه. ق./ 1534 م. گنبد وگلدسته ها را نوسازى كرد و پس از آن هم، چونان كه بر ديوار گنبد با خطوط طلايى حك شده، ناصرالدين شاه در سال 1283 ه. ق./ 1866 م. دستور داد آن را با طلاى ناب پوششى تازه دهند. ارتفاع اين گنبد به 35 متر مى رسد. ضريح امام كه در زير اين گنبد جاى گرفته، سكو مانندى است فراهم آمده از چوب ساج كه به عاج فاخرى ترصيع شده و دو لايه مشبّك بر آن قرار دارد؛ يكى از فولاد مرغوب كه ضريح داخلى را تشكيل مى دهد و ديگرى از نقره سفيد و پر درخشش كه ضريح خارجى است. طول ضريح نقره اى خارجى پنج و نيم متر و عرض آن چهار و نيم متر است. بر بالاى ضريح ظرفهاى طلايى كه سنگهاى قيمتى در آنها به كار رفته است وجود دارد و در هر گوشه اى از آن گويچه اى از طلاى ناب است كه قطر آن به نزديك نيم متر مى رسد. بر روى ضريح صفحه هاى مشبك ديگرى قرار دارد كه با ضريح بيرونى تفاوت چندانى ندارد و با آن فاصله هم ندارد و تنها از هر طرف 12 سانتيمتر از صفحه هاى ضريح اصلى كوچكتر است.

مرقد امامزاده على بن الحسين عليهما السلام مشهور به على اكبر هم، كه با پدرش در يك روز به شهادت رسيد و در كنار او به خاك سپرده شد، در درون همين ضريح است.» (2) 112 بر پيشانى ضريح امام عليه السلام اين عبارت نوشته است:

«انَّ الدّاعي الى حُبِّ آلِ مُحَمَّد الطاهر بن أبِي مُحَمَّد الطاهِر سَيف الدّين نَجْل سَيِّدنا مُحَمَّد بُرهان الدّين مِنْ بِلاد الْهِند سَنَة خَمْس وَ خَمْسِين وَثَلاثمأة


1- - رحلات عبدالوهاب عزام، قاهر، 1929 م./ 1348 ه. ق.، ص 59 و 60
2- - سيد عبدالرزاق حسينى، العراق قديماً و حديثاً، چاپ ششم، ص 129

ص: 118

بَعْد الألف 1355 ه.».

«دعوت كننده به دوستى خاندان پيامبر، سيف الدين طاهر بن ابومحمّد طاهر، نوه سرورمان محمّد برهان الدين از كشور هند، به سال هزار و سيصد و پنجاه و پنج قمرى.»

در جلوى ضريح ميدانى است كه هيچ كس بدان پا نمى گذارد؛ زيرا مرقد شهيدان كربلا كه در صف همراهان امام به پيكار ايستادند و شهيد شدند و همه را در يك نقطه و در يك قبر به خاك سپردند، در اينجا واقع است. در ضلع جنوبى اين ميدان نرده هايى مشبّك از جنس نقره و به طول چهار متر و هشتاد سانت قرار دارد و اين منطقه به «مرقد شهيدان» نامور است.

همان گونه كه از دو متن پيشگفته بر مى آيد بر مضجع امام صندوقى است چوبى كه عاج نيز در آن به كار برده اند. روى آن ضريحى مشبك از فولاد مرغوب است و بر روى اين ضريح ضريحى ديگر است كه از نقره ساخته شده و لايه بيرونى را تشكيل مى دهد.

مشبّك اين ضريح از شش ضلعى هاى متساوى الأضلاع حاصل آمده است. از آنجا كه مضجع على اكبر نيز در درون همين ضريح جاى دارد، ضريح امام در قسمت موازى مضجع على اكبر تقريباً به اندازه يك متر بزرگتر است.

بناهاى حرم امام عليه السلام محدوده اى مستطيل شكل را در برمى گيرد كه ضلع شمال- جنوب بيرونىِ آن 125 متر و ضلع شرق- غرب آن 95 متر است. اين محدوده، همه بناهاى حرم مطهّر را در برمى گيرد. صحنى وسيع همه اين بناها را در ميان گرفته و بر پيرامون آن نيز ديوارى برپا شده است.

بناى حرم بنايى كهن و محكم است كه با گچ و آجر ساخته شده و روكارى هاى متنوّعى از گونه هاى كاشى و آينه قرار گرفته تا مينا و طلا و نقره، آن را زينت بخشيده است. مساحت حرم امام عليه السلام به 3850 متر مى رسد و مضجع امام عليه السلام در وسط اين حرم جاى گرفته و بر فراز قسمت اصلى بنا گنبدى بر پايه هاى چهارگانه بنا كه طول و عرض هر كدام 5/ 3 در 5/ 2 متر است استوار شده و ارتفاع اين گنبد هم از سطح زمين 39 متر است.

گنبد از نوع گنبدهاى پيازى شكل با ساقه اى نسبتاً بلند است و پنجره هايى با طاق هاى

ص: 119

قوسى شكل از اين ساقه به درون بنا گشوده مى شود. سرتاسر گنبد، از ساقه تا نوك آن، به طلاى ناب روكش شده و به خوبى ترسيم كننده اوج شكوه و عظمت معمارى اسلامى است. (1) 113 به هر روى، بناى حرم مطهّر، ضريح امام را در ميان گرفته و زايران بر گرد آن طواف مى كنند، آنجا نماز مى گزارند، قرآن مى خوانند و دست دعا و نيايش به درگاه خداوند برمى آورند.

ضريح مطهّر در بخشى كه مرقد امام را در برگرفته، طول آن به پنج دهنه (پنجره) و عرض آن نيز به چهار دهنه (پنجره) تقسيم مى شود و هر قسمت 80 سانتيمتر عرض دارد، امّا بخشى كه مرقد على اكبر عليه السلام را در ميان گرفته، از طرف عرض تنها يك بخش و از طرف طول شامل دو بخش است. همانگونه كه پيشتر اشاره شد طول مجموع آن قسمت از ضريح كه مرقد امام عليه السلام را دربرگرفته، 5/ 5 و عرض اين قسمت 5/ 4 متر، ولى طول آن قسمت كه قبر على اكبر عليه السلام را در ميان مى گيرد 6/ 2 متر و عرض آن 4/ 1 متر است. ارتفاع ضريح 5/ 3 متر است. و بر بالاى آن درچهار گوشه، چهار گويچه طلاست كه قطر هر يك به 50 سانتيمتر مى رسد. در كنار اين گويچه ها ظرفهاى مستطيل شكلى است كه طول هر يك به نيم متر مى رسد و زراندود شده اند.

در زاويه جنوبى ضريح و به فاصله يك و نيم متر تا ضريح على اكبر عليه السلام ضريح شهيدان كربلا واقع شده و در جلوى مرقد نيز ميان قسمتهاى واقع شده در زير گنبد و قسمتهاى بيرونى پنجره اى از نقره است كه پنج بخش، هر بخش با عرض 75 سانت و طول 70 سانت تشكيل شده و پهناى اين پنجره در مجموع 8/ 4 متر است.

نماى درونى گنبد با پوششى از كاشى فراهم آمده كه بر آنها نقشهايى زيبا همراه با نوشته هايى دربردارنده نامهاى امامان دوازده گانه به چشم مى خورد. قسمت ساقه نيز به آياتى از سوره منافقون زينت يافته و اين كتيبه ها را، چونان كه از تاريخ ثبت شده در آن پيداست، شيخ جواد على به سال 1371 ه. ق. نوشته است. در نماى داخلى قسمت بالاى گنبد هم كتيبه اى كه سوره فجر بر آن نقش بسته است به چشم مى خورد و در فاصله ميان


1- - عقيدة الشيعه، رونلد سن، بيروت، 1410 ه. ق./ 1990 م.، ص 111

ص: 120

كتيبه هاى پايين و كتيبه بالاى گنبد (در نماى داخلى) دوازده پنجره قرار گرفته كه فاصله هر يك با ديگرى از داخل 25/ 1 متر و فاصله آنها با پنجره هايى كه از لايه فوقانى گنبد به بيرون گشوده مى شود تنها 30 سانتيمتر است. اين پنجره ها را سيدجواد حسن آل طعمه، توليت حرم امام عليه السلام در سال 1297 ه. ق. و به هدف تهويه هوا گشود.

بنايى كه گنبد بر فراز آن قرار گرفته، از چهار ستون تشكيل يافته و اين ستونها با طاق هايى قوسى شكل به هم وصل شده و هر يك از چهار طاقى كه بدين ترتيب در چهار سو به وجود مى آيد قسمت زير گنبد را از رواقهاى ديگر جدا مى كند.

سلطان نظام شاه، در دوران حكمرانى بر دكنِ هند، فرشهاى حرير بسيار، جواهرهاى ارزشمند و همچنين مقدار زيادى ظرفهاى طلا و چراغدانهاى زيبا به حرم امام عليه السلام هديه كرده و همزمان به متوليان و دربانان حرم نيز هديه هاى فراوانى داده بود. او در همان زمان پيكر طاهر شاه را نيز از هند براى به خاك سپارى در حرم امام حسين عليه السلام به كربلا روانه ساخت. وى در حرم به خاك سپرده شد و از همان دوره تا كنون پيوسته حكمرانان هند هديه هايى براى حرم امام عليه السلام فرستاده اند.

شاه اسماعيل صفوى نيز در هنگام حكمرانى اش فرمان داد صندوقى از خاتم بسازند و بر روى قبر بگذارند. او همچنين رواقهاى حرم را با قالى هاى گرانبهاى ايرانى پوشاند و دوازده چراغدان طلاى خالص به حرم هديه كرد.

هنگامى هم كه شاه عباس در سال 1032 ه. ق. به زيارت كربلا آمد فرمان داد ضريحى مسى براى قبر امام بسازند و گنبد را از بيرون نوسازى و از درون نيز با كاشى و مرقع هاى زيبا زينت دهند. او همچنين اموال فراوانى در اختيار متوليان و دربانان حرم قرار داد. صندوقى كه وى بر قبر نهاده بود تا سال 1357 ه. ق. باقى بود و در اين سال صندوقى شيشه اى جايگزين آن شد.

در سال 1232 ه. ق. فتحعلى شاه قاجار فرمان داد بر روى ضريح مسى، كه شاه عباس ساخته بود، ضريح نقره اى بسازند و صندوق خاتمى را هم كه وى بر قبر نهاده بود با چوب ساج روكش كنند.

سيد عبدالصالح آل طعمه توليت حرم مطهّر امام حسين عليه السلام به نگارنده كتاب

ص: 121

گفته است:

«چنانچه بر پنجره جلوى درِ ضريح نوشته است: صندوق خاتمى كه بر مرقد امام است از سوى شاه طهماسب صفوى و در سال 1123 ه. ق. به حرم هديه شده است، اين صندوق در حمله وهابيان در سال 1216 آسيب ديد و تا حدّى سوخت، امّا در سال 1225 و در دوران حكومت قاجار بازسازى شد. در اين باره بر خود صندوق چنين نوشته است: «بعد تكسير اعداء اللَّه في سنة 1216 ه. قام بتجديده خان القاجار سنة 1225 ه. كتبه صالح الكلكاوى». (1) 114 وى در ادامه افزوده است:

«سيد محمد فولادزرى مبلغ 1500 دينار به بازسازى و نوسازى بخشهاى سوخته صندوق ضريح داخلى و همچنين نصب صفحه هاى شيشه اى در داخل چارچوب هايى كه از چوب ساجِ زيور يافته به چوب، ساخته شده بود، اختصاص داد.

در پى اين بازسازى، جشن بزرگى در حرم امام حسين عليه السلام بر پا شد و ملك فيصل دوم در جريان بازديد از كربلا، كه به سال 1947 م. انجام گرفت، در اين جشن شركت جست و از اين اثر هنرى بديع پرده بردارى كرد.»

در سال 1206 ه. ق. شاهزاده محمد بن محمد حسين بن فتح على فرمان داد گنبد مبارك حرم امام حسين عليه السلام را طلا پوش كنند و اين كار به فرمان او انجام گرفت.

رونلدسن مى گويد:

ضريح امام حسين عليه السلام در زير گنبد طلا قرار دارد و مشتمل بر دو ضريح بيرونى و داخلى است و ضريح بيرونى از نقره ساخته شده و ناصرالدين شاه آن را به حرم اهدا كرده و نام او هم بر اين ضريح منقوش است. بر در ضريح بيرونى پنجره نقره اى زيبايى است و بر بالاى آن نوشته شده است: «قالَ رَسُولُ اللَّه: الحَسَنُ وَالحُسَيْن سَيِّدا شَبابِ أهْلِ الْجَنَّة وَأبُوهُما خَيْرٌ مِنْهُما». (2) 115


1- - «پس از آن كه دشمنان خدا در سال 1216 ه. ق. اين صندوق را شكستند، شاه قاجار به سال 1225 ه. ق. آن را نوسازى كرد. صالح كلكاوى اين متن را نوشت.»
2- - «رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: حسن و حسين سرور جوانان بهشتند و پدرشان از آنان برتر است.»

ص: 122

تصوير ص 191

ص: 123

در سال 1358 ه. ق. سلطان سيف الدين طاهر، داعى اسماعيلى، كربلا را زيارت كرد و به ضريح امام عليه السلام پنجره اى نقره اى كه در هند ساخته شده بود اهدا نمود.

به هر روى، ضريح مطهر امام حسين عليه السلام قبله گاهى براى مسلمانان و نقطه اميد و آرزوى شيعيان و همچنين جلوه گاهى از تمدن و ميراث فرهنگى شيعه است كه به واسطه جايگاه بلند و انكار ناشدنى اش، هماره مورد توجه بوده است، چونان كه شاعران و سخنوران در عرصه ادب عربى و فارسى شعرها در وصف ضريح گفته و جلوه هايى از جمال و شكوه آن بارگاه رابه قالب نظم و شعر در آورده اند. از آن جمله است، چند بيتى زيبا و بديع از مهيار ديلمى كه بدين معنى سروده است:

«گويا ضريح تو گلى است بهارى كه باد پاييز بر آن وزيده است.

اين بوى تو است كه زايران با خود مى آورند يا اين مشك است كه به خاك و تربت تو در آميخته است.»

دعبل خزاعى در بيت شعرى گويد:

«هيچ باغ و بوستان نيست كه آرزو نكند اى كاش مضجع تو باشد و پيكر تو را بر دامن گيرد.»

هم ابوبكر آلوسى در دو بيت ديگر گويد:

«سر حسين عليه السلام را در خاور و باخترِ زمين مجوييد.

همه آن جاى ها را وانهيد و به سوى من آييد كه آرامگاه او در قلب من است.»

در حرم امام عليه السلام نوشته ها و لوح هايى خوش منظر و خيره كننده به چشم مى خورد كه در و ديوار و سقف حرم را آراسته است. در بالاى ستونى كه در ميانه ضلع جنوبى پنجره فولاد، پيش روى مبارك قرار دارد، اين عبارت به چشم مى خورد:

«مَنْ بَكى وَتَباكى عَلَى الْحُسَيْن فَلَهُ الْجَنَّة، صَدَقَ اللَّه وَرَسُولُه سنة 1715 ه. (1) 116».


1- - «هر كس بر حسين بگريد يا خويش را گريان نمايد، بهشت براى اوست. خداى و رسولش راست گفتند. سال 1185 ه. ق.».

ص: 124

در مقابل چهار گوشه قبر شريف عبارت زير ديده مى شود:

«واقفة الموفق بتوفيقات الدارين ابن محمد تقى خان اليزدي محمد حسين، سنة 1222 ه. (1) 117».

هم، در ايوان بيرونى ديوار رواق غربى كه مقابل پنجره فولاد است. بر بالاى پنجره و بر روى كاشى اين عبارت است:

«عمل أوسته احمد المعمار 1296 ه (2) 118».

بر بالاى مقبره شمالى، كه مقابل ضريح امام عليه السلام است، پنجره اى است كه بر آن اين عبارت ديده مى شود:

«إنّه بمباشرة الحاج عبداللَّه بن القوام عَلى نَفَقة الحاج محمد صادق التاجر الشيرازي الاصفهانى الأصل قد قام بتكميل تعمير سرداب الصحن الحسينى وتطبيق الأروقة الثلاثة الشرقي والشمالي والغربي بالكاشي في سنة ألف ثلثمأة الهجرية (3) 119».

گنجينه حرم مطهر امام حسين عليه السلام

گنجينه حرم در سمت شمال آن واقع است و جواهرات و نفايس و آثار ارزشمند بى شمارى را در خود جاى داده كه در گذر سده هاى گوناگون، شاهان و فرمانروايان و خسروان سرزمينهاى اسلامى هديه كرده اند.

اما كتابخانه حرم مطهّر در سمت شرق آستانه حرم قرار گرفته و چندين قرآن خطّىِ نفيس در آن نگهدارى مى شود.

آنچه در صفحات آينده پيش روى داريد، فهرستى از آثار گنجينه و كتابخانه است كه


1- - «جاى ايستادن آن كه موفق به توفيقات دو سراى بود؛ محمد حسين خان يزدى پسر محمد تقى. سال 1222 ه. ق.»
2- - «كار استاد احمد معمار. سال 1296 ه ق.»
3- - «به مباشرت حاج عبداللَّه پسر قوام و به هزينه حاج محمد صادق، بازرگان شيرازى اصفهانى كه در سال هزار و سيصد هجرى به تكميل بناى سرداب حرم امام حسين عليه السلام و آراستن رواقهاى سه گانه شرقى، شمالى و غربى با كاشى پرداخت.»

ص: 125

يكى از پژوهشگران عراقى به نام منير قاضى آن را فراهم ساخته و در «مجله مجمع علمى عراق (1) 120» چاپ شده است:

فهرست آثار موجود در گنجينه حرم امام حسين عليه السلام

حرم مطهر امام حسين عليه السلام يكى از عتبات مقدسه است كه به لحاظ فضيلت در مرتبه دوم پس از حرم امام على عليه السلام جاى دارد.

«عتبات» و «عتب» جمع واژه «عتبه» است و عتبه در لغت، هم به معناى قسمتى از چارچوب در است كه مماس با زمين قرار مى گيرد و هم به معناى پله است، هر چند معناى اول مناسبتر مى نمايد و بدين سان نام عتبه بر آن آستانه هاى سراسر قداستى نهاده شده كه آرامگاه هاى امامان شيعه را در بر مى گيرد و هم مايه افتخار عراق و هم آيتى از آيات خداوند است. اين نامگذارى مجازى كه از باب ناميده شدن كلّ به جزء آن است، بدين باز مى گردد كه آستانه در نخستين جزئى است كه زائر به هنگام ورود به حرم براى زيارت بر آن قدم مى گذارد. البته معناى دوم نيز معنايى ممكن است، بدين اعتبار كه هر يك از آرامگاههاى امامان، پله اى از پلكان كمال و يا هر يك از امامان پله اى از پلكان امامت است. در اين كاربرد، مجازى استعاره اى تصريحى وجود دارد.

از دو تفسير پيشگفته، تفسيرِ نخست لغوىِ صرف است و تفسير دوم تفسيرى است؛ لغوى كه تا حدى به معانى عرفانى آميخته است. شايد از همين روى اهل لغت تفسير نخست و اهل عرفان و سلوك تفسير دوم را برگزيده باشند، آن سان كه طايفه بكتاشيه، كه داراى گرايشهاى صوفيگرانه هستند، اين تفسير را برگزيده اند.

به هر روى، هر يك از اين عتبات در بردارنده گنبد، گلدسته ها و رواقها و يا مسجدهايى است كه مرقد امام را در بر گرفته است. در بيشتر اين زيارتگاه ها صحنى بزرگ هست و در آن نيز حجره ها و ايوانهايى است كه زايران و مجاوران را در خود جاى مى دهد. اغلب اين بناها به كاشى زينت يافته، اغلب گنبدها طلاپوش يا طلا اندود است و درها نيز داراى روكشهايى از جنس طلا يا نقره است. دور نگفته ايم اگر بگوييم هر يك


1- - مجلة المجمع العلمى العراقى، دوره ششم، سال 1378 ه. ق./ 1959 م.، ص 49

ص: 126

از عتبات مقدسه در واقع مسجدى است بزرگ كه در ميان و يا در كنار آن گنبدى قرار گرفته، مرقد يكى از امامان در زير اين گنبد است و در جوار اين مسجد بزرگ نيز همان مراكز عمومى و خدماتيى وجود دارد كه در پيرامون هر مسجد ديگر هست.

در عراق پنج زيارتگاه مشهور وجود دارد كه از همه با نام «عتبات عاليات» ياد مى كنند:

1- حرم مطهر امام على عليه السلام در نجف اشرف.

2- حرم مطهر امام حسين عليه السلام در كربلا.

3- حرم مطهر حضرت عباس بن على- برادر ناتنى امام حسين عليه السلام- در كربلا.

4- حرم مطهر كاظمين كه مرقد دو امام شيعه؛ يعنى امام كاظم عليه السلام و نوه آن بزرگوار امام جواد عليه السلام را در خود جاى داده و در كاظميه كه امروز يكى از مناطق بغداد به شمار مى رود واقع است.

5- حرم مطهر سامرا كه مرقد دو امام ديگر؛ يعنى امام هادى و امام عسگرى عليهما السلام است.

عراق به واسطه همين زيارتگاههاى مهم، در رده بندىِ سرزمينهاى مقدس، در رتبه دوم پس از حجاز يا فلسطين جاى مى گيرد.

البته ناگفته نماند كه هر يك از اين زيارتگاهها، بسته به موقعيت شهر، وضعيت تاريخى و اوضاع و شرايط سياسى- اجتماعى كه بر آن گذشته، از نظر وسعت، عظمت ظاهرى بنا و چگونگى جلوه گرى هنرهاى اسلامى در آن، با ديگرى متفاوت است.

برخى از اين زيارتگاهها و البته اغلب آنها داراى گنجينه ها و كتابخانه هايى است كه هديه ها و جواهرات و نفايس را در خود جاى مى دهد. از اين ديدگاه، حرم مطهر امام على عليه السلام جايگاه نخست را از آنِ خود ساخته و در بر دارنده جواهرات و نفايس ارزشمند بسيارى است، و البته ما در اين كتاب درصدد پرداختن بدان نيستيم.

حرم مطهر امام حسين عليه السلام نيز كتابخانه و گنجينه اى درخور توجه دارد و نگارنده اين كتاب توانسته است در دوران عهده دارى سمت بازرسى كل اداره اوقاف، به سال 1932 م.

گنجينه و كتابخانه را از نزديك ببيند و ميراث گرانسنگ موجود در اين دو مركز را بررسى

ص: 127

و فهرست كند. اينك اين فهرست فراروى خوانندگان است. يادآور مى شود فهرست سه دسته نفايس را در بر دارد:

الف- قرآن هاى خطى كهنى كه در زمانهاى مختلف به حرم اهدا شده است.

ب- كاشى هاى قديم و گرانقيمتى كه در حرم وجود داشته است.

ج- جواهرات و اشياى قيمتى و يا باستانى كه به حرم اهدا گرديده و يا به گونه اى ديگر در آنجا گردآورى شده است.

مهمترين قرآنهاى خطى در حرم امام حسين عليه السلام:

عدد طول عرض سطر تاريخ اسم مشخصات

12251510161 ه محمّد جعفر برگه هاى آن از پوست نازك است، سطرها تا كناره هاى صفحه كشيده شده و تمام عرض ورقه را در بر گرفته. خطوط آن ظاهراً كهن و از نوع خط كوفى و به امام سجاد عليه السلام منسوب است.

تصوير ص 110

552 231 521 12 ه افق الدولة هندى خطوط با مداد نقره اى نوشته شده، سر سطرها لاجوردى است و ميان سطرها ترجمه اى با خط آبى رنگ و در حاشيه برگه ها نيز تفاسيرى ديده مى شود. همه ورقه ها به گونه اى كم نظير زينت يافته و در لابلاى آنها ورقه هايى سفيد و بدون نوشته از جنس ديگر اوراق ديده مى شود.

گويند در كتابت و تزيين اين مصحف، هفتاد هزار روپيه هزينه شده است.

در آغاز و انجام آن چهار ورقه كه هر كدام به گونه اى بديع آراسته شده است وجود دارد.

خطّ آن خطى معمولى است و آن را به ميرزا

ص: 128

عدد طول عرض سطر تاريخ اسم مشخصات

حسين نسبت داده اند.

11061511173 ه محمّد جعفر همه ورقه هاى اين قرآن بخوبى زينت يافته و خطوط آن كاملًا روشن وآشكار و خط آن بر شيوه ابن مقله است. خطاط ناشناخته است.

12151518294 ه محمّد على خان خطوط با مداد مشكى و بر آب طلا نوشته شده است. ميان سطور ترجمه اى فارسى با خطوط قرمز رنگ و از نوع خط رفيع ديده مى شود، ميان هر دو ورقه يك ورقه نازك شفاف بى رنگ وجود دارد. خط، خطى معمولى و خطاط آن ناشناخته است. صفحه هاى اول و دوم آن نيز زينت يافته است.

12821512325 ه. ق. محمد بن طاهر درهر صفحه سه سطر به خط جلى و دوازده سطر به خط رفيع وجود دارد، كنار سطرها با نقوش آراسته است. خط از نوع معمولى و خطاط آن نيز ناشناخته است.

12601711286 ه. ق. ناشناخته ميان سطرها تفسيرهاى مختصرى به زبان فارسى به چشم مى خورد. ورقه ها زينت يافته است، خط از نوع معمولى و خطاط هم ناشناخته است.

12522413347 ه. ق. نواب تاج الدوله صفحه هاى اول و دوم اين مصحف به از حكمرانان نقشهاى ريز با رنگهاى گوناگون آراسته بهره هند است. در نخستين صفحه آن دعاى استخاره آمده، خط از نوع خط جلى و نام خطاط نامعلوم است.

12521127388 ه. ق. ناشناخته از آخر آن نقص دارد. صفحه ها آراسته است.

ص: 129

عدد طول عرض سطر تاريخ اسم مشخصات

خط، جلى و همراه با تذهيب است و نام خطاط هم ناشناخته است.

13041119299 ه. ق. ناشناخته زينت يافته است. ميان سطرها ترجمه اى فارسى با مداد قرمز رنگ و با خط رفيع به چشم مى خورد. نام خطاط غلام على است.

130417142210 ه. ق. قادر على زينت يافته با آب طلاست. همه صفحه هاى اين قرآن با نقشهاى تذهيبى آراسته شده.

در حاشيه هر صفحه تفسيرى فارسى با خط فارسى به چشم مى خورد. ميان هر دو ورقه از قرآن، يك ورقه سفيد از جنس ترمه قرار داده شده است. خط از نوع معمولى و عادى و نام خطاط غلام على است.

130414203211 ه. ق. خفراء سلطان از آرايه هاى اندكى برخوردار است. ميان سطور اندكى تفسير با خطى به رنگ قرمز نوشته است. در حاشيه برخى از سوره ها، فضيلت تلاوت آن يادآورى گرديده و خط اين قرآن نيز خط معمولى و نام خطاط محمد نظام كازرونى است.

162912- 1241 ه. ق. اسعد صفحه اوّل و دوم با آب طلا و رنگهاى ديگر تزيين شده. خط از نوع معمولى و نام خطاط ناشناخته است.

12243813 ناشناخته اسعد بر بالاى بسم اللَّهِ هر سوره با خطى همراه با تذهيب نوشته است: «وقف روضه امام حسين عليه السلام». خط از نوع معمولى و نام خطاط ناشناخته است.

124111203814 ه. ق. اسعد نخستين صفحه از اين قرآن تزيين شده است. بر بالاى بسم اللَّه هر سوره عبارت (1) 121


1- سلمان هادى آل طعمه، كربلا و حرمهاى مطهر، 1جلد، نشر مشعر - تهران، چاپ: 1، 1414 ه. ق..

ص: 130

عدد طول عرض سطر تاريخ اسم مشخصات

«وقف سيد الشهداء» نوشته و در حاشيه آن تفسيرى فارسى است. خط از نوع معمولى و نام خطاط ناشناخته است.

124711192915 ه. ق. نواب رمضان على خان داراى تزيين است. سوره فاتحه و نخستين صفحه سوره بقره با آب طلا نوشته شده و تزيين يافته است. خط از نوع معمولى و خطاط آن ناشناخته است.

124714142116 ه. ق. نواب رمضان على سوره فاتحه، نخستين صفحه از سوره بقره و آخرين سوره از اين قرآن به آب طلا نگاشته و همچنين با نقشهايى زينت يافته است. ميان سطرها تفسيرى فارسى به خط رفيع قرمز رنگ ديده مى شود. خط از نوع معمولى و نام خطاط محمد نظام كازرونى است.

130412183017 ه. ق. فرح سلطان خانم داراى تزيين است و ميان سطرها تفسيرى فارسى به خط رفيع قرمز رنگ ديده مى شود. خط از نوع معمولى و خطاط آن ناشناخته است.

124311304718 ه. ق. فتحعلى شاه داراى تزيين است. ميان سطرها تفسيرى فارسى به خط قرمز رنگ ديده مى شود و در چهار طرف هر صفحه نيز تفسيرهايى به زبان فارسى است.

124311213319 ه. ق. فتحعلى شاه داراى تزيين است. خطاط آن غلام حسين فرزند محمد جعفر است. ميان سطرها تفسيرى فارسى با خط رفيع قرمز ديده مى شود.

129411192920 ه. ق. محمدحسين تبريزى داراى تزيين است. نخستين صفحه آن با

ص: 131

عدد طول عرض سطر تاريخ اسم مشخصات

نقشهايى زيبا زينت يافته و ميان سطرها تفسيرى فارسى با خطى قرمز رنگ است.

10253721 نامعلوم ناشناخته قرآنى است داراى تزيين و به خط جلى. دو صفحه آغازين آن، كه سوره فاتحه و آيات نخست سوره بقره را در خود جاى داده است، به خطى متمايز از خط مجموع قرآن نوشته شده و چنين مى نمايد كه بعدها آن را براى برطرف كردن نقصى كه بر اين قرآن عارض شده است نوشته اند. نخستين سطر هر صفحه با آب طلا نوشته شده است.

132622- 1253 ه. ق. نواب مهرندار نخستين صفحه اين قرآن به رنگهايى ملايم زينت يافته و خط آن از نوع جلى است.

125317223023 ه. ق. ميرزا محمد رضا نخستين صفحه آن با نقشهايى زيبا تزيين يافته، در هر صفحه سه سطر به خط جلى وجود دارد كه يكى از آنها نقره اى رنگ و دوتاى ديگر طلايى است. ديگر سطرها نيز با مداد مشكى نوشته شده و در كناره هاى صفحه نقشهايى با رنگهاى گوناگون ديده مى شود.

11213224 نامعلوم ناشناخته در هر صفحه سه سطر با خط جلى و هشت سطر با خط رفيع و با مداد مشكى نوشته شده است.

12869243125 ه. ق. طهمان آغا صفحه هاى اول و دوم داراى تزيين است.

خط اين قرآن از نوع جلى است و ميان سطرها تفسيرى فارسى است كه با مداد قرمز نوشته شده.

ص: 132

عدد طول عرض سطر تاريخ اسم مشخصات

3026 1419 1294 ه. ق. ابوالحسن مشيرالملك در حاشيه صفحه ها تزيينهايى ديده مى شود.

در صفحه هاى اول و دوم نقشهايى زيبا وجود دارد و ميان سطرها تفسيرى به زبان فارسى نگاشته شده است.

14203127 نامعلوم حسنعلى ميرزا چهار صفحه آغازين داراى تزيين است.

فرمانفرما خطاط آن عبدالصمد است و اندكى نيز صفحه ها زينت يافته است.

125913213228 ه. ق. محمد حسن به خط سلطان محمدبن محمد حسين طناى آبادى و به سال 1008 نوشته شده است. در هر صفحه سه سطر با آب طلا، چهار سطر با مداد قرمز و شش سطر نيز با مداد مشكى نوشته شده است.

129612233729 ه. ق. ناشناخته ورقها با روغنى طلايى رنگ اندود شده.

صفحه هاى اول و دوم داراى تزيين است و در آغاز هر سوره اى كلمه «وقف» نوشته شده است.

155313222330 ه. ق. محمد مقيم صفحه هاى اول و دوم به آب طلا و رنگهاى مختلف تزيين شده است. در هر صفحه دو سطر با خط جلى سياه، پس از آن يك سطر به خط تذهيبى جلى وسپس دوازده سطر با مداد سياه نوشته شده است.

129015284331 ه. ق. حاج محمد حسين صفحه هاى اول ودوم به رنگهايى گوناگون تزيين شده است. در هر يك از صفحه ها سه سطر نخست به خط جلى و ديگر سطرها به خط رفيع نوشته شده، و ورقه ها نيز روغن اندود و تزيين شده است.

11243632 نامعلوم شهربانو با آب طلا اندود شده، ميان سطرها تفسيرى

ص: 133

عدد طول عرض سطر تاريخ اسم مشخصات

به خط قرمز رنگ نوشته شده و صفحه هاى اول و دوم داراى تزيين است.

13304633 نامعلوم ناشناخته همه صفحه ها و برخى از حاشيه ها داراى تزيين است، در سال 1238 ه. و به خط محمد على اصفهانى نوشته شده و در آغاز

تصوير ص 123 كتاب (116 اصلى)

هر سوره از آن با آب طلا عبارت «وقف أبى عبداللَّه» نوشته است. صفحه هاى اول و دوم با آب طلا تزيين شده و نخستين و آخرين سطر هر صفحه نيز با آب طلا و به خط جلى نوشته شده است. سطر ميانى صفحه نيز به خط جلى و به رنگ مسى است. ديگر سطرها به خط رفيع نوشته شده و از سطرهاى اول، آخر و وسط صفحه كوتاهتر است.

127713243534 ه. ق. ناشناخته سطرهاى اول، آخر و وسط صفحه با آب طلا نوشته شده، ده سطر ديگر به رنگ سياه است. صفحه هاى اين قرآن داراى اندكى تزيين است و تنها صفحه اول با آب طلا و رنگهاى مناسب ديگرى به طور كامل تزيين شده است.

129214233535 ه. ق. محمد جوهر حبش با روغن سياه رنگ اندود شده و صفحه هاى اول، دوم و سوم آن داراى تزيين است.

129315233536 ه. ق. حاج على جعفر سطرهاى اول، آخر و وسط هر صفحه با آب طلا و به خط جلى نوشته شده. ديگر سطرها كوتاهتر از اين سه سطر و با مداد مشكى نوشته شده است. در برخى از صفحه ها، جدول ها وتزيين هايى يافت

ص: 134

عدد طول عرض سطر تاريخ اسم مشخصات

مى شود. چنين مى نمايد كه صفحه نخست اين قرآن ناقص بوده و به جاى آن صفحه اى ديگر با خطى غير از خط اصلى نوشته شده است.

124112233337 ه. ق. محمد جعفر آقا بابا نخستين صفحه داراى تزيين است. در صفحه هاى آغازين برخى از ادعيه مأثوره آمده. در آغاز هر سوره كلمه «وقف» نوشته شده و ورقه ها اندوده است. در آخر اين قرآن 34 صفحه ديگر هست كه دعاهاى مأثوره در آنها نوشته اند.

107014284238 ه. ق. على عسكر صفحه هاى دوم و سوم به گونه اى زيبا تزيين شده، در آغاز فهرست سوره ها و همچنين بر بالاى بسم اللَّه سوره هاى حمد و بقره با آب نقره وطلا كلمه «وقف» نوشته شده است. در ميان سطرها نيز تفسيرى به زبان فارسى و با خط قرمز رنگ ديده مى شود.

127615274239 ه. ق. آقا مير على اكبر نخستين صفحه داراى تزيين است. در ميان سطرها تفسيرى به زبان فارسى و به خط قرمز ديده مى شود و برخى از حاشيه ها اندوده است.

121214203240 ه. ق. سيّد محمّد تقى در آغاز آن شكل يك دايره و نشانه هاى پسر ميرزا استخاره وجود دارد. نخستين صفحه داراى محمّد حسين تزيين است و حاشيه هاى تمام صفحه هاى ديگر هم تزيين شده است. ميان سطرها تفسيرى فارسى به خط قرمز و در حاشيه نوشته هايى به زبان فارسى و با خطوطى به

ص: 135

عدد طول عرض سطر تاريخ اسم مشخصات

رنگ سياه ديده مى شود.

123112223441 ه. ق. حاج محمد صالح ورقه ها اندوده است. صفحه اول و دوم با آب اصفهانى طلا و رنگهاى مناسب ديگر تزيين شده.

ميان سطرها تفسيرى فارسى با خطوط قرمز رنگ آمده و هر صفحه با مهرى ختم مى شود كه عبارت «وقف مرقد حسين» در آن نقش بسته است. خطاط ناشناخته مانده و سال نوشته شدن آن، 1088 ه. ق. است.

12889233342 ه. ق. گلدارخان تنها نيمى از قرآن را در بر دارد. به نظر مى رسد نيمه ديگر در مجلد دوم بوده و آن مجلد مفقود است. الفاظ جلاله در اين قرآن به آب طلا نوشته شده و صفحه هاى اول، دوم و سوم آن داراى تزيين و بسيار زيبا و چشمنواز است.

123215294943 ه. ق. آغا على خط ان از نوع جلى كامل است و صفحه هاى اول و دوم اندوده است.

12588294244 ه. ق. منوّر الدوله به خطى سياه رنگ بر روى قرمز نوشته شده و ميان سطرها داراى تزيين است. در حاشيه صفحه ها جدولى دو ستونى ترسيم شده و در آن تفسيرى فارسى به خط تعليق قرمز رنگ نوشته شده است. اين قرآن در اوج زيبايى و شامل سه جلد است.

11263945 نامعلوم ناشناخته چنين مى نمايد كه از قسمت هاى آغازين ناقص بوده و به خط ديگرى غير از خط اصلى تكميل شده است. ورقه ها اندوده و تزيين يافته است. از انتها يك صفحه كم

ص: 136

عدد طول عرض سطر تاريخ اسم مشخصات

دارد و در هر صفحه سه سطر به خط جلى نوشته شده و هشت سطر نيز با طول كوتاهتر و به خط رفيع نوشته شده است.

15243646 نامعلوم ناشناخته ورقه ها اندوده و اندكى داراى تزيين است.

14274647 نامعلوم ناشناخته صفحه هاى اول و دوم تزيين يافته و از آخر نقص دارد. ميان سطرها تفسيرى فارسى با خط قرمز رنگ ديده مى شود.

127111355348 ه. ق. حاج ملا محمد صفحه هاى اول و دوم به شكلى مناسب تزيين يافته. ميان سطرها و در حاشيه تفسيرى به زبان فارسى آمده، در آخر آن نيز بخشى درباره اصول استخاره است و به سال 1179 ه. ق. نوشته شده است.

991449 نامعلوم سيد هاشم صحاف خطوط به رنگ سياه بر زمينه آب طلا نوشته شده و در ميان سطرها نيز ترجمه اى فارسى با خطّى به رنگ قرمز آمده و ورقه ها اندوده است. اين قرآن شامل شش جلد است.

127713152450 ه. ق. حبيب اللَّه خان كاغذ آن ترمه و صفحات آغازين تزيين يافته است و در برخى از صفحه هاى ديگر نيز اندكى تزيين ديده مى شود.

125115192951 ه. ق. محمد على خان با مداد مشكى بر زمينه آب طلا نوشته شده.

در ميان سطرها ترجمه اى فارسى با خط قرمز رنگ ديده مى شود و در لابه لاى صفحه ها، ورقه هايى نازك و سفيد قرار داده شده است.

126313163152 ه. ق. محمد على شاه آغاز و انجام آن داراى تزيين است و ميان سطرها حاكم لكنهو تفسيرى فارسى به خط قرمز ديده مى شود.

ص: 137

عدد طول عرض سطر تاريخ اسم مشخصات

18152453 نامعلوم ناشناخته صفحه هاى اول و دوم با نقشهايى مناسب تزيين يافته. سطرها به آب طلا نوشته شده و ميان سطرها نيز تفسيرى فارسى با خط قرمز رنگ قرار گرفته است.

154 1243 12131 ه. ق. آقا ميرزا محمد مرتضى سه سطر از هر صفحه به خط جلى و هشت سطر ديگر كوتاهتر و به خط رفيع است ودر حاشيه نيز اندكى تزيين همراه با نشانه هايى تجويدى وجود دارد.

123621202755 ه. ق. جهان بيگم به خط كوفى است. از ابتدا و انتها نقص دارد و اين نقص بعدها به ورقه هايى كه به خط معمولى نوشته شده تكميل گرديده و در پشت اين قرآن كه به خط سرورمان امير مؤمنان على بن ابى طالب عليه السلام است، البته اين ادعايى است كه ورقهاى اين قرآن دروغ بودنش را آشكار مى سازد؛ چرا كه ورقها از كاغذ است نه از پوست.

11152256 نامعلوم آقا حسين سرماس نكته شايسته گفتنى، جز اين كه خوش خط است، ندارد.

124514274357 ه. ق. آقا محمد گل جلبى داراى ورقه هاى اندوده، برخوردار از مقدارى تزيين و به خط جلى است و در ميان سطرها ترجمه اى به زبان فارسى و به خط قرمز رنگ وجود دارد.

12243958 نامعلوم محمد جعفر داراى ورقه هاى اندوده، برخوردار از مقدارى تزيين و به خط جلى است و ميان سطرها ترجمه اى به زبان فارسى و به خط قرمز رنگ وجود دارد.

15213059 نامعلوم ناشناخته از ابتدا نقص دارد و اين نقص با افزودن چند

ص: 138

عدد طول عرض سطر تاريخ اسم مشخصات

ورقه به خطى غير از خط متن برطرف شده است. در صفحه هاى متن سطرهاى اول، آخر و وسط با خط جلى و آب طلا و ديگر سطرها با مداد مشكى نوشته شده و در كنار سطرها اندكى نقش و نگار وجود دارد.

18314960 نامعلوم ناشناخته داراى ورقه هايى اندوده است و در آن تفسيرى هندى به خط تعليق وجود دارد.

اين قرآن تا پايان سوره اسراء را در بر مى گيرد و ظاهراً جلد دومى داشته كه اكنون مفقود است.

126011233161 ه. ق. حاج مهدى كليددار برخوردار از نقش و نگار و تزيين است. سطر اول و آخر هر صفحه به خط جلى و با مداد نقره اى رنگ و سطر وسط به خط جلى و با آب طلا نوشته شده و هشت سطر باقيمانده به خط رفيع است.

13234062 نامعلوم ناشناخته 27 صفحه از آغاز و به همين تعداد از انجام كاستى داشته و اين كاستى با افزودن برگه هايى به خطى متفاوت با خط اصل متن برطرف شده است. در هر صفحه اصل متن سه سطر به خط جلى و ديگر سطرها به خط رفيع است.

126016212963 ه. ق. ناشناخته داراى خطى خوش است و در ميان سطرها ترجمه اى فارسى با خطى قرمز رنگ ديده مى شود.

14112164 نامعلوم ناشناخته داراى ورقهايى اندوده است و خط آن به لحاظ زيبايى متوسط است.

124211193065 ه. ق. خير النساء خانم اندوده و تزيين يافته است و اسماء جلاله با

ص: 139

عدد طول عرض سطر تاريخ اسم مشخصات

آب طلا نوشته شده است.

124015294366 ه. ق. محمد ابراهيم اندوده و خوش خط است و در ميان سطرها اسماعيل صحاف ترجمه اى فارسى به رنگ قرمز وجود دارد.

126414244267 ه. ق. ميرزا محمد طيب ميان سطرها ترجمه اى فارسى به رنگ قرمز ديده مى شود.

127215203068 ه. ق. محمد رحيم اندوده است و در ميان سطرها ترجمه اى فارسى به رنگ قرمز وجود دارد.

129011213669 ه. ق. احمد بن اسد داراى تزيين است و در ميان سطرها ترجمه اى فارسى، با خطى به رنگ قرمز وجود دارد.

125715194170 ه. ق. مهدى قلى خان نورى در سال 1257 ه. ق. يعنى در همان سال وقفش نوشته شده. داراى تزيين است و در ميان سطرها ترجمه اى فارسى به رنگ قرمز به چشم مى خورد.

122015294171 ه. ق. محمد طباطبايى در هر صفحه سه سطر به خط جلى و ديگر سطرها به خط رفيع (1) 122 نوشته شده است.

15284072 نامعلوم مظفر حسين خان ورقها با آب طلا اندود شده، صفحه اول و دوم با آب طلا تزيين شده و حاشيه همه صفحه ها داراى نقش و نگار است.

فهرستى كه گذشت، در بر دارنده مهمترين نسخه هاى خطى نفيس قرآن بود كه در گنجينه حرم امام حسين عليه السلام نگهدارى مى شود. البته افزون بر اين، نزديك به دويست نسخه خطى ديگر در قطعهاى متوسط، كوچك و بزرگ كه داراى خطى معمولى هستند.

و همچنين شمارى قرآن چاپى از گونه هاى مختلف در اين گنجينه وجود دارد كه در فهرست بالا نيامده است.


1- - يادآورى مى شود خطهاى جلى، رفيع و تعليق هر كدام انواعى از خط عربى هستند و مقصود از عبارت «داراى تزيين است» نيز آن است كه در آن نسخه نقش و نگارهايى با آب طلا و نقره و يا به ديگر رنگهاى مناسب وجود دارد.

ص: 140

گذشته از اينها شمارى شعر منسوب به پيامبر صلى الله عليه و آله هم در حرم امام هست كه در صندوقچه اى در داخل ضريح و پيچيده به چند لايه پارچه و پنبه در درون شيشه اى نگهدارى مى شود و اينها همه مجموعه اى گرانسنگ از ميراث فرهنگ اسلامى و شيعى را فراروى مى گذارد.

تصوير ص 124 (كوچك شود)

ص: 141

تصوير ص 125

ص: 142

تصوير ص 126

ص: 143

تصوير ص 127

ص: 144

تصوير ص 130

ص: 145

اشياى موجود در گنجينه حرم امام حسين عليه السلام

گنجينه حرم امام عليه السلام در نزديكى حرم مطهر و در سمت شرق قرار گرفته و اتاقى كوچك است كه درى كوچك از چوب ساج دارد و ظاهراً فاقد پنجره است و در آن به خوبى از اشياى موجود نگهدارى نمى شود؛ براى نمونه، نگارنده خود در ميان اشياى اين گنجينه پرده هايى گرانقيمت و نفيس يافته كه برخى در اثر رطوبت آسيب ديده است.

به هر روى، مهمترين اشياى اين گنجينه، تا حدى كه نگارنده به ياد دارد، از قرار زير است:

1- تاجى از قطيفه سبز رنگ كه در شش گوشه آن نوارهايى قرار دارد و بر روى هر نوار 94 مرواريد متوسط است. اين تاج داراى يك طوق طلا است كه خود 16 كنگره دارد و هر كنگره، خود، به دانه هاى مرواريد و دو نگين قرمز رنگ از سنگهاى قيمتى تزيين يافته است. مجموع مرواريدهايى كه در اين كنگره ها به كار رفته 383 قطعه است.

در قسمت پايين كنگره ها نوارى بر گرد اين تاج است كه 125 مرواريد آن را زينت داده و در پايين آن هم كمربند ديگرى است كه 137 مرواريد بزرگ بر روى آن قرار گرفته است. در اسكلت تاج هم 31 قطعه سنك لعل سرخ است و از اين تعداد، 8 قطعه بزرگ و مسطح و ديگر قطعه ها متوسط يا كوچك هستند. اين تاج در صندوقچه اى نقره اى به شكل فانوس محافظت مى شود.

2- دوال تيغى كه حسن على خان فرمانرواى طابور آن را به حرم امام هديه كرده است. اين دوال در داخل شش گل طلايى نهاده شده كه در ميان هر يك از گلها دانه اى زمرد سبز جالب قرار داده اند. و در آن سه چهارگوش طلايى است كه يكى به شكل مستطيل مى باشد و در آن دانه هاى زمرد و ياقوت كوچك به كاررفته و ديگرى چهارگوش مربع است كه با سه عدد ياقوت و سه عدد زمرد تزيين گرديده و سوّمى از دوتاى پيشين كوچكتر است و در آن يك عدد ياقوت كوچك و يك عدد زمرد كار گذاشته اند. گفتنى است تمامى اين دانه هاى قيمتى از نوع بسيار خوب است.

3- شمشيرى كهن از جنس طلا كه آن را نيز امير حسن على خان اهدا كرده و شامل تيغه، قبضه طلا و غلافى است كه با دوازده قطعه زمرد درشت و مرغوب و همچنين سه

ص: 146

قطعه ياقوت سرخ مرغوب تزيين شده و در نوك غلاف قطعه طلايى وجود دارد كه با دوازده قطعه زمرد درشت و مرغوب و همچنين بيست و دو قطعه ياقوت سرخ مرغوب آذين يافته و بر قبضه شمشير هم نقشهايى وجود دارد و علاوه بر اين، بر روى آن نگين هايى از سنگ هاى قيمتى و نگينى از زمرد اعلا كار شده است.

4- زينى از طلا، همراه با لگام، قلاده، دهنه و جليقه طلا كارى شده. آسترى اين زين هم از قطيفه اى سبز رنگ است و اين قطيفه از سه جانب زين آويزان است و حاشيه هاى آن به طلا دوزى تزيين شده و ركاب هاى اين زين هم از نقره است.

5- آينه اى بلند كه در اطراف آن ورقهايى از جنس طلا قرار گرفته و اين ورقها نيز خود در جمع به 77 قطعه ياقوت سرخ آذين يافته و بر بالاى آن تاجى از ورق طلاست كه با سنگهاى ياقوت و زمرد و الماس عادى تزيين شده است.

6- بازوبند تعويذى كه در ميان آن دايره اى تزيين يافته به الماس وجود دارد و از سمت بالا داراى بندكى است كه به الماس تزيين شده و خود نيز به دو قطعه زمرد آذين شده است.

7- دو جفت گوشواره طلا كه در روى هر كدام نگين هايى از ياقوت و زمرد كار شده و اطراف آنها نيز با دانه هاى مرواريد تزيين شده است.

8- سينه زرهى مشبك كه كناره هايش با نگين هايى از الماس و ياقوت تزيين شده است. در وسط آن يك نگين گرانقيمت زمرد قرار دارد. داراى سه شاخه است و سر هر شاخه نيز با يك نگين زمرد زينت يافته و در ميانه هر شاخه نيز نگينى از فيروزه قرار دارد.

9- تنديسى طلايى به شكل سر خروس كه به ياقوت زينت يافته و بر آن نوشته شده است: «وقف روضة شهداء كربلا سنة 1276». (1) 123 10- كمربندى كه به سى و سه قطعه طلا و همچنين به نگينهاى فيروزه و ياقوت زينت يافته است.

11- گردنبند مرواريدى به وزن 15 مثقال كه در آن نگين هايى از زمرد و ياقوت هم


1- - وقف شهيدان كربلا، سال 1276 ه. ق.

ص: 147

به كار رفته است.

12- سينه ريزى از جنس مرواريدكه داراى سيزده رشته است و در هر رشته آن 24 دانه مرواريد وجود دارد.

13- لوح زيارتنامه اى كه با نگين هايى از ياقوت، زمرد و فيروزه تزيين شده است.

14- پيشانى پوش اسب كه قسمت بالاى آن به شكل حصيرى بافته شده و در آن يازده قطعه طلايى به كار رفته و در هر قطعه نيز نگين هايى از ياقوت و زمرد جاى داده شده است.

15- پرده اى پارچه اى كه با نوارهايى رنگى نقش و نگار يافته و همچنين با قطعه هايى مرواريد كه در كناره و وسط آن دوخته اند تزيين شده است.

16- پرده اى پارچه اى كه با دانه هاى مرواريد زينت يافته و بر آن نوشته است:

«تقديم أنيس الدولة».

17- دو شمعدان بزرگ كه پايه آنها از جنس نقره و قسمت بالايى آنها از طلاست و وزن تقريبى طلاى به كار رفته در هر كدام، به 1500 مثقال مى رسد. اين دو شمعدان كه هديه مادر سلطان عبدالعزيز بن سلطان محمود عثمانى است در زير گنبد حرم مطهر امام حسين عليه السلام آويخته شده است.

18- چلچراغى از طلا كه وزن مجموع اجزاى آن؛ اعم از طلا و غير طلا، به 400 مثقال مى رسد.

19- گلابدانى از طلا و آبگينه كه وزن آن 127 مثقال است و قطعه هايى از مرواريد در آن به كار رفته و به گونه اى چشمنواز تزيين شده است، ظاهراً داراى قدمت و قيمت فراوان است.

20- جعبه قرآنى از جنس طلا و به وزن 131 مثقال.

21- شمشيرى گرانقيمت از جنس طلا كه ميرزا محمد خان آن را به حرم امام هديه كرده و آن را در داخل مشبك ضريح مطهر نهاده اند.

22- دو سجاده كه در آنها دانه هايى از مرواريد بافته و عبارت «سُبْحانَ رَبِّىَ الْأَعْلى وَ بِحَمْدِهِ» بر آن نوشته شده است.

ص: 148

23- سجاده اى سفيدرنگ كه نامهاى امامان دوازده گانه بر آن نوشته شده است.

24- مجموعه اى از سپرها، شمشيرها، تيشه ها، خنجرها، قمه ها و شمعدان هاى قديمى كه داراى ارزش تاريخى است.

25- سپرى ظاهراً كهن كه ميخهايى از جنس طلا بر آن پرچ شده و به نگين هايى از ياقوت زينت يافته است. اين سپر را در درون ضريح امام عليه السلام آويخته اند.

26- قطعه هاى گليم در اندازه هاى مختلف و با قدمت و قيمت بسيار.

27- افزون بر صد پرده بسيار قديمى و پر قيمت در اندازه هاى مختلف كه ميانگين آنها سه در چهار متر است. اين پرده ها كه ساخت ايران و هند و ديگر كشورهاى اسلامى است، برخى به رشته هايى از مرواريد يا سنگهاى قيمتى كه بر آنها دوخته شده، زينت يافته و بر برخى هم عبارتهايى زربفت همانند «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم» و «لا الهَ الّا اللَّه» به چشم مى خورد.

28- هشت بغچه كه دربردارنده پرده ها و پرچمهاى كهن و گوناگون هندى و ايرانى است و بسيارى از آنها به سبب آسيبى كه از رطوبت و ديگر عوامل طبيعى ديده قابل استفاده نيست.

29- گلى طلايى كه بر آن نقشى از يك پرنده نقش بسته و داراى پنج شاخه مرصّع به دانه هاى الماس است. از اين دانه ها، پنج تاى آنها بزرگ و گران و شش تاى ديگر متوسط است.

30- چهار تعويذ گران قيمت كه با مرواريدهاى ريز زينت يافته است.

31- ده تنديس جغه، از جنس طلا كه با قطعه هايى از سنگهاى قيمتى؛ از قبيل مرواريد و الماس تزيين شده است.

32- گردنبندها و گردن آويزهاى طلا كه با نگينهايى از مرواريد و همانند آن تزيين شده است.

33- قطعه هايى طلايى و نقره اى به شكل كف دست، كه بسيارى از آنها با اشكال و نقوش و برخى هم با نگينهايى از سنگهاى قيمتى تزيين شده است.

گفتنى است مجموعه اين نفايس، هديه هايى است كه به حرم امام عليه السلام رسيده و با

ص: 149

توجه به قدمت، داراى ارزش فراوانى است.

مهمترين زيلوهاى حرم

در حرم امام حسين زيلوهاى بسيار كهن و از همين روى، گرانقيمتى وجود دارد كه براى برخى نمى توان قيمت مشخصى تعيين كرد. مهمترين اين زيلوها عبارتند از:

1- دو زيلوى كاشانى پنج متر در چهار متر تقريبى كه زمينه آنها سورمه اى است و در وسط آنها نيز نوشته شده است: «وقف حرم محرم ركن الدوله نارين (؟)».

2- دو زيلوى همدانى نيلى رنگِ راه راه و داراى نقش هاى ريز كه با نخ سفيد عبارت «حاج ناصرالملك شيرازى» بر آنها نقش بسته است.

3- زيلويى ساخت اصفهان با ابعاد تقريبى 8 در 5 متر كه بسيار كهن و قيمتى است و رنگ زمينه آن زرد و حاشيه اش نيز سياه است.

4- هفتاد و پنج فرد زيلوى قديم، در اندازه هاى مختلف، از چهارده در هفت متر گرفته تا يازده در چهار و همچنين اندازه هاى ميانگين نُه يا شش متر طول و سه يا چهار متر عرض كه در شهرهايى چون فراهان، همدان، نايين، كاشان، شيروان و كرمان ساخته شده و به لحاظ: اندازه ها، اشكال، نوع كار، قدمت و دقّتِ عمل، داراى ارزش بالايى است.

اين مجموعه نيز از هديه هاى دوران هاى گذشته فراهم آمده و امروزه نيز همچنان هديه هايى گوناگون به حرم امام عليه السلام مى رسد كه در مجموعه بناهاى حرم از آنها استفاده يا نگهدارى مى شود.

گفتنى است مجموعه «عتبات مقدسه» چهار منطقه عراق را دربرمى گيرد:

1- منطقه كاظميه كه امروزه جزو بغداد است و مرقد امام كاظم و امام جواد عليهما السلام در آن قرار دارد و ايرانيان آن را «كاظمين» نامند.

2- منطقه سامرا كه در گذشته «سُرّ مَنْ رأى» و همچنين «عسكر» ناميده مى شده و مرقد امام هادى و امام عسكرى عليهما السلام در آن واقع است.

3- منطقه كربلا كه دو مرقد امام حسين عليه السلام و مرقد سردار سقاى او عباس عليه السلام

ص: 150

و همچنين مزار شهيدان كربلا در آن است.

4- منطقه نجف كه در حقيقت بخشى از كوفه است و مرقد امام على بن ابى طالب عليه السلام در آن جاى دارد.

نام «عتبه مقدسه» تنها بدين مكانها اختصاص دارد و در مورد هيچ مسجد يا مزارى ديگر، هرچند داراى عظمت و قدمت، به كار نمى رود. دولت عراق در سال 1950 م.

قانونى به شماره 42 و به هدف اصلاح نحوه اداره عتبات تصويب كرد و در سال 1953 م.

نيز اين مصوّبه را با مصوّبه شماره 32 اصلاح كرد و در اصلاحيه سرداب امام زمان (عج) در سامرا و همچنين مسجد و مرقد سلمان فارسى در ناحيه «سلمان پاك»- نزديك بغداد- را مشمول مقررات عتبات قرار داد. (1) 124

سنگ نبشته داخل مرقد امام حسين عليه السلام

در خلال نوسازى ها و تعميرهاى اخير حرم، به سنگى در داخل ضريح شهدا برخوردند كه تاريخ آن به 904 ه. ق. برمى گردد و بر آن وقفنامه «شيخ امين الدين» نقش بسته و او دراين وقفنامه اراضى و املاك مجاور اراضى جعفريات در شمال حرم امام حسين عليه السلام را وقف كرده است. ترجمه متن وقفنامه چنين است:

وَما تُقَدِّمُوا لِأنْفُسِكُمْ مِنْ خَيْرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَاللَّهِ انَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِما تَعْمَلُونَ. (2) 125 سپاس خدايى را كه بندگان صالح خويش را بر انجام آنچه در دنيا و دين آنان را بدو نزديك كند توفيق داد و صلوات و سلام خداوند بر سرور رسولان، محمد صلى الله عليه و آله و خاندان پاك و پيراسته او.

بارى، انگيزه نوشتن اين سنگ نبشته اين است كه چون خداوند در روزگاران فرمانروايى امير اعظم اسعد امجد اكرم اعدل ارشد، افتخار اميران و بزرگان و مردمان، جلال دولت و دنيا، باريك بين برناك، به شيخ محترم شيخ امين الدين پسر مرحوم


1- - بخشى كه گذشت، متن عربى آن به قلم منيرقاضى است.
2- - بقره: 110 و مزمل: 20- «هرگونه نيكى كه براى خويشتن از پيش فرستيد آن را نزد خدا باز خواهيد يافت. خداوند به آنچه مى كنيد بينا است.»

ص: 151

على جعفر توفيق داد با اموال و افراد خود اراضى باير و عاطل مشهور به «القرمة الجعفريه» را كه به ارث شرعى از جدش حاج ناصر، فرزند ... موسى به او رسيده و در جوار مرقد امام ابوعبداللَّه الحسين عليه السلام در كرانه غربى فرات واقع است احيا و آباد كند، به حضور فرمانرواى پيشگفته رسيد و از او خواست اين اراضى و املاك را با همه اموال و ديوانيه اى كه دارد؛ يعنى همه هورها، مزرعه ها، ساحلها، آبگيرها، چاه هاى آب، قايق، استخرها و همچنين همه نخلها و درختهاى ديگرى كه در آن كاشته شده و نيز حدود اين املاك را به موجب نشانى كه در دست شيخ است وقف بر مصالح و مصارف حرم امام حسين- كه درود خدا بر خفته آن باد- قرار دهد تا بر حسب نظر متولّى اين وقف و ناظر مصالح شرعى در امر روشنايى، خريد گليم و حصير، عمران و نوسازى و ديگر مصالح شرعى ضرورى هزينه شود. حضرت فرمانرواى پيشگفته نيز اين درخواست را پذيرفت و در اين باره فرمانى مطاع نوشت. هر كس اين نشان را تغيير دهد يا در ابطال آن بكوشد، خداى طرف او خواهد بود و از او حساب خواهد خواست و لعنت خدا و همه فرشتگان و مردمان بر او خواهد بود. فَمَنْ بَدَّلَهُ بَعْدَ ما سَمِعَهُ فَانَّمااثْمُهُ عَلَى الَّذينَ يُبَدِّلُونَهُ انَّ اللَّهَ سَميعٌ عَليمٌ (1) 126. در ماه جمادى الأولى، سال هفتصد و هفت تحرير شد. درود و سلام خداوند بر محمد و خاندان او باد.

عكسهاى صفحه 139 تا 144؟؟؟


1- - بقره: 181- «پس هر كس آن وصيت را بعد از شنيدنش تغيير دهد گناهش تنها بر گردن كسانى است كه آن را تغييرمى دهند.»

ص: 152

تصوير ص 139

ص: 153

تصوير ص 140 و 141 در يك صفحه

ص: 154

تصوير ص 142

ص: 155

تصوير ص 144

ص: 156

رواق ها و درها

اشاره

گنبدخانه حرم امام عليه السلام را چهار رواق در چهار سمت دربرگرفته است. عرض هر يك از رواق ها 5 متر و طول رواق هاى شمالى و جنوبى تقريباً 40 متر و طول هر كدام از رواق هاى شرقى و غربى تقريباً 45 متر است و ارتفاع هر رواقى هم به دوازده متر مى رسد. كف رواق ها با سنگ هاى سفيد شفاف فرش شده و در وسط هر يك از ديوارها آينه هايى در اندازه هاى مختلف كوچك و بزرگ وجود دارد. رواق غربى كه پيشتر رواق عمران بن شاهين خوانده مى شده است، امروزه رواق سيد ابراهيم مجاب خوانده مى شود و اين نام از آن روى است كه سيد ابراهيم مجاب نوه امام كاظم عليه السلام در اين رواق به خاك سپرده شده. رواق جنوبى به رواق حبيب بن مظاهر، رواق شرقى به رواق فقها و رواق شمالى به رواق سلاطين نامور است و طلاكاريها و آينه كاريها و كتيبه هاى آيات قرآن اين رواق ها را آراسته است.

رواق ها داراى درهايى قيمتى است كه برخى از نقره خالص و همراه با نقش و نگارهاى زيبا و برخى هم از چوبهاى گرانقيمت ساخته شده و همه به داخل گنبدخانه گشوده مى شود. دوتاى از اين درها داراى روكش طلاست و در كنار همديگر در زير طاق رواق قبله (رواق جنوبى) ميان اين رواق و گنبدخانه قرار گرفته است. هر يك از درها روكشى از شيشه هاى صاف و مرغوب نيز دارد، بر آنها نقش و نگارهايى چند، آينه هايى

ص: 157

در ابعاد مناسب و آيه هايى از قرآن كريم وجود دارد و زهوارهاى آنها نيز از نقره خالص است و بر آستانه همين درهاست كه زائر براى خواندن زيارت نامه مى ايستد.

در رواق شرقى دو در به صحن گشوده مى شود؛ نخستين آنها پس از كفشداريى متعلق به سيد محمود سيد احمد آل طعمه و شريك او حاج عبدالأمير صادق كشوان و در مقابل مسجد سيد كاظم رشتى واقع است و دوّمى همان است كه كفشدارى متعلّق به آل وهاب پس از آن قرار گرفته و سيد عبدالوهاب شاعر (درگذشته به سال 1322 ه. ق.) نيز در آن جا به خاك سپرده شده است. اين كفشدارى در اجاره سيد عبود سيد جواد شروفى است و باب على اكبر كه به حرم گشوده مى شود مقابل اين كفشدارى است. اين در (باب على اكبر) از چوب ساج مرغوب ساخته شده است. به همين رواق شرقى دو درِ ديگر نيز گشوده مى شود كه در كنار هم قرار دارند و يك ديوار ميانشان فاصله است. اين دو در، كه به مسجد حرم باز مى شود، از چوب ساج مرغوب ساخته شده و داراى نقش و نگارها و برجسته نماهايى است و پوششى از نقره نيز بدانها داده شده است.

توليت حرم امام حسين عليه السلام درِ سوّمى هم در شمال شرق اين رواق گشوده كه به صحن باز مى شود. كفشدارى واقع در كنار اين در، به اجاره سيد ناصر سيد جواد شروفى درآمده است. مقبره آل كمونه در شمال شرقى مسجد حرم قرار دارد و شيخ مهدى كليدار، شيخ ميرزا حسن كليدار تغييريافته كليددار و همچنين برادر سومشان حاج محمدعلى كمونه (شاعر درگذشته به سال 1282 ه. ق.) و كسانى ديگر از اين خاندان در همين مقبره به خاك سپرده شده اند.

مرقد سيد ابراهيم مجاب

رواق غربى حرم جايى است كه مرقد سيد ابراهيم مجاب در آن قرار دارد. وى فرزند سيد محمد عابد و سيد محمد نيز فرزند امام موسى كاظم عليه السلام است كه در سال 247 ه. ق. به كربلا آمد و آن جا سكونت گزيد. در اين دوران محمّد منتصر پسر متوكّل امور خلافت را در دست گرفت. او كه از آنچه متوكّل بر علويان روا داشته بود اندوهگين و آزرده خاطر بود، به علويان اجازه داد قبر امام حسين عليه السلام را زيارت كنند. در اين دوران

ص: 158

بود كه سيد محمد مجاب مرقد امام را زيارت كرد و به هنگام زيارت رو به مرقد امام با عبارت «السَّلامُ عَلَيك يا جَدّاه» سلام كرد و از درون ضريح با عبارت «وَعَلَيكَ السَّلام يا وَلَدي» پاسخ شنيد و از همين روى «سيد مجاب» ناميده شد.

عكس سيد ابراهيم مجاب؟؟؟

شيخ شرف الدين عبيدلى در كتاب «تذكرة الأنساب» مى نويسد:

«ابراهيم، نابيناى كوفى كه به سلام او پاسخ داده شد و يكى از فرزندانش در بيت شعرى درباره اش مى گويد:

كجاى مردمان را نيايى به سان نياى من است، موسى يا فرزندش مجاب، كه چون سبط خفته در خاك را خواند، او به زيباترين سخن پاسخش گفت.» (1) 127 چون ابراهيم مجاب درگذشت، در صحنى كه آن روزگاران بود به خاكش سپردند، اما بعدها در توسعه حرم امام حسين عليه السلام مقدارى به مساحت بناهاى حرم افزوده شد و درنتيجه مرقد سيد ابراهيم مجاب در رواق غربى مذكور قرار گرفت.


1- - تذكرة الانساب، احمد بن محمد بن مهنا بن علىّ بن مهنا حسينى، نسخه خطى در كتابخانه آستان قدس رضوى به شماره 657، صص 112- 107

ص: 159

بر مرقد او صندوقى است از چوب ساج مرغوب و ضريحى از فولاد سبز آن را دربرداشته، اما امروزه ضريحى از برنز جايگزين آن گشته كه در طى سال ها نوسازى شده است.

آرامگاه تعدادى از شخصيت هاى دينى و علمى در اين رواق جاى گرفته كه از آن جمله اند:

1- سيد عبداللَّه بحرانى صاحب كتابهاى گرانسنگى چون «الافاضات الحسينيّه» و «شرح مختصر النافع علامه حلى» در فقه.

2- سيد محسن بن سيد عبداللَّه بحرانى كه تقريرات درس استاد خود شيخ خلف بن عسكر را نوشته است.

3- سيد محمد بن سيد محسن بحرانى كه داراى كتابهايى ازجمله: «الفصول البهيّة فى بعض أخبار الحجج المرضية وهداية العباد» در فقه است.

4- عالم شاعر سيد محمد زينى حسنى.

5- سيد محمد مهدى سيد سليمان آل طعمه، نياى نگارنده كتاب.

دو حجره به رواق غربى گشوده مى شود: يكى در نزديكى قتلگاه و مقبره خانوادگى آل نصراللَّه است و ديگرى در نزديك مرقد سيد ابراهيم مجاب و مقبره خانوادگى آل جلوخان است.

مقابل اين حجره دو در است كه به مسجد حرم گشوده مى شود، هر دو از چوب ساج و به گونه اى بديع ساخته و با پوششى از نقره خالص تزيين شده است.

از اين رواق، همچنين، دو در به صحن گشوده مى شود كه يكى باب حبيب بن مظاهر است و كفشدارى متعلق به آل شويخ در جوار اين در قرار دارد و ديگرى باب سيد ابراهيم مجاب است كه كفشدارى متعلق به سيد جعفر فرزند سيد حسن فرزند سيد جعفر آل طمعه بر آن واقع است. براى اين رواق درِ سومى هم در مقابل باب سلطانيه گشوده شده كه كفشدارى متعلق به سيد هادى محمد مصطفى آل طعمه بر آن واقع است.

سرانجام، رواق شرقى يكى از ديگر رواق هاى حرم امام حسين عليه السلام است كه روزگارى رواق آقا باقر ناميده شده و امروزه به مناسبت جاى گرفتن آرامگاه فقيهان

ص: 160

نامبرده زير به رواق فقها نامور است:

1- اصولى صاحب مكتب، شيخ محمدباقر بن محمد اكمل معروف به وحيد بهبهانى.

2- سيد على طباطبايى صاحب كتاب فقهى «رياض العلماء».

3- شيخ يوسف آل عصفور بحرانى صاحب كتاب «الحدائق الناضره».

اين سه، در مقبره اى واحد در سمت راست درِ حرم مدفونند و بر مقبره آنان ضريحى كوچك است.

آرامگاه نامبردگانِ زير هم در اين رواق جاى دارد:

1- سيد كاظم بن قاسم حسينى رشتى (متوفاى سال 1259 ه. ق.).

2- سيد احمد بن سيد كاظم رشتى (كشته شده به سال 1295 ه. ق.).

3- شاعر بزرگ حاج جواد بدقت (متوفّاى سال 1281 ه. ق.).

4- عالم شاعر شيخ جعفر بن صادق السهر.

رواق جنوبى به رواق حبيب بن مظاهر نامور است و او همان صحابى بزرگى است كه در عاشورا در پيشگاه امام حسين عليه السلام شهيد شد. بر مرقد او ضريحى كوچك از جنس نقره ساخته اند كه در تاريخ دهم جمادى الآخر سال 1410 ه. ق. نوسازى شده است.

اما كشيكخانه اى كه در مقابل ضريح حبيب بن مظاهر واقع شده مدفن شمارى از بزرگان آل طعمه است كه از آن جمله اند: سيد جواد فرزند سيد حسن آل طعمه توليت حرم امام حسين عليه السلام (كه بنا بر نوشته لوحش به سال 1309 ه. ق. درگذشته است)، سيد سليمان سيد مصطفى آل طعمه، فرزند وى سيد يوسف، نوه اش سيد جواد و شمارى ديگر.

رواق حبيب بن مظاهر، همچنين مرقد شخصيت هاى علمى معروفى است كه از آن جمله اند:

1- سيد محمدمهدى موسوى شهرستانى (درگذشته به سال 1216 ه. ق. و صاحب تأليفات گرانسنگ). يكى از كارهاى برجسته او ملحق كردن مسجد واقع در حرم امام حسين؛ يعنى مسجد عمران بن شاهين- بنيانگذار حكمرانى آل شاهين در منطقه جنوب

ص: 161

عراق- به حرم است. داستان اين اقدام از قرار زير است:

تنگ بودن حرم و نداشتن گنجايش كافى براى زايران امام عليه السلام بويژه در مناسبت ها و زمان هاى ويژه زيارت، مشكلاتى را براى آنان ايجاد مى كرد، همين امر سيد محمد شهرستانى را بر آن داشت تا به رغم مخالفت گماشته حكومت عثمانى مرادبيك، در سال 1213 براى الحاق مسجد به حرم بكوشد.

وى معماران و بنايان را گرد هم آورد و در اين باره با آنان رايزنى كرد. عقيده همه بر آن بود كه ديوار ميان مسجد و حرم را بردارند و اين كار را بدون هيچ گونه سروصدايى به انجام رسانند. چنين شد كه وسايل لازم براى اين كار را فراهم ساختند و منتظر ماندند. از ديگرسوى، در همين هنگام ميان ساكنان دو محله از محله هاى كربلا درگيرى پيش آمد و اين درگيرى حكمران عثمانى و توليت حرم امام را بر آن داشت مطابق شيوه هميشگى خود كه در هنگام بروز درگيرى و ناآرامى حرم را مى بست و تا استقرار آرامش درهاى حرم را نمى گشود، درهاى حرم امام عليه السلام را ببندد. درهاى حرم بسته شد و كارگران و بنايانى كه از پيش آماده شده بودند كار خود را آغاز كردند. آنها ديوار را برداشتند، مسجد شاهين را با حرم يكى كردند و جاى اتصال ديوار برداشته شده به ديوارهاى باقيمانده را كاشى كارى كردند. زمانى گذشت و چون درهاى حرم را گشودند. غافلگيرانه متوجه شدند مسجد اهل سنت را با حرم امام عليه السلام يكى كرده اند. سيد محمد شهرستانى اين كار را به انگيزه عشق و علاقه به اهل بيت انجام داد و با اين كار خود دستگاه حاكم عثمانى را در اين عرصه به شكست كشاند.

يكى ديگر از كارهاى شايسته شهرستانى كشيدن نهرى از فرات به نجف اشرف در روزگار فرمانروايى آصف الدولة بن شجاع است. شهرستانى به سال 1216 ه. ق. درگذشت. (1) 128 2- سيد محمد حسين پسر محمد مهدى موسوى شهرستانى.

3- سيد محمدحسين مرعشى حسينى، مشهور به شهرستانى، صاحب كتابهاى گرانسنگى چون «غاية المسؤول في علم الاصول» و درگذشته به سال 1315 ه. ق.


1- - درباره جزئيات نك: مجله «العرفان»، لبنان، دوره 52، شماره 10، ذى الحجه سال 1384 ه. ق./ آوريل 1965 م. مقاله «چگونه حرم امام سيدالشهدا در كربلا توسعه يافت؟»، ص 1058- 1055

ص: 162

4- ميرزا محمدعلى فرزند سيد محمدحسن مرعشى، صاحب كتاب «الدرَّة الْوَجيزة في شرح الوجيزة» و درگذشته به سال 1344 ه. ق.

گفتنى است نامبردگان همه در يك مقبره به خاك سپرده شده اند و اين مقبره در پشت قبور شهيدان واقع است.

قتلگاه

مقتل

محلى است كه در آن سر امام عليه السلام را از تن بريدند. اين محل كه حجره اى ويژه با درى نقره اى و پنجره اى به صحن، در جنوبِ غربىِ رواق حبيب بن مظاهر واقع است و كف آن با سنگ مرمرِ روشن فرش شده و سردابى با درى نقره اى در آن وجود دارد.

در رواق شمالى كه به «رواق السلاطين» نامور است، به مقبره تنى چند از شاهان و فرمانروايان قاجار برمى خوريم كه مظفرالدين شاه، فرزندش محمدعلى و نوه اش احمد از آن جمله اند. قبر عالم برجسته سيد عبدالحسين حجت طباطبايى و همچنين خطيب مشهور سيد حسن استرآبادى در مقابل اين مقبره است. در پشت رواق حبيب بن مظاهر

ص: 163

مقبره اى ديگر است كه درِ آن به صحن گشوده مى شود و مرحوم شهيد مهدى حاج عبدالصراف در آن جا دفن شده و قبر مرحوم شيخ مظهر حاج صكب رييس عشيره سعيد نيز آنجاست.

گفتنى است رواق هاى چهارگانه حرم امام عليه السلام به نشستن زنان اختصاص دارد و ورود و خروج مردم به حرم نيز از همين رواق هاست. بر در هر رواق كفشداريى وجود دارد كه عراقى ها آن را «كشوانيه» و جمع آن را «كشوانيات» نامند. در برخى از اين كفشدارى ها آيه فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ انَّكَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوى (1) 129 نوشته شده است.

ايوان طلا

اين ايوان كه از ضلع جنوبى حرم مُشرف بر صحن است، داراى سقفى است بلند كه خود داراى سه بخش است: بخش ميانى با ارتفاع بيشتر و دو بخش جانبى با ارتفاع كمتر.

طول ستون هاى بخش ميانى به 13 متر و طول ستونهاى دو بخش جانبى به 9 متر مى رسد.

اين ستونها تا زمانى نه چندان دور، از چوب هايى بود كه در سال 1330 ه. ق. از جنگلهاى هند آورده بودند، اما چون اين ستون هاى چوبى رو به خرابى نهاده و رطوبت و موريانه استقامت آنها را كم كرده بود، يكى از نيكوكاران ايرانى به نام محسن قنبر رحيمى اين ستون ها را با ستون هايى از سنگ يكپارچه جايگزين كرد.

ايوان مستطيل شكل است و طول آن به 36 متر و عرض قسمت ميانى آن نيز به 10 متر مى رسد.

قسمت زير ايوان با نرده هاى فلزيى كه ميان ستون ها قرار گرفته، از صحن جدا شده و مردم از دو سمت كنار ايوان به درون حرم شدآمد مى كنند. ديوارهاى اين ايوان با طلاى ناب روكش شده و قسمتهاى فوقانى ديوارها با كاشى هايى كه به شكلى بديع و چشمنواز در كنار هم چيده شده اند و سرانجام ديگر جايهاى ديوارها با كاشى هاى داراى نقش و نگار آذين شده است.


1- - طه: 12، «پاى افزار خويش بيرون آور كه تو در وادى مقدس طُوى هستى.»

ص: 164

ايوان طلا

در اين ايوان سه درِ چوبى با روكش طلا و همراه با ميناكارى وجود دارد كه آياتى از قرآن و يا ابياتى از شعر بر آن نوشته شده است:

1- درِ اوّل: طول اين در دو متر و عرض آن يك ونيم متر است، در سمت شرق ايوان قرار دارد و بيت شعرهاى زير بر آن نقش بسته است:

قل لمن ذاب حنيناً واشتياق لذراري المصطفى بعد الفراق

ها هنا وارى حسيناً قبره أكذا البدر يُواريه المحاق

وهنا مذ سكنت أنفاسه فقد اهتزت له السبع الطباق

ص: 165

مزقت أعضاءه سمر القنانهبت أحشاءه البيض الرقاق

وبآل اللَّه كم قد هتكت آل حرب و عصابات النفاق

يزعمون الدين ما جاءوا به ودمُ الدين بأيديهم يراق

رصدوا الطرق على خير الملاليحولوا دون من رام اللحاق

حرموا الماء عليهم وأبوالبنيهم قطرة منه تذاق

كم رضيع يتلظى ظمأقلبه أو شك أن يذكو احتراق

و صريع مثله فوق الثرى حين أبقته القنا رهن السباق

مرّ يوم القلب صبراً عنهم وسلوا سامه ما لا يطاق

نحن لا ننسى حسيناً والألى ما اعتلى مثلهم الخيل العتاق

نحن لا ننسى حسيناً جددت نحوه الأظفار ذؤبان العراق

كلما حاول إرشادهم في الشقا ضلوا وتاهوا في الشقاق

جادها أزكى دم جادها الدمع ... (1) 130

لا تلم أن ننتشق من تربهاإنها أشهى من المسك انتشاق

آل بيت نذروا أنفسهم أن يقيموا الحق مرفوع الرواق

ها هنا قد أخذ الجيش بهم مثلما دار على الخصم النطاق

لجب قد وسّع الظلم لهم وبه صدَّ الفضا الرحب وضاق

وتلاقى بأباة أيقنواأنه ما من قضاء اللَّه واق

فتهاووا ها هنا صرعى وفي جنة الخلد لهم طاب التلاق

هذه أبوابها قد أرخت«ما لها دون مجيبها انغلاق» (2) 131


1- - مؤلف نتوانسته است اين مصراع را بخواند.
2- - «به هر آن كه پسِ فراق و جدايى، دلتنگ و دلداده فرزندان مصطفى شده است بگو: در اينجا حسين مدفون است و آيا مى شود چنين بدر را محاق بپوشاند؟ اين جا از آن روز كه نفس هاى او باز ايستاده، هفت آسمان لرزيده است. خنجرهاى تيزپيكر او را از هم دريد و شمشيرهاى بران پاره هاى تن او را بريد. خاندان ابوسفيان و گروه هاى نفاق چه اندازه حرمت آل اللَّه را شكستند! بر اين ادعا بودند كه دين همان است كه آنان آورده اند، در حالى كه خون دين به دست آنان بر زمين ريخته مى شد. راه را بر برترين آفريدگان بستند تا سدّ راه هر كسى شوند كه آهنگ پيوستن در سر دارد. آب را بر آنان حرام كردند و قطره اى آب بر كودكان و خردسالان خاندان رسول روا نداشتند. چه بسيار شيرخوارگانى كه تشنگى از دلهايشان شعله مى كشيد و نمانده بود كه از آتش عطش بسوزند. و چه كشتگانى كه بر روى خاك ماندند تا اسبان بر آنها بتازند و مسابقه دهند. آن روز، بر دل اندوهى گذشت كه آن را به ستوه آورد و توان و تابش نبود. ما حسين را از ياد نمى بريم و نيز آنها را كه همانندشان بر اسب هاى پيكار ننشسته است. ما از ياد نمى بريم حسينى را كه گرگان عراق براى دريدن پيكر او چنگال تيز كردند. هرچه براى راهنمايى آنان تلاش كرد در همان گمراهى كه داشتند ماندند و در بيابان سركشى و دشمنى سرگشته شدند. پاك ترين خون بر اين زمين ريخت و اينك پاك ترين اشكها نثار او. بر تو هيچ خرده نيست كه خاك اين سرزمين به سان عطر ببويى كه اين خاك از هر عطرى براى بوييدن خوش تر است. خاندانى كه جان خويش نذر آن ساختند كه خيمه دين را برپا بدارند. اين جا بود كه سپاه دشمن در ميانشان گرفت، چونان كه بر هر دشمن حلقه محاصره تنگ كنند. سپاهى گران بود كه ستمگرى توانگرشان كرده بود و بدين ستمگرى آسمانِ فراخ تنگ شده بود. آن خاندان با سربلندى و تسليم ناپذيرى ايستادند و يقين داشتند كه در برابر تقدير خداوند هيچ بازدارنده اى نيست. پس در اين سرزمين سر بر خاك نهادند و در آن سراى در بهشت، خوش همديگر را ديدار كنند. اين درهاى بناى مرقد آنان است كه بدين ماده تاريخش ثبت شده است: اين درها هرگز بر كسى كه بدين سوى آيد و پاسخ دهد بسته نيست نه.» گفتنى است آخرين مصرع اين شعر؛ يعنى عبارت «ما لَها دُونَ مجيبها انْغِلاق» ماده تاريخِ ساخت يا نصب در است كه به حساب ابجد با سال 1385 ه. ق. برابرى مى كند. همچنين متن عربى شعر در مصرع دوم بيت پانزدهم افتادگيى دارد كه نگارنده درباره اش مى گويد: «نتوانسته ام آن را بخوانم»، «مترجم».

ص: 166

يادآور است، اين در به فراخنايى، به وسعت ميانگين 8 متر مربع باز مى شود كه محل نگهبانان و خادمان حرم است و آن را كشكخانه (كشيكخانه) نامند.

2- درِ وسط: اين در، بلند و داراى ساختى استوار و طلاكارى شده است. ارتفاع آن به 4 و عرض آن به 2 متر مى رسد و در نوع خود يكى از محكم ترين و خوش ساخت ترين درهاست. بر بالاى در، متن كامل سوره شمس به خط جوادعلى و به سال 1372 ه. ق.

نوشته و بر دو لنگه در نيز ابياتى از قصيده عينيه شاعر بزرگ محمدمهدى جواهرى نوشته شده و بر روى آنها نيز نقاشى هايى نيز به هنرمندى سيد عبداللَّه آفريده شده است.

3- درِ سوم: اين در كه طولش به 2 متر و عرضش به 5/ 1 متر مى رسد، از نقره

ص: 167

خالص ساخته شده و داراى قابى شيشه اى است. در سمت غرب ايوان قرار دارد و بيتهاى زير بر دو لنگه آن نقش بسته است:

هنا لابن فاطمة مضجعُ به نحن باللَّه نستشفع

هنا كلّ يوم تنادي السماألا أيّها المسلمون اسمعوا

متى رمتم الفوز يوم الجزابباب الحسين قفوا واخشعوا

فما هو إلّا لدار الخلودمجاز لشيعته مهيع

وقولوا سلام على الطاهرين من الرجس فوق الثرى صرّعوا

فهم خير من حمل المرهفات و هم خير من ضحت الأذرع

هنا موضع لابن بنت الرسول وللصحب في جنبه موضع

هنا وهنا ساميات القباب يطوف بها السجّد الركّع

قباب تود السماء لهاشموس بأفلاكها تسطع

قباب عليها وفيها الهدى لنا فهي للنور مستودع

قباب قضى اللَّه أن يستطيل على النجم سؤددها الأرفع

هنا وتذكرت يوم الحسين فتسبق ألفاظنا الأدمع

تراه وقد خانه الناكثون فجاءته راياتهم تسرع

فيصرع هذا بحدّ الظباوهذا بحرّ الظما يصرع

وهذا على صدره طفله بسهم العدى نحره يقطع

وهذي وتلك به تستغيث ليرجعهم و هو يسترجع

هنا في المحرّم نادى الحسين فدوّى الزمان له أجمع

فحط الرجال هنا والنساءستسبى هنا و هنا المصرع

نداء يرن بسمع العصورو يرويه عن مجمع مجمعُ

تكاد المساوات تبكي له دماً و الجبال له تخشع

فيا زائريه اذا شئتم سموا لدى بابه فاركعوا

ص: 168

و ان شئتم مفزعاً أرخوا«ضريح الحسين هو المفزع» (1) 132

1385 ه.

اين در نيز به فراخنايى به نام كشيكخانه باز مى شود و پس از گذر از آن، به رواق حبيب بن مظاهر مى رسد، چونان كه با گذر از دو در ديگر هم بدين رواق مى رسيد.

كف رواق حبيب بن مظاهر و همچنين پايين ديوارها، به مرمر مرغوب پوشيده شده و قسمتهاى بالاى ديوارها و نيز سقف اين رواق به آينه كاريهايى داراى اشكال هرم


1- - «اين جا آرامگاه فرزند فاطمه است كه ما بر درگاه خداوند از او شفاعت خواهيم. اين جا هر روز آسمان فرياد برمى دارد كه هان! اى مسلمانان بشنويد! هرگاه رستگارى روز جزا را مى جوييد بر در خانه حسين بايستيد و تواضع كنيد. اينجاست، تنها همين جا كه براى شيعيان او گذرى هموار به سوى سراى جاودانگى است. و بگوييد سلام بر آن پاكان و پيراستگان از آلودگى كه بر اين خاك جان باختند. آنان برترين فرزندانى بودند كه مادرى بر دامن مى نشاند و يا دست محبت پدرى بزرگ مى كند. اين جا جاى خفتن فرزند دختر پيامبر است و ياران او نيز در برش جاى دارند. اينجاست، هم اينجاست آن گنبدهاى بلند كه سجده گزاران و ركوع كنندگان بر گِردش طواف كنند. گنبدهايى كه آسمان آرزو دارد كاش روزى خورشيدى در فلك آن مى بود و مى درخشيد. گنبدهايى كه بر آن و در آن نور هدايت ماست و يكسره جايگاه نور است. گنبدهايى كه خداوند تقدير كرده كه بر بلنداى آسمانِ بلند برترى يابد. اين جا، البته آن روز حسين را به ياد آوردم و اينجاست كه گريه بر گفته ها پيشى مى گيرد. اين جا، يكى به تيغه شمشير كشته مى شود و يكى به سوزندگى تشنگى جان مى دهد. يكى كودكش را بر روى سينه گرفته و به تير دشمن گلويش پاره مى شود. دخترى از يكى از آن جفاكاران فرياد مى خواهد و او در پاسخ آيت مرگ مى خواند. اين جا، حسين در محرم فريادى برآورد و همه روزگار با او هم آوايى كرد. او فرياد برآورد كه اين جا جاى بارگشودن است و هم اين جا مردان بر خاك افتند و زنان به اسيرى روند. اين فرياد است كه در گوش همه عصرها طنين افكند و نسلى آن را از نسل ديگر شنوند و بازگويند. چيزى نمانده است كه آسمان بر او خون بگريد و كوه ها از اندوه از هم بگسلند. اى زايران، اگر بلندى مى جوييد بر درگاه او سر به تواضع فرود آوريد. و اگر پناهگاهى مى طلبيد اين ماده تاريخ را از ياد نبريد كه: ضريح حسين پناهگاه است.» گفتنى است مصرع پايانى يعنى «ضريح الحسين هو المفزع» ماده تاريخ بنا يا نصب اين در است كه به حساب ابجد با سال 1385 ه. ق. برابرى مى كند، «مترجم».

ص: 169

و ستاره و همانند آن زينت يافته و چلچراغهايى از سقف آويزان است. بر ديوارهاى دو بازوى ايوان طلا هم چند بيت شعر مناسب از شيخ عبدالكريم نايف نقش بسته است. اين ابيات عبارتند از:

هذه روضة قدسٍ بحسين الطهر تسطع

تهبط الأملاك فيهاوعلى الأعتاب تخضع

في بيوتٍ أذِن اللّه بأن للعرش ترفع (1) 133

در يازدهم محرم سال 1388 ه. ق. و پس از آن كه بيست و هفت كاميون حامل ستونهاى مرمر براى ايوان طلا و نيز سنگهاى مرمر ديگر براى جلوى ايوان به كربلا رسيد، فرمان خراب كردن ايوان قديم را صادر كردند و رياست دفتر وزارت اوقاف عراق بالابرها و ديگر امكانات لازم براى انجام سريع كار از سوى هيأت نوسازى حرم امام حسين عليه السلام را در اختيار گذاشت و كار تعويض ستونهاى ايوان و بناى ايوان نو انجام گرفت. در پيرامون سقف اين ايوان، در سال 1399 ه. ق. و در دوران توليت سيد عبدالصالح آل طعمه- چونان كه آن جا نوشته است- آياتى از قرآن كريم به خط سيد صادق آل طعمه نقش بسته است. در قسمت نزديك به درِ وسطى ايوان، شمعدان بزرگى آويخته بود كه شمع هاى روشنايى در آن گذاشته مى شد، آن گونه كه در داخل حرم نيز تا پيش از برخوردار ساختن آن از برق شمعدان هايى در اندازه هاى مختلف وجود داشت و شمعهايى كه در درون اين شمعدان ها مى سوخت حرم را روشن مى ساخت.

نيپور يكى از جهانگردان است كه در 27 دسامبر سال 1765 م. از حرم امام ديدار كرده است. او در توصيف حرم مى گويد: در جلوى در، شمعدان مسى بزرگى بود كه در آن چند چراغ روشنايى وجود داشت.

در سمت شرق ايوان و بر گذر زايران به درون حرم دو كفشدارى در مقابل «باب قاضى الحاجات» وجود دارد. يكى از اين كفشدارى ها در اختيار ورثه شيخ احمد شيخ


1- - «اين حرم قدسى است كه در آن نور حسين مى تابد. فرشتگان در آن فرود مى آيند و بر آستانه درها به تواضع سر فرود مى آورند. در خانه هايى كه خداوند اجازه فرموده است، به سوى عرش رفعت و بلندى يابد.»

ص: 170

حسن قاو و ديگرى در اختيار ورثه شيخ مجيد ابراهيم خليل اسدى است. در سمت ديگر هم دو كفشدارى ديگر وجود دارد كه يكى از آنِ شيخ احمد كشوان و ديگرى در اختيار ورثه محمد قصير است.

در سمت باب القبله هم دو كفشدارى است؛ يكى از آنها كه در مقابل تكيه بكتاشيه است متعلق به ورثه سيد سليمان فرزند سيد جعفر مصطفى آل طعمه و اكنون در اجاره سيد مرتضى سريجى است و ديگرى كه دفتر توليت حرم امام حسين عليه السلام نيز در مقابل آن قرار دارد، از آنِ شيخ على بن حسن بن ناصر كشوان و شريك او سيد جواد بن سيد هاشم سيد نور كشوان موسوى است.

صحن و درهاى آن

صحن حرم امام حسين عليه السلام محدوده اى يكپارچه و وسيع است كه رواق ها و گنبدخانه حرم را در ميان گرفته است. برخى نام «جامع» را به صحن داده اند؛ از آن روى كه مردم در هنگام نماز و نيز براى زيارت و يا خواندن دعا و برگزارى مراسم دينى، آن جا گرد هم مى آيند. نام «مشهد» نيز بر صحن نهاده شده است، از آن روى كه مردم براى زيارت و دعا در آن جا حضور مى يابند. واژه «مشهد» از ديرباز براى عراقيان شناخته بوده و در مورد مرقدهاى امامان به كار مى رفته است. براى نمونه، شاعر مى گويد:

توجّهت نحو المشهد العَلَم الفردعلى اليمن والتوفيق والطائر السعد (1) 134

يا شاعرى ديگر مى گويد:

يا صاح هذا المشهد الأقدس قرَّت به الأعين والأنفس (2) 135

در عرف عراقيان كلمه «مشهدان» به مرقد امام على عليه السلام در نجف و مرقد امام حسين عليه السلام در كربلا اشاره دارد.


1- - «از اقبال خوش و به توفيق و خجستگى، به سوى آن مرقد بشناخته يگانه روانه شدم.»
2- - «اى صاحب اين مرقد پاك كه ديده و دل بدو روشن شده است.»

ص: 171

تصاوير ص 160 و 161 در يك صفحه

ص: 172

تصاوير ص 162 و 163 در يك صفحه

ص: 173

مرقد امام حسين عليه السلام در ميان بخش قديمى شهر كربلا قرار گرفته و تا پيش از سال 1948 ميلادى خانه ها، بازارها و بناهاى ديگر بدان متصل بود و ميان آنها و حرم خيابانى وجود نداشته است. در اين سال بر گرد حرم امام عليه السلام خيابانى احداث كردند و اجازه ندادند بناهاى شهر به مجموعه بناهاى حرم متصل شود.

ديوار بيرونىِ حرم از ديگر بناهاى شهرى جدا و با كاشى و آجرهاى زرد زينت داده شد و بر بالاى درها و قسمتهايى از بالاى ديوارها نيز كتيبه هايى از آيات قرآن كه با خط كوفى بر كاشى هاى معرّق نقش بسته بود نصب كردند.

صحن امام از داخل به شكل مستطيل، البته به سان ضريح با دو ضلع اضافه و در واقع شش پهلو بوده، اما در جريان توسعه حرم در سال 1947 ميلادى اين دو ضلع اضافه؛ يعنى ضلعى در جنوب شرقى و ديگرى در شمال شرقى برداشته شده و درنتيجه، صحن از داخل به شكل يك مستطيل كامل درآمده است، هرچند از بيرون نمايى

ص: 174

بيضوى شكل دارد.

ارتفاع ديوارهاى صحن به دوازده متر مى رسد كه از داخل تا ارتفاع دو متر سنگ كارى شده و در قسمتهاى بالاتر با كاشى ها و كتيبه ها و نقش هاى چشمنواز زينت يافته و در بالاترين قسمت ديوار آياتى از قرآن كه سوره كاملى را تشكيل داده نقش بسته است.

تا پيش از توسعه حرم در سال 1947 م. در اطراف صحن، مسجدها و مدرسه هايى دينى وجود داشت كه درهايشان به صحن گشوده مى شد. اما شهردارى كربلا اين مدرسه ها و مسجدها را ويران و به جاى آنها همان خيابان پيرامونىِ حرم را احداث كرد.

مدرسه حسن خان يكى از اين مدرسه هاست كه خود بزرگترين مدرسه علوم دينى در كربلا بوده و انديشمندان و عالمان بزرگى از آن برخاسته اند كه سيد جمال الدين اسدآبادى يكى از آنهاست. مسجدى هم كه حسن خان ساخته بود در نوع خود يكى از شاهكارهاى معمارى به شمار مى رفت. اين مسجد كه به همراه بخش اعظم مدرسه، از ميان رفته در ناحيه شمال شرقى صحن قرار داشته است.

مدرسه صدراعظم و مدرسه زينبيه كه هر دو از مدرسه هاى علميه كهن كربلاست و همچنين جامع بزرگ ناصرى ازجمله بناهايى است كه در سمت غرب حرم در جريان توسعه از ميان رفته است.

در سمت شمال هم تا پيش از توسعه حرم، جامع رأس الحسين عليه السلام وجود داشته و در ميانه اين مسجد مقامى به نام رأس الحسين عليه السلام بوده كه بنا بر روايات، پيش از سفر اسيران از كربلا به كوفه سر امام در اين مكان گذاشته شده است و از همين روى مردم بدين مسجد و مقام اهميت خاصى مى داده اند. اما به هر حال اين مسجد بكلّى از ميان رفته است.

دكتر سيد عبدالجواد كليدار بناى بخش شمالى صحن را از اقدامات شاه طهماسب صفوى مى داند و آن گونه كه در «بحار الانوار» مجلسى اشاره شده، اين بخش در جريان توسعه اى كه در عهد صفوى در حرم امام عليه السلام انجام گرفته، بنا شده است. ظاهراً تا آن زمان صحن حرم امام حسين عليه السلام به شكل حرم امام كاظم عليه السلام و داراى سه ضلع شرقى، غربى

ص: 175

و جنوبى بوده، اما شاه طهماسب ضلع شمالى را نيز به صحن افزوده و بدين ترتيب صحن داراى چهار ضلع شده است.136 مجموع مساحت صحن به 1500 متر مربع مى رسد و شايد يكى از مهمترين ويژگى هاى حرم امام حسين عليه السلام همين صحن وسيع ايوانهاى زيباى فراوان است؛ چه، 65 ايوان بر گرداگرد وجود دارد و در هر ايوان نيز حجره اى است كه ديوارهايش از بيرون و اندرون كاشى كارى است. اين حجره ها براى مباحثه طلاب بوده و برخى هم به شاهان، اميران، فرمانروايان و عالمان و رجال دين اختصاص داشته است.

ضلع هاى چهارگانه صحن

ضلع شمالى؛ در زاويه شمال شرقى صحن باب الكرامه واقع است و در سمت چپ آن به ترتيب، سه مقبره از آنِ آل طعمه، مقبره عبدالمجيد كمبورى، ايوان وزير، مقبره آل صالح (گدا على)، مقبره آل حكيم شهرستانى، و مقبره آل زينى قرار گرفته كه برخى از رجال اين خاندان؛ ازجمله سيد عبدالرزاق و فرزندانش، همچنين سيد عباس آل تاجر و فرزندش سيد محمدحسن دفن شده اند.

پس از آن مقبره سيد ابراهيم شهرستانى و فرزندش سيد صالح است. سپس همچنان كه به سمت چپ برويد، به باب السدره و پس از آن مقبره سيد عبدالحسين سر خدمت آل طعمه، برادرش سيد مرتضى و برادرزاده اديبش سيد مصطفى سيد سعيد خواهيد رسيد.

ضلع غربى؛ در اين ضلع مقبره ها و غرفه هايى قرار گرفته كه مهمترين آنها (1) به ترتيب به سمت چپ عبارتند از: مقبره شيخ خلف بن عسكر زوبعى كه در طاعون سال 1246 ه. ق. درگذشت. در اين غرفه شاعر بينادل شيخ قاسم الهى (درگذشته به سال 1276 ه. ق.) نيز دفن شده است. زمانى در مقابل اين مقبره سكويى وجود داشت كه شاعران بزرگى چون ابوالمحاسن، كاظم الهى، حاج عبدالمهدى حافظ و شيخ محسن


1- - عبدالجواد كليدار، تذكرة كربلاء وحائر الحسينى عليه السلام، ص 242

ص: 176

ابوالحب و همچنين برخى از ديگر بزرگان عصر، هر روز بر آن مى نشستند و آثار نظم و نثر خويش را مى خواندند. اين سكو تا توسعه حرم به سال 1367 ه. ق. وجود داشت. در پشت اين مقبره، مقبره اى ديگر از آنِ خاندان ابوطحين و در كنار آن نيز مقبره علّامه شيخ عبدالحسين تهرانى (درگذشته به سال 1286 ه. ق.) است. باب السلطانيه پس از اين مقبره است.

از آن هم كه بگذريم به يكى از انبارهاى حرم، سپس ايوان ناصرى، آنگاه انبارى ديگر و سپس قبر علّامه سيد مرتضى كاشمرى (درگذشته به سال 1342 ه.. ق) مى رسيم كه در حجره كابليه دفن شده است. پس از آن مقبره سيد صالح سيد سليمان مصطفى آل طعمه (درگذشته به سال 1319 ه. ق.) و فرزندان اوست كه در مقابل پنجره مقتل قرار مى گيرد. سپس به باب الزينبيه مى رسيم كه قبر مرحوم سيد محمود سيد على وهاب در آستانه آن قرار گرفته و پس از آن هم حجره اى ديگر است كه در ماه رمضان در آن مجلس قرائت قرآنى به مديريت سيد محمدحسن سيف برگزار مى شد. در كنار اين حجره پلكانى قرار دارد كه به طبقه دوم مى رسد و دفتر زمستانى توليت حرم در غرفه اى در اين طبقه قرار گرفته و اين غرفه بر باب الزينبيه مشرف است.

ضلع جنوبى؛ در ميانه اين ضلع، باب القبله قرار گرفته كه خود در زير ايوانى بزرگ است كه ساعت زنگ دار بزرگى بر بالاى آن نصب شده است. قبر سيد محمد سيد العراقين در مدخل ايوان و دار مخطوطات (خزانه آثار خطى) و همچنين كتابخانه حرم امام عليه السلام در بالاى آن قرار گرفته است. پس از اين قبر مقبره مرحوم حاج مصطفى اسد خان و در مقابل آن مقبره آل ثابت واقع است.

هنگامى كه از بيرون به صحن درمى آييد دفتر توليت حرم امام حسين عليه السلام در سمت چپ شما و مقبره آل اشيقر نيز در جوار آن قرار مى گيرد. در سمت راست ايوان تكيه بكتاشيه است كه سيد احمد جدّ آل دده و برخى از فرزندان و نوادگان او در آن جا دفن شده اند. و آن سان كه در گذشته، صوفيان و مرشدان به اين تكيه مى آمدند امروزه نيز بزرگانى آهنگ آن مى كنند.

در جوار اين تكيه مقبره مرحوم حاج محمد شهيب قرار گرفته و در اين غرفه در

ص: 177

خلال ماه مبارك رمضان جلسه قرآنى برگزار مى شود. قبر علّامه سيد عبدالحسين آل طعمه توليت حرم امام حسين عليه السلام و همچنين قبر علّامه شيخ محمد بن داود خطيب در مقابل اين مقبره است.

ضلع شرقى؛ قبر پيشواى دينى شيخ محمدتقى شيرازى در اين ضلع قرار گرفته و سقاخانه سلطان عبدالحميد عثمانى نيز در جوار آن است.

پس از آن ايوان باب قاضى الحاجات قرار گرفته كه دو مقبره در آن است؛ يكى مقبره عالم بزرگ شيخ زين العابدين حائرى و فرزندانش و ديگرى كه در سمت مقابل قرار گرفته؛ مقبره ميرزا محمد ثقةالاسلام.

پس از ايوان به مسجد علّامه سيد كاظم رشتى (درگذشته به سال 1259 ه. ق.) و سپس به ايوان باب الشهدا مى رسيم كه مقبره مرحوم سيد كاظم سيد عبود آل نصراللَّه در آن واقع است. همچنان در سمت شرق ايوان به مقبره بزرگى از آنِ خاندان آل طعمه برمى خوريم كه ميان دو ايوان ابوالشهدا و كرامه قرار گرفته است.

ايوان وزير

در وسط ضلع شمالى صحن، ايوانى بزرگ است كه در گذشته پنجره اى آهنى داشت كه به صحن مشرف بود. اين ايوان به يكى از وزيران حكومت قاجار، كه قبرش در پشت همين ايوان قرار دارد، نسبت داده شده و از همين روى آن را ايوان وزير ناميده اند.

هرچند پيشتر نامش ايوان ليلو بوده است. درويشان در اين ايوان تكيه اى داشتند و آن جا در دهه اول ماه محرم گرد مى آمدند و با پرچمهاى سياه و كشكول هايى چند، مراسم عزادارى سالار شهيدان برگزار مى كردند و شخصيت هاى شناخته شده كربلا در اين مراسم حضور مى يافتند. در آن روزگار رهبرى اين درويشان را سيد مطهر بر عهده داشت كه شخصيتى محبوب بود.

در اين ايوان عالمان و ناموران بسيارى به خاك سپرده شده اند كه نامهايشان بر سنگهاى ديوار نوشته بوده است؛ از اين جمله مى توان از خطيب كربلا سيد جواد هندى و حجةالاسلام سيد ميرزا هادى حسينى ياد كرد.

ص: 178

البته امروزه تغييراتى در اين ايوان پديد آمده و از ايوان درى به نام «باب السلام» گشوده شده و آن جا رهگذر زايران گشته است.

ايوان ناصرى

ايوان ناصرى در ضلع غربى صحن قرار گرفته و بعدها نامش به «ايوان حميدى» تغيير يافته است؛ منسوب به سلطان عبدالحميد دوم كه اين ايوان را بازسازى كرد.

پيشانى اين ايوان قوسدار است و ارتفاع آن به 15 متر، طولِ پايه آن به 8 متر و عرض پايه به 5 متر مى رسد. زمانى بر بالاى اين ايوان ساعت بزرگ زنگ دارى نصب بود. چونان كه از بيت شعر شيخ جابر كاظمى برمى آيد اين ايوان در سال 1275 ه. ق. بنا شده است. در زير طاق ايوان كتيبه اى است كه اشعار زير، منسوب به شاعر كربلايى شيخ كاظم الهى بر آن نقش بسته است:

إيوان مجدٍ شاده كهف الورى سلطان غازي عالم الإنسان

عبدالحميد المتقي والمرتقي من كلّ مكرمة على كيوان

من آل عثمان الذين بسيفهم حفظوا الثغور بسطوة الإيمان

حل الحسين برحبهم فسموا به وبنوا البيوت الذكر للرحمان

اللَّه شرفهم وعظم قدرهم فبناؤهم من أشرف البنيان

حتى إذا ورث الخلافة منهم سلطاننا المقصود بالعنوان

شاد البناء بحضرة قد عطرت بشذا سليل المصطفى العدنان

هي حضرة كحظيرة القدس التي فيها تجلى الوارد السبحاني

فيها ثوى سبط النبي بطعنةشلت لها كف الشقي سنان

فغدا شهيد الطف تندب حوله مضر كما تبكي بنو شيبان

إنا لنذكره ونسكب أدمعاًتجري على الوجنات كالمرجان

فالصبر يحمد في المواطن كلهاإلا عليه فإنّه كالقاني

يا حبذا الإيوان في أوضاعه جاءت مبانيه على الإتقان

قد قابل القبر الشريف بوجهه فتراه بين يديه في إذعان

ص: 179

ينحط فيه عن الورى أوزاره فيكال للقالين بالصيعان

وسما إلى الفلك الأثير مسلماًبيمين يمن العالم الروحاني

من أجل ذا أرخته «يا حسنه قد شاده عبدالحميد الثاني» (1) 137

ناگفته نماند در زمان حاضر از اين ايوان درى گشوده اند كه زايران از آن مى گذرند.

در مقابل اين ايوان ايوان ديگرى به نام رأس الحسين عليه السلام است كه رواق سيد ابراهيم مجاب پشت آن واقع مى شود.

بر سقف اين ايوان نقش و نگارهاى زيبا و كاشيكارى هاى دقيق خودنمايى مى كند و در پيشانى آن عبارت «عمل استاد احمد جواد شيرازى، عام 1296 ه.» (2) 138 به چشم


1- - «ايوان مجد و عظمتى كه پناه مردمان، پادشاه مجاهد و فرمانرواى گيتى. عبدالحميدِ پرهيزگار و همو كه با همه بزرگوارى بر گيتى برترى يافته است. از خاندان عثمانى كه با شمشيرهاى خود و به قدرت ايمان مرزهاى اسلام را پاس داشته اند. حسين عليه السلام در سرزمين آنان فرود آمد و به نام او بلندى يافتند و خانه هاى ياد خدا در آن جا كه او شهيد شده بود بنا كردند. خداوند آنان را شرف دهد و جايگاهشان والاتر سازد كه بنايى كه ساخته اند از والاترين بناهاست. تا آن گاه كه در اين خاندان پادشاهِ مقصودِ سخن ما، خلافت را ارث برد. بر بارگاه والايى بنا ساخت كه عطر خوش محمدى را نشان است. اين بارگاهى است به سان بارگاه قدسى كه جلوه سبحان در آن تجلّى كرده است. اين جا سبط پيامبر صلى الله عليه و آله در خاك خفت، به ضربتى كه دست نفرين شده اى سنان بر او وارد ساخت. پس او شهيد سرزمين طف شد و مضر و بنى شيبان بر او گريستند و ناليدند. ما او را ياد مى كنيم و سرشك از ديده فرو مى ريزيم و اين قطره هاى اشك به سان دانه هاى مرواريد بر گونه ها جارى مى شود. صبر در همه جا ستوده است، مگر بر او كه به سان نهر خونى هماره جارى است. نك، اين چه خوش ايوانى خوش ساخت است كه پايه هايش به استوارى نهاده شده است. ايوان رو به قبر مبارك او ايستاده و آن را مى بينى كه در برابر آن قبر به تواضع دست بر سينه نهاده است. اين جا از هر انسانى گناهش فرو مى ريزد و حتى بدخواهان را پيمانه پيمانه عطا مى دهند. ايوان بر آسمان بلند سر برافراشته و به خجستگى عالَم بالا و روحانى سلام مى دهد. از اين روى ساخت اين ايوان را ماده تاريخ نهادم: اى كه با همه نكويى اش عبدالحميد دوم آن را از نو ساخته است.» گفتنى است عبارت «يا حسنة قد شاده عبدالحميد الثانى» به حساب ابجد با 1309 برابرى مى كند.
2- - كار استاد احمد جواد شيرازى، سال 1296 ه. ق.

ص: 180

مى خورد. در پايين اين ايوان بر ديوارها اين ابيات نقش بسته است:

اللَّه أكبر ماذا الحادث الجلل لقد تزلزل سهلُ الأرض والجبل

ما هذه الزفرات الصاعدات أسىّ كأنها شعل ترمي بها شعل

قامت قيامة أهل البيت وانكسرت سفن النجاة وفيها العلم والعمل

جلّ الإله فليس الحزن بالغه لكنّ قلباً خواه حزنه جلل

أتلك زينب مسلوب مقلدهااللَّه أكبر هذا الفادح الجلل

كأنّها لم تكن تنمى لفاطمةوأنّها غير دين اللَّه تنتحل

لئن بدت وحجاب الصون منهتك عنها فإن حجاب اللَّه منسدل

من كان خادمها جبريل كيف تُرى أضحى يحكّم فيها الفاجر الرذل

لو قام يصرخ بالبطحاء صارخهارأيت كيف اعوجاج المجد يعتدل

مهلًا أميّة إن اللَّه مدرك ماأدركتموه فلا يغرركم السهل

هناك يعلم من لم يدر حاصلهاأيّ الفريقين منصور ومنخذل (1) 139

و همچنين كتيبه هاى ديگر داراى نقش و نگار، توجه بيننده را به خود جلب مى كند و شاهكارى از هنر اسلامى را بدو مى نماياند.


1- - «اللَّه اكبر! چيست اين رخداد سخت كه كوه و دشت زمين را به لرزه افكنده است! چيست اين ناله و شيون ها كه از سر اندوه برخاسته و گويا شعله هايى است كه خود شعله ها مى افروزد! اينك قيامت اهل بيت برپا شده و كشتيهاى نجات، كه علم و عمل را در خود جاى داده، شكسته است. سبحان اللَّه! اندوه و حزن اين رخدادِ سخت را بسنده نمى كند، و اين دل است كه اندوهى سنگين در آن جاى گرفته است. آيا اين زينب است كه گردنبند او را غارت كرده اند. اللَّه اكبر! اين چه رخداد سخت و تلخ است! گويا كه او با فاطمه نسبت نداشت و گويا به دينى جز دين خدا گردن نهاده بود! اگر كه حرمت خيام شكسته و پرده حرمت اين خاندان دريده، اين حجاب خداست كه فرو افتاده است. چگونه مى توان باور داشت آن كه جبريل خدمتگزارش بود امروز آن نابكار تبهكار درباره اش حكم مى راند! اگر در سرزمين بطحا آن امامى كه مى بايست، قيام مى كرد و فرياد برمى آورد، آن گاه مى ديدى كه چگونه آن كجى كه در خلق افتاده است راست مى شد و رخت برمى بست. اى اميه، لختى درنگ كه خداوند آنچه را انجام داده ايد انتقام خواهد ستاند؛ پس مباد اين مهلت ها فريبتان دهد! آن روز آنها كه از فرجام كارها بى خبرند دريابند كه كدام گروه پيروز و كدام گروه خوار و زبون است.»

ص: 181

اما تكيه بكتاشيه: اين تكيه از مكان هاى مهم و مشهور صحن شريف است كه در سمت راست باب القبله (براى كسى كه به حرم وارد مى شود) قرار مى گيرد. اين بنا كه به صورت گنبدى است و در آن سنگهاى بزرگى تقريباً از نوع سنگ هاى صحن به كار رفته، به دست عبدالمؤمن دده ساخته شده و صوفيان ترك در روزگار حكومت عثمانى در آن گرد هم مى آمدند.

فضولى بغدادى شاعر درگذشته به سال 963 م. و همچنين دو فرزندش فضلى و روحى بغدادى ازجمله برجسته ترين شخصيت هاى صوفى اند كه در جمع صوفيان اين تكيه حاضر مى شدند.

سيد احمد دده، نياى آل دده متوليى براى اين تكيه معين كرد و آن گونه كه از نوشته هاى موجود در كتيبه هاى اين تكيه پيداست. هنگامى كه سلطان عبدالحميد دوم با رواج دهندگان اين طريقت اعلام جنگ كرد، نام اين تكيه را به تكيه نقشبنديّه تغيير داد.

اين تكيه كه به صورت مقبره هاى خانوادگى براى آل دده درآمده، داراى دو پنجره بوده كه به صحن گشوده مى شده است. سوگمندانه در جريان بازسازى و نوسازىِ اخير از سوى مسؤولان مربوط، آثار اين تكيه از ميان رفته است.

اما در ضلع شرقى صحن، ايوانى بزرگ است كه قبر پيشواى بزرگ روحانى و رهبر انقلاب هزار و نهصد و بيست عراق شيخ محمدتقى شيرازى و همچنين آرامگاه برخى ديگر از عالمان و بزرگان دينى در آن واقع است. در جريان توسعه حرم، زاويه جنوب شرقى برداشته شده و بدين ترتيب قبر شيخ محمدتقى در داخل صحن و دور از ديوار قرار گرفته و تا مدتى نرده هايى كوتاه بر پيرامون قبر بوده كه آنها هم بعدها برداشته شده است.

سقاخانه

در ضلع شرقى صحن منبع آبى قرار داشت كه احمد شكرى، يكى از نوادگان نجيب پاشا عثمانى، آن را ساخته و بناى آن در دهم محرم سال 1261 ه. ق. پايان يافته بود. در آن روزگار مقدار زيادى شكر در اين آب ريختند تا زايران از آن بنوشند. در قسمت جلويى

ص: 182

اين منبع آب به خط زيباى شاعر موصلى، عبدالباقى عمرى، اين ابيات شعر بر كاشى نوشته بود:

أحمد من أنشأ هذا السبيل و روّق المنهل لابن السبيل

ما هو إلا ذو العلى أحمدشكري له يستقصي جيلًا فجيلٌ

ويوم عاشورا غدا زائراًسليل ساقي الحوض نعم السليل

من أمُّهُ بضعة طه التي في العالمين ما لها من مثيل

وجده روح الوجود الذي تشرّف الروح به جبرئيل

فشاهد الزوار تأوي إلى مشهده الأعلى قبيلًا قبيل

فأترع الحوض لهم سكّراًمزاجه الكافور والزنجبيل

حوض هو الكوثر في عينه على حسين مثل دمعي يسيل

عذب فرات ذاك لكن ذاملح أُجاج ماؤه مستحيل

صعّده حزني و وجدي وقدصوبه منّي البكا والعويل

كأنّه عين الحياة التي لاحظت الخضر بعمر طويل

مسلسلًا يروي حديث الشفاعنه وقد صحّ شفاء العليل

كم صادر عنه وكم واردمنه لقد برَّد فيه الغليل

كالشهد في الصحن حلا ذوقه فراتُه بل الصدى منه نيل

في كلّ ثغر ساغ سلساله فشاع في الري و في أردبيل

أجرى له وقفاً و في ما جرى قد نال أجراً وثواباً جزيل

ورّق لما راق تاريخه«للأحمد حوض مع السلسبيل» (1) 140


1- - «آن را مى ستايم كه اين سقاخانه را ساخت و براى رهگذران آبخورگاهى آراست. او كسى نيست مگر احمد آن پيشواى بزرگوار كه نسل در پى نسل، او را سپاس گويند. او در روز عاشورا مرقد امامى را زيارت كرد كه فرزند ساقى كوثر و چه نكو فرزندى است. كسى كه مادرش پاره تن پيامبر است و در دو سراى او را همانند نيست. و جدّش جان جهان هستى است كه جبريل روح الأمين به ديدار او شرف يافته است. زايران حاضر، گروه گروه به مرقد او مى آيند و آن جا پناه مى جويند. آن نيكوكار حوضى از شكر براى اين زايران فراهم نهاد كه آب آن به طعم كافور و زنجبيل است. حوضى است كه خود كوثر است و به سان ريزش اشكهاى من در جوشش است. اما آن آب گوارايى شيرين است و اين سرشك آبى است شور و بدطعم كه نتوان خورد. اين سرشك را اندوه و انديشه ام از جانم برآورده و ناله و فريادم از ديدگانم سرازير ساخته است. آن حوض آب گوارا، گويا چشمه آب حيات است كه خضر پس از ساليانى دراز بدان دست يافته است. آبى است گوارا كه حكايت شفا باز مى گويد و چنين نيز هست كه بيماران شفا يافته اند. چه بسيار كسانى كه بدان آبخورگاه درمى آيند و از آن بيرون مى آيند، در حالى كه عطش و تشنگى آنان فرو نشسته است. به سان شهدى است در ميان صحن، خوش طعم است و به تمامى بلكه هر قطره آن نيل است. آن آب شيرين بر هر گلويى كه تر كرده نشسته است و خبر وصف آن در رى و اردبيل گسترده است. آن مرد براى اين آب وقفى معين ساخت و در اين كار مزد و پاداش فراوان از آنِ خود ساخت. چون تاريخ آن نگاشته شده به تواضع احساس شرم كرد: حوض كوثر و سلسبيل روزى او باد!» گفتنى است كه «للأحمد الحوض مع السلسبيل» ماده تاريخ است كه به حساب ابجد با 1261 برابرى مى كند

ص: 183

در سال 1282 ه. ق. مادر سلطان حميد عثمانى فرمان داد در ضلع جنوب شرقى صحن سقاخانه اى بسازند. شاعر عراقى، شيخ عباس قصاب، ماده تاريخ آن را در اين بيت شعر آورده است:

سلسبيل قد أتى تاريخه«اشرب الماء ولا تنس الحسين» (1) 141

همچنين مرحوم حاج حبيب حافظ، جدّ خاندان آل حافظ، در مقابل همين سقاخانه، سقاخانه يا مخزن آب ديگرى ساخت.

درمدخل باب قبله منبع ديگرى وجودداشته كه درسال 1322 ه. ق. ساخته شده است.

البته اينها همه تا سال 1363 ه. ق. وجود داشته و از آن سال به بعد در پى توسعه و نوسازى حرم به تاريخ پيوسته است.

گفتنى است در ضلع شرقى حرم، همچنين مسجد بزرگى است كه مفتىِ حكومت عثمانى در آن مى نشسته است.

يكى از عالمان، به نام سيد كاظم فرزند سيد قاسم حسينى رشتى از دارايى خود، اين بنا را نوسازى كرد. اين مسجد داراى دو در است كه يكى از صحن اصلى حرم و ديگرى


1- - «سلسبيلى است كه ماده تاريخش در اين مصراع آمده است: آب بنوش و حسين را فراموش مكن.»

ص: 184

از راهرويى كه به صحن كوچك مى رسد گشوده شده است.

گنبد

بر فراز مرقد امام حسين عليه السلام گنبد بلندى است كه هر ديده اى را به سوى خود مى خواند. اين گنبد كه به دست تواناى مهندسان و معماران مسلمان ساخته شده سرتاسر پوششى از طلاى ناب دارد. در ساقه گنبد ده پنجره به بيرون گشوده است كه عرض هر يك، به يك متر و سى و سه سانتيمتر مى رسد و ميان هر يك با ديگرى يك متر و پنجاه و پنج سانتيمتر فاصله است. ارتفاع گنبد از قاعده تا نوك آن حدود 37 متر است و از بيرون داراى شكل كروى پيازى است. بر بلنداى گنبد ميله اى طلايى به طول دو متر است كه در فراز آن چراغى نصب شده تا از دور زايران را بدين بارگاه راه نمايد. در سمت راست گنبد كتيبه اى وجود دارد و دو عبارت زير آن جا نوشته است: (1) 142 «تذهيب القبّة الحسينيّة عَلى عَهْد السلطان ناصرالدين شاه القاجارى كتبه محمدحسين الشهير بالمشهدى 1273 ه.» و «جدد بناءها وقسم من تذهيبها في سنة 1273 ه.» (2) 143 در آن سوى گنبد نيز اين عبارت نوشته است: «قد تشرّف بتعمير هذه القبّة المباركة الشريفة المنوّرة بعون اللَّه تعالى السلطان الأعظم والخاقان الأعدل السلطان بن السلطان، ناصرالدين شاه القاجارى خلّد اللَّه ملكه». (3) 144 بنا بر اسناد موجود در مديريت اوقاف كربلا، تعداد خشت طلاهاى به كار رفته 7526 خشت و مجموع سطح طلاكارى شده 301 متر مربع است.


1- - «نگارنده توانسته است در سال 1393 ه. ق. همراه با سيد عادل فرزند سيد عبدالصالح آل طعمه توليت حرم مطهر امام حسين عليه السلام افتخار راه يافتن به بام حرم را به دست آورد و كتيبه هاى گنبد را بخواند.
2- - تذهيب گنبد حرم امام حسين عليه السلام در دوران سلطان ناصرالدين شاه قاجار انجام گرفت. اين متن را محمدحسين مشهور به مشهدى نوشت. سال 1273 ه. ق.
3- - «به يارى خداوند تعالى، پادشاه بزرگ، خاقان دادگستر، شاهنشاهِ شاهزاده، ناصرالدين شاه قاجار- كه خداوند پادشاهى او را پايدار بدارد- به افتخار تعمير اين گنبد مبارك شريف منوّر نايل آمد.»

ص: 185

گلدسته ها

گلدسته منارةالعبد

در كنار سقاخانه حافظ مقبره اى است كه به خاندان آل اسد خان تعلق دارد. در گوشه اين ضلع، گلدسته اى بود كه آن را «منارة العبد» نام نهاده بودند. مرجان امين الدين بن عبداللَّه كارگزار ايلخانان در بغداد، اين بنا را به سال 767 ه. ق. ساخته بود.

مرجان از جانب سلطان اويس جلايرى به ولايت عراق گماشته شده بود. او زمانى در اين انديشه شد كه حكومت عراق را مستقل كند. از همين روى، پرچم مخالفت با حكومت اويس برافراشت. اما سلطان اويس با لشكرى بزرگ آهنگ بغداد كرد و اين شهر را به محاصره سپاهيان خود درآورد. مرجان كه شكست خود را حتمى ديد به كربلا گريخت و به حرم امام حسين عليه السلام پناهنده شد. او در همين زمان بناى آن گلدسته را آغازيد. اويس كه از اين اقدام او آگاهى يافت او را به حضور طلبيد و از آنچه كرده بود درگذشت و ديگربار او را به پاس خدماتى كه به حرم امام كرده بود به ولايت عراق گماشت. اويس كار ساخت گلدسته و در كنار آن مسجدى بزرگ را پى گرفت و به پايان رساند. او همچنين از درآمد املاك خود در بغداد، كربلا، عين التمر، رحاليه و جاهاى ديگر، اموال فراوانى به حرم امام عليه السلام اختصاص داد تا بر همين مسجد و گلدسته هزينه شود.

اين گلدسته در بيست مترى زاويه شرقى صحن حرم امام حسين عليه السلام و در سمت

ص: 186

چپ كسى كه راهى زيارت حضرت عباس عليه السلام است قرار داشته و بزرگترين گلدسته در مجموعه حرم بوده است؛ چه، قطر قاعده اين گلدسته به بيست متر و ارتفاع آن به چهل متر رسيده و پوششى از كاشى قديم و خوش ساخت داشته است. عالم شاعر مرحوم شيخ محمد سماوى، تاريخ بناى اين گلدسته را در شعر زير آورده است:

ثُمَّ بَنى القبّة بعد الدائراويسٌ ابنُ الحسن الجلائري

إذ جاء من مقرّه بجنده يريد بغداد لقتل عبده

أعني به مرجان إذ تمرداحتّى إذا جند أويس وردا

فارقه من منعوه الطاعةفلاذ بالحسين للشفاعة

ثُمَّ بنى المسجد والمنارةفانتسبت للعبد ذي الإمارة

وكان ذا في السبع والستينامن بعد سبع قد خلت مئينا

فأصدر الصفح أويس وعفاعن عبده إذ لاذ بابن المصطفى صلى الله عليه و آله (1) 145

در سال 982 ه. ق. اين گلدسته، كه به ويژه در قسمت سر گلدسته نيازمند پاره اى تعمير و نوسازى بود، به هزينه و فرمان شاه طهماسب صفوى نوسازى و بازسازى شد.

نوسازى اين گلدسته بخشى از عملياتى بود كه در آن دوران انجام گرفت و طى آن توسعه اى در ضلع شمالى صورت يافت و در اين توسعه درى از اين ضلع صحن گشوده شد، در حالى كه تا پيش از آن از اين سمت صحن درى به بيرون گشوده نمى شد و صحن وضعى به سان وضع صحن حرم امام كاظم عليه السلام داشت.

علّامه مجلسى در «بحار الأنوار» درباره اين توسعه چنين مى نويسد:


1- - «سپس آن قبه را اويس بن حسن جلايرى پس از صحن ساخت. آن هنگام كه با لشكر خود از مقرّ خويش آهنگ بغداد كرد تا بنده خود را بكشد. يعنى همان مرجان كه تمرد كرده بود. آن هنگام كه سپاه اويس به بغداد درآمدند. كسانى كه از مرجان حمايت و دفاع مى كردند او را واگذاشتند و درنتيجه وى براى شفاعت به حسين پناه آورد. سپس مسجد و مناره را ساخت و آن مسجد و مناره به آن فرمانروا نسبت يافت. اين بنا در سال هفتصد و شصت و هفت انجام گرفت. پس از ساخته شدن آن، اويس از بنده خود كه به فرزند مصطفى پناه برده بود درگذشت.»

ص: 187

«از نظر من درست تر آن است كه حائر حسينى، تنها همان قسمتهاى صحن قديم را دربرمى گيرد نه آنچه در دوران حكومت پرآوازه صفوى به صحن افزوده شده است.

بنا بر آنچه از قراين برايم معلوم گرديده و بنا بر آنچه از پيران و بزرگان آن سرزمين شنيده ام، صحن از سمت قبله، سمت راست و سمت چپ تغييرى نيافته و تنها تغييرى كه در آن به وجود آمده، در سمت مقابل قبله است.» (1) 146 علّامه شيخ محمد سماوى در شعر خود، تاريخ اين نوسازى را بيان كرده است:

ثُمَّ تداعى ظاهر المنارةللعبد واستدعى له عمارة

فمد كفه لها طهماسب وعمرت بمالها يناسب

وأرخت ما بين عجم وعرب«وانگشت يار» تعنى «خنصر الأحب» (2) 147

در دوران عثمانى و به سال 1308 ه. ق. در پى شكافى كه در قسمت سر گلدسته پديد آمده بود دربار دستور تجديد بناى آن را صادر كرد. سوگمندانه، در دوران سلطنتى عراق و در سال 1354 ه. ق./ 1935 م. ياسين هاشمى نخست وزير وقت دستور تخريب اين گلدسته را صادر كرد. هدف وى از اين كار دست يافتن به درآمدى بود كه از محل موقوفات مرجان امين الدين و از رهگذر اجاره دادن ابنيه و اراضى وقفى به دست مى آمد.

در جريان تخريب اين گلدسته به سكّه هاى مسى مربوط به دوران جلايرى و صفوى دست يافتند كه آنها را به «دار الآثار القديمه» بغداد سپردند.

البته تصميم حكومت مبنى بر تخريب اين گلدسته با مخالفت سختى روبرو شد.

درباره انگيزه اين تخريب شايعه هاى گوناگونى در ميان مردم پخش شد؛ از آن جمله اين كه مى گفتند اين گلدسته كج شده بود. اين در حالى است كه اگر چنين مسأله اى صحّت


1- - بحار الأنوار، ج 18، ص 757
2- - «سپس ظاهر گلدسته عبد به ويرانى گراييد و نيازمند نوسازى شد. پس شاه طهماسب دست يارى داد و با اموال او آن را به گونه اى درخور تعمير كردند. بر اين تجديد بنا در ميان عرب و فارس ماده تاريخ نهادند: وانگشت يار به معنى «خنصرالاحب» است.» گفتنى است عبارت «وانگشت يار» و «خنصر الاحب» هر يك به تنهايى در حساب ابجد با عدد 982 برابرى مى كند كه سال نوسازى گلدسته را نشان مى دهد.

ص: 188

مى داشت لازم بود گلدسته از همان نقطه اى كه آسيب ديده است تعمير و نوسازى شود نه اين كه آن را از پايه ويران كنند.

هنوز هم برخى از پيران كه آن روزگار را به ياد دارند از تلخى خاطره ويران شدن گلدسته مى گويند و از آن اظهار دل آزردگى مى كنند. در اين باره شاعران عراقى نيز مرثيه هايى گفته اند.

در كتاب «تاريخ كربلا» در اين زمينه چنين آمده است:

«مئذنة العبد خلأ بزرگى در مجموعه بناهاى حرم پديد آورد و حسرتى دايم در دلهاى دوستداران تاريخ و فرهنگ و هنر بر جاى گذاشت. ويران كردن اين گلدسته رخدادهايى را مى مانست كه به دست مهاجمان و وهابيان براى حرم امام حسين عليه السلام آفريده شده بود و دلها در اندوه اين رخداد تلخ نشست و شاعران در فقدان آن رثا گفتند.»

هم در كتاب «مجالى اللطف بأرض الطف» دوره هايى از بنا و ويرانى و بازسازى و سرانجام از ميان رفتن كامل را كه بر اين گلدسته گذشته آورده و سپس ابيات شعرى بدين مضمون نقل كرده است:

«منارةالعبد ويران شد و از آن هيچ نام و نشان نماند.

بدين بهانه كه گفتند: شالوده اش سست شده است. اين رخداد به سال پنجاه و چهار در روزگار حاضر صورت پذيرفت.

اما آن گلدسته مى توانست استوار بر پايه هاى محكم خود بماند. در همان سمت چپ كسى كه به زيارت حضرت عباس مى رود.

و متصل به ديوار غربى و بر دروازه صحن حرم سبط پيامبر صلى الله عليه و آله يا نزديك آن.» (1) 148 سيد على بن حسين هاشمى خطيب نيز در چند بيت شعر ماده تاريخى براى ويرانى


1- - وهدمت منارة العبد فلم يبق لها من أثر ولا عَلَم بقولهم بأن عظمها وهن في الأربع والخمسين من هذا الزمن بلى تبقى محكم الأساس شمال مَن يمضي إلىَ العبّاس متصلًا مع الجدار الغربي في باب صحن السبط أو في القرب

ص: 189

گذاشته است:

«آل الجلائر» عبدهم«مرجان» مذ ولى الإمارة

قد شاد في بغداد مسجده لدى سوق التجارة

وبنى لدى صحن الحسين لحبّه أعلى منارة (1) 149

هم در شعرى ديگر ماده تاريخ آن آمده است:

تاللَّه إنَّ بهدمهاللدين والتقوى خسارة

والعبد أرّخ «ناحباًالحرّ تكفية الإشارة» (2) 150

شيخ عبدالكريم نايف هم در دو بيت شعر ماده تاريخ بناى اين گلدسته و ويرانى آن را يكجا آورده است:

منارة العبد بصحن الحسين بناؤه ارّخ «انگشت يار»

وهدمها اعلن تاريخه«ما جاء الا لجأ الاضطرار» (3) 151

ناگفته نماند ياسين هاشمى همان كسى است كه دستور جلوگيرى از برگزارى مراسم عزادارى امام حسين و برپا داشتن مجالس سوگوارى را نيز صادر كرد و با اين


1- - بنده «آل الجلائر»؛ «مرجان» آن هنگام كه فرمانروايى را در دست گرفت. در بغداد مسجدى در كنار بازار ساخت. و در حرم امام حسين عليه السلام نيز به انگيزه دوستى با او بلندترين گلدسته را ساخت. در اين سه بيت «آل الجلائر» و «مرجان» ماده تاريخ زمان ويران شدن گلدسته را نشان مى دهد.
2- - «خداى را سوگند در ويرانى آن دين و تقوا را خسارت رسيد. و بنده بر اين ويرانى ماده تاريخ نهاد: گريانيم. آزادمرد را اشاره اى بسنده است.» گفتنى است در اين ابيات عبارت «ناحبا الحرّ تكفيه الأشارة» به حساب ابجد با عدد 1354 برابرى مى كند.
3- - «منارةالعبد در حرم امام حسين عليه السلام كه بنايش را «انگشت يار» ماده تاريخ است. و براى ويرانى آن هم اين ماده تاريخ را اعلام مى كنم: جز پناه بردن از سر ناچارى نيامده است.» گفتنى است ماده تاريخ «انگشت يار» در حساب ابجد با عدد 982 و ماده تاريخ «ما جاء الا لجأ الاضطرار» با عدد 1354 برابرى مى كند.

ص: 190

كار خود گام بر جاى گامهاى متوكّل نهاد كه قبر امام حسين عليه السلام را ويران كرد و مردم را از زيارت مرقد آن حضرت باز داشت.

در فاصله ده مترى جنوبِ گنبدِ حرم امام عليه السلام، دو گلدسته بزرگ با پوشش طلا وجود دارد كه ارتفاع هر يك از كف صحن، به حدود 25 متر و قطر آن نيز به 4 متر مى رسد. در

ص: 191

نوك هر يك از اين گلدسته ها ميله اى نصب شده و بر فراز اين ميله هم چراغى براى روشنايى است. اين دو گلدسته در سال 786 ه. ق. و در دوران سلطان اويس جلايرى و فرزندش احمد جلايرى بنا نهاده شد و همين اخير گلدسته ها را به كاشيهاى زرد طلايى آراست. در سال 1356 ه. ق. گلدسته غربى تا اندازه اى كج شد و درنتيجه سلطان سيف الدين طاهر با اختصاص مبالغى فرمان داد اين گلدسته را تخريب و به جاى آن گلدسته ديگرى بنا كنند. اما هنگامى كه پى و قاعده اين گلدسته را آشكار كردند، ديدند پى و شالوده گلدسته استوار و محكم است و نيازى به ويران كردن و از نو ساختن آن نيست.

در سال 1373 ه. ق. و به هنر محمود هادى اين گلدسته طلاكارى شد. اما گلدسته غربى از ديرباز به همين شكل كنونى بوده است.

گفتنى است تعداد خشتهاى طلايى كه در اين دو گلدسته به كار رفته جمعاً 8024 خشت است.

صحن كوچك

در سمت شرق صحن اصلى حرم امام حسين عليه السلام صحن كوچك ديگرى وجود دارد و ميان اين دو صحن راهرويى است كه به شكل قوسى پوشش شده و نماى داخلى آن مقرنس كارى با كاشى هاى بديع است. اين صحن را «صحن صغير» مى نامند و مساحت آن 48 متر مربع است. بر گرد آن ديوارهايى بلند است كه خود از آثار هنرى نادر به شمار مى رود و تاريخ بناى آن به روزگار عضدالدوله بويهى باز مى گردد كه پس از پدر خود در دوران طائع عباسى اداره حكومت را در دست گرفت. بناى صحن از آجر كاشانى است. سقفها در قسمتهاى سرپوشيده داراى مقرنس كارى هاى زيبا در اشكال هندسى استوانه با آميخته اى از ضلع و زاويه است كه به گونه اى دقيق و بديع تركيب شده است. نماى اين مقرنسها كاشى با نقشهايى از گل و بوته است و به لحاظ مجموعه ويژگيها از تركيب گرفته تا اصل نقش و نگارها، بى همانند به نظر مى رسد. اين صحن در فاصله سالهاى 369 تا 371 ه. ق. ساخته شده و آل بويه مقبره خانوادگى خود را نيز در آن، كه بر گذر زايران حضرت ابوالفضل عليه السلام است، قرار داده اند. عضدالدوله، همچنين، در

ص: 192

دوران فرمانروايى خود نهرى براى آبرسانى به كربلا شكافت. اين نهر به داخل صحن كوچك نيز مى رسيد اما در گذر زمان و در پى تعميرها و توسعه هايى كه در شهر و در حرم انجام گرفت اين نهر از ميان رفت.

در اين صحن دو گلدسته كوچك ولى كهن وجود دارد كه در سال 1262 ه. ق. به زمان كارگزار حكومت عثمانى نجيب پاشا بنا شده و بر مقبره آل بويه مشرف است و بر نماى بيرونى آن آياتى از قرآن كريم به خط كوفى نقش بسته است.

مقبره آل بويه، خود مقبره اى است كه در سال 1292 ه. ق. كشف شد. در اين سال يكى از بزرگان خانواده آل صافى- كه درِ اصلى گذر زيران به مرقد ابوالفضل عليه السلام نيز به نام اين خاندان «باب الصافى» خوانده مى شود- يكى از اتاقهاى مجاور صحن را خريد و قصد الحاق آن به مقبره خانوادگى خود داشت هنگامى كه براى پى اين حجره زمين را كندند راهرويى زيرزمينى يافتند كه به چند قبر مى رسيد. پس از بررسى نوشته هاى موجود بر سنگ اين قبرها دريافتند كه آن جا مقبره خانوادگى آل بويه بوده است.

صحن كوچك داراى دو در است؛ يكى از اين درها كه به «باب الصافى» مشهور است، به خيابانى به نام «شارع على اكبر» باز مى شده و ديگرى تا پيش از توسعه حرم به بازارى به نام «سوق الحسين الكبير» (بازار بزرگ امام حسين عليه السلام) گشوده مى شده است و آن را «باب الصحن الصغير» مى ناميده اند. در دو طرف راهرويى كه به اين در مى رسد دو مقبره است كه به دو خاندان بزرگ علمى تعلّق دارد؛ يكى مقبره سيد ابراهيم قزوينى صاحب كتاب «ضوابط» و مقبره سيد محمد مهدى فرزند سيد على طباطبايى صاحب «رياض» و پس از آن مقبره ركن الدوله است كه شيخ اسماعيل حائرى يزدى (درگذشته در طاعون سال 1347 ه. ق.) و يكى از فرزندان فتحعلى شاه به نام امير على شاه در آن به خاك سپرده شده اند.

البته، اين صحن كه گفتيم تنها تا سال 1948 م. وجود داشته و در شانزدهم محرّم سال 1368 ه. ق. مطابق با 18/ 11/ 1948 م. در اجراى طرح توسعه ويران شده و در خيابانى كه حرم امام حسين عليه السلام را در ميان مى گيرد قرار گرفته است.

ص: 193

درهاى صحن

صحن شريف حرم امام عليه السلام داراى درهايى است كه هر كدام به يكى از محله هاى كربلا گشوده مى شده است. اين درها در زير ايوانهايى بلند و آراسته به كاشى كه بر حاشيه آنها آياتى از قرآن كريم به خط كوفى نقش بسته است قرار دارند.

در گذشته ها، صحن هفت در داشته است: باب القبله، باب الزينبيّه، باب السلطانيه، باب السدره، باب الصحن الصغير، باب الصافى و باب قاضى الحاجات. بعدها در جريان توسعه حرم دو درِ الصحن الصغير و الصافى با هم يكى شده و باب الشهدا نام گرفته و همچنين براى شكستن ازدحام جمعيت و سهل تر كردن شدآمد زايران به درون صحن چهار در ديگر نيز به صحن گشوده است:

باب الرجاء، باب الكرامه، باب السلام، و باب الرأس الشريف. بدين سان شمار كنونى درها به ده مورد مى رسد. اين درها همه از چوب و به شكل زيبا و چشمنواز ساخته شده و در زير طاقهاى هلالى قوسيى قرار گرفته كه سقف آنها مقرنس كارى شده و بر حاشيه آنها آياتى از قرآن كريم به خط جلىِ زيبايى نوشته شده است. اين درها نامهاى محلى ديگرى نيز دارند.

در دهه پنجاه از قرن حاضر، سيد محمدهادى صدر قاضى كربلا اشعارى سرود تا بر پيشانى طاق هر يك از اين درها با كاشى نوشته شود. اينك متن چند شعر از اين اشعار را فراروى داريد: (1) 152 باب الشهداء:

أبا الشهداء حسبي فيك منجى يقيني شر عادية الزمان

إذا ما الخطب عبس مكفهراًوجدت ببابك العالي أماني

وها أنا قد قصدتك مستجيراًلأبلغ فيك غايات الأماني

فلا تردّد يديَّ وأنت بحريفيض نداه بالمنن الحسان (2) 153


1- - مجله «رسالة الشرق»، محل نشر: كربلا، سال اول، شماره دوم، رجب 1373 ه. ق.، ص 44
2- - «اى سالار شهيدان، مرا بسنده است كه در برابر دست هجوم روزگار تو يقينم را نجات دهى. آن هنگام كه روزگار با رخدادهاى تلخش چهره درهم كشد، بر آستانه بلند تو امان خويش مى يابم. اينك آهنگ تو كرده ام و پناه مى جويم تا در پرتو لطف تو به همه آرزوهايم برسم. پس مرا تهيدست باز مگردان كه تو خود دريايى هستى كه جوى هاى عطا دهى و بخشش آن از هر كرانه لبريز است.»

ص: 194

باب رأس الحسين:

أ حظيرِة القدس الّتي فيها أمان الخافقين

حسب المفاخر أن تكوني مهبط الروح الأمين

لك باب حطة و هوباب اللَّه للحق المبين

عنت الحياة له بنسبته إلى رأس الحسين (1) 154

باب الرجاء:

ببابك يا أبا الشهداء حفت مهللة ملائكة السماء

وفيه جثت ملوك الأرض طوعاًوغاية قصدها باب الرجاء (2) 155

باب الكرامة:

صرح تألق مشرقاًبسنا النبوة والإمامة

وحمىً يلوذ المسلمون به إلى يوم القيامة

باق مدى الأيّام يزخر بالبطولة والشهامة

تتزاحم الأملاك فيه و حسبها باب الكرامة (3) 156


1- - «اى بارگاه قدسى كه در آن امان خاور و باختر است. از همه افتخارها همين بس كه تو خود جاى فرود جبريل روح الأمين باشى. تو را درِ بخشايش و فرو ريختن گناهان است و اين باب خداوند حق مبين است. چون به سر حسين نسبتش داده اند، پيشانى ها در برابر آن خاك ساييده شد.»
2- - «اى سرور شهيدان، فرشتگان آسمان تهليل گويان بر آستانه تو گرد آمده اند. و در آن جا شاهانِ زمين به رغبت زانوى فرمانبرى بر زمين نهاده اند و همه آهنگ باب الرجا دارند.»
3- - «ايوانى است بلند كه به نور نبوت و امامت مى درخشد. و پناهگاهى است كه مسلمانان تا روز قيامت بدان پناه جويند. در گذر روزگاران هماره پابرجاست و سرچشمه سرشار دلاورى و شهامت است. فرشتگان در آن پهلو به پهلوى همديگر مى زنند و آنان را همين باب الكرامه بسنده است.»

ص: 195

در جريان بازسازى هاى اخير در اين دروازه ها تغييرهايى به وجود آمده و به جاى درهاى قديم درهايى نو گذاشته شده است. اينك ما به بررسى هر يك از اين درها؛ اعم از كهنه و نو مى پردازيم و تاريخ بنا و علّت نامگذارى هر يك را برمى رسيم:

1- باب القبله: قديمى ترين در و دروازه اصلى ورود به صحن به شمار است. از آن روى كه در سمت قبله صحن است آن را «باب القبله» نام نهاده اند و بر روى كاشى هايى از سمت داخل صحن نوشته هايى است كه تاريخ بناى آن را نشان مى دهد. براى نمونه در ضلع غربى آن عبارت «قد تشرف ههُنا» كه احتمالًا ماده تاريخ است به چشم مى خورد و در سمت چپ كسى هم كه در حال بيرون رفتن باشد، نوشته اى كه تاريخ سال 1275 ه. ق. بر آن است ديده مى شود. ارتفاع نوك قوس ايوان از روى زمين و در سمت مدخل صحن حدود 15 متر و عرض قاعده آن 8 متر است. در بالاى ايوان باب القبله نيز اين آيه كتابت شده است:

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ مِنَ الْمُؤْمِنينَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرْ وَما بَدَّلُوا تَبْديلًا» (1) 157

درِ نوى كه بر اين دروازه نصب كرده اند، از چوب مرغوب ساج است و در آن از چوب نارنج هم استفاده شده است. ارتفاع آن به حدود 6 متر و عرض آن به 4 متر مى رسد و بر دو طرف سر در، اين آيه به خط جواد عبدِ نصيف بر كاشى نقش بسته است:

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ انَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً» (2) 158

در سمت چپ قسمت جلوى اين در، نام اهداكننده (خالق زادگان) و سپس اين


1- - پس از بسم اللَّه الرحمن الرحيم، احزاب: 23- «از ميان مؤمنان، مردانى اند كه به آنچه با خدا عهد بستند صادقانه وفا كردند. برخى از آنان به شهادت رسيدند و برخى از آنها در همين انتظارند و هيچ عقيده خود را ديگرگون نكردند.»
2- - احزاب: 33- «خدا فقط مى خواهد آلودگى را از شما خاندان پيامبر دور كند و شما را پاك و پاكيزه گرداند.»

ص: 196

عبارت ديده مى شود:

«صنع هذا الباب في عهد السيد عبدالصالح السادن يوم الخميس، 8 شعبان 1385 ه. ق.» (1) 159 در بالاى اين در، ساعت بزرگى نصب شده و در زير آن نوشته است: «السّلام عليك يا اباعبداللَّه».

2- باب الرجاء: اين در ميان باب القبله و باب قاضى الحاجات است و از سمت بيرون صحن، بر آن كتيبه اى است كه آياتى از قرآن بر آن نقش بسته است:

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ الرَّحْمنُ عَلَّمَ الْقُرْانَ خَلَقَ الْانْسانَ عَلَّمَهُ الْبَيانَ الشَّمْسُ وَالْقَمَرُ بِحُسْبانٍ وَالنَّجْمُ وَالشَّجَرُ يَسْجُدانِ (2) 160 صدق اللَّه العلىّ العظيم»

قسمتى از زير قوس ايوان كه بالاى در قرار گرفته، كاشيكارى شده، سقف قوس ايوان با آياتى از قرآن كريم كه به خطى زيبا نوشته شده، تزيين يافته و بر بالاى در اين كتيبه به چشم مى خورد:

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ اللَّهُ نُورُ السَّمواتِ وَالْارْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكوةٍ فيها مِصْباحٌ المِصْباحُ فى زُجاجَةٍ الزُّجاجَةُ كَأَنَّها كَوْكَبٌ دُرِّىٌّ يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ (3) 161 صدق اللَّه العلىّ العظيم، 1396 ه.».

در زير اين كتيبه هم كتيبه ديگرى است و متن آن چنين است:

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ وَالَّذينَ صَبَرُوا ابْتِغاءِ وَجْهِ رَبِّهِمْ وَاقامُوا الصَّلاةَ وَانْفَقُوا مِمَّا رَزَقْناهُمْ سِرّاً وَعَلانِيَةً وَيَدْرَؤُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِئَةَ اولئِكَ لَهُمْ


1- - «به روزگار توليت سيد عبدالصالح در روز پنج شنبه 8 شعبان 1385 ه. ق. اين در ساخته شد.»
2- - الرحمن: 6- 1- «خداى رحمان قرآن را ياد داد. انسان را آفريد، به او بيان آموخت. خورشيد و ماه بر حسابى روانند و بوته و درخت چهره سايانند.»
3- - نور: 35- «خدا نور آسمانها و زمين است. حكايت نور او چون چراغدانى است كه در آن چراغ و آن چراغ در شيشه اى است. آن شيشه گويى اخترى درخشان است كه از درخت خجسته زيتونى افروخته مى شود.»

ص: 197

عُقْبَى الدَّارِ (1) 162 صدق اللَّه العلى العظيم».

ارتفاع اين در به حدود 5 متر مى رسد و عرض آن 5/ 3 متر است.

3- باب قاضى الحاجات: اين دروازه در مقابل سوق العرب است و با نام و ياد امام مهدى (عج) باب قاضى الحاجات ناميده شده است. ارتفاع آن به 5 متر و عرض آن نيز به 5/ 3 متر مى رسد و تاريخ بناى آن هم- چونان كه از تاريخ درج شده در دايره اى طلايى رنگ در مدخل بيرونى ايوان برمى آيد- سال 1286 ه. ق. بوده است. بر بالاى در، از سمت بيرون صحن، اين آيه و عبارت به خط داعى الحق نوشته است:

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ انَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً (2) 163 صدق اللَّه العلى العظيم».

بر بالاى خودِ در، همچنين اين عبارت به خط داعى الحق ديده مى شود:

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ فَمَنْ حاجَكَ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالُوا نَدْعُ ابْناءَنا وَابْناءَكُمْ وَنِساءَنا وَنِساءَكُمْ وَانْفُسَنا وَانْفُسَكُمْ فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللَّهِ عَلَى الْكاذِبينَ (3) 164 صدق اللَّه العلى العظيم».

ارتفاع درى كه بر اين دروازه نصب شده، 4 متر و عرض آن 3 متر است.

4- باب الشهداء: اين دروازه در ميانه ضلع شرقى و بر گذر زايران به سوى مرقد ابوالفضل عليه السلام قرار دارد و به ياد شهداى كربلا نام باب الشهدا بر آن نهاده اند. در بالاى سر در، از بيرون صحن، اين عبارت به خط داعى الحق نوشته شده است:

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ وَلا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا فى سَبيلِ اللَّهِ امْواتاً بَلْ


1- - رعد: 22- «و كسانى كه براى طلب خشنودى پروردگارشان شكيبايى كردند و نماز برپا داشتند و از آنچه روزيشان داديم نهان و آشكار انفاق كردند و بدى را با نيكى مى زدايند، ايشان راست فرجام خويش سراى باقى.»
2- - احزاب: 33- «خدا فقط مى خواهد آلودگى را از شما خاندان پيامبر بزدايد و شما را پاك و پاكيزه گرداند.»
3- - آل عمران: 61- «پس هر كه در اين باره پس از دانشى كه تو را حاصل آمده با تو محاجّه كند بگو: «بياييد پسرانمان و پسرانتان و زنانمان و زنانتان و ما خويشان نزديك و شما خويشان نزديك خود را فرا خوانيم؛ سپس مباهله كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم.»

ص: 198

احْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ (1) 165 صدق اللَّه العلى العظيم».

در وسط قوس هلالى ايوان هم اين ابيات شعر ديده مى شود:

قوم إذا نودوا لدفع ملمةوالقوم بين مدعّسٍ ومكردس

لبسوا القلوب على الدروع وأقبلوايتهافتون على ذهاب الأنفس

نصروا الحسين فيالهم من فتيةباعوا الحياة والبسوا من سندس (2) 166

بر بالاى خودِ در نيز اين عبارت به خط داعى الحق به چشم مى خورد:

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ مِنَ الْمُؤْمِنينَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرْ وَما بَدَّلُوا تَبْديلًا (3) 167 صدق اللَّه العلىّ العظيم».

ارتفاع اين در به 4 متر و عرض آن به 3 متر مى رسد.

5- باب الكرامه: اين دروازه در دورترين نقطه ضلع شمال شرقى صحن قرار گرفته و در كنار باب الشهدا است. به ياد كرامت و بزرگوارى امام حسين عليه السلام نام «باب الكرامه» بر آن نهاده اند. بر سر در ايوان از بيرون صحن اين عبارت به خط جواد عبد نصيف نقش بسته است:

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ انَّ الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ الّا تَخافُوا وَلاتَحْزَنُوا وَابْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتى كُنْتُمْ تُوعَدُونَ (4) 168


1- - آل عمران: «169- هرگز كسانى را كه در راه خدا كشته شده اند مرده مپندار، بلكه زنده اند كه نزد پروردگارشان روزى داده مى شوند.»
2- - «مردمانى كه چون مهاجمان برخى نيزه مى انداختند و برخى بر اسبان مى تاختند براى دور كردن بلا فراخوانده شدند. قلبهاى خويش را بر روى زره پوشيدند و در جان باختن بر همديگر پيشى جستند. حسين را يارى دادند كه چه دلاور مردانى بودند! زندگى اين سراى فروختند و جامه سندس بهشت بر تنشان آراسته شد.»
3- - احزاب: 23- «از ميان مؤمنان مردانى اند كه به آنچه با خدا عهد بستند صادقانه وفا كردند. برخى از آنان به شهادت رسيدندو برخى از آنها در همين انتظارند و هيچ عقيده خود را ديگرگون نكردند.»
4- - فصّلت: 30- «در حقيقت كسانى كه گفتند پروردگار ما خداست، سپس ايستادگى كردند، فرشتگان بر آنان فرود مى آيندو مى گويند: هان! بيم مداريد و غمين مباشيد و به بهشتى كه وعده يافته بوديد شاد باشيد.»

ص: 199

صدق اللَّه العلى العظيم».

بر بالاى در نيز اين عبارت به خط جواد عبد نصيف به چشم مى خورد:

وَالَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا وَاللَّهُ مَعَ الْمُحْسِنينَ (1) 169 صدق اللَّه العلى العظيم».

ارتفاع اين در به چهار متر و عرض آن به سه متر مى رسد.

6- باب السلام: اين باب در ميانه ضلع شمالى قرار گرفته و از آن روى بدين نام خوانده شده است كه مردم به مقابل اين در كه مى رسيدند بر امام سلام مى دادند. از بيرون صحن، بر سر در، اين عبارت نقش بسته است:

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ بَلْ عَجِبُوا انْ جاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ فَقالَ الْكافِرُونَ هذا شَىْ ءٌ عَجيبٌ ءَاذا مِتْنا وَكُنَّا تُراباً ذلِكَ رَجْعٌ بَعيدٌ قَدْ عَلِمْنا ما تَنْقِصُ الْارْضُ مِنْهُمْ وَعِنْدَنا كِتابٌ حَفيظٌ (2) 170 صدق اللَّه العلى العظيم».

بر بالاى خودِ در نيز اين عبارت به چشم مى خورد:

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ فى بُيُوتٍ اذِنَ اللَّهُ انْ تُرْفَعَ وَيُذْكَرَ فيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فيها بِالْغُدُوِّ وَالْاصالِ رِجالٌ لاتُلْهيهِمْ تِجارَةٌ وَلا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَاقامَ الصَّلاةِ وَايتاءَ الزَّكاةِ يَخافُونَ يَوْماً تَتَقَلَّبُ فيهِ الْقُلُوبِ وَالْابْصارُ (3) 171 صدق اللَّه العلى العظيم، 1392 ه./ 1973 م. جليل النقاش».

نگارنده كتاب حاضر، خود در ماده تاريخ اين دروازه چنين سروده است:


1- - عنكبوت: 69- «و كسانى كه در راه ما كوشيده اند به يقين راه هاى خود را بر آنان مى نماييم و در حقيقت خداوند با نيكوكاران است.»
2- - ق: 4- 2- «بلكه از اين كه هشداردهنده اى از خودشان برايشان آمد در شگفت شدند و كافران گفتند: اين چيزى شگفت است. آيا چون مرديم و خاك شديم زنده شويم؟ اين بازگشتى بعيد است. قطعاً دانسته ايم كه زمين چه مقدار از اجسادشان فرو مى كاهد و پيش ما كتاب ضبطكننده اى است.»
3- - نور: 36 و 37- «در خانه هايى كه خدا رخصت داده كه قدر و منزلت آنها رفعت يابد و نامش در آنها ياد شود. در آن خانه هاهر پگاه و شامگاه او را نيايش كنند مردانى كه نه تجارتى آنان را از ياد خدا و برپاى داشتن نماز و دادن زكات به خود مشغول مى دارد و نه داد و ستدى، بلكه از آن روزى كه دلها و ديده ها در آن زير و رو مى شود مى هراسند.»

ص: 200

يا زائراً مثوىً إمام الهدى لُذْ بحماهُ فهو ليث العرين

فهذه باب تقى انشئت تجتازها قوافل الزائرين

فمن أتاها طالباً حاجةًيفوزُ من صاحبها باليقين

ما فتى ء السبطُ بأهدافِهِ يقود للمجد حمى الصالحين

يا قاصداً باب نجاة الورى اجْنحْ إليها فهي حصنٌ حصين

باب السلام اليوم أرخ «به أن ادخلوها تفلحوا آمنين» (1) 172

طول اين در به 4 و عرض آن به 3 متر مى رسد.

7- باب السدره: اين دروازه در دورترين نقطه ضلع شمال غرب صحن است و به ياد درخت سدرى كه در سده نخست بر كنار مرقد امام بوده و زايران بدان راه مى جسته اند، بدين نام خوانده شده است. از بيرون صحن بر سر در اين عبارت را مى بينيم:

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ وَسيقَ الَّذينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ الَى الْجَنَّةِ زُمَراً حَتَّى اذا جاءُوها وَفُتِحَتْ ابْوابُها وَقالَ لَهُمْ خَزَنَتُها سَلامٌ عَلَيْكُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوها آمِنينَ (2) 173 صدق اللَّه العلى العظيم، 1392 ه. جليل النقاش».

بر بالاى خودِ در نيز عبارت زير به خط كوفى به چشم مى خورد:


1- - «اى كه مضجع امام هدايت را زيارت كنى، به پناه او درآى كه او شير بيشه پيكار است. اين درى از درهاى تقواست كه بر اين پايه نهاده شده و قافله هاى زايران از آن مى گذرند. هر كس به حاجت خواهى اين جا آيد به يقين از صاحب آن، خواسته خويش بستاند. آن سبط رسول خدا عليه السلام همچنان با اهداف خود اردوى صالحان و درستكاران را به سوى مجد و عظمت راه مى نماياند و راه مى برد. اى كه آهنگ باب نجات آفريدگان دارى، بدين كوى دل سپار كه دژى استوار است. امروز باب السلام را ماده تاريخ مى گذارم: «بدان درآييد كه امان و رستگارى يابيد.» گفتنى است عبارت «به أن ادخلوها تفلحوا آمنين» ماده تاريخ است كه به حساب ابجد عدد 1392 را مى نماياند.
2- - زمر: 73- «و كسانى كه از پروردگارشان پروا داشته اند، گروه گروه به سوى بهشت سوق داده شوند تا چون بدان رسند و درهاى آن به رويشان گشوده شود و نگهبانان آن به ايشان گويند: سلام بر شما، خوش آمديد، در آن درآييد و جاودانه بمانيد.»

ص: 201

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ وَالتّينِ وَالزَّيْتُونِ وَطُورِ سينينَ وَهذَا الْبَلَدِ الْامينِ لَقَدْ خَلَقْنَا الْانْسانَ فى احْسَنِ تَقْويمٍ ثُمَّ رَدَدْناهُ اسْفَلَ سافِلينَ الّا الَّذينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَلَهُمْ اجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ فَما يُكَذِّبُكَ بَعْدُ بِالدّينِ الَيْسَ اللَّهُ بِاحْكَمِ الْحاكِمينَ (1) 174 صدق اللَّه العلى العظيم، جليل النقاش، 1392 ه.».

اين در كه ارتفاعش به چهار متر و عرضش به سه متر مى رسد همان در قديمى دروازه «باب القبله» است كه در تاريخ بيستم شعبان 1385 ه. ق. مطابق با 14/ 1/ 1965 م.

بدين جا منتقل شده است.

8- باب السلطانيه: اين دروازه در سمت غرب صحن قرار دارد و نامش به يكى از سلاطين عثمانى كه آن را ساخته بود منسوب است. از بيرون صحن بر سر در آن، اين عبارت ديده مى شود:

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ وَانَّهُ لَتَنْزيلُ رَبِّ الْعالَمينَ (2) 175 صدق اللَّه العلى العظيم».

اما در بالاى خودِ در بر سمت راست آن عبارت:

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْامينُ عَلى قَلْبِكَ لِتَكُونَ بِهِ مِنَ الْمُنْذَرينَ بِلِسانٍ عَرَبِىٍّ مُبينٍ (3) 176 صدق اللَّه العلى العظيم».

و بر سمت چپ آن نيز عبارت زير به خط داعى الحق ديده مى شود:

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ كانُوا قَليلًا مِنَ اللَّيْلِ ما يَهْجَعُونَ وَبِالْاسْحارِهُمْ


1- - سوره تين: «سوگند به دو كوه تين و زيتون و سوگند به طور سينا و اين شهر امن، كه به راستى انسان را در نيكوترين اعتدال آفريديم، سپس او را به پست ترين مراتب پستى بازگردانيديم، مگر كسانى را كه گرويده و كارهاى شايسته كرده اند كه پاداشى بى منت خواهند داشت. پس چه چيز تو را بعد از اين به تكذيب جزا وامى دارد؟ آيا خدا نيكوترين داوران نيست؟»
2- - شعراء: 192- «اين فروفرستاده پروردگار جهانيان است.»
3- - شعراء: 195- 193- «كه روح الأمين آن را بر دلت نازل كرد تا از جمله هشداردهندگان باشى كه به زبان عربىِ ناب هشدار دهى.»

ص: 202

يَسْتَغْفِرُونَ وَفى امْوالِهِمْ حَقٌّ لِلسَّائِلِ وَالْمَحْرُومِ (1) 177 صدق اللَّه العلى العظيم»

ارتفاع اين در به چهار متر و عرض آن به سه متر مى رسد.

9- باب رأس الحسين: اين دروازه در ميانه ضلع غربى صحن قرار گرفته و از آنجا كه روبروى بالاسر آن حضرت است بدين نام شهرت يافته است. بر پيشانى اين دروازه كاشيهاى كهن و اشكال هندسى بديعى به چشم مى خورد. از بيرون صحن بر بالاى در اين عبارت ديده مى شود: (2) 178

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ مِنَ الْمُؤْمِنينَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرْ وَما بَدَّلُوا تَبْديلًا وَلِيَجْزِىَ اللَّهُ الصَّادِقينَ بِصِدْقِهِمْ وَيُعَذِّبَ الْمُنافِقينَ انْ شاءَ اوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ وَكانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحيماً (3) 179 صدق اللَّه العلى العظيم، 1372 ه.».

هم بر بالاى در اين عبارت است:

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ انَّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبيناً لِيَغْفِرَلَكَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَما تَأَخَّرَ وَيُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَيَهْدِيَكَ صِراطاً مُسْتَقيماً وَيَنْصُرَكَ اللَّهُ نَصْراً عَزيزاً هُوَ الَّذى انْزَلَ السَّكينَةَ فى قُلُوبِ الْمُؤْمِنينَ لِيَزْدادُوا ايماناً (4) 180 صدق اللَّه العلى العظيم».

ارتفاع اين در نيز به چهار متر و عرض آن به سه متر مى رسد.

بر بالاى ايوان اين در، ساعت زنگ دار بزرگى نصب شده است.

10- باب الزينبيه: اين دروازه در جنوب غربى صحن قرار گرفته و از آنجا كه به تلّ


1- - ذاريات: 19- 17، «و از شب اندكى را مى غنودند و در سحرگاهان از خدا طلب آمرزش مى كردند و در اموالشان براى سائل و محروم حقى معيّن بود.»
2- سلمان هادى آل طعمه، كربلا و حرمهاى مطهر، 1جلد، نشر مشعر - تهران، چاپ: 1، 1414 ه. ق..
3- - احزاب: 23- «از ميان مؤمنان مردانى اند كه به آنچه با خدا عهد بستند صادقانه وفا كردند. برخى از آنان به شهادت رسيدند و برخى از آنها در همين انتظارند و هيچ عقيده خود ديگرگون نكردند.»
4- - فتح: 4- 1، «به نام خداوند رحمتگر مهربان. ما تو را پيروزى بخشيديم، چه پيروزى درخشانى! تا خداوند از گناه گذشته و آينده تو درگذرد و نعمت خود را بر تو تمام گرداند و تو را به راهى راست هدايت كند و تو را به نصرتى ارجمند يارى رساند. اوست آن كه در دلهاى مؤمنان آرامش را فرو فرستاد تا ايمانى را بر ايمان خود بيفزايند.»

ص: 203

زينبيه يا مقام زينب نيز نزديك است به نام «باب الزينبيه» مشهور شده است. از بيرون صحن بر سر در اين عبارت ديده مى شود:

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ وَقُلْ رَبِّ ادْخِلْنى مُدْخَلَ صِدْقٍ وَاخْرِجْنى مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَلْ لى مِنْ لَدُنْكَ سُلْطاناً نَصيراً (1) 181 صدق اللَّه العلى العظيم، به خط صلاح شيرزاد».

بر بالاى در نيز اين عبارت ديده مى شود:

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ فى بُيُوتٍ اذِنَ اللَّهُ انْ تُرْفَعَ وَيُذْكَرَ فيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فيها بِالْغُدُوِّ وَالْاصالِ رِجالٌ لاتُلْهيهِمْ تِجارَةٌ وَلا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ (2) 182 صدق اللَّه العلى العظيم».

ارتفاع اين در 4 متر و عرض آن 3 متر است.


1- - اسراء: 80- «و بگو: پروردگارا! مرا در هر كارى درون شدى درست و برون شدى درست ده و از جانب خود برايم تسلّطى يارى بخش قرار ده.»
2- - نور: 36 و 37- «در خانه هايى كه خدا رخصت داده كه قدر و منزلت آنها رفعت يابد و نامش در آنها ياد شود. در آن خانه هاهر پگاه و هر شامگاه او را نيايش كنند. مردانى كه نه تجارتى آنان را از ياد خدا ... باز مى دارد و نه داد و ستدى.»

ص: 204

نقيبان كربلا و متولّيان حرم

اشاره

سمت نقابت علويان در تشكيلات ادارى دوره هاى پيشين، يكى از مقام هاى مهم پس از خليفه به شمار مى رفته و جايگاه برجسته اى داشته است. نقيب يا سر سلسله سادات علوى خود داراى موقعيت اجتماعى سياسى برجسته اى بوده و حقوق و تكاليف ويژه اى داشته و البته شرايطى هم براى او از اين سمت لازم و بايسته بوده است. نقابت تنها به خاندان علوى اختصاص داشته و از يك بيت علوى به بيت ديگر، مطابق با ويژگى ها و شايستگى ها، منتقل مى شده و معمولًا در اختيار يكى از برجستگانِ برخوردار از نفوذ شخصتى فراوان قرار مى گرفته است.

يكى از مهمترين كارهاى نقيب، اداره امور علويان و همچنين اداره امور مرقد امام و شهر زيارتى بوده است.

از آنجا كه موضوع بحث ما در اين كتاب، تاريخ كهن مرقد امام حسين عليه السلام است و از ديگر سوى نقيبان در اداره اين گونه مراكز مذهبى جايگاه و سهمى بسزا داشته اند، نمى توان به مسأله نقبا نپرداخت و از كنار آن گذشت.

ماوردى در كتاب «الأحكام السلطانيه» در بيان بخش هاى تشكيلات ادارى نظام حاكميت اسلامى در باب هشتم، نقابت بر نسب ها و خاندان ها را مى آورد و در آنجا چنين شرح مى دهد:

ص: 205

نقابت بر دو گونه است؛ «عام» و «خاص». نقابت خاص آن است كه نقيب در كار پيشوايى و تدبير، تنها به نقابت بسنده بدارد و از آن فراتر نرود و به داورى و اجراى حد نپردازد.

بدين سان در اين نوع از نقابت، علم از شروط آن نيست.

در نقابت، مردمان دوازده حق بر نقيب مى يابند كه بر او لازم است:

1- حفظ نسب هاست از اين كه كسى از بيرونيان بدين نسب در نيايد و كسى از بيرون رفتگان از شمار اين نسبت بيرون نماند. بر نقيب لازم است هم آن را كه از خاندانش بيرون رفته و با خاندانى ديگر وصلت كرده است، ثبت كند و هم آن را كه بدين خاندان در آمده است تا نسبتها بدرستى ثبت و محفوظ بماند و هر كس به همان نسب كه دارد نسبت داده شود.

2- تيره هاى خاندان و نسب، هر تيره را خوب بازشناسد تا به گذشت سالها، نسب بر آنان مجهول و پنهان نماند و نسبى با نسب ديگر خلط نشود. همچنين نقيب بايد نام كسانِ خاندان خود را، هر كس با نسب خويش در ديوان ثبت كند.

3- هر فرزند پسر و دخترى را كه در خاندانش زاده شده، بداند و در ديوان ثبت كند و هر كس را هم كه از اين خاندان بميرد بداند و يادآور شود تا نسب و تبار هيچ كودكى به واسطه ثبت نشدن و نوشته ناشدن، گم و تباه نگردد و هيچ كس مدعى نسبى با مرده اى كه مرگِ او را يادآور نگشته اند نشود.

4- كسان خاندان خويش را بر خُلق و خويى كه مناسب تبار والا و نام و نسب گراميشان است بدارد، تا از اين رهگذر آبرويشان نزد مردمان بيشتر شود و حرمت رسول خدا صلى الله عليه و آله هم به واسطه آنان پاس داشته شود.

5- خاندان خود را از شغل هاى پست و خواسته هاى ناروا دور بدارد و هم از اين كه خود را به حرام بيالايند باز بدارد تا بر دينى كه يارى كرده اند غيرتى افزونتر يابند و با منكرى كه از رفتار و كردار خود زدوده اند بيگانه تر تا نه زبانى به بدگويى آنها بچرخد و نه انسانى دشمنى با آنان در دل پرورد.

6- خاندان خويش را از تسلط و زورگويى بر مردم باز دارد؛ چرا كه آنان دودمان شريفى هستند. و آنان را از پراكندگى در نسب بازدارد و مانع از كينه توزى و دشمنى ايشان به مردم گردد. و خاندان خويش را به مهربانى و عطوفت و صفاى دل

ص: 206

برانگيزد.

7- آنان را از اين كه به بهانه تبار والايشان بر مردم چيرگى جويند يا به واسطه نسبشان به كسى ستم روا دارند و اين كار، مردم را به دشمنى با اين خاندان بكشاند و به دورى جستن و مخالفت با اين خاندان برانگيزد باز بدارد و بدان خواند كه با مهرورزى، دلهاى مردمان به دست آورند و با ديگران دوستى جويند تا علاقه مردم به آنان افزونتر شود و دلها با آنان صافتر و مهربانتر باشد.

8- در ستاندن حقوقى كه بر ديگران دارند، يار آنان و در بازستاندن حقوقى كه مردمان بر آنان دارند يار صاحبان حق باشد، مباد از دادن آن خوددارى ورزند، تا از رهگذر يارى دادن به آنان در ستاندن حق خود از ديگران انصاف يافته و در يارى دادن ديگران براى ستاندن حقوق خويش از ايشان انصاف داده باشند. كه رفتار عادلانه، انصاف يافتن و انصاف دادن است.

9- در مطالبه حقوق عمومى افراد خاندانش در سهم ذوى القربى؛ از غنايم و درآمدها كه اختصاصاً از آنِ هيچ يك از آنها نيست، نيابتشان كند تا اين مال بر حسب آنچه خداوند برايشان واجب و مقرر نموده است، در ميان آنان قسمت شود.

10- زنان بيوه اين خاندان را بواسطه تبار والا و برترى كه بر ديگر زنان دارند و به هدف حفظ نسب و پاسداشت حرمت اين خاندان، از ازدواج با كسانى جز وابستگان اين خاندان و جز آنان كه شايستگى دارند، باز دارند.

11- بر افرادى از اين خاندان كه جرايمى كمتر از حد و آنچه موجب قصاص است انجام داده اند تنبيه اجرا كند. از افراد داراى شخصيت عذرشان بپذيرد و از لغزش آنان پس از اندرز دادن در گذرد.

12- وقف هاى اين خاندان را مراقبت كند و هم اصل آنها را پاس بدارد و هم منافع آنها را تحصيل كند. اگر خراج و سهم درآمد اين اوقاف را پرداخت نكنند از گرد آورندگان اين سهم بازخواست كند. به گاهِ قسمت كردن درآمدها، بر چگونگى آن نظارت كند. اگر وقفى به گروهى ويژه اختصاص دارد، از اين اختصاص مراقبت كند و اگر در وقف اوصافى براى مستحقان هست، اوصاف آن گروه را مطابق وقف احراز نمايد تا مباد مستحقى از دايره اين قسمت بيرون بماند و يا غير مستحقى بدين دايره در آيد.

ص: 207

اما نقابت عام بدان است كه افزون بر اختيارات پيشگفته، پنج حق ديگر هم به نقيب داده شود:

1- در نزاع هاى افراد خاندان خود، ميانشان داورى كند.

2- بر اموال يتيمان ولايت داشته باشد.

3- در صورت ارتكاب جرمى كه موجب حد است بر آنان حد جارى كند.

4- بيوه زنان خاندان خود را كه ولىّ مشخصى ندارند يا در صوت داشتن ولى مشخص، وى از شوهر دادنشان خوددارى ورزيده است، شوهر دهد.

5- بر كسانى كه ديوانه يا سفيه شده اند «حجر» و به كسانى كه ديوانگى آنان برطرف شده يا به سن رشد رسيده اند و ديگر سفيه نيستند به «رفع حجر» حكم كند.

با اين پنج حق، نقابت عام مى شود و در اين صورت در صحت نقابت شخص و عقد ولايت او شرط مى شود كه عالم و مجتهد باشد تا حكم او درست و قضاوت و داورى اش نافذ باشد. (1) 183 در دوران عباسى، كسى كه اين منصب را دارا بود، «نقيب الطالبيين» و يا «نقيب العلويين» ناميده مى شد، اما در دوره هاى بعد او را «نقيب الاشراف» نيز خواندند. مقصود از اشراف هم كسانى بود كه نسب آنان به اهل بيت مى رسيد؛ خواه از سادات حسينى باشند، خواه حسنى، خواه از سادات علوى و از فرزندان محمدبن حنفيه يا ديگر پسران على بن ابى طالب عليه السلام باشند و خواه از سادات جعفرى يا عقيلى و يا عباسى.» (2) 184 نگارنده براى يافتن سلسله كامل نقيبان كربلا كوشيده و به جستارى دست يازيده و تا توانسته، اين زنجير را كامل كرده است. اما با اين وجود همچنان حلقه هاى مفقودى وجود دارد كه نمى توان آن را به حساب بى توجهى يا كم كارى نگارنده گذاشت، بلكه ريشه آن به كاستى در آثار مورخان بر مى گردد كه اين مهم را به اهمال گذاشته اند. كربلا شهرى تاريخى و كهن است كه شمارى از خاندان ابوطالب در آن زندگى و زاد و ولد كرده اند و طبعاً برخى سرسلسله اين خاندان بوده اند. از آن جمله اند:


1- - ابوالحسن على بن محمد ماوردى، الأحكام السلطانيه و الولايات الدينيه، ص 96 و 97
2- - يوسف بن اسماعيل نبهانى، الشرف المؤيد لآل محمد، ص 44

ص: 208

1- شريف الدين ابوجعفر احمد بن ابراهيم بن محمد حائرى بن سيد ابراهيم مجاب كه خود از فرزندان امام كاظم عليه السلام بوده است. شريف الدين در اوايل سده چهارم سرسلسله سادات كربلا بود و ابوالحسن عمرى در كتاب «المجدى»، از او نام برده است.

2- سيد شرف الدين ابراهيم بن ابى جعفر احمد بن ابراهيم موسوى حائرى كه نسب او به زنجيره ياد شده در رديف 1 به امام كاظم عليه السلام مى رسد، وى نقيب كربلا بود و سيد ضامن بن شدقم در كتاب «تحفة الأزهار» از وى بدين سمت ياد كرده است.

3- ابوالحسن محمد بن صمد اشقر فرزند عبداللَّه بن على بن جعفر كه خود از فرزندان امام هادى عليه السلام است. تيره اى از فرزندان وى به «بنى نازك» نامور شده اند.

ابوالحسن عمرى در كتاب «المجدى» از او ياد كرده است.

4- ابو منصور حسن بن ابى الحسن على بن حسن بن محمد معمربن احمد زائربن على بن يحيى نسّابه فرزند حسن بن جعفر حجت بن عبيداللَّه بن حسن اصغر كه فرزند امام زين العابدين عليه السلام است. ابن عنبه داوودى در كتاب «عمدة الطالب» و عميدى در كتاب «المشجرالكشاف» از ابو منصور به عنوان نقيب كربلا نام برده اند. يكى از تيره هاى فرزندان ابو منصور به «بنى اعرج» نامورند كه طايفه اى از اهل علم و فضل و پيشوايى بوده و در حلّه «فيحاء» سكونت گزيده اند و از ميان آنان شمارى عالم و نسب شناس برخاسته است.

5- سيد حسن فرزند ابومنصور، با نسب ياد شده در رديف قبل. او از نقيبان كربلا بود و سيد ضامن در كتاب «تحفةالأزهار» از او ياد كرده است.

6- سيد صفى الدين محمد بن على بن ترجم بن على بن مفضل بن ابى القاسم احمد بن ابى عبد اللَّه حسين نعجة بن ابى جعفر محمد طبيب بن عبيداللَّه بن حسين اصغر فرزند امام زين العابدين عليه السلام ابن مهنّا. عبيدلى در كتاب «تذكره» يادآور مى شود كه او در دوره اى نقابت حائر را در اختيار داشت. خاندان او را «بنى ترجم» يا «بنى ترخم» مى ناميدند و روزگارى در كربلا عهده دار رياست و نقابت بوده اند، اما امروزه نسل آنان منقرض شده و تنها شمارى اندك از ايشان بر جاى مانده اند.

ابن عنبه در كتاب «عمدة الطالب» از اين خاندان ياد كرده و ابن طقطقى،

ص: 209

شمس الدين محمدبن تاج الدين على، در كتاب «غاية الإختصار» درباره اين خاندان چنين آورده است: اين خاندان ترجم طايفه اى از علويان كربلايند كه گروهى از آنان عهده دار نقابت شده و در اين شهر و همچنين حلّه رياست و وجاهت، پيشوايى و نيابت و اموال فراوانى داشته اند و امروزه به فراموشى سپرده شده اند و فقر در ميان آنان دامن گسترانده و طراوت و سرسبزيشان به افول گراييده است و تنها شمارى محدود از اين طايفه در كربلا مانده اند. (1) 185 7- جلال الدين احمد فرزند صفى الدين به همان نسب ياد شده در رديف پيشين او را به كنيه «ابوشامه» مى خوانده اند و به نوشته ابن مهنّا در تذكره و سيد جعفر اعرجى در مناهل (2) 186 زمانى نقابت حائر را بر عهده داشته است. جلال الدين سه فرزند به نامهاى ابوالحسن، ابوطالب و عقيل داشت.

در ميان خاندان بنى ترجم، رجالى برجسته وجود داشته اند كه از آن جمله اند:

يك: فقيه علوى، علم الدين ابو محمد اسماعيل بن عزالدين موسى بن القاسم بن ترجم كه از بزرگان سادات علوى و داراى لهجه اى فصيح بود.

ابن فوطى درباره او مى گويد: ادب خوانده بود و من در سال 679 ه. ق. به قرائت دو كتاب «كشف الغمه في فضائل الائمّه» را كه وى خود بر مؤلفش استادمان بهاءالدين ابوالحسن على بن عيسى بن ابى الفتح اربابى خوانده بود شنيدم. او نوادر ادبى و نكات عربى را يادآور مى شد، با من آمد و شد داشت و برخى از آن نكات را كه مى گفت من نوشته ام و بسيارى را هم به خط خويش نوشته است. (3) 187 سيد محسن امين عاملى نيز در كتاب «اعيان الشيعه» از وى ياد مى كند. (4) 188 دو: عزّالدين حسن بن ابى الحسن على بن ابى طالب بن على بن ترجم علوى حسين واسطى از بزرگان و عالمان و مردى خوش خط، خوش خوى، خوش محضر و


1- - ابن طقطقى، غاية الاختصار في البيوتات العلوية المحفوظه من الغبار، چاپ ص 150
2- - سيد جعفر اعرجى كاظمى، مناهل الضرب في انساب العرب، نسخه خطى
3- - عبد الرزاق بن فوطى، تلخيص مجمع الآداب، چاپ دمشق، ج 1، ص 570
4- - سيد محسن امين عاملى، اعيان الشيعه، ج 12، ص 305

ص: 210

خوش معاشرت بود. پدرش نيز زاده كربلا و خود او در شمار كسانى است كه در مدرسه اى كه خواجه رشيدالدين ابوالفضائل فضل اللَّه بن ابى الخيربن عالى در غزانيه برپا كرده بود، درسى ثابت گرفت.

ابن فوطى مى گويد: از او درباره زمان ولادتش پرسيدم و او گفت در سال 678 ه. ق.

در واسط به دنيا آمده است.

8- ابويعلى محمد بن على بن ابى الحسين فخرالدين (نقيب كوفه)، ابن ابى الحسن محمد (نقيب كوفه)، ابن ابى القاسم حسن (شاعر و نقيب كوفه)، ابن ابى جعفر محمد صعوة بن على زاهد بن محمد اصغر بن يحيى بن حسين ذى الدمعه فرزند زيد بن على بن الحسين عليهما السلام وى از طايفه كوفى مشهور بنى آقاسى بود كه اهل فضل و ادب بودند و در كربلا، كوفه و بغداد پيشوايى و نقابت داشتند.

ميرزاى نورى در «مستدرك» مى نويسد:

سيد فخاربن احمد موسوى گويد: نقيب ابويعلى محمد كه در آن روزگار نقيب خاندان، در كربلا بود گفته است ... مى گويم (ميرزاى نورى): ظاهراً اين ابويعلى كه شرح حال او مى گوييم، در سده ششم هجرى مى زيسته است؛ زيرا سيد فخاربن احمد موسوى كه (بنا بر ظاهر اين روايت) با او معاصر بوده، از رجال اين قرن است. (1) 189 9- ابوالفتح محمد بن ابى طاهر محمد (نقيب موصل) ابن ابى البركات محمد (نقيب موصل)، ابن ابى الحسين زيدبن ابى عبداللَّه، احمد بن ابى على، محمدبن محمد اشتربن عبيداللَّه بن على بن عبيداللَّه بن على بن عبيداللَّه بن حسين اصغر فرزند امام زين العابدين عليه السلام.

ابن مهنّا درتذكرة الأنساب مى نويسيد: «امير شمس الدين، سرور و عالمى بزرگ است. مردمان نزد او علم آموزند، نقيب دو مشهد (يعنى كربلا و نجف) و نقيب كوفه است و در موصل زاده شده است.»

10- سيد ادريس بن نور الدين على بن شمس الدين محمد بن جمازبن على بن


1- - ميرزا حسين نورى، مستدرك الوسائل، ج 3 ص 482

ص: 211

محمدبن ادريس بن زين الدين على بن ابى الفتح على بن قاسم بن حريزبن ذروةبن عليان بن عبداللَّه بن محمد بن على عمقى بن محمد اصغر ابن احمد مسوربن عبداللَّه بن موسى جون بن عبداللَّه محض بن حسن فرزند امام حسن عليه السلام.

ابن مهنّا در «تذكرة الأنساب» مى نويسد: سر سلسله اى پاك و داراى همتى بلند بود كه مدتى حكومت مشهد غروى (نجف) ومشهد حائرى (كربلا) و همچنين حلّه را در دست داشت.

11- ناصرالدين مطهّربن رضى الدين محمد (نقيب ابهر) بن على بن عرب شاه. اين اخير همان حمزةبن احمدبن عبد العظيم بن عبداللَّه بن محمد ابهرى بن احمدبن عبداللَّه بن درداربن محمد بن احمد بن عبداللَّه بن درداربن احمد بن عبداللَّه بن على شديدبن حسن بن زيد، فرزند امام حسن عليه السلام. او نقابت مشهد غروى و حائرى (نجف و كربلا) و همچنين چند ماهى نقابت حلّه و كوفه را در اختيار داشته است. آن گونه كه جهانگرد نامور، ابن بطوطه در سفرنامه خود مى آورد: به هنگام ديدار وى از كربلا و نجف در سال 725 ه. ق. ناصرالدين مطهّر نقيب زنده بوده است. (1) 190 12- سيد شهاب الدين احمدبن مسهربن ابى مسعودبن مالك بن مرشدبن خراسان بن منصور بن محمدبن عبداللَّه بن عبدالواحدبن مالك بن حسين بن مهنّا، ابن ابى هاشم داود بن قاسم بن عبيداللَّه بن طاهر بن يحيى نسّابه، ابن حسن بن جعفر حجت، ابن عبيداللَّه بن حسين اصغر، فرزند امام سجاد عليه السلام.

ابن عنبه در «عمدةالطالب» و همچنين عميدى در «المشجرالكشاف» آورده است:

پس به سال 756 ه. ق. شهاب الدين احمد عهده دار نقابت شد و توليت حرم امام حسين عليه السلام به شيخ شمس الدين محمد حائرى واگذاشته شد. اين بدان سبب بازمى گشت كه ميان دو طايفه موسوى آل فائز و آل زحيك، نزاعى رخ داده بود. اين نزاع كه ابن بطوطه در سفرنامه اش به آن اشاره مى كند، مدتى ادامه يافت تا آن كه دو طايفه با سپردن «نقابت» به آل فائز و «توليت» به آل زحيك، با همديگر به توافق صلح رسيدند، هرچند پس از


1- - ابن بطوطه طنجى، تحفة النظار (رحله ابن بطوطه)، ص 118

ص: 212

مدتى، ديگر بار، نزاعى نو آغازيدند و هر يك حق خود طلبيدند.

شيخ محمد سماوى در بيت شعرى بدين نزاع اشاره مى كند و مى گويد:

«اما آنان همراه با تنى چند از ديگران، همانند احمد بن مسهر جدا شدند.» (1) 191 13- ابوهاشم جعفربن ابى جعفر محمد عميدالدين بن عدنان بن عبداللَّه بن عمر مختاربن ابى العلاء، مسلم بن أبى على محمد بن محمد اشتربن عبداللَّه بن على بن عبيداللَّه بن على بن عبيداللَّه بن حسين اصغر فرزند امام زين العابدين عليه السلام.

ابن مهنا عبيدلى در «تذكرة الأنساب» و عميدى در «المشجرالكشاف» از او ياد كرده اند و در «المجامع المختصر» درباره او چنين آمده است: ابوهاشم بن مختار نقيب مشهد حسين عليه السلام مردى درستكار و ديندار و اهل عبادت بود. (2) 192 14- سيد زين الدين حسين بن شرف الدين عدنان بن ابى هاشم جعفر حسينى- چونان كه سيد محسن امين عاملى در «اعيان الشيعه» (3) 193 به نقل از «الدرر الكامنه» ابن حجر مى آورد-: وى از سال 747 ه. ق. تا سال 769 ه. ق. كه سال درگذشت وى است، عهده دار نقابت بود.

15- ابو على حسن بن ابى القاسم شمس الدين على بن ابى جعفر محمد بن عدنان حسينى مختارى، كه ادامه نسب او در رديف 13 و در بيان نسب عمويش ابوهاشم جعفربن ابى جعفر محمد عميد الدين گذشت.

وى كه پدر عالم فاضل شمس الدين على (نقيب بغداد) است، نقابت علويان در حلّه و نجف و كربلا را عهده دار شد و تاج الدين لقب يافت، شيخ محمد سماوى از او به عنوان يكى از نقيبان كربلا ياد مى كند، آنجا كه دو بيت شعر مى گويد:

«همانند نقيب حسن شعار كه فرزند على و از بنى مختار است.»

16- زين الدين هبةاللَّه بن ابى طاهر سليمان بن فقيه، فخرالدين يحيى بن ابى طاهر هبةاللَّه بن ابى الحسن على شمس الدين بن ابى نصر احمد مجد الشرف، ابن ابى الفضل


1- - مجالى اللطف بأرض الطف، ص 72
2- - 674 ه. ق، بغداد، 1934 م، ج 9، ص 78
3- - اعيان الشيعه، ج 6، ص 377

ص: 213

على بن ابى تغلب على بن حسن اصم سمورايى، ابن ابى محمد حسن فارسى، ابن يحيى بن حسين نسابة، ابن احمد بن عمر بن يحيى بن حسين ذى الدمعه فرزند زيدبن على بن الحسين عليه السلام صدر معظم و نقيب كبير زين الدين هبة اللَّه در سال 667 ه. ديده به جهان گشود و در دوره زندگانى خود نقابت و صدارت حله، كوفه و همچنين كربلا و نجف را در اختيار داشت. ابن طقطقى (1) 194 و ابن عنبه از او ياد كرده اند.

17- ابوفائز محمد بن محمد بن على بن ابى جعفر محمد خير العمال ابن على مجدور بن احمد بن محمد حائرى، ابن ابراهيم مجاب فرزند امامزاده سيد محمد عابد كه خود از فرزندان امام كاظم عليه السلام است. وى يكى از رجال سده هفتم بود كه نقابت كربلا را عهده دار شد.

سيد جعفر اعرجى مى گويد: ابوفائز، مردى پاك نهاد، پاكدامن، پرهيزگار، پرغيرت، تيزهوش و آقايى برومند و بلند جايگاه بود، بر همه علويان ساكن كربلا برترى داشت و بيش از نيمى از ساكنان كربلا از او پيروى مى كردند. ميان او و سيد محمدبن حنفيه بر سر رهبرى و نقابت كربلا خصومتى طايفه اى وجود داشت. اعرجى در ادامه مى گويد: وى با مخالف ديرين خود كنار آمد و نقيب كربلا شهاب الدين احمد حسينى را بركنار كرد و خود به جاى او نقابت را در دست گرفت (2) 195 سماوى در شعر خود از وى و خاندانش چنين ياد مى كند:

«هيچ خاندانى در به چنگ آوردن يا رسيدن به نقابت همانند آل فائز نبوده اند

كه چند سده در كربلا گذشته و يكى از آنان عهده دار نقابت بوده است

همانند ابوفائز، يا محمد، يا طعمه اول كه سخن هر محفل است.»

يا همانند شرف الدين فتى، يا طعمه دوم، يا خليفه بن نعمه.

ابن طقطقى مى گويد: خاندان ابوفائز يكى از خاندانهاى علوى ساكن كربلاست كه نيابت را در اختيار داشته اند. نخلستان شفاثا يكى از آبادى هاى متعلق به سادات كربلاست. جد اين خاندان شمس الدين محمد، ناظر شفاثا مردى بزرگ اهل فضل


1- - ابن طقطقى، غاية الإختصار، ص 128
2- - مناهل الضرب، ص 562

ص: 214

و گشاده دستى بود. اين خاندان در كربلا و بر كرانه منطقه باديه سكونت داشتند و به تدريج رو به گمنامى نهادند. ابوفائز محمد كه از او سخن مى گوييم، پدر سيداحمد ابوهاشم، معروف به احمد بن هاشم است كه ناظر رأس العين بود و در شفاثا به خاك سپرده شد.

18- سيد طعمه كمال الدين بن ابى جعفر احمد (معروف به ابوطراس) ابن ضياء الدين يحيى بن ابى جعفر محمد بن ابى هاشم احمد (ناظر رأس العين)، ابن ابى فائز محمد موسوى به همان سلسله نسبى كه در رديف پيشين در بيان سلسله نسب جد وى گذشت، وى نقابت اشرف كربلا را عهده دار شد و داراى عظمت و جايگاه و رياستى بود.

برخى از فرزندان او هم عهده دار نقابت شده اند. طايفه اى چند از فرزندان او در كربلا و جاى هاى ديگر بر جاى مانده اند. (1) 196 19- سيد شرف الدين بن طعمه كمال الدين بن ابى جعفر احمد، به همان نسب مذكور در رديف پيشين كه سلسله نسب پدر اوست. وى پس از درگذشت پدرش در سال 845 ه. ق. عهده دار نقابت شد و تا پايان عمر در سال 905 اين سمت را بر عهده داشت. (2) 197 20- سيد تاج الدين بن طعمه كمال الدين بن ابى جعفر احمد (بهمان نسب مذكور در رديف 18). وى پس از درگذشت پدر خود به سال 943 اين سمت را بر عهده داشت. (3) 198 21- سيد يحيى بن شرف الدين بن كمال الدين طعمة بن ابى جعفر احمد، به همان نسب مذكور در رديفهاى پيشين. وى به سال 899 ه. ق. نقيب كربلا شد.

22- سيد ضياء الدين فرزند يحيى بن شرف الدين بن كمال الدين طعمة بن ابى جعفر


1- - ابراهيم شمس الدين قزوينى، البيوتات العلويه فى كربلاء، ج 1 ص 13
2- - عبد الرزاق كمونه موارد الاتحاف فى نقباء الاشرف، ج 1 ص 151
3- - ناگفته نماند ميان اين سخن با آنچه در رديف 19 گذشت تعارضى به نظر مى رسد. چه، اگر سيد تاج الدين و سيد شرف الدين هر دو فرزندان كمال الدين طعمه باشند، نمى توان گفت يكى پس از وفات پدرش به سال 845 ه. ق. و ديگرى پس از وفات پدرش به سال 943 ه. ق. عهده دار نقابت شده است، «مترجم».

ص: 215

احمد، به همان سلسله نسب پيشگفته. وى كه جدّ آل ضياء است، در سال 1031 ه. ق.

عهده دار نقابت كربلا شد.

23- سيد خليفة بن نعمةاللَّه بن طعمه (سوم، ابن علم الدين بن طعمه (دوم)، ابن شرف الدين بن كمال الدين طعمه (اول) كه دنباله سلسله نسب او در رديفهاى پيشين آورده شده است. وى كه نياى آل طعمه است، در 1091 ه. ق. نقابت كربلا را عهده دار گشت.

24- سيد يحيى (ضياء الدين) بن خليفة بن نعمةاللَّه بن طعمه (سوم)، فرزند علم الدين كه سلسله نسبش در رديف هاى پيشين گذشت. او به سال 1109 ه. ق. عهده دار نقابت كربلا شد. (1) 199 25- سيد نعمةاللَّه فرزند سيد يحيى كه نسب او در رديف پيشين گذشت. وى هم به سال 1109 ه. ق. نقيب كربلا شد. (2) 200 26- سيد عباس فرزند سيد نعمةاللَّه كه در رديف پيشين نام و نسبش گذشت. او در سال 1187 ه. ق. نقيب كربلا شد. (3) 201 27- سيد عبدالوهّاب بن محمد على نوه سيد عباس بن نعمةاللَّه. وى از سال 1241 تا 1245 ه. ق. نقابت و فرمانروايى شهر كربلا را در اختيار داشت.

28- سيد حسين بن حسن بن محمد على آل وهاب. وى در 25 جمادى الاول سال 1254 ه. ق. پس از بركنارى نقيب پيشين سيد عبدالوهاب آل طعمه، خود عهده دار نقابت و همچنين حكومت ناحيه كربلا شد. وى تا 16 ربيع الثانى سال 1256 ه. ق.

سمت هاى نقابت، توليت و همچنين مسؤوليت حرم حضرت ابوالفضل را در اختيار داشت و از اين تاريخ به بعد، ديگر بار سيد عبدالوهاب آل طعمه اداره ناحيه كربلا را در دست گرفت. (4) 202


1- - عبدالحسين كليددار، بغية النبلاء في تاريخ كربلاء، ص 136
2- - همان، ص 111
3- - اعيان الشيعه، ج 42، ص 38
4- - مدينة الحسين، ج 4، ص 201

ص: 216

29- سيد سليمان بن سلطان بن ادريس بن جمازبن نعمةاللَّه بن على بن نفيربن ابى القاسم محمد بن نصيربن يحيى بن ابى حارث محمدبن عبداللَّه بن ابى حارث محمد بن على بن عبداللَّه بن محمد محدّث، ابن طاهر بن حسين قطعى، ابن ابو سبحه موسى بن ابراهيم بن مرتضى كه از فرزندان امام كاظم عليه السلام است، او يكى از نقيبان كربلاست (1) 203 كه مدتى اين سمت ميان خاندان او و آل فائز دست به دست شد و سرانجام نيز در خاندان او استقرار يافت.

30- سيد محمد دراج، فرزند سيد سليمان آل زحيك، كه در رديف پيشين سلسله نسب او گذشت. وى نزد شاه عباس صفوى جايگاهى داشت و به عنوان يكى از نقيبان كربلا از آبرو و موقعيت خوبى برخوردار بود. (2) 204 31- سماوى در ارجوزه خود مى گويد: (3) 205 «نقابت اشراف در اختيار خاندان آل درّاج ماند و از ميان آنان بيرون نرفت.

در روزگار ما نقابت در ميان همه طوايف تنها از آنِ آل درّاج است.

از اين خاندان، عباس، سپس حسن و سپس فرزندش حسن كه او همچنان بر اين سمت است. اينها همه از خاندان فائز هستند، مگر معدود كسانى كه آنها را استثناءً مشخص كرده ام.»

32- سيد عباس بن بهاءالدين بن احمد بن محمد درّاج بن سليمان موسوى كه در رديف 29 نسب كامل او بيان شد. وى از عهده داران نقابت كربلا بود.

33- سيد حسين بن مرتضى بن حسن بن عباس بن بهاءالدين بن احمدبن محمد درّاج موسوى. وى به سال 1247 ه. ق. نقابت اشراف كربلا و همچنين حكومت اين شهر را در اختيار گرفت. (4) 206 34- سيد حسن بن محمد كنعان بن حسن بن عباس بن بهاءالدين موسوى. وى پس


1- - موارد الاتحاف، ج 1 ص 152
2- - عباس عزاوى، تاريخ العراق بين الاحتلالين، ج 4 ص 107
3- - محمد سماوى، مجالى اللطف بأرض الطف، ص 72
4- - موارد الاتحاف، ج 1، ص 153

ص: 217

از درگذشت پسر عمويش، سيد حسين (رديف 33) عهده دار نقابت شد. (1) 207 35- سيد محسن بن محمد كنعان بن حسن بن عباس بن بهاءالدين موسوى كه پس از درگذشت برادرش سيد حسن به سال 1251 ه. ق. نقيب كربلا شد. (2) 208 36- سيد حسن بن محمدبن حسن بن محمد كنعان بن حسن بن عباس موسوى. وى عهده دار نقابت كربلا بود. (3) 209 اما در سال 1318 ه. ق. به فرمان دربار عثمانى از اين كار بركنار شد و حكومت عثمانى مقرر كرد نقابت كربلا و ديگر شهرها در اختيار كسانى از اهل سنت قرار گيرد. بدين ترتيب نقابت كربلا به يك سنى بغدادى به نام سيد عبداللَّه بن سالم حيدرى سپرده شد. در سال 1326 ه. ق. و در پى تشكيل حكومت مستقل عراق، بنام فرمانى حكومتى، ديگر بار نقابت علويان را به آل دراج بازگرداندند.

37- سيد محسن بن عباس بن محسن بن محمد كنعان بن حسن بن عباس بن بهاء الدين بن احمد بن محمد دراج. وى به سال 1236 ه. ق. نقابت را عهده دار شد. (4) 210 38- سيد حسن فرزند سيد محسن بن عباس كه پس از درگذشت پدرش نقيب كربلا شد و تا سال 1952 م. كه سال درگذشت اوست، اين سمت را عهده دار بود. پس از او نيز نقابت در اين خاندان باقى ماند. (5) 211

توليت حرم امام حسين عليه السلام

در حقيقت تاريخ مدوّنى از چگونگى توليت حرم امام حسين عليه السلام و نامهاى متوليان حرم، از هنگام پايان محاصره مسلحانه مرقد امام شيعيان، از سوى امويان در سال 132 ه. ق. تا نيمه قرن دهم هجرى در دست نيست. تاريخ توليت در اين مقطع تاريخى، گرفتار ابهام و پيچيدگى است و اين خود بدان باز مى گردد كه در منابع و اسناد تاريخى تنها به گونه اى تبعى و موردى، آن هم در زمانهاى دور از هم مى توان به نشانه هايى از


1- - موارد الاتحاف، ج 1، ص 153
2- - موارد الاتحاف، ج 1، ص 153
3- - موارد الاتحاف، ج 1، ص 153
4- - موارد الإتحاف، ج 1، ص 154
5- - مورد الاتحاف، ج 1، ص 154

ص: 218

چگونگى توليت دست يافت. آنچه ما از سال هاى آغازين مى دانيم، اين است كه امّ موسى مادر مهدى، خليفه عباسى، تنى چند به خدمت مرقد امام گماشت، تا كارهاى آن را انجام دهند و آنجا خدمت گزارند. وى براى اين گروه حقوقى تعيين كرد. هارون نيز همين راه را در پيش گرفت. و در حقيقت همين گروه نخستين خادمان و متولّيان رسمى حرم امام حسين را تشكيل دادند. (1) 212 براى نخستين بار در كتاب «فرحة الغرىّ» سيدبن طاووس برخى از عنوان هاى رسمى مربوط به اداره امور حرم آمده است.

در آن كتاب مى خوانيم:

«چون عضدالدوله فنا خسرو پادشاه ديلمى، در سال 371 ه. ق. كربلا را زيارت كرد، به مردم كربلا- هر طايفه مناسب با جايگاه خود- عطاياى فراوان داد؛ از آن جمله، به دست ابوالحسن علوى و ابوالقاسم بن ابى عابد و ابوبكربن سيار عطاياى بسيارى به «خازن» و «بواب» داد.» (2) 213 احتمالًا در آن روزگاران، «خازن» كه بعدها لقب «سادن» نيز به او داده اند، تنها به اداره امور حرم و رسيدگى به زايران مى پرداخته و حوزه فرمانروايى او شهر كربلا را در بر نمى گرفته است. گزيده تر مى نمايد كه بگوييم:

به دليل شمار فراوان علويان در كربلا و بدان سبب كه اين طايفه اكثريت مردم شهر را تشكيل مى داده اند، فرمانروايى شهر در اختيار نقيب علويان بوده است. (3) 214 پس از سقوط بغداد به دست مغولان در سال 656 ه. ق. دوران سياهى از تاريخ عراق آغاز مى شود.

اندك منابعى از تاريخ عراق در اين دوره و به ويژه از تاريخ توليت و چگونگى اداره حرم امام حسين عليه السلام و حضرت ابوالفضل عليه السلام سخن مى گويد. اين اندازه مى دانيم كه در اوايل سده هشتم هجرى مردانى از قبيله بنى اسد كه توانسته بودند سلطه خود را در


1- - تاريخ طبرى، چاپ ليدن، ج 10، ص 118
2- - سيد بن طاووس، فرحة الغرىّ، ص 40
3- - عماد عبدالسلام رؤوف، الأسرالحاكمة و رجال الادارة و القضاء في العراق، ص 363

ص: 219

سرزمين هاى مجاور بگسترانند، اداره امور حرم را نيز در اختيار گرفتند. اين نيز در سفرنامه ابن بطوطه آمده است كه ميان دو خاندان علوى آل فائز و آل زحيك در كربلا نزاعى در گرفت و به سبب همين نزاع شهر ويران شد. (1) 215 برخى از منابع به علّت اين نزاع اشاره مى كند و گوياى آن است كه نقابت كربلا و اداره حرم امام حسين عليه السلام در اختيار آل فائز بوده و آل زحيك بر سر به دست آوردن اين سمت با آنان نزاع داشته اند. (2) 216 چونان كه در اجازه شهيد ثانى، كه آن را در كربلا نوشته، اشاره شده است، در نيمه سده هشتم هجرى توليت حرم امام عليه السلام در اختيار شيخ محمد شمس الدين حائرى اسدى بوده كه خود از راويان ثقه نزد شيعه اماميه است.

دكتر عماد عبدالسلام رؤوف در كتاب «الاسرالحاكمه» مى نويسد:

«بيشترين مردانى كه منصب خازنيّت (توليت حرم امام حسين عليه السلام) را بر عهده گرفته اند از دو طايفه علوى؛ آل زحيك و آل فائز برخاسته اند كه يكايك نقابت اشراف كربلا را در اختيار داشته اند. البته اين نه استقلال آن منصب را از ميان برده و نه از حوزه صلاحيت هاى ادارى آن كاسته است؛ چه، ساختارى كه اين دو طايفه در عهده دارى اين دو سمت، از آن پيروى مى كرده اند، چنين بود كه يك طايفه توليت و طايفه ديگر نقابت را در اختيار مى گرفته است. شايد هم دو طايفه پيشگفته اين دو سمت را به نوبت ميان خود دست به دست مى كرده اند: با اين همه، اين توافق و تقسيم نتوانسته است حد و مرز مشخصى ميان حوزه قدرت اين دو سمت معرفى كند. از همين روى نيز غالباً رابطه اين دو سمت با يكديگر از نوعى توازن قدرت و توازن صلاحيت ها و حوزه نفوذ برخوردار است. يكى از جلوه هاى قدرت مقام توليت كه طبعاً قدرتى اجرايى در كل شهر را نيز در پى مى آورد، اين است كه توانست در جريان هجوم وهابيان به كربلا در سال هاى 1216- 1220- ه. ق. و همچنين در تهاجم دوباره نجيب پاشا در


1- - ابن بطوطه، تحفة النظار، ص 111
2- - مجله «الاقلام» سال چهارم، مجله دهم، ص 124، مقاله «كربلا في العهد المغولي الإيلخاني» به قلم سيد عادل عبد الصالح كليددار.

ص: 220

سال 1258 ه. ق. كه به حادثه «غديرخون» شهرت يافت، نيروى مقامت مردمى را رهبرى كند. نهاد توليت در برخى از سال هاى دهه چهل اين قرن (1) 217 و هنگامى كه نقابت اشراف و حكومت شهر نيز بدان ضميمه شد، به اوج شكوفايى خود رسيد. اما پس از حادثه غدير خون و در پى در هم كوبيده شدن كربلا، اين قدرت به سرعت فرو پاشيد، به گونه اى كه پس از زمان هاى طولانى، افزون بر دو قرن، كسانى از خاندان هاى غير علوى توانستند توليت حرم را در دست گيرند. توليت تا اواخر قرن سيزدهم در دست غير علويان بود و از اين زمان به بعد در اختيار خاندان آل طعمه قرار گرفت تا آن را همچنان تا پايان دوران حكومت عثمانى و همچنين دوره هاى بعد در اختيار داشته باشند. (2) 218 اينك فهرستى از متوليان حرم امام حسين عليه السلام را در فاصله ميان سده دهم تا زمان حاضر فراروى داريد كه بر اساس اسناد رسمى كه بدان دست يافته ايم تنظيم شده است:

1- شمس الدين بن شجاع، قاضى حائرى اسدى كه پيش از سال 963 ه. عهده دار توليت حرم بوده است. فرقه حائريه منسوب به نام اوست و نسل اين خاندان منقرض شده است. (3) 219 نگارنده در كربلا سنگ لوحى ديده كه اكنون نيز وجود دارد و بر آن، اين عبارت نوشته شده است:

«هذا قبر المرحوم السعيد الدارج الى رحمة اللَّه و رضوانه، شمس الدين بن ناصر الدين بن عبداللَّه بن حمود». (4) 220 2- جعفر شمس الدين حائرى، به سال 1025 به سمت توليت (خازن) (5) 221 گماشته شد.

3- محيى الدين بن على حائرى اسدى. وى نقيب اشراف بغداد و به قولى نقيب


1- - مقصود سده سيزدهم هجرى قمرى است، «مترجم».
2- - عبدالسلام رؤوف، الأسرالحاكمه ورجال الإدارة والقضاء في العراق، ص 364
3- - مدينة الحسين، ج 1، ص 76
4- - «اين آرامگاه مرحوم مسعود، راهىِ جوار رحمت و رضوان خداوند، شمس الدين فرزند ناصرالدين، فرزند عبداللَّه، فرزند حمود است.»
5- - براى خوانندگان گرامى پوشيده نماند كه ما واژه «توليت» را جايگزين «سادن» و «خازن» قرار داده ايم، «مترجم».

ص: 221

كربلا بود و در سال 1025 ه. ق. به توليت گماشته شد.

4- سيد محمد دراج بن سلميان بن سلطان كمال الدين موسوى، از آل زحيك. وى در فاصله سال هاى 1032 تا 1049 ه. ق. عهده دار توليت بوده است.

5- ابراهيم شمس الدين حائرى كه در فاصله سال هاى 1075 تا 1106 ه. ق. توليت را برعهده داشته است.

6- سيد محمد منصور بن حسين بن محمد قاسم بن ابراهيم زعفرانى رضوى در سال 1106 ه. ق. به توليت گماشته شد و تا سال 1125 ه. ق. در اين سمت ماند.

7- سيد حسين بن محمد قاسم بن ابراهيم زعفرانى، در فاصله سال هاى 1125 تا 1139 ه. ق. توليت را در اختيار داشته است.

8- سيد على بن محمد منصور زعفرانى، از سال 1139 تا 1165 متولّى حرم بوده است.

9- سيد مهدى بن محمد منصور زعفرانى در فاصله 1165 تا 1204 ه. ق. عهده دار توليت بود.

10- سيد محمد على بن سيد موسى (ابوردن) از تبار مساعدبن شرف الدين بن سيد كمال الدين طعمه (اول)، از آل فائز در سال هاى 1181، 1195 و 1204 ه. ق. به توليت گماشته شده است.

11- سيد موسى بن محمد على بن محمد حائرى آل وهاب. در سال 1204 ه. به توليت گماشته شد و تا سال 1206 ه. ق. در اين سمت بود.

12- سيد حسين صحاف كه در سال 1206 تا 1215 ه. ق. به توليت گماشته شد.

13- سيد جوادبن كاظم طويل آل نصراللَّه. پس از كشته شدن توليت قبلى، سيد موسى آل سيد يوسف در سال 1217 ه. ق. به توليت گماشته شد و تا سال 1219 ه. ق.

در اين سمت ماند.

14- سيد محمد على بن عباس آل طعمه. او سيدى بزرگوار و بلند همت بود كه در فاصله سال هاى 1218 تا 1240 ه. ق. توليت حرم و رهبرى كربلا را بر عهده گرفت و دستى معجزه آسا در سدّ كردن راه هجوم وهابيان به كربلا داشت.

ص: 222

15- سيد عبدالوهاب بن محمد على آل طعمه. او كه جوانى آگاه و با تجربه بود، در سال هاى 1240 تا 1241 به توليت گماشته شد. سيد عبد الوهاب حكومت كربلا و نقابت اشراف و توليت حرم امام حسين و حضرت ابوالفضل عليهما السلام را در كنار هم در اختيار داشت.

خاندان خود او و بسيارى از افراد ديگر عشاير كربلا از وى فرمان بردند و در دوران مسؤوليتش اقدامات درخور ستايشى انجام داد.

16- سيد محمد على فرزند سيد موسى ابوردن آل مساعد، از آل فائز موسوى. وى داماد خاندان آل دراج، خاندان نقيبان كربلا بود كه پس از شركت در نبرد مناخور و انجام پيكارى جانانه، در پى خروج سيد وهاب آل طعمه از اين شهر، كه به دنبال نبرد پيشگفته صورت پذيرفت، براى دومين بار توليت حرم امام حسين عليه السلام را در اختيار گرفت.

در نسخه اصلى كتاب «نزهة الاخوان في بلد المقتول العطشان» چنين آمده است:

«جناب شيخ عباس كربلايى در مدح جناب يگانه روزگار، سرآمد عصر، سرور سادات گرامى، سيد محمد على، فرزند مرحوم سيد موسى- كه خداى او را به رحمت خويش فرو پوشاند و از باران مغفرت خود بر او ببارد- قصيده اى گفته و در مطلع آن قصيده چنين آمده است:

«پيروزى حاصل نيامد مگر به يارى خداوند يگانه بى همتا و تدبير اين سبط احمد كه سرورى والاست.» (1) 222 17- سيد حسين بن مرتضى آل دراج. پس از درگذشت سيد محمد على ابوردن توليت حرم را در اختيار گرفت، پس از بازگشت از اسارت، رهبرى كربلا را هم در دست گرفت و در طاعون سال 1247 ه. ق. درگذشت.

از او يك پسر باقى ماند كه وى نيز بعدها در گذشت و بدين سان نسل او منقطع گرديد.

18- سيد عبد الوهاب بن محمد على آل طعمه، براى دومين بار در سال 1247 ه. ق.


1- - مجلّة الرائد، نشر در كربلا، 1968 م. سال اول، شماره اول، ص 59، مقاله اى از نگارنده با نام «شعراء منسيون»؛ الشيخ عباس الكربلائي.

ص: 223

عهده دار توليت شد تا سال 1258 ه. ق. اين سمت را در اختيار داشت و در اين سال در پى هجوم نجيب پاشا كربلا را ترك گفت.

19- شيخ مهدى بن محمد آل كمونه، وى كه عالمى پرهيزگار بود در ميان سانى و پس از ترك كربلا از سوى توليت پيشين، كه خود به سبب حمله نجيب پاشا انجام گرفت، توليت را عهده دار شد و تا سال 1272 ه. ق. يعنى سال وفاتش در اين سمت بود. از او پسرى به نام حاج محسن ماند.

20- ميرزا حسن بن محمد آل كمونه، پس از درگذشت برادرش حاج مهدى به سال 1272 ه. ق. عهده دار اين سمت شد و تا سال 1292 ه. ق. آن را بر عهده داشت.

وى آوازه خواه و به پيشوايى مردمان علاقمند بود.

21- سيد جواد بن حسن بن سلمان بن درويش بن احمد بن يحيى آل طعمه، از خاندان آل فائز موسوى، كه پس از درگذشت توليت پيشين در سا 1292 ه. ق. توليت را عهده دار شد و در سال 1309 ه. ق. درگذشت.

با مسؤوليت يافتن او، منصب توليت ديگر بار به خاندان آل فائز بازگشت.

شيخ محمد سماوى در ارجوزه خود در اين باره چنين گفته است:

«سپس توليت آن حرم خوش منظر به جواد بن حسن بازگردانده شد.

پس از آن به فرزندش على و سپس فرزند او عبدالحسين كه همه مردمانى نيكوكار بودند.

سپس نيز فرزند وى صالح و او همان است كه در حرم سبط رسول خدا صلى الله عليه و آله حسين بن على عليه السلام مى درخشد.»

22- سيدعلى بن جواد آل طعمه، وى كه مردى پرهيزگار، وارسته، گشاده دست، بزرگوار و به اطعام فقيران نامور بود، در سال 1309 ه. ق. توليت را بر عهده گرفت، در سال 1318 ه. ق. درگذشت و در مقبره اى اختصاصى امام عليه السلام به خاك سپرده شد. شاعران و اديبان در يادبود اربعين و سالگشت درگذشت، در گراميداشت او آثارى پديد آوردند و ياد او را گرامى داشتند.

ص: 224

24- سيدعبدالصالح فرزند عبدالحسين آل طعمه، وى به سال 1347 ه. ق. توليت را عهده دار شد و تا زمان بازنشستگى در 1401 ه. ق. 7/ 9/ 1981 م. در اين سمت ماند. او مديرى توانا، دورانديش، زيرك و با فرهنگ بود و زبان فارسى و انگليسى را نيز بخوبى مى دانست.

25- سيدعادل فرزند سيدعبدالحسين آل طعمه، وى پس از آن كه پدرش را در سال 1401 ه. ق. به بازنشستگى وادار كرده، توليت را بر عهده گرفته و همچنان تا هنگام تأليف كتاب در اين سمت بوده است. جوانى است اديب، محقق و دانش پژوه، در دانشگاه قاهره به كارشناسى ارشد حقوق نايل آمده و كتاب جدّ خود «بغية النبلاء» را نيز تحقيق كرده است. از مقاله ها و پژوهشهايى در مجله هاى عراقى منتشر شده و در اداره حرم امام حسين عليه السلام نيز توانمند عمل كرده است.

ص: 225

ناموران به خاك سپرده شده در حرم امام حسين عليه السلام

اگر در كتابهاى سيره و تراجم بنگريم به نامهاى بسيارى از ناموران و بزرگانى بر مى خوريم كه در حرم امام حسين عليه السلام يا در حرم حضرت ابوالفضل عليه السلام به خاك سپرده شده اند. اين به خاك سپرده شدگان از شمار بيرونند و در ميان آنها بسيارى از دانشمندان، انديشه وران، اديبان، فرمانروايان، شاهان و اميران نيز هستند. ما در اينجا تنها به ذكر نام مشاهيرى كه در حرم دفن شده اند بسنده مى كنيم و فهرست اين نامها را بر حسب تاريخ درگذشت آنان مى آوريم:

زائدة بن قدامه (ف. 161 ه. ق.) (1) 223 سليمان بن مهران اعمشى (سده اوّل هجرى) (2) 224 حسن بن محبوب بجلى (سده اوّل هجرى) (3) 225 ابوحمزه ثمالى (ف. 128 ه. ق.) (4) 226 عقبة بن عميق سهمى (سده اوّل هجرى) (5) 227


1- - مدينة الحسين، ج 2، ص 73
2- - همان، ص 76
3- - همان، ص 77
4- - همان، ص 78
5- - همان

ص: 226

معاوية بن عماد دهنى (ف. 157 ه. ق.) (1) 228 جعفر بن وشاء (ف. 208 ه. ق.) (2) 229 مهيار ديلمى (ف. 226 ه. ق.) (3) 230 عبداللَّه بن طاهر (ف 300 ه. ق.) (4) 231 شيخ على بن بسام بغدادى (ف. 302 ه. ق.) (5) 232 شيخ ابوالحسن محمد مزين (ف. 327 ه. ق.) (6) 233 شيخ ابوعلى بن همام كاتب اسكافى بغدادى كه در سال 336 ه. ق. در بغداد درگذشت و پيكر او را از آنجا براى دفن به كربلا آوردند. (7) 234 شيخ ابوبكر محمد بن عمرو بن محمد بن يسار تميمى كه به سال 344 ه. ق. در بغداد درگذشت و پيكر او را براى دفن به كربلا آوردند. (8) 235 شيخ ابوعبداللَّه حسين بن عبيداللَّه غضائرى كوفى، كه در بغداد درگذشت و پيكرش را براى دفن به كربلا آوردند. (9) 236 شيخ مظفر بن محمد خراسانى، ساكن بغداد، كه به سال 367 ه. ق. درگذشت و پيكرش را به كربلا آوردند. (10) 237 شيخ على بروغندى، از اقطاب صوفيه كه به سال 359 درگذشت و او را براى دفن به كربلا آوردند. (11) 238


1- - مدينة الحسين، ج 2، ص 81
2- - ابن جوزى، المنتظم، ص 2
3- - مدينة الحسين، ج 2، ص 98
4- - مدينة الحسين، ج 2، ص 109
5- - همان.
6- - همان.
7- - همان.
8- - همان.
9- - همان.
10- - مدينة الحسين، ج 2، ص 110
11- - همان.

ص: 227

شيخ ابوعلى مغربى كه به سال 364 ه. ق. در بغداد در گذشت و پيكر او را به كربلا انتقال دادند. (1) 239 شيخ ابوعلى مدنى از نوادگان حسين اصغر فرزند امام سجاد عليه السلام و معروف به فقيه بغدادى، جماعتى از جمله شيخ صدوق از او روايت كنند. (2) 240 احمد بن ابراهيم ضبى وزير، ابن جوزى از او نام برده و گفته است: ابوالعباس احمد بن ابراهيم ملقب به كافى، وزير مؤيد الدوله ديلمى كه به سال 398 ه. ق. درگذشت وصيت كرد او را در كربلا به خاك بسپارند. (3) 241 شيخ ابوسهل معروف به صعلوكى، به سال 369 ه. ق.، درگذشت و او را براى دفن به كربلا انتقال دادند. (4) 242 ابومحمد حسن مرعشى طبرى از نوادگان حسين اصغر، فرزند امام سجاد عليه السلام به سال 308 ه. ق. در بغداد درگذشت و پيكر او را به كربلا آوردند و در آنجا به خاك سپردند. (5) 243 ابو احمد حسين بن موسى ابرش ملقب به ذوالمناقب و نقيب و طاهر، نقيب نقيبان بغداد بود، به سال 400 ه. ق. در بغداد درگذشت و در خانه اش به خاك سپرده شد. پس از چندى پيكر او را به كربلا انتقال دادند و آنجا به خاك سپردند. (6) 244 محمد بن ابى احمد طاهر حسين بن موسى ابرش بن محمد اعرج، ابن موسى ابى سبحه، ابن امير الحاج ابراهيم مرتضى، فرزند امام كاظم عليه السلام ملقب به سيد رضى است. در روز يكشنبه 6 محرم 406 ه. ق. در سراى خود در بغداد درگذشت. سپس پيكر او را به بغداد انتقال دادند و در كنار پدرش دفن كردند. (7) 245


1- - همان.
2- - مدينةالحسين، ج 2، ص 110
3- - ابن جوزى، المنتظم.
4- - مدينة الحسين، ج 2، ص 111
5- - همان.
6- - عمدة الطالب، 203
7- - همان، ص 207

ص: 228

على بن حسين موسوى ملقب به سيد مرتضى و ذوالمناقب، به سال 436 ه. ق. در سراى خود درگذشت و پيكر او را به كربلا انتقال دادند و در كنار مرقد پدر و برادرش به خاك سپردند. (1) 246 شيخ هشام بن الياس حائرى، شاگرد ابوعلى فرزند شيخ طوسى و صاحب كتاب «المسائل الحائريه» به سال 490 ه. ق. درگذشت و در كربلا به خاك سپرده شد. (2) 247 عمادالدين محمد بن على بن حمزه طوسى، از بزرگان شيعه اماميه در قرن پنجم هجرى و از شاگردان شيخ طوسى، در كربلا درگذشت و در حرم امام حسين عليه السلام به خاك سپرده شد. (3) 248 سيد احمد بن على بن على مرعشى، از فرزندان حسين اصغر فرزند امام سجاد عليه السلام در ماه رمضان 539 ه. ق. درگذشت و پيكر او را براى دفن به كربلا آوردند. (4) 249 ظافر بن قاسم اسكندرى، محدث و شاعر (ف. 529 ه. ق.) (5) 250 سيد فخار بن معد بن فخار موسوى از نوادگان سيد ابراهيم مجاب فرزند امامزاده سيد محمد عابد كه خود از فرزندان امام كاظم عليه السلام است، عالمى بود داناى نظم و نثر كه به سال 630 ه. ق. درگذشت. (6) 251 قطب الدين سنجر آلاس از غلامان ناصر لدين اللَّه خليفه عباسى كه به اميرى خوزستان گماشته و در سال 606 ه. ق. بركنار شد. سنجر آلاس كه به سال 607 ه. ق. در گذشت وصيت كرده بود پيكر او را به كربلا برند و آنجا دفن كنند. (7) 252 جمال الدين قشمر ناصرى، به سال 637 ه. ق. در بغداد درگذشت. پيكر او را به


1- - همان، ص 207- 204
2- - مدينة الحسين، ج 2، ص 117
3- - همان، ص 118
4- - همان، ص 120
5- - ابن فوطى، الحوادث الجامعه، ص 95
6- - روضات الجنات، خوانسارى، ج 5، ص 346
7- - الحوادث الجامعه، ص 95

ص: 229

كربلا انتقال دادند و در حرم امام عليه السلام و در كنار همسر و فرزندش به خاك سپردند. (1) 253 شرف الدين على بن جمال الدين قشمر، به سال 630 در كربلا در گذشت و پيكرش را همان جا نزد قبر مادرش به خاك سپردند. (2) 254 جمال الدين على بن يحيى مخرمى، عالم، فاضل، اديب و حافظ قرآن. كتاب «نتائج الأفكار» از آن اوست. به سال 646 ه. ق. درگذشت و در تلّى نزديك به حرم امام حسين عليه السلام به خاك سپرده شد. (3) 255 امين الدين كافور، خادم ظاهرى مسلك، از جانب اقبال شرابى حكمرانى مى كرد، به سال 653 ه. ق. درگذشت و در مرقد امام حسين عليه السلام به خاك سپرده شد. (4) 256 ابوهاشم بن مختار، نقيب مرقد امام و مردى ديندار و درست كردار و اهل عبادت بود. به سال 674 ه. ق. درگذشت. (5) 257 ابوالفتوح نصر بن على بن منصور نحوى حلّى، معروف به ابن خازن، حافظ قرآن و به نحو و زبان عربى آگاه بود. وى به بغداد هجرت كرد و مدتى آنجا سكونت گزيد و نزد ابو عبيده تلمّذ كرد. در حالى كه هنوز دوران شكوفايى حديث نرسيده بود نزد ابوالفرج ابن كليب و ديگران سماع حديث كرد. در جوانى در سيزدهم جمادى الآخر سال 600 در حلّه درگذشت و پيكرش را براى دفن به كربلا آوردند. (6) 258 افسنقربن عبداللَّه تركى وزير، غلام نصيرالدين ناصر بن مهدى علوى بود، در روز يكشنبه پانزدهم جمادى الأولى سال 604 ه. ق. درگذشت. در مدرسه نظاميه بر او نماز خواندند، خلقى بسيار در تشييع او شركت جستند و پيكر او براى دفن به كربلا انتقال يافت و در اين شهر به خاك سپرده شد. (7) 259


1- - همان، ص 131
2- - همان، ص 229
3- - الحوادث الجامعه، ص 299
4- - الجامع المختصر فى عنوان التاريخ وعيون السير، ج 9، ص 78
5- - همان. ص 128
6- - همان، ص 548
7- - مدينة الحسين، ج 2، ص 137

ص: 230

شيخ عزالدين ابومحمد حسن بن شمس الدين محمد خازن اسدى، زمانى توليت حرم امام بوده و در حدود سال 783 ه. ق. در گذشته و در حرم امام عليه السلام دفن شده است. (1) 260 شيخ على بن ابى محمد بن شيخ شمس الدين محقق و فاضل بود و زمانى توليت حرم را بر عهده داشت، صاحب «روضات الجنات» مى گويد:

او- كه خدايش رحمت كناد- از محققان فاضل بود. وضع او در فضل، فرهيختگى، دانش، فقه، سخنورى، ادب و انشا نزد عامه و خاصه معلوم است. نزد استادمان شهيد اول تلمذ كرده است. (2) 261 چونان كه از برخى نسخه ها پيداست، به سال 793 ه. ق. درگذشت و در حرم امام حسين عليه السلام به خاك سپرده شد.

سيد عبداللَّه شرف الدين مرعشى از نوادگان حسين اصغر فرزند امام سجاد عليه السلام ساكن حله و با شيخ شرف عبيدلى حسينى نسابه معاصر بود. در حله درگذشت و پيكر او را به كربلا آوردند و اينجا دفن كردند. (3) 262 شيخ احمد بن محمد بن فهد حلّى اسدى، داراى جايگاهى بلند در علم و فضل و صاحب آثار ارزشمند به سال 841 ه. ق. درگذشت و در باغ ابن فهد به خاك سپرده شد. (4) 263 سلطان طاهر شاه حكمران دكن هند كه به سال 957 ه. ق. درگذشت و پيكر او را به كربلا انتقال دادند و در حرم امام عليه السلام به خاك سپردند. (5) 264 سلطان برمان نظام شاه پسر سلطان احمد هندى، به سال 961 ه. ق. در هند در گذشت و پيكر او را به كربلا انتقال دادند و در حرم امام عليه السلام به خاك سپردند. (6) 265 سلطان حمزه ميرزا صفوى به سال 997 ه. ق. در اردبيل درگذشت. پيكر او را به


1- - خوانسارى، روضات الجنات، ج 5، ص 118
2- - مدينةالحسين، ج 2، ص 139
3- - روضات الجنات، ج 1، ص 166
4- - مدينة الحسين، ج 3، ص 26
5- - همان، ص 30
6- - همان، ص 32

ص: 231

كربلا آوردند و در حرم امام عليه السلام به خاك سپردند. (1) 266 شيخ ابراهيم بن على بن حسين بن محمد بن صالح عاملى كفعمى، يگانه روزگار، سرآمد دوران خود و صاحب آثارى در علم و ادب كه از جايگاه بلند او خبر مى دهد. به سال 905 ه. ق. در گذشت و در حرم امام حسين عليه السلام به خاك سپرده شد. (2) 267 سيّد حسين بن مساعد بن حسن بن مخزوم از آل عيسى حسينى. يكى از بزرگان اهل فضل است. نام و نسبش در كتاب «عمدة الطالب» كه خود نسخه اى از آن به خط خويش تهيّه كرده و اين كار را در 25 ربيع الثانى سال 893 ه. ق. به پايان رسانده، آمده است. به سال 910 ه. ق. درگذشت و در حرم امام حسين عليه السلام به خاك سپرده شد. (3) 268 شيخ شمس الدين بن شجاع قاضى حائرى اسدى از نامورترين شاگردان شهيد ثانى است. پيش از سال 963 ه. ق. عهده دار توليت حرم امام عليه السلام شد و تا سال 990 ه. ق. در اين سمت بود. ضامن بن شدقم درباره او چنين آورده است:

«علامه شمس الدين قاضى حائرى از راويان ثقه نزد اماميه است. از او نقل حديث مى شود. در كربلا در گذشت و تاريخ دقيق درگذشت او روشن نيست.» (4) 269 محمد بن سليمان ملقب به «فضولى بغدادى»، نامورترين شاعر ترك، به سال 963 ه. ق. به طاعون درگذشت و در مقبره دده در تكيه بكتاشيه در جنوب صحن حرم امام حسين عليه السلام در سمت باب القبله به خاك سپرده شد. (5) 270 فضلى بن فضولى بغدادى كه به سان پدرش شاعر و صوفى بود. در سال 978 ه. ق.

زنده بود و از رجال سده دهم است. اشعارى به زبان تركى و زبان عربى دارد. در كربلا درگذشته و در جوار آرامگاه پدرش در مقبره دده دفن شده است. تاريخ دقيق درگذشت او روشن نيست. (6) 271


1- - الغدير، علامه عبدالحسين امينى، ج 11، ص 215
2- - مجالس اللطف بأرض الطف، ص 68
3- - ضامن بن شدقم «تحفة الأزهار و زلال الأنهار» نسخه خطّى.
4- - عباس عزاوى، تاريخ العراق بين الاحتلالين، ج 4، ص 127
5- - محمود شكرى آلوسى، تاريخ مساجد بغداد و علماؤها، بغداد، مطبعة دارالسلام، 1346 ه. ق. ص 63 و 64
6- - تاريخ العراق بين الاحتلالين، ج 4، ص 137

ص: 232

كلامى جهان دده از شاعران صوفى در روزگار خود به فصاحت زبان و سخنورى و بيان شهرت يافت، به سال 970 ه. ق. زنده بوده، در كربلا درگذشته و در مقبره دده در سمت باب القبله دفن شده است. (1) 272 شيخ يوسف بن احمد بن ابراهيم بن احمد بن صالح بن احمد بن عصفور بحرانى، عالم فاضل متتبّع و صاحب كتاب «الحدائق الناضره» به سال 1186 ه. ق. در كربلا در گذشت و در حرم امام عليه السلام دفن شد. (2) 273 شيخ محمد باقر بن محمد اكمل مشهور به وحيد بهبانى، نامورترين عالمان شيعه در روزگار خود و صاحب مكتب اصولى به سال 1208 ه. ق. در گذشت و در حرم امام عليه السلام به خاك سپرده شد. (3) 274 ميرزا مهدى شهرستان موسوى (ف. 1216 ه. ق.) عالم بزرگ دينى كه در كربلا درگذشت و در حرم امام عليه السلام به خاك سپرده شد.

سيدعلى بن محمد على طباطبايى مشهور به صاحب رياض، پرچمدار دانش و فضل كه پيوسته در كار نشر علوم و معارف بود و كرسى تدريس و افتاء داشت. باروى كربلا را او بنا كرد، به سال 2131 ه. ق. درگذشت و در حرم امام حسين عليه السلام به خاك سپرده شد. (4) 275 ميرزا شفيع خان صدراعظم از نخست وزيران ايران در 19 رمضان 1224 ه. ق.

درگذشت، پيكر او را به كربلا انتقال دادند و در حرم امام عليه السلام به خاك سپردند. (5) 276 سيدكاظم بن قاسم حسينى رشتى، نزد شيخ احمد احسائى تلمذ كرد و آوازه اى فراوان و جايگاهى بلند يافت. عزاوى درباره او مى نويسد:

«در نهم ذى الحجه 1259 ه. ق. درگذشت. بر مسلك كشفيه بود و عقايد كشفيه


1- - اعيان الشيعه، ج 52، ص 71
2- - خيرالدين زركلى، الأعلام، ج 6، ص 273
3- - اعيان الشيعه، ج 49، ص 3 و 4
4- - اعيان الشيعه، ج 43، ص 44
5- - مدينة الحسين، ج 3، ص 179

ص: 233

همان عقايد شيخيه است كه بسط و شرح بيشترى يافته است.» (1) 277 سيد كاظم در حرم امام حسين عليه السلام به خاك سپرده شده است.

شيخ محمد حسين بن محمد رحيم اصفهانى، فقيه بزرگوار و گسترده آگاهى، صاحب كتاب مشهور «الفصول الغرويه» به سال 1254 ه. ق. درگذشت و در كربلا به خاك سپرده شد. (2) 278 سيد ابراهيم بن محمد باقر قزوينى صاحب كتاب «ضوابط الاصول» و از پرچمداران انديشه و فرهنگ در كربلا به سال 1262 ه. ق. درگذشت و در مرقد امام حسين عليه السلام به خاك سپرده شد. (3) 279 شيخ محمد حسين قزوينى عالم فرهيخته و پيشواى فرمانروا به سال 1281 ه. ق.

درگذشت و در حرم امام حسين عليه السلام به خاك سپرده شد. (4) 280 شيخ عبدالحسين تهرانى، فقيه بزرگ كه نزد شاهان روزگار خويش جايگاهى والا داشت، ضلع غربى صحن حرم امام عليه السلام را توسعه داد، در روز 22 رمضان سال 1286 ه. ق. در كاظمين درگذشت و پيكر او را براى دفن به كربلا انتقال دادند. (5) 281 شيخ محمد صالح گداعلى، از مراجع تقليد در روزگار خود به سال 1288 ه. ق.

درگذشت و در حرم امام عليه السلام به خاك سپرده شد. (6) 282 شيخ محمد صالح برغانى فقيه بزرگوار تا سال 1270 ه. ق. زنده بود و كتاب «بحر العرفان فى تفسير مفاتيح الجنان» از جمله آثار اوست. به سال 1270 ه. ق. درگذشت و در مرقد امام عليه السلام به خاك سپرده شد. (7) 283


1- - تاريخ العراق بين الاحتلالين، عباس عزاوى، ص 69
2- - اعيان الشيعه، ج 44، ص 216
3- - الاعلام، ج 1، ص 217
4- - احسن الوديعه، محمدمهدى موسوى كاظمى، ج 1، ص 52
5- - اعيان الشيعه، ج 37، ص 108
6- - الكرام البرره، شيخ آقا بزرگ تهرانى، ج 1، ص 663
7- - اعيان الشيعه، ج 44، ص 241

ص: 234

ملّا حسين اردكانى، عالم بزرگوار، به سال 1305 ه. ق. درگذشت و در مرقد امام عليه السلام به خاك سپرده شد. (1) 284 سيد صالح داماد، فقيه بزرگوار در واقعه هجوم نجيب پاشا در سال 1258 ه. (در جريان مقاومت) شهرت يافت. به سال 1303 ه. ق. درگذشت و در حرم امام عليه السلام به خاك سپرده شد. (2) 285 شيخ زين العابدين حائرى، بزرگترين فقيه روزگار خود در 16 ذى القعده 1309 ه. ق. درگذشت و در حرم امام عليه السلام دفن شد. (3) 286 سيد محمد حسين مرعشى حسينى شهرستانى، عالم فاضل و مرجع بزرگ دينى، به سال 1315 ه. ق. درگذشت و در حرم امام عليه السلام دفن شد. (4) 287 سيد هاشم قزوينى، جايگاه علمى بلندى داشت. روز جمعه 29 شوال 1327 ه. ق.

درگذشت و در حرم امام عليه السلام به خاك سپرده شد. (5) 288 شيخ محمدتقى حائرى شيرازى مرجع بزرگ دينى و رهبر انقلاب، 1920 م. عراق به سال 1338 ه. ق. درگذشت و پيكر او را در حرم امام حسين عليه السلام به خاك سپردند. (6) 289


1- - تراث كربلا، سلمان هادى آل طعمه، ص 282
2- - معجم المؤلفين، محمدرضا كمالة، ج 10، ص 82
3- - احسن الوديعه، ج 1، ص 95
4- - تراث كربلا، ص 286
5- - معارف الرجال، محمد حرزالدين، ج 3، ص 130
6- - اعيان الشيعه، ج 44، ص 121

ص: 235

زيارت مطلقه امام حسين عليه السلام

اذن دخول

«اللَّهُ اكْبَرُ كَبيراً وَالْحَمْدُ للَّهِ كَثيراً وَسُبْحانَ اللَّهِ بُكْرَةً وَاصيلًا الْحَمْدُ للَّهِ الَّذِى هَدانا لِهذا وَما كُنَّا لِنَهْتَدِىَ لَوْ لا انْ هَدانَا اللَّهُ لَقَدْ جائَتْ رُسُلُ رَبِّنا بِالْحَقِّ.

السَّلامُ عَلَيْكَ يا رَسُولَ اللَّهِ السَّلامُ عَلَيْكَ يا نَبِىَّ اللَّهِ السَّلامُ عَلَيْكَ يا خاتَمَ النَّبِيّينَ، السَّلامُ عَلَيْكَ يا سَيِّدَ الْمُرْسَلينَ، السَّلامُ عَلَيْكَ يا حَبيبَ اللَّهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يا اميرَ الْمُؤْمِنينَ، السَّلامُ عَلَيْكَ يا سَيِّدَ الْوَصِيّينَ، السَّلامُ عَلَيْكَ يا قآئِدَ الْغُرِّ الْمُحَجَّلينَ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا بْنَ فاطِمَةَ سَيِّدَةِ نِسآءِ الْعالَمينَ، السَّلامُ عَلَيْكَ وَ عَلَى الْأَئِمَّةِ مِنْ وُلْدِكَ، السَّلامُ عَلَيْكَ يا وَصِىَّ اميرِ الْمُؤْمِنينَ، السَّلامُ عَلَيْكَ ايُّهَا الصِّديقُ الشَّهيدُ، السَّلامُ عَلَيْكُمْ يا مَلائِكَةَ اللَّهِ الْمُقيمينَ فى هذَا الْمَقامِ الشَّريفِ، السَّلامُ عَلَيْكُمْ يا مَلآئِكَةَ رَبّى الْمُحْدِقينَ بِقَبْرِ الْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلامُ، السَّلامُ عَلَيْكُمْ مِنّى ابَداً ما بَقيتُ وَبَقِىَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ».

«خداى بزرگ فراتر و بزرگتر است. سپاس فراوان او راست و پگاه و شامگاه او را تسبيح گويم. سپاس خداوندى را كه ما را بدين طريق راه نمود و اگر خدا هدايتمان نكرده بود ما آن نبوديم كه راه بيابيم. پيامبران پروردگارمان، پيام حق را آوردند.

سلام بر تو اى فرستاده خدا، سلام بر تو اى پيامبر خدا، سلام بر تو اى خاتم پيامبران،

ص: 236

سلام بر تو اى مهتر فرستادگان، سلام بر تو اى حبيب خدا، سلام بر تو اى اميرمؤمنان، سلام بر تو اى مهتر اوصيا، سلام بر تو اى راهبر پيشوايان نامور، سلام بر تو اى پسر فاطمه مهتر زنان گيتى، سلام بر تو و بر امامانى كه از فرزندان تواند. سلام بر تو اى وصىّ اميرمؤمنان، سلام بر تو اى رادمرد شهيد، سلام بر شما اى فرشتگان خدا كه مقيم اين جايگاه پرشرافتيد. سلام بر شما اى فرشتگان پروردگار كه قبر حسين عليه السلام را در ميان گرفته ايد. سلام جاودانه من بر شما همگى باد، تا آن زمان كه هستم و شب و روز باقى است.»

سپس بر آستانه ايستاده، بگو:

«السَّلامُ عَلَيْكَ يا ابا عَبْدِ اللَّهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا بْنَ رَسُولِ اللَّهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا بْنَ اميرِ الْمُؤْمِنينَ، عَبْدُكَ وَابْنُ عَبْدِكَ، وَابْنُ امَتِكَ، الْمُقِرُّ بِالرِّقِّ، وَالتَّارِكُ لِلْخِلافِ عَلَيْكُمْ، وَالْمُوالى لِوَلِيِّكُمْ، وَالْمُعادى لِعَدُوِّكُمْ، قَصَدَ حَرَمَكَ، وَاسْتَجارَ بِمَشْهَدِكَ، وَتَقَرَّبَ الَيْكَ بِقَصْدِكَ، ءَادْخُلُ يا رَسُولَ اللَّهِ، ءَادْخُلُ يا نَبِىَّ اللَّهِ، ءَادْخُلُ يا اميرَ الْمُؤْمِنينَ، ءَادْخُلُ يا سَيِّدَ الْوَصِيّينَ، ءَادْخُلُ يا فاطِمَةُ سَيِّدَةَ نِسآءِ الْعالَمينَ، ءَادْخُلُ يا مَوْلاىَ يا ابا عَبْدِاللَّهِ، ءَادْخُلُ يا مَوْلاىَ يَا بْنَ رَسُولِ اللَّهِ».

«سلام بر تو اى ابا عبداللَّه، سلام بر تو اى پسر رسول اللَّه، سلام بر تو اى فرزند اميرمؤمنان، بنده تو، غلامزاده و كنيززاده تو كه بند بندگى بر گردن دارد و هيچ از فرمان سر بر نمى تابد و با دوستان شما دوستى كند و با دشمنانتان دشمنى ورزد، آهنگِ حرمِ تو كرده و به مضجع تو پناه آورده و با آ هنگ كوى تو به درگاهت تقرّب جسته است.

اينك، اى رسول خدا، آيا درآيم؟ اى پيامبر خدا، آيا به درون آيم؟ اى اميرمؤمنان آيا وارد شوم؟ اى مهتر اوصيا آيا به درون آيم؟ اى فاطمه، اى مهتر زنان گيتى، آيا داخل شوم؟ اى مولاى من، اى ابا عبداللَّه، آيا داخل شوم؟ اى مولاى من اى فرزند رسول خدا، آيا به درون آيم؟»

سپس در حالى كه به درون گام مى نهى مى گويى:

«الْحَمْدُ للَّهِ الْواحِدِ الْأَحَدِ الْفَرْدِ الصَّمَدِ الَّذى هَدانى لِوِلايَتِكَ، وَخَصَّنى بِزِيارَتِكَ، وَسَهَّلَ لى قَصْدَكَ».

ص: 237

«سپاس خداوند يكتاى يگانه بى همتاى بى نياز را. سپاس خداوندى را كه مرا به ولايت تو راه نمود و زيارتت را از آنم ساخت و آهنگ تو كردن را برايم ميسّر فرمود.»

زيارت وارث

«السَّلامُ عَلَيْكَ يا وارِثَ آدَمَ صَفْوَةِ اللَّهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يا وارِثَ نُوحٍ ونَبِيّ اللَّهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يا وارِثَ ابراهِيمَ خَلِيلِ اللَّهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يا وارِثَ مُوسى كَليمِ اللَّهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يا وارِثَ عيسى رُوحِ اللَّهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يا وارِثَ مُحَمَّدٍ حَبيبِ اللَّهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يا وارِثَ اميرِ الْمُؤْمِنينَ عَلَيْهِ السَّلامُ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا بْنَ مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفى، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا بْنَ عَلِىٍّ الْمُرْتَضى، السَّلامُ عَلَيْكَ يَابْنَ فاطِمَةَ الزَّهْرآءِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا بْنَ خَديجَةَ الْكُبْرى، السَّلامُ عَلَيْكَ يا ثارَاللَّهِ وَابْنَ ثارِهِ وَالْوِتْرَ الْمَوْتُورُ، اشْهَدُ انَّكَ قَدْ اقَمْتَ الصَّلوةَ، وَآتَيْتَ الزَّكاتَ، وَامَرْتَ بِالْمَعْرُوفِ، وَنَهَيْتَ عَنْ الْمُنْكَرِ، وَاطَعْتَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ حَتّى اتيكَ الْيَقينُ، فَلَعَنَ اللَّهُ امَّةً قَتَلَتْكَ، وَلَعَنَ اللَّهُ امَّةً ظَلَمَتْكَ، وَلَعَنَ اللَّهُ امَّةً سَمِعَتْ بِذلِكَ، فَرَضِيَتْ بِهِ، يا مَوْلاىَ يا ابا عَبْدِاللَّهِ، اشْهَدُ انَّكَ كُنْتَ نُوراً فِى الْأَصْلابِ الشَّامِخَةِ، وَالْأَرْحامِ الْمُطَهَّرَةِ، لَمْ تُنَجِّسْكَ الْجاهِلِيَّةُ بِانْجاسِها، وَلَمْ تُلْبِسْكَ مِنْ مُدْلَهِمَّاتِ ثِيابِها، وَاشْهَدُ انَّكَ مِنْ دَعآئِمِ الدّينِ وَارْكانِ الْمُؤْمِنينَ، وَاشْهَدُ انَّكَ الْإِمامُ الْبَرُّ التَّقِىُّ الرَّضِىُّ الزَّكِىُّ الْهادِى الْمَهْدِىُّ، وَاشْهَدُ انَّ الْأَئِّمَةَ مِنْ وُلْدِكَ كَلِمَةُ التَّقْوى، وَاعْلامُ الْهُدى، وَالْعُروَةُ الْوُثْقى، وَالْحُجَّةُ عَلى اهْلِ الدُّنْيا، وَاشْهِدُ اللَّهَ وَمَلائِكَتَهُ وَانْبِيآئَهُ وَرُسُلَهُ ا نّى بِكُمْ مُؤْمِنٌ وَبِايابِكُمْ مُوقِنٌ بِشَرايِعِ دينى وَخَواتيمِ عَمَلى وَقَلْبى لِقَلْبِكُمْ سِلْمٌ وَامْرى لِأَمْرِكُمْ مُتَّبِعٌ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَعَلى ارْواحِكُمْ وَعَلى اجْسادِكُمْ وَعَلى اجْسامِكُمْ وَ عَلى شاهِدِكُمْ وَ عَلى غائِبِكُمْ وَ عَلى ظاهِرِكُمْ وَ عَلى باطِنِكُمْ».

«سلام بر تو اى وارث آدم، صفىّ خدا. سلام بر تو اى وارث نوح، نبىّ خدا. سلام بر تو اى وارث ابراهيم، خليل خدا. سلام بر تو اى وارث موسى، كليم خدا. سلام بر تو اى وارث عيسى، روح خدا. سلام بر تو اى وارث محمد، حبيب خدا. سلام بر تو اى وارث اميرمؤمنان، ولىّ خدا.

سلام بر تو اى فرزند محمد مصطفى. سلام بر تو اى فرزند علىّ مرتضى. سلام بر تو اى فرزند

ص: 238

فاطمه زهرا. سلام بر تو اى فرزند خديجه كبرى. سلام بر تو اى خون خدا و اى پسر خون خدا و اى انتقام ستانده ناشده.

گواهى مى دهم كه تو نماز برپا داشتى، زكات دادى، به معروف فراخواندى، از منكر بازداشتى و خدا و رسول او را فرمان بردى تا تو را يقين حاصل گشت. خداى لعنت كند مردمى را كه تو را كشتند! خداى لعنت كند مردمى را كه بر تو ستم راندند! خداى لعنت كند مردمى را كه ستمِ رفته بر تو را شنيدند و بدان خشنود شدند!

اى مولاى من، اى اباعبداللَّه، گواهى مى دهم كه تو نورى در صلبهاى پيراسته و رحِم هاى پاك بودى كه جاهليت تو را به ناپاكيهايش آلوده نساخت و جامه ظلمتهاى خود بر تنت نياراست.

گواهى مى دهم كه تو از ستونهاى دين و از ركنهاى مؤمنانى، گواهى مى دهم كه تو همان امام پاك پرهيزگار خشنود به تقدير خداى پيراسته هدايتگر يافته اى و گواهى مى دهم كه امامان از نسل تو، همه كلمه تقوا و پرچمهاى هدايت و ريسمان استوار الهى و حجت او بر مردمان دنيا بودند و خداوند و فرشتگان و پيامبران و فرستادگان او را بر اين گواه مى گيرم كه به شما و به بازآمدنتان ايمان دارم. به آيينهاى دين خويش و آنچه كردارم را به نكويى خاتمه بخشيد يقين دارم، دل من برخواست دل شما تسليم است و تصميم من پيرو عزم و فرمان شماست. صلوات خداوند بر شما، بر جانهايتان، بر تنهايتان، بر حاضرتان، بر غايبتان، بر پيدايتان و بر نهانتان.»

سپس بر ضريح بوسه زن و آنگاه بگو:

«بِابى انْتَ وَامّى يَا بْنَ رَسُولِ اللَّهِ، بِابى انْتَ وَامّى يا ابا عَبْدِاللَّهِ، لَقَدْ عَظُمَتِ الرَّزِيَّةُ وَجَلَّتِ الْمُصيبَةُ بِكَ عَلَيْنا وَعَلى جَميعِ اهْلِ السَّمواتِ وَالْأَرْضِ. فَلَعَنَ اللَّهُ امَّةً اسْرَجَتْ وَالْجَمَتْ وَتَهَيَّأَتْ لِقِتالِكَ يا مَوْلاىَ يا ابا عَبْدِاللَّهِ قَصَدْتُ حَرَمَكَ وَاتَيْتُ الى مَشْهَدِكَ اسْئَلُ اللَّهَ بِالشَّاْنِ الَّذى لَكَ عِنْدَهُ وَبِالْمَحَلِّ الَّذى لَكَ لَدَيْهِ انْ يُصَلِىَّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَانْ يَجْعَلَنى مَعَكُمْ فِى الدُّنْيا وَالْاخِرَةِ».

«جان من و مادرم به فدايت اى پسر رسول خدا، جان من و مادرم به فدايت اى اباعبداللَّه! مصيبت تو سنگين و اندوه تو بر ما و بر همه آسمانيان و زمينيان سخت و دشوار است. پس خداى لعنت كناد گروهى را كه بر پيكار تو اسب زين و لگام بستند و در برابرت صف آراستند. اى مولاى من، اى اباعبداللَّه، آهنگ حرم تو كرده ام و به زيارتگاه تو آمده ام. بدان عظمتى كه نزد خداوند

ص: 239

دارى و بدان جايگاهى كه نزد او از آن برخوردارى، از خداوند مى خواهم كه بر محمد و خاندانش درود فرستد و مرا در دنيا و آخرت با شما قرار دهد.»

سپس دو ركعت نماز بگزار و پس از نماز دعاهايى را كه رسيده است بخوان.

زيارت على اكبر عليه السلام

پس از آن مرقد على اكبر عليه السلام را در قسمت پايين پاى حضرت زيارت كن و آنجا بگو:

«السَّلامُ عَلَيْكَ يَا بْنَ رَسُولِ اللَّهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا بْنَ نَبِىِّ اللَّهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا بْنَ اميرِ الْمُؤْمِنينَ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا بْنَ الْحُسَيْنِ الشَّهيدِ، السَّلامُ عَلَيْكَ ايُّهَا الشَّهيدُ وَابْنُ الشَّهيدِ «منه»، السَّلامُ عَلَيْكَ ايُّهَا الْمَظْلُومُ وابنُ المَظْلُومِ، لَعَنَ اللَّهُ أمَّةً قَتَلَتْكَ وَلَعَنَ اللَّهُ امَّةً ظَلَمَتْكَ وَلَعَنَ اللَّهُ امَّةً سَمِعَتْ بِذلِكَ فَرَضِيَتْ بِهِ».

پس ضريح را بوسيده، بگو:

«السَّلامُ عَلَيْكَ يا وَلِىَّ اللَّهِ وَابْنَ وَلِيِّهِ، لَقَدْ عَظُمَتِ الْمُصيبَةُ وَجَلَّتِ الرَّزِيَّةُ بِكَ عَلَيْنا وَعَلى جَميعِ الْمُسْلِمينَ، فَلَعَنَ اللَّهُ امَّةً قَتَلَتْكَ وَابْرَأُ الَى اللَّهِ وَالَيْكَ مِنْهُمْ».

«سلام بر تو اى پسر رسول خدا، سلام بر تو اى پسر پيامبر خدا، سلام بر تو اى فرزند اميرمؤمنان، سلام بر تو اى پسر حسين شهيد، سلام بر تو اى شهيد زاده شهيد، سلام بر تو اى مظلوم زاده مظلوم، خداى لعنت كند گروهى را كه تو را كشتند! خداى لعنت كند گروهى را كه بر تو ستم راندند! و خداى لعنت كند گروهى را كه ستم رفته بر تو شنيدند و بدان خشنود شدند! ...

مصيبت گران و اندوه جدايى تو بر ما و بر همه مسلمانان سنگين است. پس خداى لعنت كند گروهى را كه تو را كشتند. در پيشگاه خداوند و در محضر تو از آنان بيزارى مى جويم.»

زيارت شهيدان كربلا:

سپس شهيدان را زيارت كن و بگو:

«السَّلامُ عَلَيْكُمْ يا اوْلِيآءَ اللَّهِ وَاحِبَّائَهُ، السَّلامُ عَلَيْكُمْ يا اصْفِيآءَ اللَّهِ وَاوِدَّآئَهُ، السَّلامُ

ص: 240

عَلَيْكُمْ يا انْصارَ دينِ اللَّهِ، السَّلامُ عَلَيْكُمْ يا انْصارَ رَسُولِ اللَّهِ، السَّلامُ عَلَيْكُمْ يا انْصارَ اميرِ الْمُؤْمِنينَ، السَّلامُ عَلَيْكُمْ يا انْصارَ فاطِمَةَ سَيِّدَةِ نِسآءِ الْعالَمينَ، السَّلامُ عَلَيْكُمْ يا انْصارَ ابى مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ بْنِ عَلِىٍّ الْوَلِىِّ النَّاصِحِ، السَّلامُ عَلَيْكُمْ يا انْصارَ ابى عَبْدِاللَّهِ بِابى انْتُمْ وَامّى طِبْتُمْ وَطابَتِ الْأَرْضُ انْتُم الَّتى فيها دُفِنْتُمْ وَفُزْتُمْ فَوْزاً عَظيماً، فَيا لَيْتَنى كُنْتُ مَعَكُمْ فَافُوزَ مَعَكُمْ».

«سلام بر شما اى اولياى خدا و دوستان او. سلام بر شما اى برگزيدگان خدا و پاكبازان او.

سلام بر شما اى ياران دين خدا. سلام بر شما اى ياران رسول خدا. سلام بر شما اى ياران اميرمؤمنان. سلام بر شما اى ياران فاطمه، مهتر زنان گيتى. سلام بر شما اى ياران ابومحمد حسن بن على، آن ولىّ خيرخواه. سلام بر شما اى ياران اباعبداللَّه. پدر و مادرم فدايتان! چه پاك و پيراسته ايد و چه زمينى كه در آن به خاكش سپرده شده ايد، زمينى پاك است! به رستگارىِ بزرگى نايل آمده ايد. كاش با شما بودم و همراهتان بدان رستگارى نايل مى آمدم!»

زيارت حبيب بن مظاهر اسدى

سپس قبر حبيب بن مظاهر اسدى را زيارت كن و بگوى:

«السَّلامُ عَليْكَ أَيُّهَا العَبْدُ الصَّالِحُ المُطِيعُ للَّهِ وَلِرَسُولِهِ وَلأَمِيرِ المُؤْمِنِينَ وَلِفاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ وَالحَسَنِ وَالحُسَيْنِ عَلَيْهِمُ السَّلامُ الغَرِيبُ المُواسِى، أَشْهَدُ أَنَّكَ جَاهَدْتَ فِى سَبِيلِ اللَّهِ، وَنَصَرْتَ الحُسَيْنَ بْنَ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ، وَوَاسَيْتَ بِنَفْسِكَ، وَبَذَلْتَ مُهْجَتَكَ، فَعَلَيْكَ مِنَ اللَّهِ السَّلامُ التَّامُّ، السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا القَمَرُ الزَّاهِرُ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا حَبِيبَ بنَ مُظاهِرِ الأَسَدِى وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَكاتُهُ».

«سلام بر تو اى بنده درستكار و فرمانبردار خدا و رسول او و اميرمؤمنان و فاطمه زهرا و حسن و حسين- كه درود خدا بر آنان باد- و اى غريبى كه (با حسين) همراهى و همدردى كردى. گواهى مى دهم كه تو در راه خدا جهاد كردى. حسين پسر دختر رسول خدا را يارى دادى و به جان با او همدردى و همراهى كردى و جان باختى. سلام تام خداوند بر تو باد! سلام بر تو اى ماه تابان، سلام بر تو اى حبيب بن مظاهر اسدى. و رحمت و بركات خداوند نيز بر تو باد.»

ص: 241

زيارت سيد ابراهيم مجاب:

سپس سيدابراهيم مجاب را زيارت كن و بگو:

«السَّلامُ عَلَيكَ أَيُّهَا السَّيِّدُ الزَّكِيُّ الطَّاهِرُ الْوَلِيُّ الدَّاعِي الْحَفِيّ، أَشْهَدُ أَنَّكَ قُلْتَ حَقّاً، وَنَطَقْتَ صِدْقاً، وَدَعَوْتَ إلى مَوْلايَ وَمَولاكَ الْحُسَينِ عليه السلام عَلانِيَةً وَسِرّاً، فازَ مُتَّبِعُكَ، وَنَجا مُصَدِّقُكَ، وَخابَ وَخَسِرَ مُكَذِّبُكَ، وَالْمُتَخَلِّفُ عَنْكَ يا سَيِّدِي وَابْنَ سَيِّدِي وَيا مَولايَ وَابْنَ مَوْلايَ اشْهَدْ لِي بِهذِهِ الشَّهادَةِ لِأَكُونَ مِنَ الْفائِزِينَ بِمَعْرِفَتِكَ وَطاعَتِكَ وَتَصْدِيقِكَ وَاتِّباعِكَ الصَّلاةُ وَالسَّلامُ عَلَيْكَ يا سَيِّدِي وَابْنَ سَيِّدِي وَيا مَوْلايَ وَابْنَ مَوْلايَ يا سَيِّدُ ابْراهيِمُ الْمُجابُ ابْنُ الْمُحَمَّدٍ الْعابِدِ بْن الإِمامِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عليه السلام وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَكاتُهُ».

«سلام بر تو اى سرور پاك. سلام بر تو اى ولىّ پيراسته. سلام بر تو اى داعى دلسوز.

گواهى مى دهم كه تو حق گفتى و راستى بر زبان آوردى و مردمان را در پيدا و نهان به مولاى من و مولاى تو حسين عليه السلام خواندى. آن كه از تو پيروى كرد رستگار شد. آن كه تو را باور داشت رهايى يافت. آن كه تو را باور نداشت و با تو همراهى نكرد ناكام و زيانكار شد.

اى سرور من و اى فرزند مهتر من! اى مولاى من و اى فرزند مولاى من، بدين باور و گواهى كه گفتم بر من گواه باش و گواهى ده تا از آنان باشم كه به شناخت، فرمانبرى، باور و پيروى تو رستگارى يافته اند. درود و سلام من و رحمت و بركات خدا بر تو اى سرور من و اى فرزند مهتر من، و اى مولاى من و اى فرزند مولاى من، اى سيد ابراهيم مجاب، اى فرزند محمد عابد فرزند امام موسى بن جعفر عليهما السلام.»

ص: 242

بخش دوّم: تاريخ مرقد حضرت عباس عليه السلام

اشاره

ص: 243

ص: 244

تاريخ مرقد حضرت عباس عليه السلام

درآمد

از زمانى نه چندان كوتاه، با شور و شوقى فراوان آنچه را بر ديوارهاى حرم حضرت ابوالفضل نوشته شده است پى مى گرفتم و در اين نوشته ها؛ اعم از آيه قرآن و حديث و شعر، تأمل مى كردم. پس از چندى در اين انديشه شدم كه دانسته هايم درباره اين مرقد گرامى و همچنين خاطره هايى را كه از اين مضجع شريف دارم در جايى بنويسم و دست به كار نگاشتن كتابى (1) 290 درباره تاريخ مرقد ابوالفضل عليه السلام شوم. البته شخصيت عباس بن على عليه السلام شخصيتى شناخته و برجسته است كه درباره او بسيارى و بسيار نوشته اند و هيچ جنبه اى از زندگى و فضايل او را ناگشوده وا نگذاشته اند.

اما با اين همه، جاى جستارى درباره تاريخ مرقد او، از عاشوراى حسينى تا امروز را خالى ديده ام. از همين روى دست به كار فراهم ساختن اين اثر شدم و در آن سخن خويش را با بحثى درباره زندگى و چكيده اى از سيره و جلوه هايى از شخصيت آن بزرگ آغازيدم و آنگاه جستار خود را با بررسى ويژگيهاى عمومى حرم، تاريخ بناى آن، سير تحولاتى كه بر آن گذشته است، وضعيت ايوانها، صحن، درهاى داخلى و خارجى و گنبد


1- - چنين مى نمايد كه مؤلف اين بخش را در قالب كتابى مستقل منتشر كرده و يا قصد انجام چنين كارى داشته است.

ص: 245

و گلدسته پى گرفتم و پس از آن فهرست نوشته هاى موجود بر كتيبه ها و ديوارها و سقفها، نفايس و آثار و ميراث فرهنگى موجود در گنجينه حرم، همچنين عالمان و بزرگانى كه در صحن و جوار مرقد او به خاك سپرده شده اند و سرانجام فهرست متوليان حرم او را آوردم و فصلى هم در پايان به «عباس در شعر شاعران» (1) 291 اختصاص دادم.

با توكل بر خداوند، آثار و دانسته هاى پراكنده اى را كه در اين زمينه وجود داشت گرد آورده ام تا آنها را در «دانشنامه كربلا» فرا روى گذارم.

بى نياز از گفتن است كه عباس بن على عليهما السلام را در برِ برادر جايگاهى بلند است و هموست كه در سخت ترين لحظه هاى كربلا در كنار مولاى خود حسين عليه السلام ايستاد و در راه پاسداشت رسالت آسمانى اسلام پايدارى ورزيد و در جهاد از عقيده اى كه به دفاعش برخاسته بود جان بر كف نهاد و بدين سان نماد شجاعت و دلاورى و اخلاص و پاكبازى و فداكارى شد.

از همين روى بايد او را بيشتر شناخت و هم آنچه را بر مرقد او در گذر تاريخ گذشته است، بر رسيد و دانست.

نگارنده با چنين هدفى اين اثر را پديد آورده تا با اتكا به منابع، نخستين گام را در راه پديد ساختن اثرى مستقل درباره تاريخ مرقد عباس بن على عليهما السلام بردارد. نگارنده آرزومند است اثرى كه فراروى داريد بخشى از نياز و چشمداشتى را كه در اين زمينه هست برآورد. البته هيچ مدعى نيست كه توانسته است اين موضوع را بدان اندازه كه بسنده كند بر رسيده و يا اين عرصه را به كرانه رسانده است. آرزويش اين است كه اهل تحقيق از اين «گامِ نخستين» استقبال كنند و كاستى هايى را كه دست نگارنده به آنها نرسيده و آنها را نيافته است، برطرف سازند.

نگارنده وظيفه دارد سپاس خود را به همه آنها كه در فراهم ساختن، آراستن، پيراستن و توليد اين كتاب او را يارى رسانده اند تقديم بدارد.


1- - مترجم، به هدف بهره مندى بيشتر خوانندگان، اين بخش را با مجموعه اى ديگر با نام «عباس در شعر فارسى» جايگزين كرده است.

ص: 246

اميد كه اين ناچيز مايه تقرّب يافتن بر درگاه اهل بيت باشد و خداوند آن را براى رضاى خويش خالص گرداند.

سپاس خداى را در آغاز و انجام، و درود و سلام او بر پيامبر و خاندانش. توفيق از خداست.

عكسى از حرم حضرت ابوالفضل عليه السلام؟؟؟؟

ص: 247

شخصيت عباس بن على عليه السلام

پس از درگذشت حضرت زهرا عليها السلام على عليه السلام علاقه مند شد با زنى ديگر ازدواج كند تا از او فرزندانى داشته باشد كه در راه خدا جهاد كنند. اميرمؤمنان عليه السلام در اين باره با برادر خود عقيل، كه قبايل و خاندانها را مى شناخت، رايزنى كرد و از او خواست برايش همسرى شايسته و برخوردار از كمال و فضيلت اختيار كند تا شايد از او پسر يا پسرانى داشته باشد كه در فردايى نه چندان دور، فرزند او حسين عليه السلام را يارى رسانند.

عقيل فاطمه دختر حزان بن خالد را پيشنهاد كرد و گفت: در ميان همه قبايل دلاورتر از پدران او كه به چابكى و دليرى نامورند وجود ندارد و اين زن هم زنى شايسته، باوقار و بزرگوار است و خاندان او نيز به شجاعت و نجابت نامورند. راستى هم چنين بود، ودايى هاى فاطمه بنت حزام نزد عشاير و قبايل عرب بزرگ داشته مى شدند، نزد شاهان و اميران منزلتى داشتند و به دليرى و دلاورى و سواركارى نامور بودند. از آن جمله مى توان از سه تن ياد كرد:

«ابوبراء عامر بن مالك»، كه به سبب دلاورى و سواركارى اش او را «ملاعب الأسنه» (نيزه پران يا نيزه باز) نام داده بودند.

«عامر بن طفيل»، كه از نام آورترين دليران و يلان و سواران عرب بود.

«عروه رحّال»، كه با دربارهاى شاهان و اميران آن روزگار آمد و شد داشت.

ص: 248

به هر روى، اميرمؤمنان فاطمه را به همسرى گرفت و از او چهار پسر داشت: عباس، عبداللَّه، جعفر و عثمان.

فاطمه را به سبب داشتن اين چهار پسر «امّ البنين» ناميدند و اين چهار تن همه در كربلا در پاسدارى از آيين محمدى و در دفاع از حريم اسلام، به صف ياران حسين عليه السلام درآمدند و در پيشگاه او به شهادت رسيدند.

موضع عباس در عاشورا به سان موضع سپاهيان رسول خدا صلى الله عليه و آله در بدر بود كه در برابر مشركان قريش ايستادند. اينجا نيز در كربلا، عباس در كنار برادر ايستاد و او را يارى و همراهى كرد. او از آيين ناب محمدى و از حرم باقيماندگان نسل رسول خدا صلى الله عليه و آله پاسدارى كرد و بدين سان به فرمان پروردگار خويش گردن نهاد و با پشت كردن به دنيا و همه جلوه هاى آن و به پاس صبر و ايستادگى و ايمانى كه از سرِ شناخت و آگاهى بود، به مرتبه بلند «شهادت» و به جايگاه ستودنىِ «شفاعت» نايل آمد. او به پيامبران خدا اقتدا كرد و راه صالحان را در پيش گرفت.

عباس فرزند على و دست پرورده او بود و مى بايست او همان دلاورى باشد كه از سپاه هاى گران نمى هراسد. جز اين هم روا نيست كه او فرزند على است و على عليه السلام همان مردى است كه نامش برابر نهاده جهاد و پايدارى است و در بدر و احد و حنين و ديگر پيكارهاى صدر اسلام پرچمدار اردوى اسلام و پاسدار پيامبر خدا بوده است. عباس از على بهره داشت و خود از پايه گذاران عظمت و بزرگوارى و سازش ناپذيرى و آن سان گشاده دست بود كه سخاوتش حكايت مردمان شد و او را «ابوالفضل» ناميدند.

شاعر بغدادى سيد راضى سيد صالح قزوينى (ف. 1287 ه. ق.) در قصيده اى مشهور او را مى ستايد و در مطلع آن قصيده، چنين مى سرايد:

اباالفضل يا من أسس الفضل و الإباأبى الفضل الّا أن تكون له أبا (1) 292

او خود فضل عظيم و فراگيرى است كه كرانه اش نابشناخته ماند و جلوه هايش به ستايش در نيايد. او را عظمت و مجدى دوچندان است كه در كربلا پا به ميدان پيكار نهاد،


1- - «اى ابوالفضل، اى پايه گذار فضل و تسليم ناپذيرى، فضل و بزرگوارى جز اين را نپذيرفته است كه تو آن را پدر باشى.»

ص: 249

دشمنان را كنار زد و به اردوى حسين عليه السلام آب رساند. «سقا» (آب رسان)، «ساقى عطاشى كربلا» (ساقى تشنه لبان كربلا)، «كبش الكتيبه» (يل سپاه)، «قمر العشيره» (ماه خاندان)، «قمر بنى هاشم» (ماه بنى هاشم)، «بطل العلقمى» (قهرمان نهر علقمى)، «عميد» (سرهنگ)، «عميد العسكر» (سرهنگ لشكر»، «حامل لواء الحسين» پرچمدار حسين) و «حامى الظعينه» (پاسدار ناموس كربلا) همه از القاب اوست كه از خوى هاى پسنديده و كرده هاى شايسته او حكايت مى كند.

عباس شاخه اى از آن درخت سايه گستر پرثمر و شاخسارى از آن سايه سار پرشكوه محمدى است كه مسلمانان در سايه آن آسودند.

عباس، دلاور و در پيكارها پيشتاز بود و همه مايه هاى كمال و جلوه هاى فضيلت در او گرد آمده بود. سيد جعفر حلّى درباره او مى گويد:

بطلٌ تورث من أبيه شجاعةًفيها أنوف بني الضلالة ترغم (1) 293

آرى، خداوند همه صفات ستوده و خوى هاى الهى را به او داده و او در دلاورى، سازش ناپذيرى، يارى دهى، بزرگوارى، گذشت، خوشخويى و مهرورزى بر ضعيفان سرآمد بود و سيمايى نورانى و پرجمال داشت. درباره او در تاريخ آورده اند:

«عباس مردى خوش چهره و زيبا روى بود و چون بر اسب مى نشست پاهايش به زمين مى رسيد. او را ماه بنى هاشم مى گفتند و در آن روز كه كشته شد پرچم سپاه حسين عليه السلام را در اختيار داشت.» (2) 294 سبط بن جوزى از هشام، از محمد، از قاسم بن اصبع مجاشعى روايت كرده است كه گفت:

«چون سرها را به كوفه آوردند، سوارى را ديدم خوش سيماتر از همگان. از زير گردن اسبش سر تازه جوانى آويخته بود، به مانند ماهى در شبى تيره تاز اسب خرامان


1- - «قهرمانى است كه شجاعتى از پدر به ارث برده كه با آن، بينىِ همه سپاهيان گمراهى به خاك ماليده شود.»
2- - ابوالفرج اصفهانى، مقاتل الطالبيين، به تحقيق سيداحمد صقر، ص 84 و 85

ص: 250

خرامان مى رفت و چون سر خود را تكان مى داد، آن سر كه بر گردنش آويخته بود به زمين مى رسيد. پرسيدم اين سر كيست؟ گفت: سر عباس بن على عليهما السلام. گفتم تو كيستى؟ گفت: من حرملة بن كاهل اسدى ام.»

زمانى بگذشت و من دوباره حرمله را ديدم، سيه چرده بود و صورتش سياهتر از قير مى نمود. گفتم: آن روز كه آن سر را آورده بودى تو را چنان ديدم كه از تو خوش سيماتر در همه عرب نبود، اما امروز مى بينم كه از تو سيه چهره تر و زشت روى تر نيست!

حرمله گريست و گفت: به خداوند سوگند از آن روز كه آن سر را آوردم تا امروز هيچ شبى بر من نگذشته است مگر آن كه دو كس (از جنيان يا فرشتگان عذاب) مى آيند و زير بازويم مى گيرند و مرا به سوى آتشى برافروخته مى برند. مرا بدان سوى مى رانند و من خوددارى مى كنم. پس بر صورتم، چونان كه مى بينى، سيلى مى نوازند.

مدتى گذشت و او در بدترين وضع مرد! (1) 295 برخى از صاحبان سيره و مقتل آورده اندكه در ميان همه شهيدان كربلا، او يگانه كسى است كه لقب «كبش الكتيبه» (يل سپاه) را از آن خود ساخت. هنگامى كه وى به حضور برادر رسيد و از او اجازه ميدان رفتن خواست، امام او را بدين لقب خواند.

شاعران عرب در اشعارى كه در ستايش عباس آورده اند او را بدين لقب ستوده اند.

يكى از شاعران زبان حالى از سرور شهيدان خطاب به عباس مى آورد. آن زبان حال چنين است:

عباس كبش كتيبي و كنانتي و سري قومي بلا أعز حصوني (2) 296

ازرى نيز در شعرى مى گويد:

اليوم بان عن الكتاب كبشهااليوم فلّ عن الجنود نظامها (3) 297


1- - سبط بن جوزى، تذكرة الخواص، ص 114
2- - «عباس يل سپاه من و پناهگاه من است، او بزرگ مرد خاندان من و بلكه استوارترين دژ من است.»
3- - امروز از ميان گردانها آن يگانه يل مرد بيرون آمد و رشته سپاهيان مهاجم از هم گسست. نك: بطل العلقمى، عبدالواحد منطقى، ج 2، ص 61

ص: 251

او به لقب «حامى الظعينه» (پاسدار ناموس كربلا) هم خوانده مى شد. اين يكى از لقب هاى مشهور اوست كه در شعر شاعران نيز آمده است؛ از جمله در بيت شعرى از سيد جعفر حلّى كه مى گويد:

حامى الظعينة أين منه ربيعةأم أين من عليها أبيه مكرم (1) 298

«سقا» يا «ساقى تشنگان كربلا» از ديگر لقب هاى اوست و روايت هاى مختلف در اين باره اتفاق نظر دارند. البته سقا بودن و آب رساندن، در اين خاندان تازگى ندارد، خداوند براى عبدالمطلب چشمه اى از زمين سخت بر جوشاند، براى رسول خدا صلى الله عليه و آله در سوق ذى المجاز چشمه اى برجوشيد، بر راه اميرمؤمنان به صفين چشمه اى آشكار گشت، براى حسين در كربلا چشمه اى از زمين جوشيد، و عباس نيز آب رسان و آب آور بود.

ابن عساكر در «تاريخ دمشق» (ج 7، ص 347) روايتى از طريق جابر آورده و اين روايت به صراحت بر ساقى بودن اين خاندان دلالت دارد و براى هركس كه عناد و خيره سرى واگذاشته باشد يك نص است. در آنجا آمده است:

«سالى مدينه گرفتار قحطى و بى آبى شده بود. در آن سال سه بار از خدا باران طلبيدند و باران نيامد. پس عمر گفت: من به چيزى از خداوند باران خواهم خواست كه خواسته مان برآورد و بر ما باران فرستد. پس مردم را بر آن داشت خداوند را به على، به حسن و به حسين بخوانند. آنگاه در پى بنى هاشم فرستاد كه وضو سازيد و جامه پاك بر تن كنيد. سپس نزد عباس (2) 299 رفت و بر در خانه اش كوبيد. چون بنى هاشم نزد او گرد آمدند بر آنان عطر ماليد. سپس عباس بيرون آمد، در حالى كه على پيشاپيش او،


1- - «پاسدار ناموس كربلاست و ربيعه كجا و او كجا؟! چونان كه مكرم (مكرّم) كجا و پدر بزرگوار او كجا؟!»
2- - منظور از عباس در اين روايت عباس بن عبدالمطلب عموى پيامبر صلى الله عليه و آله است نه عباس بن على. گفتنى است مؤلف كتاب در اينجا متنى مى آورد و آن را سخن صدوق در من لايحضره الفقيه مى داند، در حالى كه آنچه صدوق در اين كتاب آورده، روايتى از ابن عباس است كه در آن مى گويد: عمر بن خطاب هنگامى كه راهى طلب باران شد به سراغ عباس رفت و به او گفت: برخيز و خدايت را بخوان و از او باران بخواه. هم در اين هنگام گفت: «خداوندا! به عموى پيامبرت به تو توسل مى جوييم». نك: من لايحضره الفقيه، ج 1، ص 538، حديث 1505

ص: 252

حسن بر جانب راست او و حسين بر جانب چپ او بود و بنى هاشم در پى او روان بودند. عباس در اين هنگام به عمر گفت: كسى از غير ما خاندان با ما همراه مكن، پس به جايگاه نماز آمد و ايستاد. خداى را سپاس و ستايش كرد و آنگاه گفت:

خداوندا! تو خود بى آن كه از ما نظر بخواهى ما را آفريدى. تو خود مى دانى چه مى كنيم اما اين دانستنت تو را از روزى دادنمان بازنداشت. خداوندا! همان گونه كه در آغاز خلقت بر ما فضل و لطف روا داشتى، انجام نيز بر ما لطف كن.

راوى مى گويد: هنوز اين طلب باران به پايان نرسيده بود كه در آسمان ابرى آشكار شد و هنوز به خانه هاى خود نرسيده بوديم كه بارانى سخت فرو باريد.

در اين هنگام عباس گفت: من فرزند آن كسى ام كه به مردمان آب مى رساند. او اين سخن را پنج بار تكرار كرد.»

به هر روى، سقايت و آب رساندن از ديرباز از آن خاندان بنى هاشم بوده و عباس بن على نيز فرزند همين پاكان است. شيخ محسن ابوالحب (ف 1305 ه. ق.) در بيت شعرى مى گويد:

اذا كان ساقي الحوض في الحشر حيدرفسقا عطاشي كربلاء ابوالفضل (1) 300

بر خلاف آنچه برخى مقتل نويسان نوشته و آب آوردن عباس در كربلا را يك بار دانسته اند، او سه بار براى تشنگان خيمه گاه اباعبداللَّه آب آورد. (2) 301 در كتاب هاى مقتل آورده اند كه عباس به شريعه رسيد، دست به زير آب برد، دو مشتى پر آب كرد تا بخورد. ناگاه تشنگى حسين و فرزند شيرخواره و ديگر مردان و زنان و كودكان را به ياد آورد. آب بر روى آب ريخت، مشك را پرآب كرد و راهى خيمه ها شد.

در راه دشمنان كمين داشتند. آنان به سوى عباس تير مى افكندند و در اين ميان تيرى به مشك رسيد. عباس با مهاجمان بسختى پيكار كرد تا آن كه دست راستش از تن جدا شد.

با دست چپ شمشير زد اما دست چپ او را نيز بريدند. دشمنان او را از هر سوى در ميان


1- - «اگر ساقى حوض كوثر در فرداى قيامت حيدر است، سقاى تشنگان كربلا ابوالفضل است.»
2- - بطل العلقمى، ج 2، ص 44

ص: 253

گرفتند و از اسب بر زمين افتاد و در خون خويش غلتيد.

شيخ محمد مهدى واعظ كربلا مى گويد:

«حسين خم شد تا پيكر عباس را بردارد، عباس ديده گشود و برادر خويش حسين را ديد كه مى خواهد پيكر او بردارد. پرسيد: برادرم! پيكرم را به كجا مى برى؟ فرمود: به خيمه گاه. گفت: برادرم! تو را به حق رسول خدا سوگند كه مرا به خيمه ها نبرى. مرا در همين جا بگذار. پرسيد: چرا؟ فرمود: من دخترت سكينه را وعده آب داده ام و از او شرم دارم كه آب نمى برم.» (1) 302 روايت ديگر مى گويد:

«عباس در كنار نهر علقمى بر زمين افتاد با صداى بلند فرياد زد: اى اباعبداللَّه، از من تورا بدرود. حسين عليه السلام به سوى عباس آمد واو رايافت كه به خون غلتيده و تيرها و نيزه ها در پيكر او نشسته است. پس به صدايى بلند فرياد برداشت: «آيا پناهدهى نيست تا ما را پناه دهد؟ آيا يارى دهى نيست تا ياريمان رساند؟ آيا حق جويى نيست تا يار ما شود؟ آيا هيچ كس نيست كه از آتش دوزخ بترسد و از ما دفاع كند؟» امام اين سخن را با اردوى ابن سعد گفت تا بر آنان اتمام حجت كند و آنان را از فرجام كارى كه مى كنند واز اين كه فرداى قيامت در اين باره از آنان بازخواست خواهد شد آگاه سازد.»

به هر روى، امام عليه السلام عباس را پس از آن در همين نقطه واگذاشت و پيكر او به خيمه گاه نبرد. مقرم در كتاب خود «قمر بنى هاشم» مى گويد:

«گذشت روزگاران اين راز را باز گشود كه چرا امام عليه السلام پيكر عباس را آنجا واگذاشت.

اين كار شد تا عباس را در آنجا حرمى جدا باشد كه مردم براى زيارت و حاجت خواهى آهنگ آن كنند و اين آرامگاهى باشد كه مردم در آن گرد آيند و در زير گنبد او كه از بلندى و عظمت سر بر آسمان مى سايد بر درگاه خداوند ستايش و پرستش كنند و آنجا كرامتهاى آشكار رخ نمايد و مردم جايگاه بلند و منزلت والاى عباس را نزد خداوند بدانند.» (2) 303


1- - محمد مهدى مازندرانى، معالى السبطين، ج 1، ص 274
2- - مقرم، قمر بنى هاشم، ص 114

ص: 254

بدين سان، پيكر عباس بن على در جايى جداى از ديگر شهيدان ماند و او را حرمى جداگانه پديد آمد كه مؤمنان آهنگ آن كنند و در غرفه ها و رواقها به پرستش و نيايش مشغول شوند و- آن سان كه در زيارتنامه آمده است- نيكان و پرهيزگاران در مزار او گرد آيند.

در زيارت آن حضرت كه از امام صادق عليه السلام روايت شده است مى خوانيم:

«و خداوند روح تو را با روح سعادتمندان قرار دهد و تو را از باغهاى بهشت؛ فراخترين و خوش نشيمن ترين دهد. نام تو را به علّيين بالا برد و تو را با پيامبران، صديقان، شهيدان و صالحان محشور كند.»

آرى، اين است جايگاه عباس بن على در اين سراى و در آن سراى، در هر دو سراى جايگاهى جداگانه كه از ميان همه شهيدان تنها به او داده اند.

ص: 255

زندگانى عباس بن على عليه السلام

نسب عباس بن على

نسب ابوالفضل عليه السلام به عدنان مى رسد. نسب شناسان و مورخان بر اين اتفاق دارند كه نسب رسول خدا صلى الله عليه و آله به عدنان مى رسد، هرچند در فاصله ميان عدنان تا آدم اختلاف نظر دارند. ابن عنبه داودى در «عمدة الطالب»، ابن قتيبه در «المعارف»، مسعودى در «مروج الذهب»، قلقشندى در «نهاية الإرب»، طبرى در «تاريخ طبرى»، ابن واضح در تاريخ، حلبى و دحلانى در «سيره» و تنى ديگر از مؤلفان و مورخان نسب را چنين آورده اند:

ابوالفضل عباس بن اميرالمؤمنين على بن ابى طالب بن شيبة الحمد عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف بن قصى بن كلاب بن مرّة بن كعب بن لؤى بن غالب بن فهر بن مالك بن نضربن كنانة بن خزيمة بن مدركة بن الياس بن مضر بن نزار بن معدبن عدنان. (1) 304 اين سلسله، مبارك و پاك و طاهر و ارجمندى است كه عباس بن على در آن ريشه دارد، درختى خجسته كه ريشه به گذشته تاريخ نبوت مى گستراند و از آن شاخسارهايى جدا مى شود كه در فضيلت و مهترى بر همه همتايان عرب برترى يافته اند.


1- - بطل العلقمى، ج 1، ص 82

ص: 256

در اين هيچ ترديدى روا نيست كه موضع عباس بن على عليهما السلام در مقابل دشمنان در روز عاشورا زاييده همان سازش ناپذيرى است كه در خون اوست و آن را از پدران خويش به ارث برده است. برادرش حسين بن على عليهما السلام نيز بدين حقيقت تصريح مى كند آنجا كه مى فرمايد: همان، آن زنازاده فرزند زنازاده، مرا ميان دو چيز مخيّر ساخته است؛ ميان تسليم و خوارى و كشته شدن، اما ذلت و خوارى هرگز، نه خداوند اين را بر ما مى پسندد، نه رسول او، نه آن ريشه هاى پاك دامنهاى پاكيزه، جانهاى تسليم ناپذير و دلهاى سازش ناپذير، كه فرمانبرى از فرومايگان را بر مرگ قهرمانان برگزينيم! امام از چنين موضعى تسليم شدن در برابر يزيد را نپذيرفت و عباس بن على نيز از همين موضع به خوارى و زبونى تن در نداد و در برابر سازش با ستم و ستمگران و كرنش زدن در پيشگاه فرومايگان ايستادگى كرد.

اين نسب عباس بن على از جانب پدرى است. اما از جانب مادر نيز نسب او همان نسب رسول خداست جز در دو تن. يكى مادر خود او فاطمه بنت ابى المحل كلابى مشهور به «ام البنين» صغرى و ديگر مادربزرگش مادر على بن ابى طالب عليه السلام فاطمه بنت اسد. (1) 305

از ولادت تا شهادت

در خانه اى كه فضاى آن آكنده از روح خدايى بود و در آن ايمان مطلق به خدا مى شكفت و نور رسالت محمدى مى تابيد، امّ البنين فاطمه بنت حزام كلابى نخستين پسر خود را به دنيا آورد. دلاور نامدار عرب و سوار دلير ابوالفضل عباس بن على.

امام حسين عليه السلام در سوم شعبان ديده به جهان گشود و عباس در چهارم اين ماه و به سال بيست و ششم هجرت. در كتاب انيس الشيعه آمده است. ولادت عباس اكبر روز جمعه چهارم شعبان سال 26 ه. ق. روى داد. در اين روايت اختلاف نظرى نيست و از منابع تاريخى موثق گرفته شده است. (2) 306


1- - بطلل العلقمى، ج 1، ص 83
2- - محمد عبدالحسين بن محمد عبدالهادى جعفرى طارى، انيس الشيعه، ص 39

ص: 257

ابن عنبه داودى در كتاب خود «عمدة الطالب» مى افزايد: عباس در سن 34 سالگى كشته شد. (1) 307 اين بدان معناست كه ابوالفضل در هنگام درگذشت پدرش اميرمؤمنان عليه السلام هنوز چهارده ساله و در آستانه بلوغ بوده است. در عين حال او تا اين سن از تربيت پدرى چون على عليه السلام بهره داشته و پس از آن نيز در جوار دو امام ديگر شيعه، فرهنگ و علم آموخته و ديانت را به جان درآميخته است و بدين سان به جايگاه بلندى از علم و معرفت دست يافته و خاص و عام را به كرنش در برابر آن جايگاه وا داشته است. او به رغم همه كوتاهى عمر، يكى از شخصيتهاى علمى است.

حافظ عسقلانى شافعى در «الاصابه» آنجا كه روايت كنندگان از اميرمؤمنان عليه السلام را بر مى شمرد، در رديف بزرگان صحابه و تابعين نام عباس را نيز مى آورد و مى گويد: و از باقيماندگان تابعين شمارى فراوان راوى اويند كه فرزندانش محمد، عمر و عباس از برجستگانشان هستند. محمد همان محمد حنفيه و عمر نيز همان اطرَف است. (2) 308 از اين روايت ابن حجر پر پيداست كه عباس درياى ناپيدا كرانه و پرخيزاب دانش بوده است.

چرا چنين نباشد كه او همه فضايل را در خود گرد آورده، اندرزهاى قرآن را با باور و ايمان به گوش جان گرفته، به حديث نبوى تربيت يافته، از پدر خويش حكمت و دانش، تدبير و درست انديشى و فقاهت و عظمت را به ارث برده است، كه گفته اند: «فقيه زاده نيز خود نيمه فقيه است».

اين نكته نيز مهم و سزامند اشاره است كه در جريان نبرد عاشورا از عباس مواضعى روايت شده كه از علم سرشار و ادب و پايبندى او خبر مى دهد. براى نمونه، او هماره حسين عليه السلام را نه با عنوان «برادرم»، بلكه با عنوان «سرور من، اى پسر رسول خدا» مى خواند؛ يعنى آن كه او امام را در چنان مرتبه اى مى بيند كه اجازه نمى دهد خود را نيز در آن مرتبه بنماياند و او را به خطاب «برادرم» بخواند، بلكه خطاب او خطاب يك غلام


1- - عمدةالطالب، ص 356
2- - بطل العلقمى، ج 2، ص 184 و 185

ص: 258

زرخريد با آقاى خود است. اين، خود از فقاهت و دين آشنايى ابوالفضل خبر مى دهد كه مى داند امام را در چه مرتبتى بايد دانست و چه سان گرامى و بزرگ بايد داشت. (1) 309 از همين روى است كه در حديث رسيده از معصومان عليهم السلام آمده است:

«عباس بن على چكيده علم را چشيد، آن سان كه جوجه اى غذاى جويده از نوك مادر گيرد.» (2) 310 آرى، بدين سان عباس پرورش يافت و پلكان كمال را پشت سر نهاد و توانست همدم و همره كاروانى از آل ابوطالب شود كه شمارى از جوانمردان و پايداران و گزيدگان اصحاب امام را در خود جاى داد تا به رويارويى نيزه ها و شمشيرها روند و در صحراى كربلا با مرگ هم آغوش شوند. پيشاپيش اين جوانمردان پرچمدارى بود كه نشان سجده بر پيشانى داشت.

صاحب «مقاتل الطالبيين» مى نويسد:

«مدائنى مى گويد: ابوغسان، از هارون بن سعد از قاسم بن اصبغ بن نباته مرا نقل حديث كرد كه مردى از بنى ابان بن دارم سياه چهره ديدم، با آن كه پيشتر او را مى شناختم كه سفيد چهره و خوش سيما بود، او را گفتم: چيزى نمانده است كه تو را نشناسم! گفت: من تازه جوانى از همراهان حسين عليه السلام را كشتم كه نشان سجده بر پيشانى داشت. از آن روز كه او را كشته ام هيچ نشده است شبى بخوابم مگر آن كه فرشته اى به سراغم مى آيد و بازوان مرا مى گيرد و مرا به كنار جهنم مى برد و بدان سوى مى راند و من فرياد مى زنم. چون صبح مى شود مى بينم هيچ كس در محله نمانده مگر آن كه فرياد مرا شنيده است (3) 311 و آن عباس بن على بود.»

آنگاه كه صداى فرياد عطش و تشنگى از حرم به گوش عباس رسيد، خونش به جوش آمد و در آن هنگام، كه خون غيرت او مى جوشيد، شير هماوردش نبود. به حضور برادر رسيد و در پيشگاه او ايستاد، اذن ميدان خواست. امام عليه السلام چاره اى جز اجازه نديد. او


1- - بطل العلقمى، ج 2، ص 185
2- - دربندى، اسرار الشهاده، ص 324
3- - ابوالفرج اصفهانى، مقاتل الطالبيين، ص 117 و 118

ص: 259

را (اجازه داد و) فرمود: «تو پرچمدار سپاه منى». روان شد تا آب بياورد. بر او حمله بردند و او نيز حمله برد، در حالى كه رجز مى خواند:

لا أرهب الموت اذا الموت زقاحتّى أواري في المصاليت لقا

انّي صبور شاكر للملتقى و لا أخاف طارقاً ان طرقا

بل أضرب الهام و أفري المفرقاانّي أنا العبّاس صعب في اللقا

نفسي لنفس الطاهر السبط وقا (1) 312 چون رجز به پايان رساند، بر كوفيان حمله برد و آنان را از شريعه كنار زد و خود بدان در آمد. مشكى كه به همراه داشت پر آب كرد. آنگاه دستى در آب برد تا خود بنوشد.

در اين هنگام حسين عليه السلام و تشنگى او را به ياد آورد و با خود گفت: به خداوند سوگند، در حالى كه سرورم حسين تشنه است آب نمى نوشم. آب بر روى آب ريخت، مشك بر پشت كشيد و از شريعه بيرون شد. در حالى كه اين رجز را مى خواند:

يا نفسُ من بعد الحسين هوني فبعده لا كنت أن تكوني

هذا حسين شارب المنون و تشربين البارد المعين

هيهات ما هذا فعال ديني و لا فعال صادق اليقين (2) 313

چون از شريعه فرات آمد، نيزه ها از هر سو به سويش سرازير شد. او همچنان كه


1- - «آن هنگام كه كركس مرگ فرياد كشد، از آن بيمى ندارم و پيش مى روم تا در آوردگاه هر هماورى به خاك در پوشانم. من پايدارم و بر آنچه به من روى كند سپاسگزارم و از هيچ رخدادى كه برايم پيشامد كند بيم و ترس ندارم. بلكه ضربت خود بر سرهاى مخالفان فرود مى آورم و آنان را فرق سر مى شكافم كه من عباسم و در پيكار و رويارويى سرسخت. جان من سپر بلاى جان سبط رسول صلى الله عليه و آله است.»
2- - «اى جان، تو پس از حسين چه بى مقدارى، مباد كه پس از او تو همچنان بمانى و بر جاى باشى. اينك اين حسين است كه جام مرگ سر مى كشد و تو- اى عباس- آب سرد گوارا مى نوشى! هرگز، كه اين نه كرده اى مناسبِ دينِ من است و نه كرده يك راستگوى اهل يقين است. گفتا به خود آيين محبت نه چنين است تو آب خورى، تشنه جگر سرور دين است بانگ عطش از خيمه به گردون ز زمين است اعمال تو را مصلحت كار بر اين است

ص: 260

مشك را بر دوش داشت پيكار مى كرد. آن اندازه تير و نيزه به سپرش رسيد كه به سان خارپشتى درآمد. در اين ميان ابرص بن سنان بر او حمله برد و ضربتى بر دست راستش فرود آورد و دست از تنش جدا كرد. عباس شمشير را به دست چپ گرفت و چنين رجز خواند:

واللَّهُ ان قَطَعْتُموا يميني انّي احامي ابداً عن ديني (1) 314

و عن امام صادق اليقين سبط النبيّ الطاهر الأمين

نبىّ صدق جاءنا بالدين مصدقاً بالواحد الأمين (2) 315

مهاجمان از هر سوى بر او يورش آوردند و او نيز در حالى كه همچنان مشك بر پشت داشت شمارى از آنان كشت و تنى از پهلوانان بر زمين افكند. عمر بن سعد كه اين صحنه ديد بر سپاهيانش بانگ زد:

«واى بر شما! تيرى بر مشك وارد آوريد كه به خداوند سوگند اگر حسين آب بنوشد شما همه را تا آخرين كس خواهد كشت. هشدار كه او چابك سوار و فرزند چابك سوار است و قهرمان و فرزند قهرمان يل افكن است.»

چون اين سخن ابن سعد به پايان رسيد غافلگيرانه بر عباس يورش بردند. عباس صد و هشتاد سوار از آنان كشت. در اين هنگام حكيم بن طفيل پشت نخلى كمين كرد و ضربتى بر دست چپ او نواخت. دست چپ عباس از تن جدا شد. شمشير را به دندان گرفت و بر مهاجمان حمله برد، در حالى كه چنين رجز مى خواند:

يا نفسُ لا تخشَى مِن الكفّارو أبشري برحمة الجبار

مع النبيّ سيّد الأبراروَجملة السادات وَالأخيار

قد قطعوا ببغيهم يساري فأصلهم يا ربّ حَرَّ النار (3) 316


1- - «در متن كتاب، مصرع دوم چنين آمده: «لأحمينّ جاهداً عن ديني»، كان سوختگان را بزنى آب بر آذر (صغير اصفهانى).
2- - «به خداوند سوگند، اگر دست راست مرا ببريد من همچنان از دين خويش دفاع مى كنم. و از امامى كه او را يقينى صادق است و خود سبط پيامبر پاك و امين است. پيامبر صدق و راستى كه بر ما دينى آورده است كه خداى يگانه امين را باور مى دارد.»
3- - «اى دل، از كافران مترس و به رحمت خداى جبار مژده بدار.- با پيامبرى كه سرور همه نيكان است و با همه بزرگان و نيكان. آن مهاجمان به ستم و سركشى دست چپم بريدند، خدايا! تو خود آنان را به آتش دوزخ درآور.»

ص: 261

آنگاه در حالى كه خون از دو دستش فرو مى ريخت همچنان به پيكار و مقاومت سرگرم بود، تا آن كه يكى از مهاجمان تيركى آهنين بر سرش فرود آورد و سر آن بزرگوار شكافت. عباس بر زمين افتاد و به خون در غلتيد. در اين هنگام فرياد زد: اى اباعبداللَّه، از من تو را بدورد! امام صداى عباس را شنيد، فرياد زد: وا اخاه، واعباساه، عباس اى پاره دلم! سپس به ميدان تاخت و مهاجمان را از گِرد پيكرِ او پراكند و خود را به او رساند.

خستند هر دو دست وى از خنجر جفابستند هر دو چشم وى از ناوك ستم

تيرى به مشك آمد و آبش به خاك ريخت تنها نريخت آب كه خونش بريخت هم

از آب مشك شد تهى و قالبش زخون نخلش زپا در آمد و سروش گرفت خم

آمد حسين و ديد به آن حالت تباه فرياد بركشيد كه پشتم شكست آه! (1) 317

عباس در عاشوراى 61 ه. ق. همراه با ديگر برادران مادرى و همچنين برادرزادگان خود در كربلا به شهادت رسيد و كنار نهر علقمى به خاك سپرده شد. سيد جعفر بحرالعلوم در كتاب «تحفة العالم» مى نويسد:

«علقمى نام نهرى است كه از فرات جدا كردند و به كربلا و از آنجا به كوفه جريان يافت و همين خود سبب آبادى كوفه شد و اكنون نيز اثر آن در جوار مرقد ابوالفضل برجاى است.

گويند به ابن علقمى خبر رسيد كه امام صادق عليه السلام چون جدّ خويش را زيارت كرده، خطاب به نهر فرموده است: تو چنين جارى و در روز عاشورا آبت را از جد من حسين دريغ داشته اى؟! ابن علقمى با شنيدن اين خبر در ويرانى سد اين نهر كوشيد و آب در آن از جريان افتاد، كه همين خود خرابى كوفه را در پى آورد.

اين نهر از همين روى به نهر علقمى مشهور شد.»


1- - شعرى است از وصال شيرازى، برگرفته از مجموعه «آينه ايثار» به كوشش محمود

ص: 262

اين مطلبى است كه در كتاب «التحفة الرضويه» آمده است. (1) 318 در كتاب «نهضة الحسين» نيز آمده است:

«شاخه اصلى فرات از سرزمينهاى مرتفعى سرچشمه مى گيرد و آبادى هايى تا مناطق مجاور كوفه را سيراب مى كند. در رضوانيه از شاخه اصلى نهر شاخه اى ديگر جدا مى شود كه جلگه ها و اراضى پست شمال كربلا را سيراب مى كند و تا نواحى هنديه، نزديك مرقد مولايمان عباس بن على مى آيد. سپس به راه خود ادامه مى دهد و در شمال غرب منطقه سرسبز و قديمى ذى الكفل به فرات اصلى مى پيوندد. اين نهر كوچك از جايى كه از فرات منشعب مى شود تا جايى كه ديگر باربدان مى پيوندد، «علقمى» نام دارد. طف نام عمومى مناطقى است كه آب از آن فرو مى نشيند. از همين رو نيز مناطق بلند مجاور نهر علقمى را «طف» و رخداد عاشورا را «واقعة الطف» ناميده اند.» (2) 319 پس از سقوط بغداد به دست مغولان در سال 656 ه. ق. نهر علقمى بكلى خشكيد.

برخى از شاعران در شعر خود اين نهر را فرات هم ناميده اند؛ از آن جمله عبدالباقى عمرى مى گويد:

بعداً لشطّك يا فرات فمر لاتحلو فإنّك لاهني و لامري

أيسوغ لي منك الورود و عنك قدصدر الإمام سليل ساقي الكوثر (3) 320

شعرى از حسان، شاعر معاصر، «مترجم».


1- - سيدجعفر بحرالعلوم، تحفة العالم، ج 2، ص 193
2- - سيدهبة الدين حسينى، نهضة الحسين، ص 67
3- - «اى فرات ننگت باد، اى آب تلخ كه نه شيرين و نه گوارايى. آيا رواست آبى از تو از گلويم بگذرد، در حالى كه آن امام و آن فرزند ساقى كوثر از تو باز داشته شد؟» كدام ماهى عطشان به ساحل افتاده كه آب از لب خشكش به هر دل افتاده؟ كنار علقمه اين مه بود كدامين ماه كه اين چنين متلاشى به ساحل افتاده؟ مگر كه ماه بنى هاشم است كرده سقوطچو مشك با علمش در مقابل افتاده؟ دو دستش از بدن افتاده خورده چشمش تيربه دام حلقه دشمن چه مشكل افتاده به خاك و خون اگر اين پور مه لقاى على است به زير پاى چرا اين شمايل افتاده؟ به جاى اين كه نشنيد كنار او مادرگشوده ديده و چشمش به قاتل افتاده صداى العطش از خيمه گه به عرش رسيدكنار علقمه سقا چه غافل افتاده حسان به علقمه آن پيكر به خون غلطان مثال كعبه دل بود بر گِل افتاده

ص: 263

در كتاب مقاتل الطالبيين آمده است:

«احمد بن سعيد مرا حديث آورد و گفت: يحيى بن حسن مرا حديث آورد و گفت: بكر بن عبدالوهاب ما را حديث آورد و گفت: ابن ابى اويس از پدرش از جعفر بن محمد عليهما السلام مرا حديث آورد كه گفت: حسين بن على عليهما السلام اصحاب خود را آماده پيكار ساخت و پرچم خويش را به برادرش عباس بن على سپرد.» (1) 321 هم در جايى ديگر مى گويد:

«احمد بن عيسى مرا حديث آورد و گفت: حسين بن نصر مرا حديث آورد و گفت:

پدرم ما را حديث آورد و گفت: عمر بن شمر از جابر از ابو جعفر برايمان نقل حديث كرد كه زيدبن رقاد جبنى و حكيم بن طفيل طائى عباس بن على را كشتند.» (2) 322 گويند: چون عباس تنهايى حسين عليه السلام را بديد به برادرانش عبداللَّه، جعفر و عثمان گفت: جانم به فدايتان. برخيزيد و از سرورتان دفاع كنيد و پيشمرگ او شويد. آنان پيش تاختند و سر و سينه سپر كردند. عبداللَّه، پس از او جعفر و پس از او عثمان كشته شدند و در اين هنگام ابوالفضل خود به تنهايى در چپ و راست امام شمشير مى زد و از او دفاع مى كرد تا آن هنگام كه در اين دفاع كشته شد. پيكر عباس هم از آن روى كه پاره پاره بود و بردنش به جايى كه پيكر برادر در آنجا بود دشوار مى نمود، در كنار سدّ انشعاب نهر علقمى واگذاشته شد. (3) 323


1- - ابوالفرج اصفهانى، مقاتل الطالبيين، ص 84
2- - همان، ص 85
3- - رونلدسن، عقيدة الشيعه، ص 109 و 110. گفتنى است همه كتابهاى مقتل، كشته شدن عباس بن على را در راه بازگشت از شريعه و هنگامى كه امام در خيمه ها بود روايت كرده اند و رونلدسن خود نيز در جاهايى ديگر از كتابش همين نظر را آورده است. اما در اينجا چنين مى گويد.

ص: 264

به هر روى، عباس در كنار شريعه به شهادت رسيد و در همان جا كه تا مرقد امام حسين نيم كيلومتر فاصله دارد و در سمت غرب آن قرار مى گيرد، به خاك سپرده شد.

امروزه او را در اين مكان حرمى جداگانه است كه زايران آهنگ آن كنند و حاجت خواهان آنجا حاجت طلبند و هر ستمديده و ترسانى آنجا پناه جويد.

فرزندان و نوادگان ابوالفضل عليه السلام

عباس بن على چند پسر به نامهاى فضل، عبيداللَّه، حسن، محمد و به روايتى همچنين قاسم و يك دختر داشت. ابن شهرآشوب نام فرزند او محمد را در شمار شهيدان كربلا مى آورد. مورخان تقريباً بر اين نكته اتفاق نظر دارند كه نسل عباس بن على عليهما السلام تنها از طريق فرزندش عبيداللَّه ادامه يافت. هرچند شيخ فتونى آن حضرت را از طريق فرزند ديگرش حسن نيز داراى نوادگان مردانه مى داند. به هر روى، عبيداللَّه در روزگار خود عالمى بزرگ و مردى خوش سيرت و خوش صورت بود و كمال و مروّتى بايسته داشت. به سال 155 ه. ق. درگذشت و امام سجاد عليه السلام او را به پاس فداكاريهاى پدرش گرامى مى داشت و چون او را مى ديد دلش مى شكست و مى گريست. چون در اين باره از امام پرسيدند فرمود: من موضع پدر او را در روز عاشورا به ياد مى آورم و نمى توانم بر خويشتن چيره بمانم. (1) 324 اما نسل عبيداللَّه بن عباس از طريق فرزندش حسن ادامه يافت. مادر او كه كنيز بود، شصت و هفت سال زيست و پنج فرزند از وى ماندند؛ فضل، حمزه، ابراهيم، عباس و عبيداللَّه، كه همه بزرگ و فاضل و اديب بودند.

فضل بن حسن بن عبيداللَّه بن عباس، مردى سخنور و سخن سرا، باديانت و بسيار شجاع بود و نزد خليفگان جايگاه و آبرويى داشت و او را ابن الهاشميه مى ناميدند. او خود سه فرزند پسر به نامهاى جعفر، عباس اكبر و محمد داشت و نسلش از طريق اين سه ادامه يافت. ابوالعباس فضل بن محمد خطيب و شاعر، يكى از فرزندان محمد بن فضل


1- - عبدالرزاق مقرم، قمر بنى هاشم، ص 135 و 136

ص: 265

است كه خود نيز فرزندانى داشت كه يحيى بن عبداللَّه بن فضل از آنهاست. عباس بن فضل بن حسن چهار پسر به نامهاى عبداللَّه، عبيداللَّه، محمد و فضل داشت و هر يك نيز فرزندانى داشتند. جعفر بن فضل بن حسن نيز فرزندى به نام فضل داشت و نگارنده نام فرزند ديگرى براى وى نيافته است.

ابراهيم بن حسن بن عبيداللَّه بن عباس (ابراهيم جردقه) كه از فقيهان و اديبان و زاهدان روزگار خويش بود، از طريق سه تن نسلش ادامه يافت. حسن، محمد و على.

نسل حسن بن جردقه از طريق محمد بن حسن ادامه يافت و ابوالقاسم حمزةبن حسين بن محمد- همين محمد بن حسن مذكور- از نوادگان اوست كه در برذعه مى زيست. نسل محمد بن جردقه نيز تنها از طريق پسرش احمد ادامه يافت و او خود سه پسر به نامهاى محمد، حسن و حسين داشت كه در مصر زاد و ولد كردند. اما على بن جردقه كه مردى آبرومند و مهربان و يكى از نيكان بنى هاشم بود و به سال دويست و شصت و چهار درگذشت، خود نوزده فرزند داشت كه از آن جمله اند: يحيى بن على بن جردقه كه نسل او از طريق فرزندش ابوالحسن على بن يحيى كه جانشين ابوعبداللَّه بن داعى در امر نقابت اشراف بود، در بغداد استمرار يافت. عباس بن على بن جردقه كه به مصر رفت و در آنجا فرزندانى داشت، ابراهيم اكبر بن على بن جردقه كه خود نيز داراى فرزندانى شد و حسن بن على بن جردقه و او هم فرزند داشت كه على بن عباس بن حسن از آن جمله است.

حمزة بن حسن بن عبيداللَّه بن عباس كه به كنيه ابوالقاسم خوانده مى شد، از ديگر نوادگان عبيداللَّه است. او به اميرمؤمنان شباهتى فراوان داشت و گويند مأمون فرمانى به خط خود نوشت كه «به حمزة بن حسن» به واسطه شباهتش به اميرمؤمنان على بن ابى طالب، صد هزار درهم دهند.

على بن حمزه يكى از فرزندان اوست كه خود نيز فرزندانى داشت. ابوعبداللَّه محمدبن على بن حمزه يكى از فرزندان اوست كه در بصره سكونت گزيد. او از امام على بن موسى عليهما السلام در بصره و غير بصره روايت كرده است. عالمى پرنفوذ و شاعر بود كه شش پسر داشت و برخى از آنان هم داراى نسلى شدند.

ص: 266

ابومحمد قاسم بن حمزه يكى از فرزندان حمزة بن حسن است. او كه جمالى بسيار و جايگاهى بلند داشت در يمن مى زيست و به كنيه ابومحمد و لقب صوفى خوانده مى شد. او خود فرزندان و نوادگانى داشت كه از آن جمله اند: حسين بن على بن حسين بن قاسم كه به سمرقند رفت، حسن بن قاسم بن حمزه كه ابوالحسن على بن حسين بن حسن بن قاسم قاضى طبرستان از فرزندان اوست، عباس، على، محمد، قاسم و احمد. به هر روى بنى قاسم بن حمزه خود داراى نسلى و خاندان هايى شدند.

اما عباس بن حسن بن عبيداللَّه بن عباس، ديگر فرزند حسن بن عبيداللَّه، سخنور و خطيبى توانمند و شاعر بود. ابو نصر بخارى مى گويد كه هيچ فردى هاشمى نديده كه زبانى تيزتر از او داشته باشد. او نزد هارون جايگاهى داشت و چونان كه شيخ عمرى مى گويد از طريق چهار تن نسلش ادامه يافت. احمد، عبيداللَّه، على و عبداللَّه.

اما ابو نصر بخارى گفته است: نسل او تنها از طريق عبداللَّه بن عباس ادامه يافت و نسل ديگر فرزندان او از ميان رفت و منقرض گرديد. اين عبداللَّه بن عباس شاعرى توانمند و خطيبى سخنور بود و مأمون او را گرامى مى داشت، تا جايى كه او را شيخ بن شيخ مى ناميد و چون خبر مرگش شنيد گفت: اى پسر عباس، پس از تو مردم همه نزد من همسانند و آ نگاه در تشييع او پاى پياده شركت كرد. عبداللَّه بن عباس بن عبداللَّه- همين عبداللَّه اخير- يكى از نوادگان اوست. مادر وى افطسى بود و از همين روى فرزندان او را ابن افطسيه ناميده اند. وى خود شاعر بود و اين ابيات از شعر اوست.

وانّي لأستحيي أخي أن أبره قريباً و أن أجفوه و هو بعيد

عليَّ لإخواني رقيب من الهوى تبيد الليالي وهو ليس يبيد (1) 325

(2) 326

ل عبداللَّه بن افطسيه از طريق ابوالحسن على و نسل ابوالحسن نيز از طريق دو پسرش ابومحمد حسن و ابوعبداللَّه احمد ادامه يافت.

حمزة بن عبداللَّه بن عباس، از جمله همين نسل اند كه در طبرستان زاد و ولد كردند.


1- - «من از برادر خود از اين شرم دارم كه در حضور با او نيكى كنم و چون دور است بر او بى مهرى روا دارم. براى برادرانم بر من از آسمان رقيبى است كه روز و شب مى گذرد و مى رود اما او همچنان هست.»
2- سلمان هادى آل طعمه، كربلا و حرمهاى مطهر، 1جلد، نشر مشعر - تهران، چاپ: 1، 1414 ه. ق..

ص: 267

بنو شهيد از جمله فرزندان حمزه اند و ابو طيب محمد بن حمزه يكى از آنهاست. وى در مردانگى گذشت و بزرگوارى، صله رحم و صله و انفاق از كاملترين و برترين كسان بود و دانشى فراوان و موقعيتى درخور داشت. او در يكى از شهرهاى طبرستان به نام «اردن» املاك و اموالى فراهم آورد و همين امر حسادت طغج بن جف فرغانى را بر ضد او بر انگيخت. طغج لشكرى بدان سامان روانه كرد و او را در ماه صفر سال 291 ه. ق. در يكى از باغهاى خود در طبرستان كشتند. شاعران در غم او مرثيه گفتند.

از آن جمله مجدى در قصيده ميميه خود مى گويد:

أي زرءٍ جنى على الإسلام أي خطبٍ من الخطوب الجسام (1) 327

مرزبانى براى او شرح حال نوشته و در اين شرح حال آورده است: او شاعرى بود كه بسيار به پدران خويش افتخار مى كرد. وى در روزگار متوكل و زمانى پس از آن زيست و هموست كه در ابياتى از شعر مى گويد:

وانّي كريم مِن أكارم سادةأكفهم تندى بجزل المواهب

هم خير من يحفى وأفضل ناعل و ذروة هضب العرب من آل غالب

هم المنّ والسلوى لدى من يودهم وكالسمّ في حلق العدوّ المحارب (2) 328

علّامه امينى در «الغدير» (3) 329 و همچنين خطيب در «تاريخ بغداد» براى او شرح حال آورده اند و اخيرى مرگ او را به سال 287 ه. ق. دانسته است. (4) 330 عبيداللَّه بن حسن بن عبيداللَّه بن عباس سقا، همان كسى است كه محمد بن يوسف جعفرى درباره اش مى گويد: من پرهيبت تر، پرفروغ تر و با مروت تر از عبيداللَّه بن حسن


1- - «چه مصيبتى بر اسلام رسيد و چه اندوه سخت و رخدادى جانكاه پديد آمد!»
2- - «من بزرگى هستم از بزرگان و سرورانى كه هماره عطا و بخشش از دستانشان سرازير است. آنان، آل غالب، برترين كسان، ستودنى و بزرگوارترين پوشانندگان برهنگان هستند و خود چكاد سرزمين بلند عرب اند. آنان براى هر كه دوستشان بدارد عسل حلوايند و در كام دشمن از زهر نيز كشنده ترند.»
3- - نك: الغدير، ج 3، ص 3
4- - نك: تاريخ بغداد، ج 3، ص 63

ص: 268

نديده ام. در روزگار مأمون و به سال 204 ه. ق. همو عهده دار حرمين مكه و مدينه و نيز عهده دار قضاوت بود. (1) 331 در سال 204 و 206 ه. ق. مأمون او را به امارت حج گمارد. به روزگار فرمانروايى مأمون در بغداد درگذشت. مادر او و مادر برادرش عباس، هر دو كنيز بودند. (2) 332 گروهى از فرزندان او به دمياط رفتند و بنى هارون نام گرفتند، گروهى به فسا رفتند و بنى هد هد ناميده شدند و گروهى نيز در يمن سكونت گزيدند.

حسن بن عبيداللَّه، امير و قاضى، فرزندى به نام عبداللَّه داشت و او را يازده پسر بود كه هركدام داراى نسلى شدند از آن جمله اند: (3) 333- قاسم بن عبداللَّه بن حسن بن عبيداللَّه، قاضى حرمين، فرزند حسن بن عبيداللَّه بن عباس، شهيد سقا، يكى از اصحاب امام حسن عسكرى است و قبرش نيز در مدينه است. (4) 334- محمد بن محمد بن احمد بن حمزة بن حسين بن قاسم بن حمزة بن حسين بن على بن عبيداللَّه بن حسن بن عبيداللَّه بن عباس پسر على بن ابى طالب عليه السلام از مردمان سمرقند كه در مدرسه قثم بن عباس در سمرقند نزد پدر خود ابوشجاع علم آموخت. پس از چندى به آهنگ حج، راهى حجاز شد، از حجاز به بغداد رفت و از آنجا به شهر خود بازگشت. در شوّال سال 491 ه. ق. در سن 54 سالگى درگذشت و در قبرستان جاكرديز به خاك سپرده شد.

- ابوالقاسم على بن محمد بن على بن محمد بن عبيداللَّه بن حسن بن عبيداللَّه بن عباس بن على عليهما السلام كه خود از محدّثان بزرگ است. (5) 335 اين فهرستى اجمالى است از فرزندان عباس بن على عليه السلام اينك فهرستى ديگر از بستگان آن حضرت:


1- - همان، ج 10، ص 355
2- - همان، ج 10، ص 314
3- - برخواننده پوشيده نماند، نگارنده در سطور پيشين نسب و نوادگان حسن بن عبيداللَّه را يادآور شد و اينك به نقل از منبعى ديگر همان را مرور مى كند، «مترجم».
4- - عمدة الطالب، ص 360
5- - قمر بنى هاشم، ص 140

ص: 269

برادران و خواهران عباس بن على عليهما السلام

كتابهاى سيره و تاريخ و هم آنها كه به سيره عباس بن على عليهما السلام پرداخته اند، براى على بن ابى طالب عليه السلام فرزندانى برشمرده اند كه عبارتند از:

1- حسن بن على عليه السلام به كنيه هاى ابومحمد و ابوالقاسم.

2- حسين بن على عليه السلام به كنيه ابوعبداللَّه.

3- زينب كبرى دختر على و همسر عبداللَّه بن جعفر.

4- ام كلثوم كبرى، دختر على عليه السلام همسر عمر بن خطاب.

5- محسن، فرزند سقط شده.

اين چند تن فرزندان على و زهرا عليهما السلام هستند.

6- محمد بن على، مشهور به محمد حنفيه، مادر او زنى از بنى حنيفه به نام خوله دختر جعفر بن قيس بن مسلمه بود.

7- عمر بن على، عمر اكبر.

8- رقيه كبرى، همسر مسلم بن عقيل.

اين دو فرزندانى دوقلو از مادرى به نام صهباء امّ حبيب، دختر ربيعه بودند كه خود از خاندان بنى تغلب بود.

9- عباس بن على عليهما السلام، ابوالفضل، ابو قربه، سقاء، قمر بنى هاشم.

10- عثمان بن على عليه السلام

11- جعفر بن على عليه السلام

12- عبداللَّه بن على عليه السلام

اين چهارتن فرزندان فاطمه بنت حزام از خاندان كلاب و ملقب به «امّ البنين» بودند كه در كربلا به شهادت رسيدند.

13- عبيداللَّه بن على، مادرش ليلى نام داشت و دختر مسعود بن خالد بن مالك بن ربعى بن سلمي بن جندل بن نهشل بن دارم بود.

14- يحيى بن على عليه السلام مادرش اسماء بنت عميس است و قبل از وفات پدر درگذشته است.

ص: 270

15- محمد بن على عليه السلام محمد اصغر، مادرش كنيز بود.

16- امّ الحسين، همسر جعدة بن هبيره مخزومى.

17- رمله، مشهور به رمله كبرى

مادر اين دو تن ام سعيد دختر عروة بن مسعود ثقفى بود.

18- زينب، زينب صغرى و همسر محمد بن عقيل بن ابى طالب.

19- ام كلثوم صغرى.

20- رقيه صغرى.

21- امّ هانى، مادر عبداللَّه اكبر كه از پسران عقيل بود.

22- ام الكرام.

23- ام جعفر، جمانه.

24- ام سلمه.

25- ميمونه، همسر عبداللَّه اكبر، از پسران عقيل.

26- خديجه، همسر عبدالرحمن بن عقيل.

27- فاطمه، همسر سعيد بن اسود، از بنى حرث و به روايتى ديگر همسر محمدبن ابى سعيد بن عقيل.

28- امامه، همسر صلت بن عبداللَّه بن نوفل بن حارث بن عبدالمطلب.

29- ابوبكر، مادرش ليلى بنت مسعود و به روايتى ديگر بنت معوذ جيلى بود و در كربلا همراه امام شهيد شد.

30- عون بن على، مادرش اسماء بنت عميس نام داشت.

31- محمد بن على مشهور به محمد اوسط كه مادرش دختر ابوالعاص بود.

32- رمله صغرى.

33- نفيسه كه برخى گفته اند همان ام كلثوم صغرى است. همسر او عبداللَّه اكبر از پسران عقيل بود.

كرامات عباس

عباس بن على عليهما السلام را كرامت ها و مناقب بيرون از شمار است كه عالمان، برخى از

ص: 271

آنها را در آثار خود براى ما نقل كرده اند. گزافه نگفته ام اگر بگويم بسيارى از شيعيان و بلكه اهل سنت از عباس بن على عليهما السلام بيم مى برند و در گرفتارى ها به او توسل مى جويند.

حتى جالب است بدانيد برخى از عشاير عراق هنگامى كه مى خواهند قرارداد صلحى نهايى ببندند، پرچمى به نام پرچم عباس آماده مى كنند و در زير اين پرچم پيمان مى بندند و اين پرچم را گواه و ضامن قرار مى دهند. نمادى از اين ايمان و اعتراف كه اگر از پيمان خود روى برتابند در كوتاهترين زمان ممكن، خداوند به واسطه عباس بن على عليهما السلام از پيمان شكن انتقام خواهد ستاند.

داستانها و ماجراهاى فراوانى حاكى از اين حقيقت وجود دارد كه چگونه اهل ترديد و تجاوز به حرمت اين شهيد بزرگوار بيدرنگ كيفر يافته اند و سزاى بى باورى و اهانت خويش ديده اند.

رونلدسن در كتاب «عقيدةالشيعه» مى نويسد:

«شايد شگفت آورترين چيزى كه ممكن است انسان ببيند، لكه سياه گردى است كه بر سقف گنبد قرار دارد و درباره آن حكايتى مى گويند بدين مضمون كه: مردى در جوار آن ضريح سوگند دروغى ادا كرد و پس از آن سرش پريد و به سقف خورد. اين حكايت دست كم بر آن تأكيد دارد كه بخش اعظمى از شيعه در خوردن سوگند دروغ به نام ابوالفضل ترس و ترديد به خود راه مى دهند.

زايران همچنين سه دور بر گرد قبر او طواف مى كنند و هنگامى كه به زير آن سياه در آيند به گناهان خود اعتراف كنند و از خداوند آمرزش طلبند.» (1) 336


1- - رونلدنس، عقيدة الشيعه، چاپ بيروت، 1990 م. ص 111. البته نگارنده نمى خواهد بر اظهار نظرهاى اين مؤلف بيگانه با ديانت تعليق و حاشيه اى بزند. هم دوست ندارد در هيچ يك از كرامت هايى كه بر دست مولايمان عباس بن على عليهما السلام آشكار گرديده ا ست خدشه كند. با اين همه با اين موافق نيست كه همه آنچه را رونلدسن نقل كرده است به تمامى عقيده مسلّم همه شيعيان باشد. نگارنده همچنين نمى پسندد از رهگذر چنين چيزهايى زمينه اى براى اين بدخواهان گشوده شود تا بر دين و بر خرقه حق و محق خرده گيرند و در آن خدشه كنند. البته خداوند خود به حقيقت امور آگاه است. از اين كه بگذريم نگارنده خود بارها از مرحوم زنده ياد شيخ محمد على سبويه شنيده است كه هركس 133 بار يعنى به عدد معادل حروف عباس در حساب ابجد عبارت: «يا كاشف الكرب عن وجه اخيه الحسين اكشف كربى بحق اخيك الحسين» را بگويد حاجت او حتماً برآورده شود. او همچنين مى گفت: شمار روزنهاى پنجره نقره اى مقابل ضريح آن حضرت نيز با عدد 133 يعنى عدد معادل حروف كلمه عباس در حساب ابجد برابرى مى كند. نگارنده خود شنيده است كه كسانى اين ذكر و توسل را تجربه كرده و برآورده شدن حاجت خود را ديده اند. به هر حال، عباس همان است كه به گفته شاعر مراتب فضل او به شمار در نيايد و هيچ كس نتواند با او همانندى كند. گفتنى است مرحوم آيت اللَّه ميرزا هادى خراسانى حائرى كتابى در اين باره به نام معجزات و كرامات نگاشته و براى آگاهى هرچه نزديكتر و ملموس تر از معجزات و كرامات امامان و فرزندان آنان، مراجعه بدين كتاب سودمند افتد.

ص: 272

صاحب كتاب بطل العلقمى داستان يكى از روضه خوانان را آورده است كه به بيمارى سل گرفتار شد و بسيارى از پزشكان براى مداواى او تلاش كردند، اما از شفا يافتنش نوميد شدند و مرگ او را نزديك يافتند. او خود كه اين نظر پزشكان را شنيده بود، به سختى ضعيف و رنجور شد و همه راههاى درمان را بر روى خود بسته ديد. در همين هنگام شبى در خواب ديد كه به او گفتند حاجت خود را بر درگاه باب الحوائج ابوالفضل بجويد. او چون بيدار شد آهنگ حرم آن حضرت كرد. پس از آن كه به حرم رسيد و در جوار ضريح دراز كشيد، آهسته آهسته درمان به وجود او راه يافت و بتدريج رو به بهبود نهاد و نشانه هاى شفايافتن بر او آشكار گشت. ديرى نپاييد كه بكلى شفا يافت و اكنون نيز (زمان تأليف كتاب بطل العلقمى) زنده و سالم است.

سيد عبدالرزاق مقرم در كتاب خود فصلى ويژه در اين باره گشوده و آنجا با آوردن كراماتى چند از ابوالفضل عليه السلام بر اين حقيقت تأكيد مى ورزد كه اين كرامات بيرون از شمار است.

علامه سيد محمد بن سيدمهدى قزوينى در كتاب «طروس الانشاء» كه نسخه اى خطى است مى گويد:

«در سال 1306 ه. ق. نهر حسينيه قطع شد و مردم كربلا از كم آبى دچار مشكل شدند. حكومت عثمانى براى از ميان بردن اين مشكل فرمان داد در اراضى و املاك نقيب سيد سلمان، نهرى ايجاد كنند. نقيب از اين كار جلوگيرى كرد.

در همين زمان بر حسب اتفاق به زيارت كربلا رفتم. آنجا مردم از من خواستند در اين باره به نقيب نامه اى بنويسم. من نيز براى او مطلبى نوشتم كه دلش را بسوزاند و او را به گريه افكند. نوشتم: تو را در كربلا جماعتى است كه از تشنگى و بى آبى نالانند

ص: 273

و سيرابى خويش را در دست تو مى بينند. اى ساقى تشنگان كربلا آيا مى توان بر تو چنين گمان داشت و مى توان پذيرفت كه پدرت ساقى حوض از در اختيار نهادن آبى كه در اختيار دارد خوددارى مى كند. اين سخن كه به نقيب رسيد اجازه كندن آن نهر را در اراضى خويش داد و بدين سان مردم كربلا بهره مند شدند.» (1) 337


1- - همان، ص 36

ص: 274

توصيف عمومى مرقد حضرت عباس عليه السلام

اشاره

حرم ابوالفضل عليه السلام در فاصله تقريبى سيصد مترى و در شمال حرم امام حسين عليه السلام قرار دارد؛ يعنى در همان جايى كه آن حضرت به شهادت رسيد و در آن به خاك سپرده شد و بر مرقد او بنايى ساختند. اين بنا شامل يك صحن، بارگاه و گنبدى پوشيده از كاشى و دو گلدسته با سرگلدسته هاى طلاكارى شده است.

از ديرباز همه تغييرها و توسعه هايى كه در حرم امام حسين عليه السلام پديد آمده، كما بيش حرم حضرت عباس عليه السلام را نيز در برگرفته و همه كسانى كه به بنا و نوسازى حرم امام عليه السلام پرداخته، به بنا و نوسازى حرم آن حضرت نيز توجه كرده اند، خواه در بناى صحن، خواه گنبد و بارگاه و خواه گلدسته ها. البته از جزئيات نخستين بنايى كه بر مرقد آن حضرت ساخته شد، اطلاعات روشنى در دست نيست و آنچه در دست داريم اطلاعاتى مربوط به طرح و نقشه حرم. عناصر بنا، چگونگى معمارى و تزيين ها در دوره قبل از قرن هفدهم ميلادى است.

شيخ محمد سماوى در ارجوزه خود، بدين نكته كه همه دست اندركاران نوسازى و بناى حرم امام حسين عليه السلام به حرم حضرت عباس نيز توجه داشته اند، اشاره مى كند و مى گويد:

«همه گروه ها و كسانى كه بناى حرم سبط پيامبر را نوسازى كردند، بناى حرم برادر او

ص: 275

را نيز بازسازى كردند. او يگانه يلى پيكارگر و توانمند است و هموست عباس كه به سان شير بيشه اش بينى.»

اصولًا در گذر تاريخ چنين بوده است كه هماره نيكوكارانى برخوردار، به آباد كردن، نوسازى و بزرگداشت مساجد و مزارها روى مى آورده اند تا از اين رهگذر شعائر الهى را بزرگ بدارند و اين مكانها بتواند شايسته پذيرايى از نمازگزاران و پرستش كنندگانى شود كه آنجا گرد مى آيند، دعا مى خوانند و از خداوند خير و بركت و آمرزش مى طلبند و براى خود و بستگانشان- خواه زندگان و خواه در گذشتگان- رحمت و رضوان الهى را مى خواهند. بدين ترتيب، بناى مسجد و مزار و همانند آن، صورت وظيفه اى شرعى به خود مى گيرد كه نه فقط انجام آن جايز، بلكه لازم و واجب نيز هست.

قرآن كريم خود از چنين كارى سخن به ميان مى آورد؛ آنجا كه در داستان اصحاب كهف مى گويد:

قَالَ الَّذِينَ غَلَبُوا عَلَى أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِمْ مَسْجِداً. (1) 338 در سنت شريف هم سخن از مشروعيت اين كار است، آنجا كه مى گويد: چون عثمان بن مظعون را به خاك سپردند، رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: بر روى قبر در قسمت بالاسر سنگى بگذارند تا نشانى بر آن مرقد باشد. اين گرامى داشتى از سوى خدا و رسول در برابر شهيدان گرامى و سپاس بر جهاد و فداكارى و جانبازى آنان در راه خدا و برپا داشتن معروف و زدودن و دوركردن منكر است.

ابوالفضل، عباس بن على عليهما السلام نيز از شايستگان اين سپاس و تقدير است و او را سزاست بر مرقدش چنين بنايى بسازند تا هرگناهكار توبه كارى آنجا توبه و عفو جويد و هر حاجت خواهى برآورده شدن حاجت خويش آنجا بجويد. او را صحن و گنبد و بارگاهى است كه باور داشتگان خدا و رسول و كسانى كه به ولايت اهل بيت سر سپرده اند آهنگ آن كنند و عباس بن على را زائر باشند. بزرگ مردى كه در برابر طاغوت روزگار


1- - كهف: 21- «كسانى كه بر كارشان غلبه يافتند، گفتند: حتماً برايشان معبدى بنا خواهيم كرد.»

ص: 276

خود و در كنار برادر و مولايش حسين بن على عليهما السلام ايستاد و در راه اين ايستادگى به همه مظاهر دنياى ناپايدار پشت پا زد. اينك او را حرمى و مزارى شايسته سزاست؛ حرمى كه همه دلهاى مؤمن، دلداده آن است و گنبدى بر فراز دارد كه نور هدايت مى پراكند و جويندگان طريق سعادت را راه مى نمايد.

به هر روى، حرم حضرت عباس عليه السلام قطعه اى از سرزمين مباركى ا ست كه خداوند به ديده عنايت در آن نگريسته و آن را كعبه دلها كرده است. حرم آن بزرگ، مجموعه اى است داراى 4370 متر مربع مساحت كه مرقد عباس عليه السلام را در ميان دارد. گنبد خانه اى مستطيل شكل با ابعاد 110 در 120 متر و با چهار رواق در چهار طرف. محوطه اى روباز اين گنبد خانه و رواقها را در ميان گرفته كه آن را صحن گويند.

حرم حضرت عباس عليه السلام در كليات نقشه و طرح بنا با حرم امام حسين عليه السلام تفاوتى چندان ندارد و تنها تفاوت در تعداد رواقهاى پيرامون گنبد خانه و همچنين غرفه هاى پيرامون صحن است. قبر درست در ميان گنبد خانه است و بر روى آن صندوق گرانبها از جنس شيشه است و روى آن نيز صندوق مشبك نقره اى يا ضريحى كه آن را «صندوق خاتمى» گويند.

تاريخ روايت مى كند كه آل بويه (ديالمه) علاقه مندترين خاندان به اهل بيت بودند.

همين حكمرانان بودند كه ياد و نام حسين عليه السلام و برادرش عباس را زنده و جاودانه ساختند؛ بويژه در روزگار حكمرانى عضدالدوله ديلمى كه اعلام تشيع كرد و حرم حضرت ابوالفضل و گنبد و بارگاه آن مرقد را ساخت. (1) 339 در دوران صفويه تحول چشمگيرى در بنا و نوسازى حرم روى داد و در همين دوران بود كه شاه طهماسب صفوى به سال 1032 ه. ق. (/ 1622 م.) به تزيين گنبد با كاشى همت گماشت. ضريحى بر روى «صندوق خاتمى» نصب كرد. رواق و صحن را نظم و سامان داد. ايوان نخستين درِ حرم را ساخت و فرشهاى گرانبهايى از ايران براى مفروش كردن حرم فرستاد. در سال 1153 ه. ق. نادرشاه افشار هديه هاى فراوانى به حرم هديه كرد و برخى از بناهاى


1- - حسين عمادزاده (عمادالدين حسين اصفهانى، 1286 ه. ق.) تاريخ جغرافيايى كربلاى معلّا، ص 182

ص: 277

حرم را نيز آينه كارى كرد. در سال 1172 ه. ق. وزير انديشمند او به زيارت كربلا رفت.

صندوقى را كه بر روى قبر بود نوسازى كرد و در رواق هم نوسازيهايى به عمل آورد و چلچراغى براى نهادن شمع در آن به منظور روشن كردن حرم هديه داد.

در سال 1236 ه. ق. محمدشاه قاجار فرمان داد ضريحى نقره اى بر مرقد آن حضرت بسازند. (1) 340 در سال 1259 ه. ق. محمدعلى شاه پسر سلطان ماجد شاه از شاهان هند، گنبد خانه حرم حضرت عباس عليه السلام را نوسازى كرد. (2) 341 پس از هجوم وهّابيان به سال 1216 ه. ق. كه به غارت و تخريب حرم امام حسين و حضرت عباس عليهما السلام انجاميد. فتحعلى شاه قاجار به نوسازى حرم پرداخت و از جمله، گنبد حرم حضرت عباس را كاشى كارى كرد. (3) 342 تاريخچه پيشگفته را محمد سماوى در ارجوزه خود به نظم در آورده است. (4) 343


1- - مدينة الحسين، ج 1، ص 40
2- - همان، ص 40
3- - قمر بنى هاشم، ص 127
4- - مجالى اللطف بأرض الطف، ص 42، گفتنى است شاعر ايرانى، سحاب اصفهانى، شعرى در ماده تاريخ بناى حرم حضرت ابوالفضل در دوران فتحعلى شاه سروده است. هر يك از مصراعهاى اين شعر به حساب ابجد عدد 1214 را نشان مى دهد و اين با تاريخى كه مؤلف در اينجا آورده است دو سال تفاوت دارد. به هر حال اين شعر به نقل از كتاب «آيينه ايثار» به كوشش محمود شاهرخى و مشفق كاشانى چنين است: در زمان پادشاه عدل پرور زان كه زدپادشاه قدر او در سدّه گردون لوا زيب ديهيم و نگين فتحعلى شاه آنكه بازكرد بر روى جهان الطافش ابواب عطا گرچه يابد سرعت و هم از حدود آيد فزون پاى او بر اوج اجلالش نبيند منتها كبك را در مأمن امنش عجب چندان نبودبود اگر از عدل وى در خوابگاه باز جا ملجأ حجاج دوران آنكه در دورش كندآهوان در منزل شير دژم دايم چرا زائران را در گه اين سويى طوبى رهنمون واردين را سده او در جنان بين رهنما دايم آنجا قدسيان را جا پى كسب شرف نه چو دربانان پى دربانيش دارند جا زان بلند ايوان كه رشك آسمان آمد مگردر زمين كربلا از نو سپهرى شد بپا مه كند كسب ضياء از قبه ايوان اوى چون بجويد چهره مرآت بى صيقل جلا با نكويى صفّه از صفه اين خلد بين و از لطافت گرد اين درگاه چون آب بقا طالع ميمون بانى اين كه خلد آسا چنين زيب ديد از امر او اين بارگاه عرش سا دور اگر از آن شده اما مدام آن را بدل زائرى زين آستان بين چاكرى زآل عبا هركه رو آورده آنجا كام او حاصل شودهركسى آمد به آن در دايم امّيدش روا طائفان مرقدش آسوده دان زآمال دهرزائران درگهش ايمن ببين از هر بلا چون به حكم بانيش بنياد معمار قدركرده اين دلكش بناى دلگشاى جانفزا زد رقم كلك «سحاب» از بهر آن، اين قطعه رااز عدد مصراعى از اين منتهى سال بنا

ص: 278

در سال 1263 ه. ق. سلطان عبدالمجيد محمود عثمانى (1) 344 دو شمعدان تزيين يافته به گلبرگهايى طلايى به حرم حضرت عباس هديه كرد كه همچنان در حرم وجود دارد.

در سال 1266 ه. ق. سلطان عبدالمجيد خان عثمانى، همچنين بناى حرم حضرت عباس عليه السلام را نوسازى كرد. شاعر عراقى محمدعلى كمونه در شعرى عربى، ماده تاريخ اين نوسازى را آورده و آن شعر چنين است:

مثوىً أبوالفضل عباس ثوى فيه مأوى تود الثريا أن تدانيه

قصر مشيد و بيت عزَّ جانبه من أن يساويه بيت أو يضاهيه

عبدالمجيد علا سلطانه شرفاًوزاده بسطة في الحكم باريه

أرسى عَلى الشرف الأوفى قواعده فجازت الفلك الأعلى أعاليه

أنى يضاهى عُلىً قل يا مؤرخه«مأوى أبى الفضل والسلطان بانيه» (2) 345

مادر سلطان عبدالمجيد نيز در سال 1266 ه. ق. پرده هاى حريرى به حرم حضرت ابوالفضل هديه كرد. در جريان نوسازيهاى اخير صندوق داخلى ضريح «صندوق


1- - سلطان عبدالمجيد اول به سال 1255 ه. ق. به خلافت رسيد و به سال 1277 ه. ق. درگذشت.
2- - «آرامگاه ابوالفضل است كه عباس بن على در آن خفته و ستاره ثريا آرزومند است بدين بارگاه نزديك شود. كاخى است استوار و خانه اى شرافتمند و از اين برتر كه خانه اى ديگر با آن برابرى و همانندى كند. عبدالمجيد كه خداوند سلطنت او را بلند آوازه تر و حكمروايى او را گسترده تر كناد. پايه هاى آن را بر كنگره هايى استوار نهاد و بلنداى اين بنا از فلك اعلى فراتر رفت. كجا بنايى با اين بناى بلند همانندى كند. تاريخ آن را تو خود بگوى كه: پناهگاه ابوالفضل است و پادشاه آن را بنا كرده است.» گفتنى است عبارت مصرع اخير در حساب ابجد با عدد 1266 برابرى مى كند.

ص: 279

خاتمى»، عبارت «يا اباالفضل العباس عليه السلام أدركنى 1264 ه. ق.» را بر آن يافتند.

بعدها حكمرانان بهره هند سقف ضريح را با سقفى ديگر از چوب جاوه جايگزين كردند.

بر تبديل اين سقف به سقف جديد، ميرزا محمدباقر راجه حائرى نظارت داشت و استاد اسماعيل نجار كار تزيين آن را انجام داد.

بر ضريح فولادى كه روى صندوق خاتمى قرار داشته، اين عبارت نقش بسته است:

«ضريح العباس سنة 1182 ه. ق. عمل احمد اكبر» آن سان كه از تاريخ مكتوب بر اين ضريح پيداست كار آن به سال 1182 انجام يافته است. عبارتى ديگر هم بر اين ضريح نقش بسته كه ظاهراً همين ماده تاريخ را نشان مى دهد. آن عبارت چنين است:

«لازال مطافاً لخيار الناس، عمل مهدى القلقاوى». اين كتابتها به خطى زيبا و به صورتى هنرى انجام گرفته است.

در سال 1358 ه. ق. اين ضريح فولادى برداشته و صندوق خاتمكارى ديگرى كه فردى به نام فولاد زرى آن را ساخته بود، جايگزينش شد.

ضريح نقره اى حرم حضرت عباس، اهدايى محمدشاه قاجار است و نظارت بر ساخت آن را نيز، چونان كه بر سر در ضريح نوشته است، حاج عبدالهادى استرآبادى، نياى بزرگ خاندان استرآبادى ساكن در كاظمين، برعهده داشته است. (1) 346 در قرن سيزدهم هجرى بانو تاج محل هندى به روكش كردن صندوق خاتمى با روكشى از نقره اقدام كرد و اين كار ضررهايى بر صندوق در پى داشت و اين عمليات تزيين، به كوچكترشدن صندوق انجاميد و صندوق را به شكلى درآورد كه اكنون نيز مشاهده مى شود. (2) 347 بر روى اين صندوق يا ضريح، عبارت زير نوشته شده است:

بناء اين صندوق مطهر فرمود عليا جناب ملكه آفاق بلقيس مصر فخرالزمان شمس المخدرات جناب نواب تاج محل صاحب، دام اجلالها و تاريخها:


1- - مدينة الحسين، ج 2، ص 175
2- - همان، ج 1، ص 63

ص: 280

حسين أعددت سنيناو أردت التصريح

قال لي هاتف غيبٍ ها هو صندوق ضريح (1) 348

1285 ه. ق.

ضريح جديد

در سال 1385 ه. ق. ضريح مرقد حضرت عباس با ضريحى نو جايگزين شد. اين كار با جشنى بزرگ در كربلا همراه بود. ضريح را كه روانه كربلا ساخته بودند، در بغداد مردم از آنان استقبال گرمى كردند و پس از آن كه ضريح از مسيّب به كربلا برده شد، مردم كربلا نيز با شور و هيجان، زن و مرد به خيابان ريختند و از آن استقبال كردند. در پيشاپيش استقبال كنندگان، عالمان دينى و سادات و بزرگان و تاجران و مديران حضور داشتند. پس از مراسم استقبال، ضيافت نهارى به افتخار اين مراسم در حسينيه حيدرى از سوى توليت حرم سيد بدرالدين آل ضياء ترتيب يافت. دو روز پس از آن، كار نصب آغاز شد. در روز سه شنبه دوازدهم ماه مبارك رمضان برابر با دوم ژانويه 1966 م. كار نصب به پايان رسيد و در شب پانزدهم ماه مبارك، برابر با شب ششم ماه ژانويه، حضرت آيةاللَّه العظمى سيدمحسن حكيم از آن پرده بردارى كرد و به درگاه خداوند تعالى دعا كرد. اين ضريح، كه ساخته ايرانيان و هديه آنان بود، از طلاى ناب و نقره ساخته شده و در ساخت آن نگينهايى از مينا سنگهاى قيمتى نيز به كار رفته و در نوع خود از زيباترين و بديع ترين ضريح هاست.

بنا به گفته سيد بدرالدين آل ضياء، توليت حرم حضرت عباس عليه السلام هزينه ساخت اين ضريح به 250 هزار دينار رسيده و در ساخت آن از 400 هزار مثقال نقره (2) 349 و 800 مثقال طلا (3) 350 استفاده شده و عمليات ساخت آن سه سال به درازا كشيده است.

اين ضريح به دستور و با پشتيبانى حضرت آيت اللَّه حكيم ساخته شده و هزينه آن را برخى از نيكوكاران ايرانى تأمين كرده اند.


1- - «آنگاه كه چند سالى خود را آماده كردم و خواستم فاش بگويم، هاتفى از غيب مرا گفت: هان! اين صندوق ضريح است.» اين ماده تاريخ با 1285 برابرى مى كند.
2- - برابر با وزن تقريبى 2000 كيلو.
3- - برابر با وزن تقريبى 40 كيلو.

ص: 281

گفتنى است پيش از آن بهره هند، شباكى براى ضريح ساخته بودند كه چون آن را به كربلا آوردند و قصد نصبش داشتند، پاره اى خرابى برداشت و از همين روى آيت اللَّه حكيم آن را نپذيرفت و از ايرانيها خواست ضريحى جديد بسازند. اين ضريح جديد كه به درخواست ايشان ساخته شد، همان است كه اكنون از آن سخن مى گوييم.

نگارنده در همان روزها درباره رسيدن ضريح جديد به كربلا در دفتر يادداشت خود چنين نوشته است:

«اين روزها كربلا شهر شهادت و فداكارى و مهد آزادگى، وعده اى ديگر دارد و در انتظار به سر مى برد. از صبحگاه روز يكشنبه 28 رجب 1385 تاكنون كربلا در جشن و سرور است و هرجا مجلسى برپاست، نه از آن نوع كه تاكنون اين شهر شاهدش بوده است. چگونه چنين نباشد؟! كه اين شهرى است كه خداوند به مرقد فرزندان على كه در زمينش خفته اند، گرامى اش داشته است. هيچ جاى شگفتى ندارد كه ببينيم مردم كربلا از صبح زود شادمان از خانه بيرون مى روند، گويا كه راهى مجلس عروسى اند. البته واقعاً هم عروسى است. مگر نه آن كه چشم انتظار ضريح مرقد شير خدا ماه بنى هاشم اند؟ جاى شگفتى ندارد كه خودروهايى از شهر بيرون روند و تا مسافتهاى دور پيش روند تا ضريحى را استقبال كنند و در ميان گيرند كه در اصفهان و به سفارش مرجع بزرگ سيد محسن حكيم ساخته شده است. هيأتهايى از شهر خانقين، نقطه مرزى عراق و ايران، تا بغداد اين ضريح را همراهى كرده اند و از هر شهر كه گذشته از آن استقبالى گرم به عمل آورده اند. بدين سان جمعيتى كه به استقبال ضريح رفته اند پس از گذراندن ساعاتى چند در فضايى سراسر روحانيت و معنويت، كه همانندش را كمتر توان يافت، به كربلا بازگشته اند و همه اين فرياد را بر زبان دارند كه هيچ حيات و عزت و پيروزيى وجود ندارد جز به آيين اسلام.»

در همان روزها روزنامه «المنار» چاپ شده در بغداد درباره اين ضريح و استقبال از آن، گزارشى چاپ كرد. متن آن گزارش چنين است:

«بنابر گزارش خبرنگار دفتر خبرگزارى عراق در كربلا، ضريح جديد مرقد سرورمان

ص: 282

عباس ظهر ديروز (21 نوامبر 1965 م.) (1) 351 به كربلا رسيد و در منطقه اى نزديك شهر مسيّب، هزاران تن از مردم اين منطقه و نمايندگانى از ديگر مناطق عراق و دنياى اسلام از آن استقبال كردند. پيشاپيش همه استقبال كنندگان نماينده استاندار استان كربلا سيد عبدالمجيد بروارى و شمار زيادى از عالمان دينى و رؤساى ادارات كربلا حضور داشتند. كاروان حامل ضريح به سختى راه خود را از ميان هزاران شهروندى كه در دو سوى خيابان جمع شده و گل و شيرينى مى افشاندند گشود و در حالى كه موتورهاى پليس و خودرو و نماينده استاندار پيشاپيش كاروان در حركت بود و ماشينهاى حامل ضريح و همچنين استقبال كنندگان پشت سر آن حركت مى كردند، راه خود را به دليل ازدحام فراوان از منطقه امام عون تا كربلا در سه ساعت طى كرد.

هنگامى كه ضريح به دروازه هاى شهر رسيد در جلوى آن قربانى كردند و سپس با عبور از زير طاق نصرتهايى كه در خيابانها بسته بودند به سمت حرم امام حسين عليه السلام رفت و پس از گشتى در خيابانهاى اصلى، به سمت مرقد حضرت ابوالفضل بازگشت.

در آنجا نماينده استاندار و فرزندان حضرت آيت اللَّه سيد محسن حكيم و تنى چند از عالمان دينى، از ضريح استقبال كردند. سيد مهدى فرزند آيت اللَّه حكيم ضمن ابراز خرسندى از رسيدن ضريح به كربلا، مسلمانان را به برپاداشتن شعائر دينى و تلاش براى وحدت فراخواند و گفت: بر همه مسلمانان مخلص لازم است براى عزت و عظمت اسلام تلاش كنند. من براى توفيق و سعادت همگان دعا مى كنم.»

حكيم در ادامه در توضيحاتى درباره ضريح گفت:

«والد بزرگوار ما از حدود دو سال پيش ساخت ضريح جديدى را سفارش دادند و اين كار در شهر اصفهان انجام گرفت و ضريح نو از طلا و نقره با مقدارى ميناكارى ساخته شد. براى ساخت اين ضريح تاكنون 125 هزار دينار هزينه شده و مقدار طلاى به كار رفته به 8 هزار مثقال و مقدار نقره به كار رفته نيز به 400 هزار مثقال رسيده است.

افزون بر اين، درى طلايى براى حرم حضرت عباس عليه السلام ساخته شده و در همين


1- - پوشيده نماند تاريخى كه در اينجا آورده شده با تاريخى كه در متن پيشين آمده است، تفاوتى حدود دو ماه دارد. اگراحتمال خطاى چاپى در اين تاريخها در ميان نباشد مى توان گفت احتمالًا در بخش پيشين به جاى عبارت دو روز پس از آن كار نصب آغاز شده «دو ماه» درست است و گزارش مؤلف در اين بخش دقت كافى نداشته است، «مترجم».

ص: 283

كاروان به همراه ضريح به كربلا رسيده است. اين كاروان، همچنين چند تخته فرش گرانبهاى ايرانى براى مفروش كردن حرم، دو تخته فرش گرانبها كه زيارتنامه در آنها بافته شده است و يك صندوق از آبنوس كه مقدارى عاج نيز در ساخت آن به كار رفته، براى مرقد سيدمحمد در نزديك سامرا آورده است.

اين گزارش مى افزايد: خودروهاى حامل ضريح، در مقابل صحن حضرت عباس، توقف كرده اند تا مقدمات انتقال ضريح به داخل حرم شريف آن حضرت فراهم شود.» (1) 352 خطيب شاعر سيدعلى بن حسين هاشمى براى تاريخ نصب ضريح دو بيت شعر گفته و در مصرع آخر ماده تاريخى به حساب ابجد آورده است:

ان جئت لمرقد المواسى من كان لهاشم صريحه

قف عند ضريحه و أرخ«للَّه منوّرٌ ضريحُهُ» (2) 353

شاعرى ديگر تاريخ نصب آن را در شعرى چنين آورده است:

طوبى لسامي بقعة قدسيةجعلت هدى و مثابة للناس

شاد «الحكيم» ضريحها ذهبيةشرفاتها فضيّة الأساس

ولطالب الحاجات قال مؤرّخاً«يمم فهذا مرقد العبّاس» (3) 354

1385 ه.


1- - روزنامه المنار، چاپ بغداد، شماره 3242، تاريخ 22، نوامبر 1965 م.
2- - «آنگاه كه به جوار مرقد آن همدم و همنواى حسين رفتى، همان كه از نسل ناب هاشم است، نزد ضريحش بايست و اين ماده تاريخ بگوى: به خداوند سوگند ضريح او نورانى است.» مصراع اخير يعنى «للَّه منور ضريحه» در حساب ابجد با عدد 1385 برابرى مى كند و سال 1385 را نشان مى دهد.
3- - «خوشا آن بناى بلند و مقدسى كه مايه هدايت و جاى گرد آمدن مردمان قرار داده شده است. حكيم براى آن ضريحى از طلا كه كنگره هايش از نقره است ساخت. براى هر كه آنجا به طلب حاجتى آمده است اين ماده تاريخ را بگوى: از اين مرقد تبرك جوى كه مرقد عباس است.» گفتنى است مصراع اخير يمم فهذا مرقد العباس» در حساب ابجد با عدد 1385 برابرى مى كند و اين سال را نشان مى دهد، «مترجم».

ص: 284

شهرت اين ضريح بيش از هرچيز به چهار انارك طلايى است كه بر فراز در چهارگوشه آن نصب شده و قطر هر كدام 50 سانتيمتر است. بر چهار ضلع ضريح ابيات شعرى از مرحوم علامه سيدمحمد جمال هاشمى نقش بسته است.

ضريحك مفزعنا الأمنع به كلّ نازلة تدفع

و بابك للخلق باب النجاةتلوذ بعروته الروّع

أباالفضل والفضل ينمى اليك فأنت لالطافه منبع

و يا بطل الطف هذا لواك على كلّ شاهقة يُرفع

و هذا حسامك أنشودةبها ينتشي البطل الأروع

و كفاك مقطوعة نعمةبها كلّ مكرمة تسجع

و رأسك يرفع فوق القناةهوالشمس من أفقها تسطع

تعاليت من مجمع للجلال عوالى الجمال به تجمع

و قدست من شاهد للإخاءبذكراه اذ دمعنا تهمع

ضريحك كعبة وفد الولاءاليه قوافله تسرع

لشيعتكم فيه يعلو الأنين بكم و به تسبل الأدمع

لقد حاولت أن تنال الخلودبه همم في الولا وضع

و أن تقرن الشمس في مجدهاو طالعها أشنع أسفع

فهب اليها ولاء الحكيم و نار كما عصفت زعزع

وسفه أحلامها فانجلى بإشعاعه جوها المفزع

ورد الى شيعة المرتضى كرامتها حكمه الأرفع

و دام على الدين و المسلمين ظلالًا إليه المنى تفزع

و جاز الخلود الجليل سميّ بمجد سما أفقه الأوسع

أضاف لتاريخ أجداده سطوراً كشمس الضحى تلمع (1) 355


1- - «ضريح تو پناهگاه امن ماست كه به حرمت آن، هر بلايى دور مى شود. آستانه تو باب نجات است كه ترسيدگان بدان پناه آورند و در كوبه آن چنگ اندازند. اى ابوالفضل كه فضل را به تو نسبت دهند، تو الطاف او را سرچشمه اى. اى قهرمان طف، اين پرچم تواست كه بر چكاد هر قله اى افراشته است. و اين شمشير تواست كه نامش سرود روحبخش هر دلاور بى باكى است. و آن دو دست بريده تو، خود نعمت خداست و هر اكرام و گراميداشتى از آن الگو گيرد. و سر تو بر فراز نيزه خورشيدى است كه از كرانه آسمان مى تابد. چه والايى كه خود همه جلوه هاى جلال و شكوههاى جمال را گرد آورده اى. و تو خود، راستين گواه برادرى هستى و با ياد تو اشك از ديدگانمان فرو مى ريزد. ضريح تو قبله اى است كه كاروانهاى ولاى ولايت بدان سو مى شتابند. شيعيانتان در اينجا فرياد و ناله برآورند و بر شما و بر مظلوميت خويش گريه كنند و اشك بريزند. برخى از آنان كه در ولايت شما هستى چندان والا نداشتند خواستند به (ساخت) ضريح تو جاودانگى يابند. و در عظمت بسان خورشيد بدرخشند، با آن كه طالع ايشان شوم و سياه بود. پس باد خشم و ناخرسندى حكيم بدان سوى وزيد و برافروخت، آن سان كه توفانى برخاسته و همه جا را لرزانده است. او اين انديشه آنان را نابخردانه خواند آنچه گذاشته بودند برداشتند و آن فضاى تاريك به نور و درخشش ضريح روشن شد. تدبير بلند او هديه آن شيعيان على را بديشان بازگرداند. هماره سايه او بر سر اسلام و مسلمانان جاودان باد تا همه آرزوى خود به نزد او آورند. او با عظمت و بلندى آسمان همت گسترده انديش خود جاودانگى را از آن خود ساخت. او با اين كار خود سطرهايى كه به سان خورشيد آسمان مى درخشد به تاريخ اجداد خويش افزود.»

ص: 285

گفتنى است حرم ابوالفضل عليه السلام با كتيبه هايى از آيات قرآن تزيين شده و گنبد آن بنا هم از داخل زينت يافته و هم در نماى بيرونى بر ساقه آن سوره منافقون و بر نوك آن سوره جمعه با خط ثلث روشنى و به خط جواد خطاط نقش بسته است.

حرم عباس بن على عليه السلام جلوه گاه ديگرى از هنر اسلامى است و در جاى جاى آن، شكوه، عظمت، اصالت و چشمنوازى معمارى و هنر اسلامى رخ مى نمايد و هيچ گوشه اى نيست كه از نقش و نگارها و تزيينهاى گوياى اين شكوه و عظمت تهى باشد. (1) 356


1- - آن گونه كه در كتاب «آيينه ايثار» آمده، گرداگرد ضريح جديد كه به دستور آيت اللَّه العظمى حكيم ساخته شد، شعرى فارسى از احمد غفورزاده ملخص به «طلايى» نقش بسته و مصراع پايانى اين شعر نيز ماده تاريخ بناى ضريح به حساب ابجد است. متن آن شعر به نقل از كتاب پيشگفته چنين است: اين جا حريم پاك علمدار كربلاست اين آستان قدس شهيد ره خداست اين جا حريم حضرت باب الحوائج است دولت در اين مقام و گشايش در اين سراست اين جا بُود مقام شهيدى كه تا ابدخاكش حيات بخش و هوايش عبير زاست اين بارگاه شاه جهان حقيقت است اين جايگاه جلوه انوار كبرياست اين خاك مشك بيزكه دارالشّفا بودهر ذرّه اش به چشم ملايك چو توتياست اين جاست جايگاه شهيدى كه تا به حشردين خدا و پرچم اسلام از او بپاست اين جاست جايگاه اميرى كه در كرم كان سخا و ابر عطا و يَم وفاست اين جاست جايگاه علمدار لشكرى كز بهر حق عليه ستمگر به پاى خاست دريا دلى غنوده در اين جا كه همچو نوح در بحر دين به كشتى توحيد ناخداست سقّاى اهل بيت، حسين على بوداين تشنه لب كه خاك درش چشمه بقاست گردد مس وجود تو چون زر در اين مقام اين بارگاه خشت وجودش زكيمياست آيينه تمام نماى حقيقت است هردل كه با ولاى ابوالفضل آشناست حاتم كه گشت شهره آفاق از سخادر آستانه كرمش كمترين گداست آن كس كه سر زفخر بسايد بر آسمان اين جا كه مى رسد ز ادب قامتش دوتاست آب فرات تا به ابد شرمگين بُوداز تشنه اى كه ساقى و سقاى كربلاست در روز حشر فاطمه گردد شفيع خلق در دست وى دو دست بود كز بدن جداست از اين مصيبتى كه به آل نبى رسيدتا روز رستخيز به پا پرچم عزاست امروز هر كه خدمت آل على كندفردا شفيع او به صف حشر مرتضاست بر طبق امر آيت حق «حضرت حكيم»آن كس كه حكم او به همه شيعيان رواست شد اين ضريح ساخته در شهر اصفهان شهرى كه گر جهان هنر خوانمش سزاست تاريخ اين ضريح «طلايى» چنين سرود«عباس ميرجنگ و علمدار نينواست» «مترجم»

ص: 286

رواقها، درها و گنجينه حرم

گنبد خانه حرم حضرت عباس را چهار رواق در برگرفته كه سقف و ديوارهاى هريك از داخل با كاشى و آينه كارى تزيين شده است. اين رواقها عبارتند از:

رواق شمالى: اين رواق از رواق شرقى و غربى جدا شده و قبلًا ميان دو قسمت آن ديوارى وجود داشته كه بعدها برداشته شده است.

در ضلع شمالى اين رواق، حجره اى است كه درى نقره اى دارد و به راهرويى زيرزمينى گشوده مى شود كه به قبر حضرت ابوالفضل عليه السلام مى رسد. گفته اند: اين جا بر نهر علقمى مشرف بوده است. در جوار اين حجره حجره ديگرى است كه مقبره آل نواب را تشكيل مى دهد. پس از آن، به ترتيب كتابخانه حرم حضرت ابوالفضل، مقبره مرحوم سيد

ص: 287

ميرزا وكيل و مقبره مرحوم حاج محمد رشيد جلبى صافى، شهردار سابق، واقع است. دو مقبره ديگر هم وجود دارد كه درهاى آنها از صحن گشوده مى شود. اين دو مقبره عبارتند از مقبره علامه سيدكاظم بهبهانى كه در گوشه شمال شرق حرم واقع شده و مقبره مرحوم حاج حسين حلاوى كه در گوشه شمال غرب واقع است. در ضلع غربى حرم در يكى از غرفه ها، قبلًا چاه آبى وجود داشته كه مخازن حرم را از آن پر مى كرده اند. اين غرفه همان است كه بعدها مقبره سيد ميرزا وكيل شده است:

واقع است پيشتر در ضلع غربى حرم چاه آبى وجود داشته و مخزنى كه در يكى از غرفه ها بوده و در جريان شست و شوى حرم از آن استفاده مى شده، با آب اين چاه پر مى شده است. اين غرفه همان است كه بعدها به مقبره سيدميرزا وكيل تبديل شد. با توجه به اين كه پيشتر ميان رواق شمالى و حرم ديوارى وجود داشته و اين ديوار را برداشته اند، درهايى كه آنجا بوده يكى به مقبره سيدعباس سيدحسين ضياءالدين عموى توليت حرم حضرت ابوالفضل عليه السلام كه در قسمت بالا سر واقع است و ديگرى به مقبره هنود برده شده است.

هنگامى كه حاج رئيس، وزير شيخ خزعل خوزستانى فرمانرواى خرمشهر پمپ آبى بر روى نهر حسينيه نصب كرد، از آنجا به صحن حرم امام عليه السلام و حرم حضرت عباس عليه السلام لوله كشى كرد و پس از آن چاه واقع در حرم را پر كرد و حوض را نيز از ميان برد.

رواق غربى: در دو سوى اين رواق دو در قرار دارد؛ درى كه در سمت جلو است و به صحن گشوده مى شود «باب الرواق» نام دارد و كفشدارى واقع بر كنار اين در از آن ورثه شيخ محمود كشوان است. درِ دوم، در 26 فوريه 1942 به سمت ضلع شمال غرب گشوده شده، نام آن «باب المراد» است و به توليت حرم تعلق دارد. مقبره هنود و مقبره عموى توليت در فاصله ميان همين دو در قرار دارد.

رواق شرقى: اين رواق پنج مقبره را در برگرفته است: نخست مقبره حريرى، كه مرحوم سيدمحسن سيد محمد على آل طعمه در آن به خاك سپرده شده است. دوم مقبره مرحوم سيد حسّون النائب از آل ضياء الدين كه فرزند او سيد علوان النائب نيز در آن

ص: 288

مدفون است. سوم مقبره متوليان حرم ابوالفضل عليه السلام كه سيد مرتضى و فرزندش سيد محمدحسن آل ضياءالدين در آن به خاك سپرده شده اند. چهارم مقبره اى كه سيد على سيد جواد آل طعمه توليت حرم و نيز فرزندش دكتر عبدالجواد كليدار در آن دفن شده اند، و پنجم مقبره اى كه مدفن سيد نورى سيدمهدى سيدصالح آل طعمه و برخى از عموزادگان اوست.

رواق جنوبى: اين رواق همان است كه با سه دهنه در، به ايوان طلا متصل مى شود.

درِ اول همان است كه در سمت شرق ايوان قرار دارد و به كشيكخانه باز مى شود. درِ دوم درِ ايوان طلاست كه سيدعباس خطيب فرزند سيدمحمّدمهدى آل طعمه توليت پيشين حرم حضرت ابوالفضل در آستانه آن به خاك سپرده شده است. سومين در نيز در سمت چپ ايوان واقع است و به كشيكخانه گشوده مى شود. در سال 1367 ه. ق. حاج حسين حجار باشى به سنگفرش كردن كف حرم با باقيمانده سنگهاى تراشيده شده براى قصر گلستان در تهران اقدام كرد. هزينه اين كار در آن زمان بيش از 15 هزار تومان برابر با 1100 دينار عراقى برآورده شده است.

تصوير ضريح

ص: 289

تصوير حرم حضرت ابوالفضل

ص: 290

گنجينه حرم حضرت ابوالفضل عليه السلام

در حرم حضرت عباس عليه السلام گنجينه اى است كه گنجهاى ارزشمندى غيرقابل قيمت گذارى در خود جاى داده است. از آن جمله مى توان به قالى هاى نفيس، قالى هاى بافته شده به نخهاى زر يا نگينهاى قيمتى، چلچراغهاى طلايى، شمشيرهاى مرصّع، ساعتهاى ديوارى طلايى، ساعتهاى ساخته شده از چوب آبنوس و همانند آن اشاره كرد.

در اين گنجينه همچنين مجموعه اى از مجسمه هاى طلايى كشتيهاى مسافربر كه يك ناوگان را تشكيل مى دهد، صندوقى آهنى در بردارنده چند مهر امضا، تصويرى حقيقى از سر مبارك امام حسين عليه السلام كه از ايتاليا آورده شده است، مصحفى خطى منسوب به اميرمؤمنان عليه السلام و تعدادى نسخه خطى وجود دارد كه شمار آنها به 109 نسخه مى رسد و بيشتر آنها نيز قرآن خطى به خط كوفى است.

در شناسنامه اى كه از نسخه هاى خطى اين گنجينه به دست آورده ام نوشته بود: «اين مجموعه در بردارنده 109 نسخه و همه نيز قرآن خطى است.» به هر روى آنچه درباره قدمت و ارزش هنرى و تاريخى اشياء و نفايس موجود در گنجينه حرم امام حسين عليه السلام گفته شد، در مورد اشيا و نفايس گنجينه حرم حضرت ابوالفضل عليه السلام هم مى توان گفت.

مخطوطات موجود در اين گنجينه داراى فهرست چاپ نشده اى است كه نگارنده تنها نسخه اى ماشين نويسى شده از آن رؤيت كرده است. استاد ناصر نقشبندى در نوشته اى بدين مطلب اشاره كرده كه در حرم حضرت ابوالفضل سه نسخه قديم قرآن خطى كه به خط كوفى نوشته شده است، نگهدارى مى شود.

محل گنجينه زمانى در حجره اى واقع در زاويه رواق جنوبى قرار داشت كه پيش از آن مقبره مرحوم شيخ حسين بن احمد بن شيخ على توليت حرم حضرت عباس عليه السلام بوده است.

اين گنجينه در حال حاضر به محل مقبره آل خيرالدين كه درش از صحن گشوده مى شود انتقال يافته است. در سال 1265 ه. ق. هيأتى ويژه با حضور سعيد السيد آل سلطان توليت فعلى و سيدحسين سيد حسن وهاب توليت پيشين حرم از مجموعه اشيا و نفايس گنجينه حرم حضرت عباس عليه السلام فهرستى تهيه و آن را مهر و موم كرد. اين فهرست

ص: 291

كه ارزش مجموعه اشياى مذكور در آن هزار ليره طلايى تركى تخمين زده شده به شرح زير است. (1) 357- يك نسخه قرآن با قطع بزرگ، به خط كوفى و تذهيب شده.

- 16 نسخه قرآنهاى ديگر در قطع بزرگ.

- دو مصحف به خط كوفى در قطع كوچك.

- دو چلچراغ طلايى؛ يكى بزرگتر و به وزن 417 مثقال و ديگرى متوسط با وزن 40 مثقال.

- دو چلچراغ كوچك ساخته شده از آميخته طلا و نقره و هر يك به وزن 15 مثقال.

- دو چلچراغ بزرگ نقره، هريك به وزن 1800 مثقال.

- 97 چلچراغ نقره متوسط در اندازه هاى مختلف با وزن ميان 200 تا 300 مثقال.

- 2 چلچراغ مسى در اندازه متوسط با كلاهكهاى آن.

- 3 چلچراغ بزرگ بلورين.

- يك شمعدان طلاى كوچك به وزن 9 مثقال.

- سه شمعدان كوچك نقره.

- 47 شمعدان مس و برنز در اندازه هاى متفاوت.

- سه دسديس (شكل دست) از جنس طلا، كه يكى 29 مثقال و دوتاى ديگر هركدام 6 مثقال وزن دارند.

- سه دسديس نقره كه يكى 134 مثقال و دو تاى ديگر هر كدام 110 مثقال وزن دارند.

- 43 دسديس نقره با اندازه هاى متفاوت.

- يك دسديس نقره اى داراى تصوير.

- 74 پرده حرير با اشكال بوته و جغه و گلابتون.

- 12 پرچم (بيرق) قديمى.

- 19 پرچم با نقشهاى جغه و بوته.


1- - سيدمحمد سعيد سيدمحمدعلى آل ثابت در كتابخانه خود نسخه اى از اين فهرست در اختيار دارد.

ص: 292

- سه درفش نقره اى كه هركدام 72 مثقال وزن دارند.

- دو درفش نقره با حجم متوسط.

- چهار قالى ايرانى بزرگ.

- 13 گليم پنبه اى آبى رنگ.

- دو نمد پشمى.

- 8 قطعه زيرانداز كوچك.

- 8 گويچه (انارك) نقره اى كه در چهارگوشه ضريح نصب بوده است.

- 5 كمربند با نقشهاى گلابتون.

- يك تفنگ.

- 6 ششمير آهنى كهن و داراى ارزش تاريخى.

- سردوال كمان از جنس نقره.

- 5 تبر و دو قمه.

- دو خنجر مرصّع.

- كمربند مسى مشبك با طلاى كار شده در آن.

- آيينه اى از نقره.

- 9 كاسه برنجى.

- قطعه طلايى به وزن 17 مثقال.

- قطعه طلايى ديگر همراه با يك زنجير به وزن 12 مثقال.

- گردنبندى از جنس نقره به وزن 25 مثقال.

- گردنبد چهل بسم اللَّه از جنس طلا و به وزن 40 مثقال.

- قطعه پارچه عمامه اى ترمه.

- شالهاى هندى.

- يك شال با نقشهاى گلابتون.

- 8 كلاهخود از جنس نقره كه وزن هر يك 70 مثقال است.

- كريچه اى از نقره.

ص: 293

- 20 جام ويژه چلچراغ.

- يك ستاره بلورين بزرگ.

- كلاهكى طلايى براى تيرك پرچم.

- 6 بازوبند نقره اى طلسم و تعويذ، هركدام به وزن 117 مثقال.

- 6 گيره مخصوص چادر از جنس نقره، هركدام به وزن 17 مثقال.

علاوه بر اينها اشياى ديگرى هم بعدها به اين گنجينه اهدا شده كه در آنجا نگهدارى مى شود.

درهاى حرم

حرم حضرت عباس عليه السلام (رواقها و گنبد خانه) داراى شش باب در است كه پنج تاى آنها به رواقها گشوده مى شود و يكى دو قسمت بالاسر قرار دارد.

دو باب از اين درها در غرب قرار دارند.

يكى از اين دو در در جوار كفشدارى متعلق به توليت حرم واقع شده، جنس آن از نقره وداراى دولنگه است. بربالاى آن كتيبه اى است و در آن كتيبه نوشته است: كتبه محمد على القزوينى الحائرى سنة 1288 ه. ق. (1) 358 بر لنگه هاى در نيز اين نوشته ها به چشم مى خورد.

بر لنگه در راست، اين ابيات از شاعر كربلايى سيدحسين علوى نقش بسته است:

قد تولى بالطف سقى العطاشى ولأعدائه المنون سقاها

قام للحق ناصراً و المنايابشبا عضبه تشب لظاها

هى باب لمرقد ضم بدراًلبنى هاشم وليث وغاها

و على العلقمى شيد صرح قصرت عنه رفعة جوزاها

جدد المرتضى له الباب فخراًولأفعاله الإله تباهى

فيك باب النجاة جدد أرخ حق بالله لم يخب من أتاها (2) 359


1- - نوشته محمدعلى قزوينى حائرى، به سال 1288 ه. ق.
2- - او در سرزمين طف آبرسانى به تشنگان را برعهده گرفت و البته به كام دشمنان شربت مرگ ريخت، او برخاست و حق را يارى داد و با لبه شمشير خويش طوفان مرگ بر اردوى دشمن وزاند، اين درِ مرقدى است كه ماه بنى هاشم و شير بيشه پيكار اين خاندان را در خود جاى داده است، و بركنار نهر علقمى كاخى ساخته شد بلند كه آسمان نيلگون به بلندى آن نرسد، مرقفى براى آن درى ديگر ساخت و اين مايه افتخار اوست كه خداوند كارهايش را مايه فخر قرار دهد، اى ابوالفضل، برآستانه تو باب نجات حياتى ديگر يافته است، تاريخ آن بگوى: اين به خداوند سوگند درى است كه هركس قصد آن كند نوميد و ناكام نشود. گفتنى است مصراع آخر اين شعر يعنى عبارت (حق باللَّه لم يخب من اتاها) ماده تاريخ ساخت اين در است كه در حساب ابجد با عدد 1356 برابرى مى كند و سال ساخت را نشان مى دهد.

ص: 294

بر لنگه چپ نيز ابيات ديگرى از همان شاعر است:

هى باب النجاة للحق طراًحيث جاء الكتاب فى ذكراها

قائلًا باب حطة من أتاهاو حمىّ من جهنم و لظاها

و بأعتابها الملائك تهوى فاز بالأمن فليفز من أتاها

و على الشهب قد تسامت مقاماًبجلال و رفعة لاتضاهى

يا ثرى العلقمى قد صرت حصناًبخضوع تشم طيب ثراها

لأبى الفضل جددت باب قدس ملأالخافقين، فخر علاها (1) 360

اين در، ساخت محمد حسن نقاش فرزند مرحوم شيخ موسى است.

اما درِ دوم، آن نيز از نقره و داراى دولنگه است و اين ابيات از شاعر كربلايى سيدحسين علوى بر آن نقش بسته است.

فتبدى بالصبح مذ جددوه بعنان السماء منه الضياء

(حسن) الندب بالسدانة فيه نال فضلًا عنت له الفضلاء

نصر الدين عن بصيرة أمرصابراً للذى أراد القضاء


1- - اين باب نجاتى است كه حق آن را بتمامى گشوده است؛ آنجا كه در كتاب خدا از آن نام برده است، جايى كه مى گويد «باب حطه» كه هركس بر اين در بيايد گناه او آمرزيده شود و سپرى براى او در برابر دوزخ و زبانه هاى آن باشد. بر آستانه اين در فرشتگان بايستند. اين در، باب امن است. هركه آهنگ آن كند رستگارى يابدبر كوههاى بلند نيز به جلال و رفعتى برترى و بلندى دارد كه آن را همانند نيست. اى خاك علقمى، تو با سر تسليم نهادن به زير گامهاى عباس دژى استوار شده اى و همه جاى بوى خوش تو به مشام رسد، براى مرقد ابوالفضل درى نو ساخته شد، براى مرقدى پاك كه آوازه شكوه آن خاور و باختر را پر كرده است.

ص: 295

فعلى قبره الملائك طافت وإليه قد زارت الأنبياء

و غدا باب قدسه للبراياكهف أمن به المنى و الرجاء

بطل نال فى الطفوف مقاماًغبطته بنيله الشهداء

قد حباه اللوا حسين افتخاراًوإلى مثله يحق اللواء

نار موسى أم باب قدس تجلى لأبى الفضل نوره أم ذكاء؟

أم غدا العلقمى طور التجلى و به الأرض أشرقت والسماء؟

مذحوى مرقداً لشبل على من له الفضل ينتمى والعرفاء (1) 361

در مورد ماده تاريخ نوسازى اين نيز دو بيت گفته شده است:

قد جددوا باب حمى للمبين بنوره أشرق للسائلين

مذتمّ أرّخ مجملًا قولناباب الهدى والرشد العالمين (2) 362

گفتنى است اين در مشرف بر كفشداريى است كه به واژه شيخ محمد كشوان تعلق دارد.


1- - آن هنگام كه اين را نوسازى كردند در صبحگاهان از آن نورى به آسمان برخاست حسن، آن كه داوطلبانه توليت قبر او را عهده دار شد، افتخارى از آن خود كرد كه همه مفتخران در برابر آن سر فرود آوردند، او (عباس) از سر آگاهى دين را يارى داد و در برابر خواست آن كه قضا و تقدير از آن اوست صبر كرد، پس برگرد قبر او، فرشتگان به طواف آمدند و قبر او را، پيامبران زيارت كردند، و آستانه بارگاه قدس او براى همه مردمان پناهگاه امنى شد كه امان و آرزوى خود آنجا بيابند، او قهرمانى است كه در كربلا به چنان جايگاهى دست يافت كه همه شهيدان ديگر بر آن حسرت بردند، حسين افتخار پرچمدارى را به او داد و البته همانند او را اين پرچم سزاست، اينجا آتش مومى است يا باب قدسى است كه نور و روشنى ابوالفضل در آن تجلى كرده است؟ يا آن كه نهر علقمى طور تجلى شده و آسمان از اين تجلى، نورانى گشته است؟ از آن زمان كه مرقد، پسرِ على را در برگرفت، همان كه فضل و وفا را به او نسبت دهند.
2- - درى از درهاى اين حرم روشنگر و اين پناهگاه مردمان كه به نور خود بر گدايان اين در روشنى بخشيده است نوسازى كردند، از آن هنگام كه اين بنا به پايان رسيد، ماده تاريخى برايش بگذار. چكيده سخن ما آن كه اين در، براى همه جهانيان باب راهيابى و هدايت است. گفتنى است عبارت (مجملا قولنا باب الهدى و الرشد فى العالمين) در حساب ابجد با عدد 1219 برابرى مى كند و اين سال را مى نماياند.

ص: 296

سومين در همان است كه در قسمت بالاسر قرار دارد و به جايى گشوده نمى شود.

چهارمين در سمت پايين پا، يعنى در مشرق واقع است و به رواق گشوده مى شود.

پنجمين در كه آن نيز به رواق گشوده مى شود، داراى دو لنگه است؛ بر يك لنگه، اين ابيات نقش بسته است:

مررت بقبر للشهيد بكربلاففار عليه من دموعى غزيرها

فما زلت أرثيه و أبكى لرزئه و يسعد عينى دمعها و زفيرها

و لا برح الوفاد زوار قبره يفوح عليه مسكها و عبيرها

سلام عليك يا أباالفضل كلماتمر شمالات النسيم و مورها

مولانا طاهر سيف الدين (1) 363 بر لگنه ديگر نيز اين ابيات به چشم مى خورد:

عباس يا باب الحوائج للورى الفضل جارى منك للأطياب

تهديك أفئدة الكرام بشوقهم بمقامك العالى لكسب ثواب

يقضى حوائج من يلوذ ببابه رب العلى و مسبب الأسباب

و يفوز زائره بنيل مرامه وله النعيم غداً يغير حساب

قصر البيان عن المديح لبابه طوبى لحجاب و حسن مآب (2) 364


1- - «بر قبر شهيدى در كربلا گذر كردم و اشك از ديدگانم فرو ريخت. همچنان او را رثا مى گويم و بر مصيبت و اندوه او مى گريم و ديده ام نيز مرا به ا شك و سينه ام مرا به ناله همراهى مى كند، همچنان قاصدان كوى او به زيارت قبرش مى آيند و بوى مشك و عبير در اين مرقد مى پراكند. اى ابوالفضل، سلام بر تو تا آن زمان كه نسيم پگاه و شامگاه بوزد، وقف: سرمان سيف الدين طاهر/ سال 1351 ه. ق.»
2- - «عباس، اى باب الحوائج مردمان و اى كه فضل و نيكى ات بر همه پاكان جارى است، دلهاى بزرگان شوق تو دارد و مقام بلند تو را براى رسيدن به پاداش الهى به پيشوايى مى گيرد، هركس بر در او پناه آورد خداوند آسمان سبب ساز هستى حاجت او را بر مى آورد، هركس اورازيارت كندبه خواسته خويش مى رسد و كامياب مى گردد و در فرداى قيامت نيز او را نعمتى بى حساب خواهد بود، بيان از مديحه سرايى بر آستانه او كوتاه است، خوشا كسى را كه پاسبان آن در است و اين خوش فرجامى است.»

ص: 297

اما ششمين در نيز در ناحيه شمال حرم واقع است و همان اشعارى بر آن نقش بسته كه بر پنجمين در هست، با اين تفاوت كه در ميانه لنگه دوم اين كتيبه نيز ديده مى شود:

«البانى محمد جعفر خلف المرحوم الحاج عبدالحميد التاجر الاصفهاني 1341 ه. كتبه على بن الحسين الموسوى البهبهانى.» (1) 365

ايوان طلا

ايوان طلا ايوانى است وسيع كه در جلوى گنبد خانه حرم و مشرف بر صحن شريف است و 320 متر مربع مساحت دارد. از آجرهاى مسى رنگ و طلاكارى شده در نماى آن استفاده شده است. بر پيشانى ايوان قطعه اى مستطيل شكل ديده مى شود كه چند بيت به زبان تركى و با خطى زيبا بر آن نوشته است. يكى از بيتها اين است:

يازدى خلوصى برله تاريخ كلك فيض ايتدى بوبارگاهى سلطان حميد تجديد

اين بيت گوياى آن است كه ايوان در دوره حكومت سلطان عبدالحميد عثمانى تجديد بنا شده است. در كتاب «مدينه الحسين» آمده است:

«ديوار جلويى ايوان، از كف تا ارتفاع دو متر، با سنگهاى مسى رنگ و طلاكارى شده تزيين يافته و آن گونه كه از نوشته هاى چپ و راست پيشانى ايوان و مجاور درِ ميانى حرم پيداست، در سال 1309 ه. ق. احترام الدوله همسر ناصرالدين شاه به طلاكارى ايوان اقدام كرده و پس از او آصف محمدعلى شاه لكنهورى به پوشش طلاى قسمتهاى باقيمانده جلوى ايوان پرداخته است. مساحت ايوان نزديك به مساحت ايوان حرم امام حسين عليه السلام است و در زير اين ايوان در قسمت ميانى درى مسى گشوده مى شود كه 3 متر طول و 2 متر عرض دارد و بر آن اين عبارت نوشته است:

«رجب على الصائغ ابن المرحوم فتح اللَّه الشوشترى عام 1355 ه. ق. صاغها النقاش محمدحسن ابن المرحوم الشيخ موسى كتبها محمدجواد الخطاط» (2) 366. ظاهراً همين


1- - «بانى اين بنا محمد جعفر فرزند مرحوم حاج عبد الحميد تاجر اصفهانى است، 1341 ه. ق. نوشته على بن حسين موسوى بهبهانى.»
2- - «كار رجبعلى زرگر فرزند مرحوم فتح اللَّه شوشترى، به سال 1355 ه. ق. و با ريخته گرى محمد حسن نقاش فرزند مرحوم شيخ موسى نوشته محمدجواد خطاط است.»

ص: 298

شخص دو در نقره اى ديگر نيز ساخته كه در جلوى ايوان و در دو ضلع شرقى و غربى آن به سمت داخل گشوده مى شود.» (1) 367 بر ايوان طلا و درهايى كه از آن يا از مجاورت آن گشوده مى شود، شش كفشدارى وجود دارد كه سه تاى آنها در چپ ايوان قرار گرفته است: اوّلين كفشدارى از آنِ ورثه سيدسليمان سيدجعفر سيد مصطفى آل طعمه و در اجاره شيخ حسين معله نجفى است.

دومين كفشدارى از آن ورثه برخى از افراد آل لطيف آل قنديل و آل صخنى و فعلًا در دست عبدالحسين، جعفر و حاج صادق فرزندان محمد على بن مرزة بن محمد كشوان است و سومين كفشدارى نيز از آن شيخ عبود كاظم كشوان و شيخ على كشوان است. سه كفشدارى ديگر هم كه در سمت شرق ايوان قرار گرفته، همه از آنِ ورثه سيد امين سيد مصطفى آل طعمه است. سيد محمد حسن آل ضياءالدين توليت حرم نيز دو كفشدارى براى خود ايجاد كرده است؛ يكى در شرق، ديگرى در غرب ايوان.

از اين ايوان دو در گشوده مى شود كه يكى در وسط آن قرار گرفته است و به رواق راه دارد. در اول؛ اين در از جنس نقره است و ابيات زير از شاعر محمد على يعقوبى بر آن نقش بسته است:

لذ بأعتاب مرقد قد تمنت أن تكون النجوم من حصباه

و انتشق من ثرى أبى الفضل نشراًليس يحكى الضلال نشر شذاه

غاب فيه من هاشم أى بدرفيه ليل الضلال يمحى دجاه

هو يوم الطفوف ساقى العطاشى فأسق من فيض مقلتيك ثراه

و أطل عنده البكاء ففيه قد أطال الحسين شجواً بكاه

لايضاهيه ذوالجناحين لماقطعت فى شبا الحسام يداه

هو باب الحسين ما خاب يوماًوافد جاء لائذاً بحماه

قام دون الهدى يناضل عنه و كفاه ذاك المقام كفاه

فادياً سبط أحمد كأبيه حيدر من فدى النبى أخاه


1- - مدينة الحسين، ج 1، ص 62 و 63

ص: 299

جدد (المرتضى) له باب قدس من لجين يغشى العيون سناه

إنه باب حطة ليس يخشى كل هول مستمسك فى عراه

قف به داعياً وفيه توسل فبه المرء يستجاب دعاه (1) 368

در وسط اين در كتيبه اى با عبارت قال النبى: انا مدينة العلم و علىّ بابها (2) 369 اين بيت شعر ديده مى شود:

نلت المنى فقل به مؤرخاباب نجاة المذنبين جدداً (3) 370

در دوم؛ اين در نيز از نقره است كه به حرم گشوده مى شود و دو لنگه دارد.

بر لگنه نخست، چند بيت شعر از مرحوم سيد محمدجمال هاشمى به چشم مى خورد. متن آن ابيات چنين است:

يا أبا الفضل أنت للَّه باب رفعت للسماء منك القباب

كعبة المؤمنين حجت إليهاعاطفات فيها الولاء مذاب


1- - به آستانه بارگاهى پناه جوى كه ستارگان آسمان آرزو كنند كاش ريگهاى بر زمين آن باشند، خود را از بوى خوشى كه آنجا از مضجع ابوالفضل مى وزد و هيچ بويى ديگر آن را همانندى نكند برخوردار كن، در اين خاك بدرى از خاندان بنى هاشم پنهان شده است، چه بدرى كه همه سياهيها و ظلمتها را از ميان برد، او در روز عاشورا سقاى تشنگان بود، تو نيز از سرشك ديدگانت خاك او را سيراب كن، آنجا فراوان گريه كن كه حسين (ع) از اندوه او بسيار غمگين گشت و گريست، آنگاه كه بر لبه شمشير دو دست او از تن جدا شد جعفر طيار نيز نتواند به رتبه او رسد و او را همانندى كند، او باب حسين است و آن كه به حرم و پناهگاه او پناه آورد، هيچ گاه ناكام و نوميد نشد، او به دفاع از امام هدايت برخاست، پيشاپيش او پيكار كرد و دو دستش سپر بلاى او ساخت، او سبط احمد را فدا شد، آن سان كه پدرش على فدايى برادر خود پيامبر خدا گشت (و به شب هجرت در بستر او خوابيد) مرتضى براى او درى كه باب قدس است نوسازى كرد و با نقره اى كه فروغش ديدگان را خيره كند آراست، اين در، باب آمرزش گناهان است كه با چنگ آويختن به حلقه اش هيچ بيمى نيست. بر اين درگاه به دعا و توسل بايست كه در اين جا و به حرمت اين بارگاه، دعاى كسان مستجاب شود.
2- - رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: من شهر دانشم و على آن را دروازه است.
3- - بدين بارگاه به آرزوى خود رسيدى، آن را ماده تاريخ گوى: باب نجات گنهكاران نوسازى شده است. گفتنى است مصراع اخير باب نجاة المذنبين جدداً به حساب ابجد نمايانگر عدد 1354 است كه سال ساخت اين دو را نشان مى دهد.

ص: 300

و وفود الأملاك تهبط شوقاًلمقام للَّه فيها اقتراب

كم صلاة للَّه نعرج فيه و دعاء فى ظله يستجاب

أنت باب الحسين دنيا و أخرى فله منك جيئة و ذهاب

من يزره من غير بابك الغى حاجزاً حوله يقوم حجاب

منك يجرى على الولاء ثواب بك ينفى عن الموالى عقاب

أنت سر القبول فى العمل المقبول لاما أتت به الأتعاب

فتحت للجنان باسمك باباًشيعة الحق و الوسيلة باب

صنعته بأصفهان فأمسى تحفة يحتفى بها الإعجاب

حملته إليك تطوى الفيافى بولاء تضج منه الشعاب

و تناهت بنصبه باحتفال فيه للدين نصرة و اكتساب

يا أبا الفضل إن بابك أسمى من يحطّ حدّه و فيه الحساب

يا شهيد الإيمان يومك فخرللهدى فيك تزدهى الأحقاب (1) 371

1388 ه.


1- - اى ابوالفضل تو باب خدايى كه آسمان به يُمن تو گنبدى بلند افراشته است، تو كعبه مؤمنانى و دلها و عاطفه هايى به اين كعبه حج گزارده اند كه به ولا و سرسپردگى در آميخته اند، فرشتگان گروه گروه و به شوق اين بارگاه فرود مى آيند و اينجا توان به بارگاه خداوند تقرب يافت، چه بسيار نمازها كه از زير اين گنبد به آسمان فرستاده و چه بسيار دعاها كه در سايه اين سراى اجابت مى شود، تو در اين سراى و آن سراى باب حسينى كه از رهگذر تو توان به او رسيد، هركس از غير طريق تو آهنگ زيارت او كند پرده اى سنگين بر گرد خويش افكنده است، از دست فيض تو به سر سپردگان پاداش دهند و به نام تو از بردگان اين كوى كيفر بردارند، تو را از پذيرفته شدن هركار پذيرفته اى، نه آن كه راز اين پذيرش رهاورد سختى و تلاش باشد، شيعيان كه طايفه حقند، براى اين بوستان به نام تو درى ساخته اند و البته اين در بهانه است، آن را در اصفهان ساخته اند و ارمغان آورده اند، ارمغانى كه هزاران شگفت برانگيزد، شيعيان اين در را از كوه و بيابان گذرانده و بدين جاى آورده اند، با عشق و ولايى كه آوازه آن در كوه و دره پيچيده است، نصب آن را با مجلسى به پايان رساندند و اين يارى دين و مايه به دست آوردن پاداش الهى شد، اى ابوالفضل، در بارگاه تو پرآوازه ترين درى است كه بر آن گناه با همه آن كه حسابى دارد فرو ريخته شود، اى شهيد ايمان، آن روز پرافتخار پايدارى تو مايه افتخار راه هدايت است و نسلها بر آن مباهات كنند.

ص: 301

در پايين اين شعر نيز عدد 1388 ه. ق. كه نشان دهنده سال ساخت اين در است ديده مى شود.

در ميان لنگه دوم دايره اى است و در آن چنين نوشته است: انا مدينة العلم و علىّ بابها العبد الجانى ابن شمس الدين محمد الاصفهانى محمد على الحسينى الطباطبايى غفرذنوبه 1259 ه. ق. (1) 372 در سمت غرب اين ايوان، درى كوچك مشرف به كشيكخانه وجود دارد و بر لوح هايى مسين كه بر اين در نصب شده، بيت زير نوشته است:

بذلت يا عباس نفساً نفيسةلنصر حسين عز بالجد من مثل (2) 373

به سال 1355 ه. ق. (1936 م.) سيد محمد حسن آل ضياء الدين توليت حرم عباس عليه السلام درى ديگر از جنس نقره براى حرم حضرت ساخت. شيخ محمدحسن ابوالحب ابيات زير را در اين باره سروده است:

شيدت يا ابن المرتضى باب علًابها البرايا قد لوت رقابها

فقف عليها خاضعاً مسلماًملتثماً من أدب أعتابها

ألا ترى الأملاك فيها أحدقت أضحت على أبوابه حجابها

باب أبى الفضل سليل حيدرمن فاق أبناء العلى أنجابها (3) 374

سيد محمد بن سيد حسن حلى هم در اين باره شعرى گفته و در اين شعر ماده تاريخى به حساب جمل آورده است:


1- - من شهر دانشم و على آن را دروازه است. بنده گنهكار فرزند شمس الدين محمد اصفهانى محمد على حسين طباطبايى كه خداى از گناه او درگذرد، 1259 ه. ق.
2- - اى عباس، تو جانى گرانبها براى يارى حسين فدا كردى و اين چه ناياب مثلى براى فداكارى است.
3- - «اى پسر مرتضى، تو درى از درهاى عظمت و سربلندى ساختى كه بندگان همه بر آستانه اش سر فرود آورده اند. پس تو اى زاير، بر اين در بايست، سلام ده و آستانه از روى ادب ببوس. آيا نمى بينى كه فرشتگان بر اين بارگاه حلقه زده اند و دربانانى اينجا ايستاده اند؟ اين باب ابوالفضل فرزند حيدر است؛ كسى كه فرزندانش بر همه مهتران برترى دارند.»

ص: 302

أقول لمن رام باب الرجاورام لري الحشا موردا

ألا أقصد أباالفضل فهو المرادلكل كئيب غداً مقصدا

و فيه و منه بلوغ المنى و فى حرم القبر تلقى الندا

و من رام إذ أرخوا «قصده فبابا أبى الفضل قد جددا» (1) 375

1355 ه.

شاعر كربلايى، سيد مرتضى وهاب نيز چند بيتى در ماده تاريخ ساخت در حرم آورده است:

قف بباب اللَّه و استشفع إليه بفتىً فى كربلا و اسى الحسينا

باب خلد حيث فى تاريخه«شيدوا باب أبى الفضل لجينا» (2) 376

1374 ه.

در كفشدارى مقابل دفتر توليت حرم حضرت ابوالفضل عليه السلام نيز اين دو بيت از شاعر زنده ياد سيدحسين علوى به چشم مى خورد:

لذ بأعتاب أبى الفضل الذى كأبيه المرتضى يحمى حماه

و اخلع النعلين و ادخل صاغراًو انتزع من قدسه طيب شذاه (3) 377


1- - هركس را كه باب اميد مى جويد و هركس را كه بر جگر تشنه خود آبى مى طلبد مى گويم، هلا! آهنگ ابوالفضل كن كه او مراد و مقصد فرداى هر دل آزرده است، در اينجا و از اينجاست كه به آرزوى خود رسند و در اين حرم است كه ندايى مى شنوى: (چونان كه ماده تاريخ مى گويم) هركه آرزويى دارد قصد اين آرامگاه كند كه درهاى حرم ابوالفضل را از نو ساخته اند. گفتنى است عبارت قصده فبابا ابى الفضل قد جددا به حساب ابجد با عدد 1355 برابرى مى كند و اين سال را مى نماياند.
2- - بردرگاه خداوند بايست و به آن جوانمردى كه در كربلا حسين را همراهى كرد شفاعت جوى، اين در باب خلد و جاودانگى است كه در تاريخ آن گفته شده است: دربارگاه ابوالفضل را از نقره ساختند. گفتنى است عبارت: شيدوا باب ابى الفضل لجينا به حساب ابجد، عدد 1374 را مى نماياند.
3- - به آستانه ابوالفضلى پناه جوى كه چون پدرش على عليه السلام از ناموس دين دفاع كرد، پاى افزار بكن و فروتنانه به درون رو و از جايگاه قدس اين حرم عطر خوش آن را بياب.

ص: 303

صحن و درهاى آن

اشاره

درگذشته، هنگامى كه از باب قبله مى گذشتيد، به صحنى كوچك و مربع شكل وارد مى شديد كه در شرق آن يك حجره و يك سقاخانه قرار داشت و بر ديوارهاى آن اشعارى به زبان فارسى و حديثى نبوى و در پايان اين نوشته، تاريخ 1304 ه. ق. به چشم مى خورد. سپس هنگامى كه مى خواستيد به صحن بزرگ برويد، از سالنى مربع شكل مى گذشتيد كه در غرب آن مقبره مرحوم حاج محمدصادق يكى از متولّيان نوسازى حرم و در شرق آن نيز مقبره راجه محمد جعفر هندى قرار مى گرفت. هنگام احداث خيابانى كه صحن شريف را در بر مى گيرد، نصف صحن قبله از قسمت غير مسقف تا اوّل سالن پيشگفته از ميان رفت و باقى مانده اين صحن نيز بعدها در گنجينه حرم ادغام شد. اين محل زمانى مسجد و رواق بود و بعدها در سال 1383 ه. ق. (1963 م.) كتابخانه ابوالفضل العباس نام گرفت.

مگر در پاره اى موارد، اصولًا همه كسانى كه به نوسازى حرم مطهر امام حسين عليه السلام پرداختند، حرم حضرت عباس عليه السلام را نيز نوسازى كردند. سيد عبدالحسين كليددار مى گويد:

«تاريخ بناى صحن و حرم حضرت عباس عليه السلام با تاريخ بناى حرم امام حسين عليه السلام در روزگاران مختلف همپاى و همراه است و بيشتر كسانى كه افتخار نوسازى و تزيين در

ص: 304

حرم امام حسين عليه السلام به دست آورده اند، به اقداماتى همانند، حرم حضرت عباس عليه السلام نيز توفيق يافته اند.

به هر روى، مساحت صحن جامع حرم حضرت ابوالفضل عليه السلام 9300 متر مربع و مساحت بناى حرم؛ اعم از رواقها و گنبد خانه و ايوان 4370 متر مربع است.

ايوانهاى صحن بزرگ: صحن بزرگ داراى چهار ايوان وسيع است. سقف ايوانها داراى مقرنس كارى و طاق و قوسهاى هندسى زيباست و در هر كدام نيز حجره اى وجود دارد كه براى مباحثه يا تدريس علوم دينى از آن استفاده مى شده است.

اين ايوانها عبارتند از:

1- ايوان بالاسر؛ اين ايوان در غرب صحن قرار دارد و بر بالاى آن اين كتيبه به چشم مى خورد: قال اللَّه تعالى: بسم اللَّه الرحمن الرحيم، اذا جاء نصراللَّه والفتح و رأيت النّاس يدخلون فى دين اللَّه افواجاً فسبّح بحمد ربّك واستغفره انّه كان توّاباً (1) 378 سنة 1304 ه. ق. در وسط اين ايوان هم كتيبه اى است كه اشعارى به زبان فارسى بر آن نوشته است.

گفتنى است در اين ايوان درويش ها در دهه محرم مجلس عزادارى برپا مى داشتند و ايوان را سياهپوش مى كردند و از ديوارهاى آن شمشيرها و كشكولهاى گوناگونى مى آويختند. اين گروه را درويشهاى حرم حضرت عباس عليه السلام مى ناميدند، در برابر درويشهاى ديگرى كه در حرم امام حسين عليه السلام بودند.

2- ايوان شرقى؛ اين ايوان در ضلع شرقى صحن قرار دارد و باب الرضا (باب العلقمى) در زير همين ايوان است. در بالاى ايوان كتيبه اى است كه سوره حمد و تاريخ 1304 ه. ق. در آن به چشم مى خورد و پايين تر از آن هم كتيبه اى ديگر است كه سوره قدر و تاريخ سال 1304 ه. ق. بر آن نوشته است. اين كتيبه در ماه رمضان 1304 ه. ق. نوشته شده و يكى از كاشيكاران به نام حاج محمد نادر توكلى در همان سال اين ايوان را تجديد بنا كرده است.

3- ايوان شمالى؛ در قسمت بالاى اين ايوان كتيبه اى است كه تاريخ 1304 ه. بر آن


1- - خداوند فرموده است: بسم اللَّه الرحمن الرحيم، چون يارى خداوند و گشايش بيايد و مردمان را بينى كه گروه گروه به آيين خدا در آيند خداى خود را ستايش و تسبيح گوى و از او آمرزش بخواه كه او توبه پذير است. (سوره نصر) سال 1304 ه. ق.

ص: 305

نقش بسته است.

4- ايوان قبله؛ اين ايوان در مدخل باب القبله است و بر آن كتيبه اى به تاريخ 1304 ه. ق. و اثر محمد حسين يزدى به چشم مى خورد بر بالاى اين ايوان نيز ساعت زنگدار بزرگى نصب شده است.

درهاى قديمى صحن

در قديم، صحن حرم حضرت عباس عليه السلام داراى شش در بوده و هر يكى از اين درها بر حسب جايى كه در آن قرار گرفته، نام مشخصى داشته و هركدام به يكى از محله هاى قديمى شهر باز مى شده است. جنس اين درها از چوب مرغوب بوده است. شيخ جعفر الهى درباره تاريخ ساخت اين درها چنين شعرى آورده است:

صحن أبى الفضل رفيع الذرى قدفاخر العرش علًا فارتفعا

فيه قباب للفخار ضربت بفخرها خازنها قدرفعا

أبوابها أمست رجاء المرتجى و مستجاب دعوة لمن دعا

الق العصا مؤرخاً «باب مجدأذن اللَّه له أن يرفعا» (1) 379

به هر روى، اين درها عبارتند از:

1- باب القبله؛ از آن روى كه در سمت قبله است بدين نام خوانده اند. در قسمت جلوى آن فراخنايى به وسعت 16 متر وجود دارد كه آن را صحن صغير (صحن كوچك) ناميده اند. بر فراز ايوان اين در دو گلدسته كوچك است. طول اين در به 5/ 4 متر و عرض


1- - صحن حرم ابوالفضل، پناهگاه و حرمى والاست كه بر عرش تفاخر كرده و بر آن بلندى يافته است، بر اين بنا گنبد افتخارى استوار گرديده و نگهبان اين حرم به چنين افتخارى كه نصيبش شده سزامند مباهات ورزيدن است، درهاى اين صحن درگاه اميد آرزومندان است و جايى است كه در آن دعاى دعاكنندگان اجابت شود، عصاى خود بيفكن و اين درها را تاريخ بنا بگوى، اين باب مجدى است كه خداوند بلندى و عظمت را برايش خواسته است. گفتنى است عبارت: باب مجد أذن اللَّه له أن يرفعا به حساب ابجد نمايانگر عدد 1287 است و نشان مى دهد درها در اين سال ساخته شده است.

ص: 306

آن به 3 متر مى رسد. اين در به روزگار اشغال عراق از سوى انگلستان درسال 1337 ه. ق.

و به دست محمدخان بهادر، معاون حكمران انگليسى عراق، كاپيتان برى، گشوده شده است. يكى از شاعران ماده تاريخ بنا را در اين شعر مى آورد:

يا سائلى أرخ «تجدفتح الطريق محمد» (1) 380 بر اين در دو كتيبه است كه على بن حسين موسوى بهبهانى آنها را به سال 1340 ه. ق. نوشته است. در پيشانى درگاه نيز صفحه اى مسين، لوزى شكل و تذهيب شده وجود دارد كه بر آن نوشته است: سَلامٌ عَلَيكُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوها خالِدِينَ (2) 381 هنگامى كه دولت عراق در 17 جمادى الثانى سال 1373 ه. ق. 2 فوريه 1953 م 0.

خيابان اطراف صحن را احداث كرد، اين درگاه ويران شد و قسمتى از بناى آن نيز در خيابان قرار گرفت. درِ نصب شده در آنجا نيز به باب صاحب الزمان در غرب صحن انتقال يافت. در همان زمان يكى از زايران درِ گرانقيمتى كه نقشهايى بديع بر آن تراشيده شده بود، به حرم اهدا كرد و اين در، در محل باب القبله نصب شد. بر هر يك از لگنه هاى اين در، يك بيت شعر و در زير آن نام واقف نوشته شده است.

بر لنگه نخست اين عبارت است:

بباب أبى الفضل اعتصم متمسكاًفما الفضل الا من أبى الفضل يرتجى

يا مفتح الأبواب الواقف خالق زادگان (3) 382 بر لنگه ديگر نيز اين عبارت است:

«ومن كان باباً للحسين بنا به له اللَّه باب أن يسدّ ويرتجى

وإليه المرجع والمآب. الواقف خالق زادگان» (4) 383


1- - اى كه از من مى پرسى، خود ماده تاريخ بگوى: مى يابى كه اين راه را محمد گشوده است. عبارت تجد فتح الطريق محمد به حساب ابجد نمايانگر 1337 است و سال بنا را به تاريخ هجرى قمرى نشان مى دهد.
2- - زمر: 73؛ بر شما درود، پاك و پيراسته ايد. بدان در آييد و در آن جاودانه بمانيد.
3- - در حلقه درِ بارگاه ابوالفضل چنگ زن كه فضل و بخشش تنها از ابوالفضل توان آرزو داشت. اى گشاينده درها، وقف كننده، خالق زادگان.
4- - آن كس كه باب حسين بوده، خداوند خود، او را باب است كه به گاه بسته بودن بر آن اميد باز شدن است بازگشت همه به سوى اوست. واقف: خالق زادگان.

ص: 307

2- باب القبله الصغير (باب قبله كوچك)؛ اين در سال 1304 ه. ق. در شرق باب القبله گشوده شده، ارتفاع آن سه متر و عرض آن نيز سه متر است و حاج محمدصادق شوشترى آن را ساخته است.

3- باب البركه؛ در شرق صحن قرار دارد، ارتفاع آن 5 متر و عرض آن 3 متر و از درهاى قديم است كه بر نهرى كهن منشعب شده از نهر علقمى كه آن را نهرالعباس مى ناميده اند مشرف بوده است. آثارى از اين نهر تا نيمه سده دوازدهم هجرى قمرى وجود داشته و از آن تاريخ اين آثار هم از ميان رفته است. ما اطلاع چندانى از چگونگى از ميان رفتن اين نهر و آثار آن نداريم و همين اندازه مى دانيم كه در جلوى اين درگاه فراخنايى به نام «البركه» وجود داشته و زايران در آنجا آب بر مى داشته اند و براى آب دادن درختها و نخلهاى موجود در صحن حرم از آبى كه آنجا بوده استفاده مى شده است. در سال 1345 ه. ق. در آستانه جنوبى صحن حرم حضرت ابوالفضل پنج اصله نخل وجود داشته كه بعدها از ميان رفته است. بر درى كه اينجا نصب بوده كتيبه اى وجود داشته و بر آن كتيبه اين عبارت به چشم مى خورد. بانى التعمير الحاج محمدصادق الاصفهانى سنه 1308 ه. ق. (1) 384 به سال 1376 ه. ق. (1956 م.) و در جريان احداث خيابان پيرامونى حرم، باب البركه برداشته و به جاى آن چند باب دستشويى به هزينه حاج على تقى غياثى بنا شد. اين دستشويى ها، ورودى اش از بيرون صحن بود، پس از احساس خطر نشست آلودگى از آنها به حرم بسته شد. در سال 1389 ه. ق. (1969 م.) حاج جعفر كاظمى صباغ به جاى اين دستشويى ها دستشويى هاى جديدى با رعايت معيارهاى بهداشتى و تدبيرهاى لازم به هدف جلوگيرى از نشست آلودگى به پايه ها و ديوارهاى صحن احداث شده كه اكنون نيز باقى است.

گفتنى است در 1/ 1/ 1957 به جاى باب البركه درى ديگر از صحن گشوده شد.

4- باب السدره؛ اين دروازه در ضلع شمال غربى صحن قرار گرفته و به دليل وجود درخت سدرى در آنجا به اين نام خوانده شده است. ارتفاع اين در به 4 و عرض آن به 3


1- - بانى نوسازى، حاج محمد صادق اصفهانى، سال 1308 ه. ق.

ص: 308

متر مى رسد و بر روى آن اين كتيبه به چشم مى خورد: بسم اللَّه الرحمن الرحيم، قال اللَّه تعالى: انّ المتّقين فى جنّات و عيون ادخلوها بسلام آمنين، ولاية على بن أبى طالب حصنى و من دخل حصنى أمن من عذابى. سنة 1308 ه. (1) 385 5- باب صاحب الزمان؛ اين در كه به تاريخ اوّل ذى القعده 1368 ه. ق.

(25 آگوست 1949 م.) گشوده شده، در سمت غرب صحن واقع است و طول آن به 5/ 4 و عرض آن به 3 متر مى رسد. بر اين در، اين كتيبه ديده مى شود: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ، إِنَّا أَنزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ* وَمَا أَدْرَاكَ مَا لَيْلَةُ الْقَدْرِ* لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ* تَنَزَّلُ الْمَلَائِكَةُ وَالرُّوحُ فِيهَا بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ* سَلَامٌ هِيَ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ، سنة 1308 ه. ق.» (2) 386 در ميانه پيشانى اين در، لوحى لوزى شكل است و عبارت «يا مولاي يا صاحب الزمان صلوات اللَّه عليك» بر آن نوشته است. در مدخل اين در نيز اتاقى است كه از آن براى مركز نيروى برق استفاده مى شود.

6- باب السوق؛ در جنوب غربى باب صاحب الزمان و در فاصله 16 مترى آن قرار گرفته و مشرف بر بازارى است كه به حرم امام حسين عليه السلام مى رسد. طول اين در به 5/ 4 و عرض آن به 5/ 3 متر مى رسد و بر مدخل آن اين كتيبه كاشى به چشم مى خورد: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَاتَدْخُلُوا بُيُوتَ النَّبِىِّ إِلَّا أَنْ يُؤْذَنَ لَكُمْ (3) 387، فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوَادِي الْمُقَدَّسِ طُوىً، سنة 1309 ه.» (4) 388


1- - از «ان المتقين تا آمنين» آيه همان 45 و 46 از سوره حجر و باقيمانده متن حديث نبوى است و در پايان نيز تاريخ بنا يعنى 1308 ه. ق ذكر شده است. ترجمه آيه ها: بيات يلمان پرهيزگاران در باغها و چشمه سارانند، به آنان گويند: با سلامت و ايمين در آنجا داخل شويد. ترجمه حديث: ولايت على بن ابى طالب دژ من است هر كه به اين دژ درآيد از كيفر من در امان ماند.
2- - در سوره قدر و تاريخ ساخت، يعنى سال 1308 ه. ق. و اينك ترجمه سوره: «به نام خداوند رحمتگر مهربان. ما آن را در شب قدر نازل كرديم، و از شب قدر چه آگاهت كرد، شب قدر از هزار ماه ارجمندتر است. در آن شب فرشتگان با روح به فرمان پروردگارشان براى هر كارى كه مقدر شده است، فرود آيند. آن شب تا دم صبح صلح و سلام است.
3- - احزاب: 53؛ «اى كسانى كه ايمان آورده ايد، به خانه هاى پيامبر در نياييد مگر آن كه شما را اجازه دهند.»
4- - طه: 12؛ «پاى افزار بيرون آور كه تو در وادى مقدس طوى هستى.»

ص: 309

در جلوى اين در فراخنايى كوچك و مربع شكل وجود داشته كه پيشتر حوضى براى آب خوردن وجود داشته و همچنين در آنجا چاه آبى و بر پيرامونش نيز شيرهاى آبى براى وضو بوده است.

دردوران مرحوم سيد مرتضى آل ضياء الدين توليت حرم حضرت ابوالفضل، اين مكان دستخوش تغييراتى شد تا كتابخانه عمومى حرم احداث شود. البته سيد مرتضى اين در را بست، به جاى آن، درى ديگر در مدخل باب صاحب الزمان گشود، حضور را تخريب كرد، چاه را نيز پركرد و از اين مكان به عنوان دفتر طرح آبرسانى كه امتياز آن را براى خود گرفته بود، بهره جست. اين دفتر بعدها محل استقرار ترانسهاى برق حرم و صحن شد.

پيشتر گفتيم كه در دوره هاى اخير دو در ديگر از صحن حرم حضرت عباس عليه السلام گشوده شده است. اين دو در عبارتند از:

7- باب العلقمى؛ در مقابل خيابان معروف به شارع علقمى و در شرق صحن قرار دارد. به سال 1375 ه. ق. گشوده شده و بر آن كتيبه هايى نوساخت. با تاريخ 1374 ه. ق (1955 م.) بعدها به نام باب الرضا معروف شده است.

8- باب الحسن؛ اين دروازه به سال 1373 ه. ق. (1954 م.) گشوده شده و در غرب صحن واقع است.

درهاى جديد صحن:

آنچه تاكنون گذشت، فهرست و مشخصات درها و وروديهاى قديم صحن حرم حضرت ابوالفضل عليه السلام بود. اما درها و وروديهاى جديد كه به سال 1394 ه. ق. (1974 م.) سامان يافته، از اين قرار است:

1- باب القبله؛ در جنوب صحن واقع شده و در سال 1382 ه. ق. به همّت سيد بدرالدين آل ضياء توليت وقت حرم و نيز همراهى برخى از عالمان؛ از جمله حجةالاسلام سيدعباس حسينى كاشانى بر مدخل اين باب كتابخانه عمومى حضرت عباس عليه السلام احداث گرديده است. در ماه مبارك رمضان در اين كتابخانه جلسه هاى بحث و

ص: 310

گفت و گوى علمى، به هدف تقويت حركت علمى- ادبىِ كربلا برگزار شده است.

طول اين در، 4 متر و عرض آن 5/ 3 متر است و بر بالاى آن اين آيات نوشته است:

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ الَّذِينَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِنْدَ اللَّهِ وَأُوْلَئِكَ هُمْ الْفَائِزُونَ* يُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَةٍ مِنْهُ وَرِضْوَانٍ وَجَنَّاتٍ لَهُمْ فِيهَا نَعِيمٌ مُقِيمٌ* خَالِدِينَ فِيهَا أَبَداً إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ. (1) 389 إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَى مِنْ الْمُؤْمِنِينَ أَنفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمْ الْجَنَّةَ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ (2) 390».

از بيرون صحن كه بنگريد بر پيشانى درگاه اين كتيبه ديده مى شود:

قال تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ مِنْ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا* لِيَجْزِىَ اللَّهُ الصَّادِقِينَ بِصِدْقِهِمْ وَيُعَذِّبَ الْمُنَافِقِينَ إِنْ شَاءَ أَوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ كَانَ غَفُوراً رَحِيماً. (3) 391 بر فراز ايوان اين درگاه، ساعت زنگ دار بزرگى نصب شده و در زير اين ساعت نيز از منظر بيرون صحن عبارت: «السَّلامُ عَلَيك يا أبَاالْفَضل الْعَبّاس»، به چشم مى خورد.

2- باب الامام الحسن عليه السلام؛ در غرب صحن و برگذر زايران به سمت صحن امام حسين عليه السلام واقع است. طول آن 4 و عرض آن 3 متر است و بر بالاى در دايره اى و در آن دايره آيه: انَّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبِيناً (4) 392 در ميان نقش و نگارهايى بر روى كاشى نوشته است. از بيرونِ صحن بر بالاى درگاه، اين آيه ديده مى شود:


1- - پس از بسم اللَّه الرحمن الرحيم، توبه: 23- 20 «كسانى كه ايمان آورده و هجرت كرده و در راه خدا با مال و جانشان به جهاد پرداخته اند، نزد خدا مقامى هرچه والاتر دارند و اينان همان رستگارانند. پروردگارشان آنان را از جانب خود به رحمت و خشنودى و باغهايى در بهشت كه در آنجا نعمتهايى پايدار دارند، مژده مى دهد.»
2- - توبه: 111، «خدا از مؤمنان جان و مالشان را به بهاى اين كه بهشت براى آنان باشد خريده است.»
3- - پس از بسم اللَّه الرحمن الرحيم، احزاب: 23 و 24 «از ميان مؤمنان مردانى اند كه به آنچه با خدا عهد بستند صادقانه و وفا كردند. برخى از آنان به شهادت رسيدند و برخى از آنها در همين انتظارند و هيچ عقيده خود را ديگرگون نكردند.»
4- - فتح: 1، «ما براى تو فتحى آشكار پديد آورديم.»

ص: 311

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَاتَدْخُلُوا بُيُوتَ النَّبِىِّ إِلَّا أَنْ يُؤْذَنَ لَكُمْ (1) 393 صدق اللَّه العلىّ العظيم.»

3- باب الامام الحسين عليه السلام؛ در كنار باب الامام الحسن قرار گرفته، طول آن 4 و عرض آن 3 متر است و بر بالاى در دايره اى است كه در آن نوشته است:

«قالَ اللَّهُ: سَلَامٌ عَلَيْكُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوهَا خَالِدِينَ» (2) 394 بلافاصله بر بالاى اين دايره كتيبه اى است و در آن اين آيات نقش بسته است:

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَعُيُونٍ* ادْخُلُوهَا بِسَلَامٍ آمِنِينَ صدق اللَّه العلى العظيم». (3) 395

بر بالاى اين نيز لوحى است كه عبارت: «السَّلامُ عَلَيك يا ساقِي عَطاشي كَربَلا». (4) 396 نقش بسته و اطراف آن با نقشهاى گل و گياه بر روى كاشى تزيين يافته است.

4- باب صاحب الزمان عليه السلام؛ در كنار باب الامام الحسين واقع است و به خجستگى و ياد نام امام عصر بدين نام خوانده شده، ارتفاع آن به 4 و عرض آن نيز به 5/ 3 متر مى رسد.

بر بالاى در، كتيبه اى با نقشهاى گل و گياه بر روى كاشى و در ميان آن عبارت:

«باب صاحب الزمان» به چشم مى خورد. از منظر بيرونى، كتيبه اى بر اين سر در است و متن آن چنين است:

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ، إِنَّا أَنزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ* وَمَا أَدْرَاكَ مَا لَيْلَةُ الْقَدْرِ* لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ* تَنَزَّلُ الْمَلَائِكَةُ وَالرُّوح. (5) 397


1- - پس از بسم اللَّه الرحمن الرحيم، احزاب: 53، «اى كسانى كه ايمان آورده ايد، به خانه هاى پيامبر در نياييد مگر آن كه شما را اجازه دهند.»
2- - زمر: 73، «بر شما درود. پاك وپيراسته ايد. بدان درآييد وجاودانه بمانيد.»
3- - پس از بسم اللَّه الرحمن الرحيم و عبارت قال اللَّه تعالى (خداوند فرموده است:) حجر: 45 و 46، «پرهيزگاران در باغها و چشمه سارانند، به آنان گويند: با سلامت و ايمنى در آنجا داخل شويد.»
4- - «درود بر تو اى آبرسان تشنگان كربلا.»
5- - پس از بسم اللَّه الرحمن الرحيم، قدر: 3- 1 و قسمتى از 4، «ما آن را در شب قدر نازل كرديم و از شب قدر چه آگاهت كرد. شب قدر از هزاران ماه ارجمندتر است. در آن شب فرشتگان با روح فرود آيند ...»

ص: 312

در سمت چپ اين در، سقاخانه اى است و بر بالاى اين آبخورگاه نقشها و تزيينها و مقرنسهايى است و در ميان اين نقشها و تزيينها بيت شعر زير و همچنين عبارت:

«سلام اللَّه على الحسن و الحسين» به چشم مى خورد:

اشرب الماء هنيئاً يا محب واذكر السبط الشهيد المحتسب (1) 398

پيشانى اين درگاه داراى سه بخش و در بردارنده قوسهايى است كه نقشهاى گل و گياه بر روى كاشى، آنها را در ميان گرفته و در داخل اين گل و بوته نيز بيت شعر زير از شيخ محسن ابوالحب كلبى نقش بسته است:

اذ كان ساقي الناس في الحشر حيدرفساقي عطاشى كربلاء أبوالفضل (2) 399

5- باب الامام موسى بن جعفر؛ در زاويه غربى صحن قرار گرفته، طول آن 4 و عرض آن 5/ 3 متر است و از منظر بيرونى بر بالاى سر در، كتيبه اى بر روى كاشى است و متن آن كتيبه چنين است:

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ سَلَامٌ عَلَيْكُمْ بِمَا صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ (3) 400 صدق اللَّه العلىّ العظيم».

6- باب الامام محمد الجواد (باب امام جواد عليه السلام)؛ در شمال صحن قرار گرفته، طول آن 4 و عرضش 3 متر است. بر بالاى اين درگاه سقفى هلالى است كه با كاشى هاى زيبا آراسته شده و بر اين كاشيها اشْكال گُل و بوته و همچنين اشكالى هندسى بر زمينه بنفش تيره نقش بسته است. بر بالاى در بلافاصله كتيبه اى است كه آيه زير بر آن به چشم مى خورد:

«بسم اللَّه الرحمن الرحيم، اللَّهُ نُورُ السَّمَوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاةٍ


1- - «اى دوستدار، آب بنوش كه گوارايت باد و سبط شهيد صبور و پايدار را ياد كن.»
2- - «اگر سقاى مردم در روز رستاخيز على عليه السلام است، آبرسان تشنگان كربلا نيز ابوالفضل است.»
3- - پس از بسم اللَّه الرحمن الرحيم، رعد: 24، «درود بر شما به پاداش آنچه صبر كرديد، راستى چه نيكوست فرجام آن سراى!»

ص: 313

فِيهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِي زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ كَأَنَّهَا كَوْكَبٌ دُرِّىٌّ يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبَارَكَةٍ زَيْتُونِةٍ لَاشَرْقِيَّةٍ وَلَا غَرْبِيَّةٍ يَكَادُ زَيْتُهَا يُضِى ءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُورٌ عَلَى نُورٍ يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشَاءُ وَيَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ وَاللَّهُ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ (1) 401 صدق اللَّه العلى العظيم.»

اين درگاه به ديوارى متصل است كه خود به باروى صحن پيوسته است. بر بالاى اين درگاه نيز متن كامل سوره قدر نقش بسته است.

در سمت راست اين درگاه، صفه اى است مسقف، مشرف بر خيابان و در امتداد ديوار بيرونى. بر بالاى آن نيز سوره حمد بر كاشى نقش بسته است.

در سمت چپ هم صفه اى است مشرف بر خيابان و در امتداد ديوار بيرونى. بر بالاى اين صفه نيز آيات زير بر روى كاشى نقش بسته است:

«بسم اللَّه الرحمن الرحيم، قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَكَّى* وَذَكَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلَّى.» (2) 402

7- باب الامام على الهادى عليه السلام؛ اين درگاه در زاويه شمال شرق صحن واقع است، طول آن به 4 و عرضش به 5/ 3 متر مى رسد و تازه احداث شده است.

8- باب الفرات؛ در شرق صحن واقع است، طول آن به 4 و عرض آن به 5/ 3 متر مى رسد. بر بالاى آن سقفى هلالى است كه به كاشيهاى زيبا و تزيينهايى از گل و بوته بر زمينه بنفش تيره آراسته شده است. بر بالاى در، كتيبه اى به خط كوفى به چشم مى خورد كه سوره انشراح بر آن نقش بسته است.

سقف متصل است به ديوار بيرونى كه مشرف بر خيابان است و بر پيشانى اين سر


1- - پس از بسم اللَّه الرحمن الرحيم، نور: 35، «خدا نور آسمانها و زمين است. حكايت نور او چون چراغدانى است كه در آن چراغى، و آن چراغ در شيشه اى است. آن شيشه گويى اخترى درخشان است كه از درخت خجسته زيتونى كه نه شرقى است و نه غربى افروخته مى شود. نزديك است كه روغنش هرچند بدان آتشى نرسيده باشد، روشنى بخشد. روشنى بر روشنى است. خدا هركه را بخواهد با نور خويش هدايت مى كند و اين مثلها را خداوند براى مردم مى زند و خدا به هرچيزى داناست.»
2- - پس از بسم اللَّه الرحمن الرحيم اعلى: 14 و 15، «رستگار آن كس است كه خود را پاك گردانيد و نام پروردگارش را ياد كرد و نماز گزارد.»

ص: 314

پوشيده، كتيبه اى به خط ثلث است كه اين آيات بر آن نقش بسته است:

«بسم اللَّه الرحمن الرحيم وَسِيقَ الَّذِينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ زُمَراً حَتَّى إِذَا جَاءُوهَا وَفُتِحَتْ أَبْوَابُهَا وَقَالَ لَهُمْ خَزَنَتُهَا سَلَامٌ عَلَيْكُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوهَا خَالِدِينَ.» (1) 403

9- باب الأمير عليه السلام؛ در شرق صحن قرار گرفته است و طول آن به 4 و عرض آن نيز به 5/ 3 متر مى رسد.

تصوير ص 282


1- - پس از بسم اللَّه الرحمن الرحيم، زمر: 73، «وكسانى كه از پروردگارشان پروا داشته اند، گروه گروه به سوى بهشت سوق داده شوند تا چون بدان رسند و درهاى آن به رويشان گشوده شود و نگهبانان آن به ايشان گويند: سلام بر شما، خوش آمديد، در آن درآييد و جاودانه بمانيد.

ص: 315

تصوير ص 283 و 284

ص: 316

تصوير ص 285

ص: 317

سقاخانه ها (آبخورگاههاى عمومى):

در صحن حضرت ابوالفضل عليه السلام دو آبخورگاه عمومى وجود داشته است:

1- يكى از اين آبخورگاهها در ضلع شرقى صحن و در مقابل مقبره راجه قرار داشته و بهره هند (طايفه اى از اسماعيليان) آن را نوسازى كرده بودند و در جوار آن نيز دو درخت ميوه و يك درخت سدر بوده است.

2- ديگرى در ضلع غربى، در جوار باب السوق بوده و در نزديك آن دو درخت خرما وجود داشته است. البته امروزه از اين آبخورگاهها و همچنين از درختان نخل و سدر اثرى نيست.

ضلع هاى صحن:

صحن داراى چهار ضلع است و در هر يك از اين ضلع ها حجره هاى كوچكى است كه شمار آنها به 75 مورد مى رسد. در جلوى هر حجره نيز ايوانى كوچك وجود دارد. در ميانه هرضلع از سمت بيرونى ايوانى است بزرگ و به ارتفاعى افزون بر دو طبقه از طبقه هايى كه حجره ها در آنها جاى گرفته اند. اين ايوانها داراى نقش و نگارهايى از گل و بوته، اشكال هندسى و آيات قرآن كريم است و در پايين برخى از آنها عبارت: «حرّره محمدحسين بن محمد ابراهيم، سنة 1304 ه. ق.» (1) 404 به چشم مى خورد.

ضلع شمالى: در اين ضلع چند مقبره واقع است: مقبره آل نصراللَّه، مقبره آل خياط و مقبره آل لطيف كه قبلًا مكتبخانه مرحوم شيخ على ابوكفانه (پدر شيخ جواد ابوكفانه خطاط و عبدالمهدى ابوكفانه شاعر) بوده است. پس از اين مقبره ها به ايوان بزرگى كه در اين ضلع است مى رسيم و پس از آن نيز به مقبره آل ضياء الدين، مقبره شيخ محسن ابوالحب (خطيب كربلا و درگذشته به سال 1369 ه. ق.) و فرزندش دكتر ضياءالدين، مقبره آل تاجر، مقبره شيخ محمد على محمود كشوان و پس از آن به باب الامام موسى بن جعفر عليهما السلام بر مى خوريم.


1- - اين را محمدحسين بن محمد ابراهيم به سال 1304 ه. ق تحرير كرد.

ص: 318

ضلع غربى: اين ضلع به ترتيب، آبخورگاه عمومى، مقبره سيد محمد نقاش، مقبره آل نصراللَّه، سپس ايوان بزرگ تكيه درويشان كه امروز به «باب صاحب الزمان» نامور است، مقبره خطاط و شاعر عراق شيخ فليح حسون رحيم جشعمى، مقبره آل سيبويه، مقبره ديگرى از آن آل نصراللَّه، باب الامام الحسين، مقبره اى از آل ضياءالدين و سرانجام باب الامام الحسن عليه السلام را در برگرفته است.

ضلع جنوبى: مقبره آل قزوينى در اين ضلع است و دختر توليت حرم حضرت عباس عليه السلام نيز در جوار آن است. اين دفتر حجره اى است كه مسؤولان حرم و بزرگان در آنجا گرد مى آيند. پس از آن ايوان بزرگى است كه از باب القبله بدان در مى آييم. برفراز بام اين ايوان ساعت بزرگ زنگدارى است و در مدخل ايوان هم دو مقبره است: يكى مدفن سيدمحمدرضا اصفهانى بانى صحن است و در مقابل آن نيز مقبره راجه هاى هند قرار دارد.

در سمت راست ايوان نخست به مقبره آل خيرالدين مى رسيم كه يكى از عالمان به نام سيد محمدعلى خيرالدين و همچنين سيدمرتضى وهاب شاعر در آن به خاك سپرده شده اند و پس از آن هم به گنجينه نفايس حرم مى رسيم.

ضلع شرقى: باب الأمير (اميرالمؤمنين على عليه السلام) در اين ضلع است و پس از آن مقبره اى كه سيدمحمد سعيد و برادرش سيدمحمدكاظم؛ از فرزندان سيدمحمد حسن آل طعمه و همچنين سيديوسف سيداحمد وهاب در آن به خاك سپرده شده اند. پس از آن به ترتيب مقبره هاى آل نصراللَّه، آل طويل، خاندان تطوه، آل عواد و آل ماميشه قرار گرفته اند.

مقبره اخير زمانى مكتبخانه شيخ عبدالكريم كربلايى ملقب به ابومحفوظ بوده است. ايوان بزرگ مشهور به ايوان علقمى، پس از اين مقبره هاست. آنگاه به باب الفرات و پس از آن هم به مقبره هاى آل ماجد، آل عوج، علامه سيد على قطب و آل معالى و سرانجام باب الامام على الهادى عليه السلام مى رسيم.

به خاك سپرده شدگان حرم ابوالفضل عليه السلام

سيّد عبدالرزاق مقرم در كتاب خود «قمر بنى هاشم»، به بررسى دفن شدگان حرم

ص: 319

حضرت عبّاس عليه السلام پرداخته، در اين باره مى گويد: از جمله اين بزرگان مى توان از كسانى ياد كرد كه علّامه آقا بزرگ در كتاب «الذريعه الى تصانيف الشيعه» (ج 2، ص 199) نامبرده است. آنجا كه مى گويد:

«حاج سيّد محمّد بن محسن زنجانى به سال 1355 ه. ق. در زنجان درگذشت و پيكر او را بنابر وصيّتش، براى خاكسپارى به حرم حضرت عبّاس عليه السلام آوردند.

همچنين در اين كتاب (ج 2، ص 323) آمده است: شيخ على بن زين العابدين بارجينى يزدى حائرى، صاحب كتاب «الزام الناصب من احوال الحجّة الغائب» در حرم حضرت عبّاس عليه السلام به خاك سپرده شده است.

علّامه شيخ على اكبر يزدى بفروئى از شاگردان برجسته اردكانى در فراخنايى كه در مقابل حرم است، به خاك سپرده شده است.

سيّد كاظم بهبهانى از شاگردان آيت اللَّه سيّدهاشم قزوينى در حرم ابوالفضل عليه السلام مدفون است.

علّامه سيّد عبداللَّه كشميرى از شاگردان اردكانى، در چهارمين حجره از سمت گوشه جنوب شرقى صحن دفن شده است.

شيخ ملّا على يزدى مشهور به سيبويه و برادرش ملّا عباس اخفش كه هر دو در تدريس جايگاهى درخور داشته اند، در حجره اى اختصاصى، در جوار باب صاحب الزمان به خاك سپرده شده اند.

شيخ كاظم الهر، داراى مراتبى از علم و ادب و شاگرد شيخ صادق فرزند علّامه شيخ خلف در آخرين حجره شمال شرقى صحن به خاك سپرده شده است. (1) 405 گفتنى است بخش قابل توجّهى از ديوارهاى صحن، با آيات قرآن كريم تزيين يافته، از آن جمله مى توان از سوره دهر و سوره عمّ نام برد. همچنين سيّد ابراهيم نقّاش بر اين ديوارها رنگهايى روشن به گونه اى بديع در هم آميخته است كه كمتر هنرمندى مى تواند همانندى برايش بيافريند.


1- - بغية النبلاء في تاريخ كربلاء، ص 51

ص: 320

گنبد

بر فراز حرم حضرت ابوالفضل گنبدى است به قطر 12 متر و با شكلى متمايز از ديگر گنبدها. گنبدى نيم كروى با نوك تيز و ساقه اى نسبتاً بلند است و از آن، پنجره هايى با قوسهاى كمان ابرويى و نوك تيز به بيرون گشوده مى شود.

نماى داخل گنبد در قسمت ساقه كمربندى با زمينه بنفشه تيره است كه آياتى از قرآن كريم به رنگ سفيد بر آن نقش بسته است.

چونان كه بر قسمتى از گنبد ثبت شده، به سال 1305 ه. آن را از كاشى كارى هاى بديعى برخوردار ساخته اند. امّا در سال 1375 ه. ق. (1955 م.) اين گنبد طلاكارى شد. در اين سال علّامه شيخ محمّد خطيب طى تلگرامى به نخست وزير وقت عراق، محمّد فاضل جمالى، درخواست كرد گنبد را طلا كارى كنند. (1) 406 بنابر اين درخواست، طلاكارى گنبد انجام يافت و بر پايه اسناد موجود در مديريت اوقاف كربلا، 6418 خشت طلا بر پوشش گنبد به كار رفت. در قسمت پايين گنبد آياتى از قرآن همراه با آيينه كارى و طلاكارى نقش بسته است.

ارتفاع گنبد از روى زمين 39 متر است.

شاعر كربلايى، سيّد مرتضى وهاب، به مناسبت طلاپوش كردن گنبد شعرى عربى گفته و در آن ماده تاريخ نيز آورده است. متن شعر وى چنين است:

شع ثغر الفجر نوراً وانجلى عن سما الدنيا رداء الغيهب

مستطيلًا من ذكا رأد الضحى يخطف الأبصار غيلًا طفحا

وغزال الشرق مجداً سبحاومن الآيات أوحى جملا

نشرت موجتها في المغرب

بكر الطير على أنواره زاحفاً في الروضمن أوكاره

وانتشى البلبل من أزهاره وعلى الأغصان بالشدو علا

بأغاريد الهوى والطرب


1- - مدينة الحسين، ج 1، ص 60 و 61

ص: 321

سابحاً وسط حشايم عميق من خيالحالم فيه غريق

كلّما يظمأ سلسال رحيق يجتني ثغر الأقاحي قبلا

فائزاً منها ببنت الحسب

سحر الطرف بياض السحرمحلًا للسمع لحن الوتر

(ما لعيني عشيت بالنظر)أطلى الكأس تجلّت أم طلى

قبّة صيغت بغالي النشِب

خلتها بالتبر لما برقت نار موسى جانب الطور بدت

أم سنا الشمس جلالًا سجدت أم غريض الماء يشفي العللا

سال مشفوهاً بنهر سرب

أنشتار الورد في الأرض انتشرفتراءى كاللآلي للبشر

أم ترى أدركت الشمس القمرأم جلال اللَّه بالقدر جلا

فتجلى للورى عن كثب

قبّة بالتبر لمّا طليت شرف التبر بها مذ حليت

فوق طود للمعالي بنيت من له يوم وغى في كربلا

خالد رغم مرور الحقب

من بوجه الشمس فرداً غبراوأذاق القوم موتاً أحمرا

فاتحاً نحو الفرات انحدراغرف الماء وعنه عدلا

ذكر السبط ولما يشرب

قبّة فوق الثريا ارتفعت وعلى الآفاق بدراً طلعت

من أبي الفضل بنور سطعت وحكى تاريخها «صدقاً على

مرقد العبّاس تاج الذهب» (1) 407


1- - «سپيدى صبح از كرانه آسمان شكفت و آسمان دنيا جامه سياهى شب وانهاد. انگاه پرتوهاى خورشيد بلندتر شد و بر زمين گسترد و به سرمستى و دلربايى ديدگان را در ربود. و پرتو آفتاب چاشتگاهان در خاور گسترد و آياتى از زيبايى و نشانهايى از عظمت الهام كرد. و موج اين پرتو در باختر نيز گسترد آنگاه پرنده از لانه به بيرون پر زد و در زير اين نورِ صبحگاهى، در باغ و چمن به پرواز در آمد. بلبل از بوى گلهاى صبحگاهان، بوى خوش شنيد و عطر اين گلها بر شاخه ها پراكند. و اين همه با سرودهاى سرخوش و شادى همراه گشت بلبل در ميان دريايى ژرف از خيالهاى رؤيايى شناور و در آن غرق مى شود. هر گاه تشنه مى شود او را شرابى ناب است. و در اين جهان مگوى بابونه نيز بوسه مى چيند. و او از اين باغ وبستان گلهاى معطر را از آن خود مى كند سپيدى سحرگاهان ديده را سحر كرد و آهنگ خوش چنگ گوش را به خود دوخت. ديده مرا چه شده است كه نيك نمى بيند، آيا اين زيبايى جام است كه رخ نموده يا اين پوششى است كه: گنبدى ساخته به گرانترين زيورها را پوشانده است. چون اين گنبد به پوشش طايش درخشيد، گمان بردم اين آتش موسى است كه در طور تجلى كرده، است. يا اين پرتو خورشيد است كه سرعظمت فرود مى آورد يا اين صداى خوش آبى است فرونشاننده تشنگى كه از نهرى جارى جوشيده و آن را تشنه اى تا سر كشد بوى گل در همه جاى زمين پراكنده است و گويا اين مرواريدى است كه اينك براى آدميان مى درخشد يا گمان مى كنى خوريشد است كه به ماه رسيده است و يا جلال خداوند است كه در شب قدرى آشكار شده و از نزديك بر آدميان تجلّى كرده است. اين گنبدى است كه از آن روز كه به طلا اراسته شد طلا از آن افتخار يافت. گنبدى است ساخته بر فراز بنيانى بلند، كه مرقد شير بيشه شجاعت در كربلاست. مردى جاودانه كه به رغم گذشت روزگاران همچنان ياد و نام او و حماسه اش باقى است. مردى كه يكه و يك تنه چونان گرد و خاكى از پيكار به پا كرد كه پرده آفتاب شد، و آن مهاجمان را طعم مرگى تلخ چشاند. فاتحانه به سوى فرات پيش رفت و آنگاه مشتى آب براى نوشيدن برداشت و از آن نيز صرف نظر كرد. او حسن را به ياد آورد كه هنوز آبى ننوشيده است. گنبدى است كه بر فراز اين كره خاكى افراشته و بدرى است كه بر كرانه افقها دميده است. اين جلوه نور ابوالفضل است كه درخشيده، و تاريخ خويش باز گفته است: به راستى كه بر: مرقد عباس تاجى از علاست.» گفتنى است عبارت «صدقاً على مرقد العباس تاج الذهب» به حساب ابجد با عدد 1955 برابرى مى كند و نماينگر آن است كه نوسازى و طلاكارى گنبد به سال 1955 ميلادى انجام پذيرفته است.

ص: 322

سيّد محمّد بن سيّد حسن حلّى نيز در شعرى ماده تاريخ نوسازى گنبد را به تاريخ قمرى آورده است:

قبّة العباس لما ذهبت شرف الأبريز منها المراقدا

ص: 323

لم تزد فخراً به من بعدماشرفت إذ حلّ فيها الأسد

قلت مذ شعت نضاراً وغداالبدر منه خجلًا والفرقد

لم تنر بالتبر لابل أرخوا«بأبى الفضل أنار العسجد» (1) 408

تصوير ص 300


1- - «گنبد عباس است كه چون طلاكارى شد، طلا از آن شرافت يافت اين مرقدى است كه. از آن پس كه شير خدا عباس در آن به خاك سپرده شده و بدين سان شرافت يافته ديگر هيچ افتخارى افزون بر آن نيابيده است. آن دم كه نور اين مرقد تابيده و ماه و ستاره قطب از آن خجل شد، گفتم: اين گنبد نورانيت خويش از طلا نگرفته است. چنين نيست. تاريخ آن بگوى: بلكه اين طلاست كه به ابوالفضل نورانيّت يافته است.» گفتنى است در اين شعر، عبارت: «بأبي الفضل انار العسجدا» به حساب ابجد نمايانگر عدد 1376 است كه تاريخ قمرى طلا كارى گنبد را نشان مى دهد.

ص: 324

گلدسته ها

در گوشه ايوان طلا ودر مجاورت ديوار حرم، دو گلدسته است؛ نيمه بالاى هر يك از اين گلدسته ها به طلاى خالص روكش شده و مجموع خشتهاى طلاى به كار رفته بدين منظور 2016 تا است. نيمه پايين گلدسته ها نيز تركيب آجر و صفحه هاى كاشى است و از خشتهاى كاشى كه به صورت حصير بافى در كنار هم چيده شده اند. كلمه هاى «اللَّه»، «محمّد»، «رسول» و «عبّاس» به خطّ كوفى پديد آمده است. در قسمت بالايى هر يك از گلدسته ها اتاقكى است مسقّف كه بر لبه هايى بنا شده و در زير سقف نيز مقرنس كارى است. سرگلدسته ها نيز نيم كرده نوك تيز و داراى شيارهاى عمودى نصف النهار مانندى است. گلدسته ها بلند هستند و ارتفاع آنها به 44 متر مى رسد. شاعر هراتى شيخ محمّد حسين فرزند حاج جواد به دقّت شعرى درباره گلدسته ها گفته و در آن ماده تاريخى هم براى نوسازى يا بناى گلدسته ها آورده است:

بحضرة القدس وغاية الأمل مئذنة زانت لعبّاس البطل

فقل لبانيها سعدت فبذاأحبطت نسراً ويغوثاً وهبل

وقل لمن يرقى بها مكبراًأرّخ «فقل حَيّ على خير العمل» (1) 409


1- - «در اين بارگاه قدس و با همه اميدها و آرزوها، بر حرم عبّاس قهرمان مئذنه اى آراسته شد. به بانى آن بگو: چه خوشبختى وسعادتى به چنگ آورده اى و بدين كار همه بتان نسر و يغوث و هبل را نگونسار ساخته اى؟ بدان كس كه براى اذان بر فراز اين مناره ها مى رود بگو: «اين را ماده تاريخ گوى: بگو به سوى برترين كار بشتاب.» گفتنى است، عبارت «فقل حىّ على خير العمل» در حساب ابجد نمايانگر عدد 1319 است كه تاريخ قمرى بنا را بيان مى كند.

ص: 325

چونان كه از نوشته پايين گلدسته ها پيداست، مرحوم محمّد حسين صدراعظم به سال 1221 ه. ق. به نوسازى و كاشى كارى آنها اقدام كرده است. (1) 410

زير بناى حرم راهرويى زيرزمين است كه درِ آن از يكى از رواقها باز مى شود و به مدفن امام عليه السلام مى رسد. اين راهرو نشانى از دقّت و عظمت معمارى آن روزگار است.

تصوير ص 301


1- سلمان هادى آل طعمه، كربلا و حرمهاى مطهر، 1جلد، نشر مشعر - تهران، چاپ: 1، 1414 ه. ق..

ص: 326

تصوير ص 302

ص: 327

متوليان حرم حضرت ابوالفضل

از آغاز سده چهارم هجرى، حاجيان و دربانانى بر مرقد امام حسين عليه السلام و مرقد ابوالفضل عليه السلام گماشته شدند تا حرمت اين دو بارگاه را پاس بدارند وآنجا خدمت گزارند.

معمولًا «سادن» يا همان توليت حرم، از بزرگان خاندانهاى علوى و گاه غير علوى عراق بوده و در بيشتر اوقات يكى از عالمان عهده دار اين سمت شده است.

توليت از سمتهاى مهمى است كه از روزگار آل بويه تا روزگار صفويان جايگاه درخور توجّهى داشته و در عصر صفويان به طور خاص از رشد و عظمت دو چندانى برخوردار شده است. از سده دهم هجرى قمرى به اين سوى، برخى از خاندانهاى ساكن كربلا فرمانهايى از پادشاه صفوى دارند كه توليت را به آنان واگذاشته است. در دوران سلطه امپراتورى عثمانى بر عراق، نامهاى برخى از متولّيان و خدمتگزاران حرم امام حسين عليه السلام و حضرت ابوالفضل در دفتر ويژه اى در اوقاف ثبت شده و آنان به موجب همين فهرست، حقوقى ماهيانه دريافت مى كرده اند. اكنون نيز چنين است و خاندانهايى كه توليت را در اختيار دارند آن را براى فرزندان خود به ارث مى گذارند. البته گاه كه توليت از سادات است وى نقابت و پيشوايى علويان را نيز در اختيار مى گيرد و در نتيجه حكمران كربلا مى شود و گاه تنها توليت را در اختيار دارد و نقابت علويان با كسى ديگر است. تنها در اواخر حكومت صفويه و اوايل دوران سلطه عثمانى بر عراق، متولّيانى غير

ص: 328

علوى توليت را عهده دار شده اند.

معمولًا توليت حرم حضرت ابوالفضل جزو وظايف متوليان حرم امام حسين عليه السلام بوده و آنان با بر عهده داشتن اين مسؤوليت، فردى شايسته را در خصوص اداره حرم حضرت ابوالفضل به نيابت مى گماشته اند. (1) 411 اينك فهرستى از متوليان حرم حضرت ابوالفضل را فرا روى داريد كه بر پايه اسناد و مدارك كهن فراهم شده است:

1- محمّد بن نعمة اللَّه؛ چونان كه از مُهر وى بر وقفنامه «فدان الساده» پيداست در سال 1025 حرمدار بوده است.

2- شيخ حمزه؛ از خاندان سلالمه، عالمى فاضل كه در فاصله سالهاى 1091 تا 1106 ه. ق. عهده دار حرم بود و يادداشتهاى ارزشمندى نيز درباره تاريخ كربلا از خود بر جاى گذاشت. فرزندى از او نمانده است.

3- شيخ محمّد شريف؛ چونان كه از مهر وى بر اوراق معلمچى به دست مى آيد، (2) 412 وى به سال 1161 ه. ق. متولى حرم بوده است.

4- شيخ احمد خازن؛ به سال 1187 ه. ق. توليت حرم را بر عهده داشته و گردآورنده ديوان سيّد نصر اللَّه حائرى، او را «اديب فرهيخته ستوده» خوانده است.

5- شيخ على بن عبدالرسول؛ از سال 1188 تا 1222 ه. ق. عهده دار اين سمت بوده است. (3) 413 6- عبدالجليل طعمه؛ در سال 1224 ه. ق. توليت حرم را بر عهده داشته است. (4) 414 7- سيد محمّد على بن درويش بن محمّد بن حسين آل ثابت؛ از سال 1225 تا 1229 ه. ق. عهده دار اين سمت بوده است.


1- - قمر بنى هاشم، ص 114
2- - متن آن مهر چنين است: «الشيخ محمّد شريف كليددار العباس، 1161 ه.».
3- - نگارنده مهر او را بر سند فروش باغچه و خانه مقابل حمام مالح ديده، تاريخ تحرير اين سند 1212 ه. ق. است و مهر «شيخ على جلبى كليدار امام عباس» بر آن به چشم مى خورد.
4- - نگارنده مهر او را بر وصيت نامه سيد حسين نقيب اشراف (سر سلسله سادات) ديده است. تاريخ تحرير اين وصيت 15 ذى القعده 1247 ه. ق. و متن مُهر چنين است: «عبدالجليل كليدار العباس السابق».

ص: 329

8- سيّد ثابت بن درويش بن محمّد بن حسين آل ثابت؛ در سال 1232 ه. ق.

عهده دار حرم شده و در سال 1238 ه. ق. و زمانى پس از آن نيز در همين سمت بوده است.

9- سيّد حسين بن حسن بن محمّد على بن موسى، جدّ بزرگ آل وهاب؛ در چهارم شوّال 1240 ه. ق. و در پى بركنارى سيّد ثابت متولّى پيشين حرم، اين سمت را بر عهده گرفته است.

10- سيّد وهاب بن محمّد على بن عبّاس آل طعمه؛ در آغاز متولّى حرم امام حسين عليه السلام بود و پس از آن در سال 1243 ه. ق. توليت حرم ابوالفضل عليه السلام را بر عهده گرفت.

11- سيّد محمّد بن جعفر بن مصطفى بن احمد آل طعمه؛ به سال 1250 ه. ق. توليت حرم بوده است.

12- سيّد حسين بن حسن بن محمّد على بن موسى وهاب؛ در پى عزل سيّد محمّد بن جعفر متولّى پيشين، به موجب فرمان مورّخ 25 جمادى الأولى سال 1254 ه. ق. توليت حرم ابوالفضل به او سپرده شد و در سال 1256 ه. ق. از اين سمت بركنار گرديد. در فاصله سالهاى 1256 تا 1259 ه. ق. دفتر سيّد محمّد جعفر، متولّى اسبق، عهده دار توليت حرم بود و پس از اين تاريخ مجدّداً خود او به توليت حرم رسيد و تا سال 1265 ه. ق. در اين سمت ماند.

13- سيّد سعيد بن سلطان بن ثابت بن درويش آل ثابت؛ به سال 1265 ه. ق. دو دوره زمانى جداى از هم، عهده دار سمت توليت شده و در اين مدّت به انجام كارهاى بزرگى توفيق يافته است؛ از جمله اين كه با دربار عثمانى وارد گفت و گو شد و از آنان خواست افراد خاندان هاى متولى حرم امام حسين و حضرت ابوالفضل عليهما السلام را از پرداخت حقّ دفن در حرم معاف بدارد و به آنان حقوقى هم بدهد. دربار عثمانى اين درخواست را پذيرفت و براى حرم امام حسين و حرم حضرت ابوالفضل عليهما السلام هر كدام 15 خدمتگزار گماشت تا ماهانه از صندوق اداره اوقاف حقوق دريافت كنند.

14- سيّد حسين معروف به نائب التوليه، فرزند سيدسعيد بن سلطان آل ثابت؛ چون

ص: 330

در هنگام به ارث بردن سمت توليت خردسال بود، به نيابت از او سيّد حسين بن سيّد محمّد على آل ضياءالدين عهده دار امور حرم شد، تا آن كه ناصرالدين شاه در سفر خود به كربلا، سيّد حسين نايب التوليه را عزل كرد و رسماً اين سمت را به سيّد حسين آل ضياء الدين سپرد. در پى اين اقدام، سيّد حسين آل ثابت ناگزير به استانبول رفت تا به كمك حكومت عثمانى سمت خود را بازپس گيرد. امّا در اين كار توفيقى نيافت و در نتيجه راهى ايران شد و در آنجا به تلاشهايى دست زد. شاه ايران در نتيجه اين تلاشها، توليت حرم امام رضا عليه السلام را به او سپرد.

15- سيّد حسين بن محمّد على بن مصطفى بن محمّد بن شرف الدين بن ضياء الدين بن يحيى بن طعمه (طعمه اوّل)؛ به سال 1282 ه. ق. عهده دار توليت شد و تا پايان زندگى؛ يعنى سال 1288 ه. ق. در اين سمت ماند.

16- سيّد مصطفى بن سيّد حسين بن محمّد على آل ضياء الدين؛ پس از درگذشت پدرش سيّد حسين متولى پيشگفته، اين سمت را در اختيار گرفت و تا سال 1297 ه. ق.

آن را عهده دار بود.

17- سيّد محمّد مهدى بن محمّد كاظم بن حسين بن درويش بن احمد آل طمعه؛ پس از درگذشت توليت پيشين در سال 1297 ه. ق. بدين سمت گماشته و به سال 1298 يعنى سال بعد بركنار شد. او كه خطيبى فاضل بود و به سال 1334 ه. ق. درگذشت، نيكوكارى هاى فراوانى داشت. از آن جمله اقدامى است كه روزنامه الزوراى بغداد آن را چنين گزارش مى كند:

«سيّد محمّد مهدى آل طعمه كليددار حرم حضرت ابوالفضل مبلغ 125000 قرش كمك به ساخت كتابخانه رشدى در بغداد كمك كرد.» (1) 415 18- سيّد مرتضى بن مصطفى بن حسين آل ضياء الدين؛ چون در هنگام به ارث رسيدن توليت به وى، هنوز خردسال بود، او سيّد محمّد مهدى توليت پيشگفته در رديف 17، اين سمت را در اختيار گرفت تا هنگامى كه نزد حكومت بغداد از او بدگويى كردند. هنگامى كه حكمران بغداد به زيارت كربلا آمد، از نزديك اطمينان يافت


1- - مدينة الحسين، ج 1، ص 86

ص: 331

سيّدمرتضى توانايى اداره حرم را داراست. از همين روى، به سال 1298 ه. ق. دربار عثمانى فرمان توليت او را صادر كرد. از اين زمان تا هنگام رسيدن سيّدمرتضى به سنّ بلوغ، عمويش سيّد عباس سيّد حسين آل ضياء الدين به نيابت از او امور حرم را عهده دار بود. در روز پنج شنبه 18 ربيع الأوّل سال 1357 ه. ق. (17 ماه مِه 1938 م.) درگذشت. از اقدامات شايسته او مى توان از طرح آبرسانى كربلا ياد كرد. (1) 416 19- سيّد محمّد حسن بن سيّد مرتضى آل ضياءالدين؛ پس از درگذشت پدرش به سال 1357 ه. ق. توليت حرم را در اختيار گرفت. او كه از شخصيتهاى برجسته و فرهيخته و داراى صفات برجسته اى بود، اقدامات و مواضع شايسته اى داشت كه از آن جمله است:

اهداى هديه تشكّر ارزشمندى به عبّاس محمود عقاد به مناسبت تأليف كتاب «ابوالشهدا»، برقرارى صلح ميان مردم كاظمين و نجف در شب عاشوراى 1946 م.

بازداشتن پليس از ورود به حرم حضرت ابوالفضل عليه السلام در خلال قيام مردمى در اكتبر 1952 م. او در روز 16 ربيع الثانى سال 1372 ه. ق. برابر با سال 1953 م. درگذشت و در چهلم درگذشتش مجلس بى همانندى ترتيب دادند و شاعران و اديبان او را رثا گفتند.

20- سيّد بدرالدين بن سيّد محمّد حسن آل ضياءالدين؛ در سال 1372 ه. ق.

عهده دار توليت و به سال 1385 ه. ق. از اين سمت بركنار شد و در روز پنج شنبه 4 شوال 1406 ه. ق. درگذشت.

پس از بركنارى اش در سال 1385 ه. ق.، سيّد حسن سيّد صافى آل ضياء الدين به جاى وى اداره حرم را در دست گرفت.

21- سيّد محمّد حسين بن مهدى آل ضياء الدين؛ از سال 1402 تا 1411 ه. ق.

عهده دار توليت بود. اين كار را با درست انديشى و تدبير به انجام رساند.


1- - همان، ج 4، ص 201 و 202

ص: 332

تصوير

ص: 333

ابوالفضل در شعر فارسى

ماه بنى هاشم

عرش بود خيره در جلال اباالفضل ماه شود تيره از جمال اباالفضل

بود به حق اتّصال او به حقيقت چون به على بود اتّصال اباالفضل

عقل نخستين كه بُد مكمّل آدم بود كمال وى از كمال اباالفضل

ماه بنى هاشم است و از شرف و قدرماه برد سجده بر هلال اباالفضل

پاى نهد از شرف به تارك خورشيدهركه زند بوسه بر نعال اباالفضل

كرد فراموش رزم خندق و صفّين در صف كرب و بلا قتال اباالفضل

قرعه عهد و وفا و همّت و مردى روز ازل زد خدا به فال اباالفضل

جان به فدايش كه نيست در كرم وجودغير اباالفضل كس همال اباالفضل

از پى يارى شاه بى كس و ياورخامه تقدير زد مثال اباالفضل

بردن آب فرات از پى اطفال بود همه همّت و خيال اباالفضل

آه كه انداختند دستش و از كين تنگ به يك دست شد مجال اباالفضل

شد ز يمين ظالمى برون ز كمينگاه تيغ زد و قطع شد شمال اباالفضل

سنگ جحيمش بخوان نه آدم خاكى هركه نسوزد دلش به حال اباالفضل

ص: 334

چون نى كلك «طرب» شكر بفشاندطوطى اگر بشنود مقال اباالفضل (1) 417

*** صحن مقدّس

يا رب اين بارگه كيست كه خورشيد سماهر سحرگه كند از خاك درش كسب ضيا

يا رب اين مرقد پرنور مطهّر از كيست؟كه به تعظيم درش پشت فلك گشته دوتا

يا رب اين اختر تابان ز كدامين برج است كه منوّر بود از راى منيرش بيضا

يا رب اين گوهر رخشان ز كدامين دُرج است كز نظرها همه چون گنج بود ناپيدا

يا رب اين صحن و رواق و حرم از حضرتِ كيست كه ز خاك در او كون و مكان يافت بها

صحن جانبخش ابوالفضل كه در رتبه اوعقل و وهمند دو حيرت زده چون من شيدا

اين همان صحن شريف است كه از فرط شرف خادمش را به سر چرخ برين باشد پا

اين همان بارگه عرش مثال است كه نيست گر كنى هندسه جز عرش برينش همتا

گوهر دُرج امامت، شه جمشيدغلام اختر برج ولايت مه خورشيدلقا


1- - شعرى است از ميرزا محمدنصير اصفهانى ملخص به «طرب» برگرفته از آيينه ايثار. يادآور مى شود مؤلف در اين بخش، فصلى به اشعار عربى در رثاى ابوالفضل اختصاص داده است و مترجم براى بهره يافتن بيشتر خوانندگان، اشعارى فارسى با همين مضمون جايگزين آن كرده است.

ص: 335

ماه تابان بنى هاشم عبّاس على كز غلامىّ درش فخر كند بر دارا

اندرين صحن مقدّس كه بود كعبه جان سعى كن تا كه مقامى به كف آرى به صفا

اين همان منظر پاك است كه سرگردان است چرخ از بهر طواف در او صبح و مسا

از سر شوق اگر پاى در اين صحن نهى دستت از غيب بگيرند به هر رنج و عنا

گر تو را رنج به جان باشد اينجاست علاج گر تو را درد به دل باشد اينجاست دوا (1) 418

***

صاحب لوا

در كنار علقمه سروى ز پا افتاده است يا گلى از گلشن آل عبا افتاده است

در فضاى رزمگاه نينوا با شور و آه ناله جانسوزِ أدْرِكْ يا اخا افتاده است

از نواى جانگداز ساقى لب تشنگان لرزه بر اندام شاه نينوا افتاده است

ناگهان از صدر زين افكند خود را بر زمين ديد بسم اللَّه از قرآن جدا افتاده است

تا كنار نهر علقم بوى عباسش كشيدديد بر خاك سيه صاحب لوا افتاده است


1- - شعرى است از ميرزا محمدحسين عنقا، برگرفته از آيينه ايثار، «مترجم».

ص: 336

دست خود را بر كمر بگرفت و آهى بركشيدگفت پشت من ز هجرانت دوتا افتاده است

خيز برپا كن لوا آبى رسان اندر حرم از چه رو بر خاك اين قدّ رسا افتاده است

بهر آبى در حرم طفلان من در انتظاراز عطش شورى نگر در خيمه ها افتاده است

هرچه شد ناليد عباسش ز لب، لب برنداشت ديد مرغ روح او سوى سما افتاده است

گفت پس جسم برادر را برم در خيمگاه ديد هر عضوى ز اعضايش سوا افتاده است

حال زينب را مگو «علامه» از شه چون شنيددست عبّاس علمدارش جدا افتاده است (1) 419

*** يارى عبّاس

فكند رايت و بوسيد پاى شه عباس كه چند لشكر نابود را بدارم پاس؟!

مرا ز كام تو خشكيده تر شده است گلوتو را ز حال من آشفته تر شده است حواس

فداييان همه در يارى تو جان دادندفداى جان تو، شد وقت يارى عباس

چو شيربچّه يزدان گرفت اذن جهادنمود حمله بدان قوم ناخداى شناس

شكافت لشكر و شد در فرات و آب گرفت شتافت تا برساند به كام خسرو ناس

دو دست داد ولى مشك همچنان بر دوش خداى را به دو دست بريده كرد سپاس

كه شكر دستم اگر رفت آب ماند به جاى كه نوشد آن شه و اطفال آتشين انفاس

چه گويم آه كه آمد ز قوم كين تيرى به مشك آب به هم بردريد چون كرباس


1- - شعرى است از محمد علامه، برگرفته از آيينه ايثار. «مترجم»

ص: 337

چو مشك پاره شد و آب ريخت پندارى كه ريخت بر دل سوزانش سوده الماس

ز پشت زين به زمين اوفتاد و نعره كشيدبه يارى آمدش آن خسرو سپهراساس

چه ديد، ديد ز عبّاس اوفتاد دو دست كشيد آه كه پشتِ مرا زمانه شكست (1) 420

*** چشم مشك

نيست صاحب همتى در نشأتين همقدم عباس را بعد از حسين

در هوادارى آن شاه الست جمله را يك دست بود او را، دو دست

آن قوى، پشت خدابينان ازووآن مشوّش، حال بى دينان ازو

موسى توحيد را، هارون عهداز مريدان جمله كاملتر، به عهد

بُد به عشّاق حسينى پيشروپاك خاطر آى و، پاك انديش رو

عاشقان را بود، آب كار، ازورهروان را رونق بازار، ازو

لاجرم آن قدوه اهل نيازآن به ميدان محبّت، يكّه تاز

روز عاشورا به چشم پر ز خون مشك بر دوش آمد از شطّ چون برون

جانب اصحاب، تازان با خروش مشكى از آب حقيقت پُر، به دوش

شد به سوى تشنه كامان، رهسپرتيرباران بلا را شد، سپر

بس فرو باريد بر وى تير تيزمشك شد بر حالت او اشك ريز

اشك، چندان ريخت بر وى چشم مشك تا كه چشم مشك خالى شد ز اشك

تا قيامت تشنه كامان ثواب مى خورند از رشحه آن مشك، آب

بر زمين آب تعلّق، پاك ريخت وز تعيّن بر سر آن خاك ريخت

هستى اش را دست از مستى فشاندجز حسين اندر ميان چيزى نماند (2) 421

***


1- - شعرى است از وصال شيرازى، برگرفته از آيينه ايثار. «مترجم»
2- - شعرى است از عمان سامانى، برگرفته از آيينه ايثار. «مترجم»

ص: 338

قبله اهل صفا

بر عهد خود ز روى محبت وفا نكردتا سينه را نشانه تير بلا نكرد

تا دست رد به سينه بيگانگان نزدخود را مقيم درگه آن آشنا نكرد

تا هر دو دست را به ره حق ز كف نداددر كوى عشق خيمه دولت به پا نكرد

تا از صفاى دل نگذشت از صفاى آب خود را مدام قبله اهل صفا نكرد

شرح غم شهادت او را به نينوانشنيد كس كه چون نى محزون نوا نكرد

در كارزار عشق چو عبّاس نامدارجان را كسى فداى شه كربلا نكرد

تا داشت جان ز جانب مقصد نتافت رخ تا دست داشت دامن همّت رها نكرد

در راه دوست از سر كون و مكان گذشت وز بذل جان خويش در اين ره ابا نكرد

خالى نگشت كشور الّا ز خيل كفرتا دفع خصم دوست به شمشير لا نكرد

از پشت زين به روى زمين تا نيوفتاداز روى غم برادر خود را صدا نكرد

ره را به خصم با تن بى دست بست، ليك لب را به آه و ناله و افسوس وا نكرد

دل سوخت زين الم كه به ميدان كارزاردشمن هرآنچه تير به او زد خطا نكرد

امّ البنين كه مظهر صبر و شكيب بودغير از فراق، قامت او را دوتا نكرد

غافل ز مهر دوست، «مجاهد» مشو به دل لطفى كه دوست كرد به من كيميا نكرد (1) 422

***

بدر منير

ميان ماه بنى هاشم و مه تابان تفاوت است ز حدّ وجوب تا امكان

مه سپهر شود گاه بدر و گاه هلال ولى نمى رسد اين بدر را دمى نقصان

مزيّن است از آن ماه توده غبرامنوّر است ازين ماه كشور ايمان

حريم اوست شفاخانه خدا، كه ز خلق دراين مقام شود درد بى دوا درمان

نداشت رخصت پيكار آن امير دليرنبود عازم جنگ آن غضنفر غرّان


1- - شعرى از محمدعلى مجاهدى، متخلص به «پروانه»، برگرفته از آيينه ايثار. «مترجم»

ص: 339

ميان معركه اش هركه ديد، با خود گفت دوباره شير خدا كرده روى در ميدان

وفا نگر كه به ياد برادر و اطفال برفت در شط و آمد برون لب عطشان

هنوز نغمه واللَّه لاأذُوق الماء (1) 423

به گوش دل رسد از او كنار آب روان

چه احتياج به آب فرات آن كس راكه تشنه لب او بود چشمه حيوان (2) 424

*** درس وفادارى

بر لب آبم و از داغ لبت مى ميرم هردم از غصه جانسوز تو آتش گيرم

مادرم داد به من درس وفادارى راعشق شيرين تو آميخته شد با شيرم

گاه سردار علمدارم و گاهى سقّاگه به پاس حرمت گشت زنان، چون شيرم

بوته عشق تو كرده است مرا چون زرناب ديگر اين آتش غم ها ندهد تغييرم

گر مرا شور و جوانى و بهار عمر است از خزان تو دگر اى گل زهرا پيرم

غيرتم گاه نهيبم زند از جا برخيزليك فرمان مطاع تو شود پاگيرم

تا كه مأمور شدم علقمه را فتح كنم آيت قهر بيان شد، ز لب شمشيرم

سايه پرچم تو كرد سرافراز مراعشق تو كرد عطا دولت عالمگيرم

كربلا كعبه عشق است و من اندر احرام شد در اين قبله عشاق دوتا تقصيرم

دست من خورد به آبى كه نصيب تو نشدچشم من داد از آن آب روان تصويرم

بايد اين ديده و اين دست دهم قربانى تا كه تكميل شود حجّ من آنگه ميرم

زين جهت دست به پاى تو فشاندم بر خاك تا كنم ديده فدا، چشم به راه تيرم

اى قد و قامت تو معنى «قدقامتِ» من اى كه الهام عبادت ز وجودت گيرم

وصل شد حال قيامم ز عمودى به سجودبى ركوع است نماز من و اين تكبيرم

جسدم را به سوى خيمه اصغر نبريدكه خجالت زده زان تشنه لب بى شيرم


1- - سخن عباس بن على عليه السلام، كه چون در شريعه، تشنگى برادر را به ياد آورد، گفت: به خداوند سوگند آب ننوشم.
2- - شعرى از صغير اصفهانى، برگرفته از آيينه ايثار. «مترجم»

ص: 340

تا كند مدح ابوالفضل امام سجاد عليه السلام نارسا هست «حسان»، شعر من و تقريرم (1) 425

***

آبرو نريخت

آبى براى رفع عطش در گلو نريخت جان داد تشنه كام و به خاك آبرو نريخت

دستش ز دست رفت، و به دندان گرفت مشك كاخ بلند همّت خود را فرو نريخت

چون مهر خفت، در دل خون شفق وليك اشكى به پيش دشمن خفّاش خو نريخت

غيرت نگر كه آب به كف كرد و همتش امّا به جام كام، مى از اين سبو نريخت

چون رشته اميد بريدش ز آب، گفت خاكى، چو من كسى به سر آرزو نريخت (2) 426

***

زمزم و هاجر

قحط آب است و صدف از رنگ گوهر شد خجل هم ز مادر طفل و هم از طفل مادر شد خجل

كافرى از بس كه زان مسلم نمايان ديد دين سر به پيش افكند و در پيش پيمبر شد خجل

هاجرى زمزم پديد آورد و طفلش تشنه بودسعى بى حاصل شد و زمزم ز هاجر شد خجل


1- - شعرى از حبيب اللَّه چايچيان «حسان»، برگرفته از آيينه ايثار. «مترجم»
2- - شعرى از اكبر دخيلى متخلص به «واجد»، برگرفته از آيينه ايثار. «مترجم»

ص: 341

با عمو مى گفت طفلى تشنه كام خود وليك سرفرازم كن رباب از روى اصغر شد خجل

مشك خالىّ و دلى پر از اميد آورده بودوز رخ بى آب و رنگش آب آور شد خجل

سخت سقا بهر آب و آبرو كوشيد ليك عاقبت كوشش، ز سعى آن فلك فرّ، شد خجل

مايه آن پايه همّت، گشت نوميدى ز آب وز لب خشكيده او، ديده تر، شد خجل

روح غيرت، جان مردى، ذات عشق، اصل وفاهريك، از آن ساقى در خون شناور شد خجل

كام پور ساقى كوثر نشد تر، از فرات وز رخ ساقىِ كوثر، حوض كوثر شد خجل

زآن طرف، عبّاس از طفلان خجل، زين سو، حسين آمد و ديد آن فتوّت، از برادر شد خجل

خواست، برخيزد به پا بهر ادب، دستى نبودوآن قيامت قامت، از خاتون محشر شد خجل

ريزش اشكت كند «انسانيا» اين سان سخن بى سخن زين درفشانى درّ و گوهر شد خجل (1) 427

***

بهشتستان يار

گفت اى دست اوفتادى، خوش بيفت تيغ، در دست دگر بگرفت و گفت

آمدم تا جان ببازم، دست چيست مست، كز سيلى گريزد، مست نيست


1- - شعرى است از على انسانى، برگرفته از آيينه ايثار. «مترجم»

ص: 342

خاصه مست باده عشق حسين يادگار مرتضى مير حُنين

خود، به پاداش دو دست فرشى ام حق بروياند، دو بال عرشى ام

تا بدان پَر، جعفر طيّاروارخوش بپرّم در بهشتستان يار

اين بگفت و بى فسوس و بى دريغ اندر آن دست دگر، بگرفت تيغ

حيدرانه تاخت، در صفّ نبردخيره مانده چرخ از بازوى مرد

بركشيده ذوالفقار تيز راآشكارا كرده رستاخيز را

مصطفى با مرتضى مى گفت هين بازوى عبّاس را اينك، ببين

گفت حيدر، با دو چشم تر بدوكه كدامين بازويش بينم، بگو

بينم آن بازو كه تيغ افراخته است يا خود آن بازو، كه تيغ انداخته است

كافرى ديگر درآمد از قفاكرد، دست ديگرش از تن جدا

چون بيافكندند از نامقبلى هر دو دست دست پرورد على

گفت گر شد منقطع، دست از تنم دست جان، در دامن وصلش زنم

بايدم صد دست، در يك آستين تا كنم ايثار شاه راستين

منّت ايزد را كه اندر راه شاه دست را دادم، گرفتم دستگاه

دست من، پرخون به دشت افكنده به مرغ عاشق، پرّ و بالش كَنده به

كيستم من؟ سرو باغ عشق حىّ سرو بالد، چون ببُرىّ شاخ وى

مى كنم در خون، شنا بى دست من برخلاف هر شناور، در زَمن

گرچه ناكرده شنا بى دست كس اين شنا خاص شهيدان است و بس (1) 428

***


1- - شعرى است از سروش اصفهانى، برگرفته از آيينه ايثار. «مترجم»

ص: 343

بحر حيا

اى اميرى كه علمدار شه كرببلايى اسد بيشه صولت، پسر شير خدايى

به نسب پور دلير على آن شاه عدوكش به لقب ماه بنى هاشم و شمع شهدايى

يك جهان صولت و پنهان شده در بيشه تمكين يك فلك قدرت و تسليم به تقدير و قضايى

من چه خوانم به مديح تو كه خود اصل مديحى من چه گويم به ثناى تو كه خود عين ثنايى

بى حسين آب ننوشيدى و بيرون شدى از شطتو يمِ فضل و محيط ادب و بحر حيايى

دستت افتاد ز تن مشك به دندان بگرفتى تا مگر دست دهد باز سوى خيمه گه آيى

گره كار تو نگشود چو از دست هماناخواستى تا مگر آن عقده ز دندان بگشايى

هيچ سقا نشنيدم كه لب تشنه دهد جان جز تو اى شاه كه سقاى يتيمان ز وفايى (1) 429

وفاى ابوالفضل

ذكر سماواتيان ثناى اباالفضل خيل ملك، خادمِ سراى اباالفضل

با مژه رو بد غبار حور بهشتى از حرم و صحن باصفاى اباالفضل

هيچ ز بيگانگى به حق نبرد راه هركه نگرديد آشناى اباالفضل


1- - شعرى از صغير اصفهانى، برگرفته از آيينه ايثار. «مترجم»

ص: 344

پا مكش از درگهش كه عقده گشايى هست به دست گره گشاى اباالفضل

غم نبرد راه بر دلش، به صف حشرهركه بود در دلش ولاى اباالفضل

آب ننوشيد بى حسين و عجب نيست اين روش از همّت و حياى اباالفضل

شُست به راه حسين دست و دل از جان اجر اباالفضل با خداى اباالفضل

پاس وفا داشت آن چنان كه بماندنداهل وفا، مات از وفاى اباالفضل

با شه دين جز به نام سيّد و مولاباز نشد لعل جانفزاى اباالفضل

گشت كمان قدّ شاه دين چو عيان شدغرقه به خون قامت رساى اباالفضل (1) 430

***

دمِ رفتن

آه! افتاد ابوالفضل چو از زين به زمين كرد افغان كه برادر! سوى عباس ببين

شه دين آمد و بنشست ورا بر بالين سَرِ او بر سَرِ زانو بنهاد از تسكين

گفت: خون پاك كن از چشم برادر عباس

تاببيند دم رفتن رخ زيباى تو راتا به جان بوسه زند خاك كف پاى تو را

يك نظر، باز ببيند قد رعناى تو راتا شود مست دگر ره مى و ميناى تو را

تا بنوشد دم مردن مى وحدت زان كاس شاه، خون از رخ و از چشم برادر بزدود

پس ابوالفضل نظر بر رخ آن شاه گشوداستخوانش كه سم اسب عدو خرد نمود

كلك «مفتون» شد واين طرفه مسمّط بسرودطبع وقّاد وى و زد رقمش بر قرطاس (2) 431

***


1- - شعرى از صغير اصفهانى، برگرفته از آيينه ايثار. «مترجم»
2- - قطعه اى از شعر بلند مفتون همدانى، برگرفته از آيينه ايثار. «مترجم»

ص: 345

زيارتنامه حضرت ابوالفضل عليه السلام

اذن دخول اول

«اللَّهُ أَكْبَرُ كَبِيراً وَالْحَمْدُلِلَّهِ كَثِيراً وَ سُبْحَان اللَّهِ بُكْرَةً وَ أَصِيلًا، الْحَمْدُلِلَّهِ الَّذِي هَدَانَا لهذا وَ ما كُنَّا لِنَهْتَدِيَ لَوْ لَا أَنْ هَدَانَااللَّهُ، لَقَدْ جَاءَتْ رُسُلُ رَبِنَا بِالْحَقِّ، السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ، السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا نَبِيَ اللَّهِ، السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا خَاتِمَ النَّبِيِّيْنَ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا سَيِّدَ الْمُرْسَلِينَ، السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا أَبَاالْفَضْلِ الْعَبَّاس بْن أَمِيرِ الْمُؤْمِنينَ وَرَحْمَةُاللَّهِ وَبَرَكَاتُهُ.»

«خداى بزرگ فراتر و بزرگتر است. سپاس فراوان او راست و هر پگاه و شامگاه او را تسبيح گويم. سپاس خداوندى را كه ما را بدين طريق راه نمود و اگر خدا هدايتمان نكرده بود ما آن نبوديم كه راه يابيم. پيامبران پروردگارمان پيام حق را آوردند. سلام بر تو اى فرستاده خدا، سلام بر تو اى پيامبر خدا، سلام بر تو اى خاتم پيامبران، سلام بر تو اى مهتر فرستادگان. سلام بر تو اى امير مؤمنان. سلام بر تو اى ابوالفضل عباس، پسر امير مؤمنان. رحمت و بركات خداوند نيز بر تو باد!»

آنگاه قدرى به درون رو و بر آن درِ ديگر بايست و بگوى:

«سَلَامُ اللَّهِ وَ سَلامُ مَلائِكَتِهِ المُقرَّبِينَ وَ أَنْبِيائِهِ المُرْسَلِينَ وَ عِبادِهِ الصَّالِحِينَ وَ جَمِيعِ

ص: 346

الشُّهَداءِ وَالصِّدِّيقِينَ الزَّاكِياتُ الطَّيِّباتُ فِيما تَغْتَدِي وَ تَرُوحُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنينَ، أَشْهَدُ لَكَ بِالتَّسْلِيمِ وَالتَّصْدِيقِ وَالوَفاءِ وَالنَّصِيحَةِ لِخَلَفِ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّه عَلَيْهِ وَ آلِهِ المُرْسَلِ وَالسِّبْطِ المُنْتَجَبِ وَالدَّلِيلِ العالِمِ وَالوَصِيِّ الْمُبَلِّغِ وَالمَظْلُومِ المُهْتَضَمِ، فَجَزاكَ اللَّه عَنْ رَسُولِهِ وَ عَنْ أَمِيرِ المؤمنِينَ وَ عَن الحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ صَلَواتُ اللَّه عَلَيْهِمْ أَفْضَلَ الجَزاءِ بِما صَبَرْتَ وَاحْتَسَبْتَ وَ أَعَنْتَ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ، لَعَنَ اللَّه مَنْ قَتَلَكَ وَ لَعَنَ اللَّه مَنْ ظَلَمَكَ و لعن اللَّه مَنْ جَهِلَ حَقَّكَ وَاسْتَخَفَّ بِحُرْمَتِكَ، وَ لَعَنَ اللَّه مَنْ حالَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَ ماءِ الْفُراتِ، أَشْهَدُ أَنَّكَ قُتِلْتَ مَظْلُوماً وَ أَنَّ اللَّه مُنْجِزٌ لَكُمْ ما وَعَدَكُمْ جِئْتُكَ يا ابْنَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وافِداً إِلَيْكُمْ وَ قَلْبِي مُسَلِّمٌ لَكُمْ وَ تابعٌ وَ أَنَا لَكُمْ تابعٌ وَ نُصْرَتِي لَكُمْ مُعَدَّةٌ حَتَّى يَحْكُمَ اللَّهُ وَ هُوَ خَيْرُ الْحَاكِمِينَ، فَمَعَكُمْ مَعَكُمْ لَا مَعَ عَدُوِّكُمْ إِنِّي بِكُمْ وَ بِإِيابِكُمْ مِنَ المُؤْمِنِينَ وَ بِمَنْ خَالَفَكُمْ وَ قَتَلَكُمْ مِنَ الكافِرِينَ، قَتَلَ اللَّه أُمة قَتَلَتْكُمْ بِالأَيْدِي وَالأَلْسُنِ.»

«سلام پاك و پيراسته خداوند و سلام پاك و پيراسته فرشتگان مقرّب او، پيامبران فرستاده او، بندگان درستكار او و همه شهيدان و رادمردان، در هر روز و هر شب بر تو اى فرزند امير مؤمنان.

بر تسليم، تصديق، وفادارى و خيرخواهى تو در برابر خلف پيامبر مرسل، سبط برگزيده او، راهنماى آگاه، وصى رساننده رسالت دين و مظلوم ستمديده گواهى مى دهم. خداوند تو را به پاس صبر و پايدارى و يارى گرى ات، از جانب رسول خويش، از جانب امير مؤمنان و از جانب حسن و حسين- كه درود خدا بر همه آنان باد- برترين پاداش دهاد! كه فرجام خوش پاداش آن سراى است.

خداوند لعنت كند كسانى را كه تو را كشتند، لعنت كند كسانى را كه بر تو ستم راندند. لعنت كند كسانى را كه حق تو را انكار كردند و حرمتت را زيرپاى نهادند و لعنت كند كسانى را كه ميان تو و آب فرات جدايى افكندند.

گواهى مى دهم كه تو مظلومانه شهيد شدى و خداوند آنچه را به شما وعده داده است برآورده خواهد ساخت.

اى پسر اميرمؤمنان، به درگاه تو آمده و بر تو وارد شده ام، در حالى كه دلم تسليم شما و سرنهاده شماست و من خود نيز پيرو شمايم و يارى ام برايتان آماده است تا خداوند ميان ما داورى كند كه او برترين داور است. با شمايم، با شمايم، نه با دشمنانتان. من به شما و بازگشتتان

ص: 347

ايمان دارم و در برابر آنان كه با شما مخالفت كردند و شما را كشتند كافرم.

خداوند بكشد مردمى را كه با دست و زبان در كشتن شما شركت جستند.»

سپس به درون رو و خود را به قبر بيفكن و بگوى:

«السَّلَامُ عَلَيْكَ أَيُّها الْعَبْدُ الصَّالِحُ الْمُطِيعَ لِلَّهِ وَلِرسُولِهِ وَ لأمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَالحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ صَلَّى اللَّه عَلَيْهِمْ وَ سَلَّمَ، السَّلَامُ عَلَيْكَ وَ رَحْمَةُ اللَّه وَ بَرَكاتُهُ وَ مَغْفِرَتُهُ وَ رِضْوانُهُ وَ عَلَى رُوحِكَ وَ بَدَنِكَ، أَشْهَدُ وَ أُشْهِدُ اللَّه أَنَّكَ مَضَيْتَ عَلَى ما مَضَى عليهِ البَدْرِيُّونَ وَالْمُجاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّه المُناصِحُونَ لَه فِي جِهادِ أَعْدائِهِ المُبالِغُونَ فِي نُصْرَةِ أَوْلِيائِهِ الذَّابُّونَ عَنْ أَحِبَّائِهِ فَجَزاكَ اللَّه أَفْضَل الجَزاءِ وَ أَكْثَرَ الجَزاءِ وَ أوْفَرَ الجَزاءِ وَ أوْفَى جَزاءِ أَحَدٍ مِمَّنْ وَفَى بِبَيْعَتِهِ وَاسْتَجابَ لَهُ دَعْوَتَهَ وَ أَطَاعَ وُلاةَ أَمْرِهِ، وَ أَشْهَدُ أَنَّكَ قَدْ بالَغْتَ فِي النَّصِيحَةِ وَ أَعْطَيْتَ غايَةَ المَجْهُودِ فَبَعَثَكَ اللَّه فِي الشُّهَداءِ وَ جَعَلَ رُوحَكَ مَعَ أَرْواحِ السُّعَداءِ وَ أعْطاكَ مِنْ جِنانِهِ أَفْسَحَها مُنْزِلًا وَ أَفْضَلَها غُرَفاً وَ رَفَعَ ذِكْرَكَ فِي عِلِّيِّينَ وَ حَشَرَكَ مَعَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَداءِ وَالصَّالِحِينَ وَ حَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً، أَشْهَدُ أَنَّكَ لَمْ تَهِنْ وَ لَمْ تَنْكُلْ وَ أَنَّكَ مَضَيْتَ عَلَى بَصِيرَةِ مِنْ أَمْرِكَ مُقْتَدِياً بِالصَّالِحِينَ وَ مُتَّبِعاً لِلنَّبِيِّيْنَ فَجَمَعَ اللَّه بَيْنَنا وَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَ رَسُولِهِ وَ أَوْلِيائِهِ فِي مَنازِلِ المُخْبِتِينَ فَإِنَّهُ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ.»

«سلام بر تو اى بنده درستكار و اى فرمانبردار خدا و رسول او و امير مؤمنان و حسن و حسين- كه درود و سلام خداوند بر آنان باد-.

سلام و رحمت و بركات و مغفرت و رضوان خداوند بر تو و بر روح و بر بدنت. گواهى مى دهم و خداى را نيز گواه مى گيرم كه تو در همان راهى گام نهادى و راه سپردى كه سپاهيان بدر، مجاهدان راه خدا و خيرخواهان آيين او در پيكار با دشمنانش و نيز همه آنان كه در يارى اولياى او حد نشناختند و از دوستان او دفاع كردند در پيش گرفته بودند. خداوند تو را برترين پاداش، بيشترين پاداش، گسترده ترين پاداش و كاملترين پاداش دهاد كه به هركس كه به بيعت او وفا كند و به دعوت او پاسخ دهد و از واليان حكومت او فرمان برد دهى.

گواهى مى دهم كه تو در خيرخواهى حد نشناختى و آنچه توانستى تقديم داشتى. خداوند تو

ص: 348

را در شمار شهيدان برانگيزد، روح تو را با روح سعادت يافتگان همراه كند، از بهشت خويش گشاده ترين سراى و برترين خانه به تو دهد، نام تو در آسمانها بلند گرداند، و تو را با پيامبران، رادمردان، شهيدان و درستكاران- كه دوستان و همراهان نكويند- محشور بدارد.

گواهى مى دهم كه تو نه كوتاهى ورزيدى و نه گام پس نهادى و با آگاهى بدانچه بر آن هستى، راه خويش در پيش گرفتى و به صالحان اقتدا و از پيامبران پيروى كردى. خداوند ما و شما و رسول و اولياى خود را در سرايى كه سرسپردگان درگاهت دارند، در كنار هم گرد آورد، كه او خود بخشاينده ترين مهرورزان است.»

سپس به سمت بالاسر برو، در آن جا دو ركعت نماز بگزار و پس از نماز بگوى:

«أللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ لاتَدَعْ لِي فِي هذَا المَكانِ المُكَرَّمِ وَ المَشهَدِ المُعَظَّمِ ذَنْباً إلَّا غَفَرْتَهُ وَ لا هَمَّاً إلَّا فَرَجْتَهُ وَ لا عَيْباً إلَّا سَتَرْتَهُ وَ لا رِزْقاً إلَّا بَسَطْتَهُ وَ أَدْنَيْتَهُ وَ لا شَمْلًا إلَّا جَمَعْتَهُ وَ لا مريضاً إلّاشَفْيتَه وَلا غائِباً إلَّا حَفَظْتَهُ وَ لا حاجَةً مِنْ حَوائِجِ الدُّنْيا وَالآخِرَةِ لَكَ فِيها رضِىَ وَ لِي فِيها صَلاحٌ إلَّا قَضَيْتَها يا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ.»

«خداوندا! بر محمد و آل محمد درود فرست و در اين جاى گرامى و در اين مزار پرعظمت والا برايم مگذار هيچ گناهى مگر كه آن را آمرزيده اى، اندوهى مگر كه آن را گشوده اى، عيبى مگر كه آن را پوشانده اى، روزيى، مگر كه آن را وسعت داده اى و نزديكم آورده اى، پريشانيى مگر كه برطرف ساخته اى، بيمارى اى، مگر كه شفا بخشيده اى، و حاجتى از حاجتهاى دنيا و آخرت كه رضاى تو و صلاح من در آن است، مگر كه برآورده اى، اى مهربانترين مهربانان.»

آنگاه نزد ضريح بازگرد و در پايين پاى بايست و بگوى:

«السَّلَامُ عَلَيْكَ يا أَبَاالفضل العَبَّاسَ ابْنِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ، السَّلَامُ عَلَيْكَ يا ابْنَ سَيِّدَالوَصِيِّينَ، السَّلَامُ عَلَيْكَ يا ابْنَ أَوَّل القَوْمِ إِسْلاماً وَ أَقْدَمِهِمْ إِيماناً وَ أَقْوَمِهِمْ بِدِينِ اللَّهِ وَ أَحْوَطِهِمْ عَلَى الإِسْلامِ أَشْهَدُ لَقَدْ نَصَحْتَ لِلَّه وَ لِرَسُولِهِ وَ لأَخِيكَ فَنِعْمَ الأخُ المَواسِي لأخيه فَلَعَنَ اللَّهُ أُمَّةً قَتَلَتْكَ وَ لَعَنَ اللَّه أُمَّةً ظَلَمَتْكَ وَ لَعَنَ اللَّهُ أُمَّهً اسْتَحَلَّتْ مِنْكَ المَحارِمَ وَ أَنْتَهَكَتْ في قَتْلك حُرْمَةَ الأِسْلامِ فَنِعْمَ الصَّابِرُ الْمُجاهِدُ المُحامِى النَّاصِرُ وَالأخُ

ص: 349

الدَّافِعُ عَنْ أَخِيهِ المُجِيبُ إِلَى طاعَةِ رَبِّهِ الرَّاغِبُ فِيما زَهِدَ فِيهِ غَيْرُهُ مِنَ الثَّوابِ الجَزِيلِ وَ الثَّناءِ الجَمِيلِ وَ أَلْحَقَكَ اللَّه بِدَرَجَةِ آبائِكَ فِي جنّاتِ النَّعِيمِ. أللّهُمَّ إِنِّي تَعَرَّضْتُ لِزِيارَةِ أَوْلِيائِكَ رَغْبَةً فِي ثَوابِكَ وَ رَجاءً لِمَغْفِرَتِكَ وَ جَزِيلِ إِحْسانِكَ فَأَسْئَلُكَ أَنْ تُصَلِّىَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ وَ أَنْ تَجْعَلَ رِزْقِي بِهِمْ داراً وَ عَيْشِي بِهِمْ قارّاً وَ زِيارَتِي بِهِمْ مَقْبُولَةً وَ حَياتِي بِهِمْ طَيِّبَةً وَ أَدْرِجْنِي إِدْراجَ الْمُكْرَمِينَ وَاجْعَلْنِي مِمّنْ يَنْقَلِبُ مِنْ زِيارَةِ مَشاهِدِ أَحِبَّائِكَ مُفْلِحاً مُنْجِحاً قَدِ اسْتَوْجَبَ غُفْرانَ الذُّنُوبِ وَ سَتْرَ العُيُوبِ وَ كَشْفَ الكُرُوبِ إِنَّكَ أَهْلُ التَّقْوَى وَ أَهْلُ المَغْفِرَةِ».

«سلام بر تو اى ابوالفضل، اى عباس، اى پسر امير مؤمنان، سلام بر تو اى پسر سرور اوصيا، سلام بر تو اى پسر آن كه نخستين اسلام آورده، آغازين مؤمن، برپاى دارنده ترين و دلسوزترين بر آيين است.

گواهى مى دهم كه براى خدا و رسول او و برادرت خيرخواهى كردى، و تو خود چه خوش برادر همراه و همدرد براى برادر خويش بودى.

خداوند لعنت كند گروهى را كه تو را كشتند، لعنت كند گروهى را كه بر تو ستم راندند، لعنت كند گروهى را كه حرمت شكستند و با كشتن تو، حرمت آيين زير پاى نهادند.

تو خوش پايدار مجاهد، مدافع يارى ده، و برادر دفاع كننده از برادر خويشى كه به فرمان پروردگار پاسخ گفته و بدان پاداش فراوان و ستايش درخورى كه ديگران بدان بى رغبتى كردند، دل سپرده است.

خداوند تو را به همان مرتبه اى در بهشت رساند كه پدرانت آنجايند.

خداوندا! من به اميد پاداش تو و به چشمداشت بخشايش و مغفرت تو و در آرزوى احسان و كرم بسيار تو آهنگ زيارت اوليايت كرده ام، و اينك از تو مى خواهم بر محمد و خاندان پاكش درود فرستى، به بركت آنان روزى ام را سرشار، زندگى ام را آرام و برخوردار، زيارتم را پذيرفته، و حياتم را پاك و پيراسته بدارى و مرا بدان پله كمال بالا برى كه گرامى داشته شدگان درگاهت بدان بالا برده اى، و مرا از كسانى قرار دهى كه چون از زيارت مرقد دوستانت باز مى گردند كامياب و كامروايند و آمرزش گناهان، پوشيده شدن كاستيها و گشوده شدن گره هاى زندگى خويش را سزاوار شده اند. تو خود شايسته پروايى و سزامند بخشايش و آمرزشى.»

ص: 350

فرجامين سخن

به قلم محمدعلى داعى الحق

با ياد خداوند.

اى خدايى كه به نعمت ايمان بر ما منت نهادى و به پيروى از قرآن راه نمودى، تو را سپاس.

هم درود و سلام تو بر سرورمان محمد و خاندان پاك و پيراسته او.

چندى پيش توفيق آن يافتم كه دستنوشت كتاب ارجمند «تاريخ مرقد العباس» را كه اثر خامه دوست فرهيخته و استاد پژوهشگر سيد سلمان آل طعمه- خداوند او را عمرى دراز دهاد!- است بخوانم. اين كتاب را در فصل بنديهايش نوآور، در ارائه جستارها خوش منظر و در بيان اوصاف و جزئيات اين مرقد مطهر داراى دقت نظر يافتم. در اين كتاب سخن از مرقد شهيدى مجاهد است كه در راه خداوند و در يارى دين خدا و دفاع از برادر خويش حسين بن على عليهما السلام در زير پرچم اسلام به پيكارى سخت دست يازيد و خود علمدار پيكارى شد كه رويارويى همه كفر با همه اسلام بود. او ساقى تشنگان آوردگاهى بود كه بر دامن خود زيباترين و جاودانه ترين حماسه تاريخ جهاد و دلاورى را ديد؛ جهادى كه براى اسلام تاريخى نو ساخت و براى همه مجاهدان راهى و شيوه اى تازه فراپيش نهاد، تا آن روز كه خداوند مجاهدان را وارثان زمين كند.

ص: 351

حماسه كربلا تنها و تنها براى استوارتر ساختن اصول و آموزه هاى اسلام شكل گرفت و همه، اخلاص و شرافت و عظمت بود و در اين حماسه، ابوالفضل دست توانا و بازوى راستين برادر خود حسين بن على عليهما السلام مهتر جوانان بهشت بود تا با يارى او بتواند آن بار سخت و سنگينى را كه بر دوشش نهاده شده است بردارد و با كاروان گرانقدرى از گزيدگان اهل بيت و ياران وفادارى كه شهيد راه عدالت، عزت و كرامت شدند به منزل مقصود رساند. آن همراهان با همه آنچه در توان داشتند، در راه دفاع از اسلام و كانون جاودان آن قرآن كريم در صف پيكار ايستادند و بدين ايستار ستودنى آن پايگاه بلند آرزو كردنى را فراچنگ آوردند و هم در اين سراى به منزلتى بلند و حرمت و عزت و عظمتى درخور رسيدند و هم در آن سراى بهشت جاودانه را از آن خود ساختند.

به هر روى، خواندن كتاب حاضر سيره اى روشن از شهيد طف و مجاهد راه خدا و ياور و علمدار حسين عليه السلام، عباس بن على عليهما السلام فراروى مى نهد و از رهگذر اين سيره درس پايدارى، ايستادگى، پايمردى، همراهى و برادرى به ما مى آموزد و از اين سخن مى گويد كه چگونه انسان مى تواند آن هنگام كه بحرانها روى مى كند و سختيهاى زندگى چنگ و دندان مى نماياند و زمانه روى ترش مى كند و راه را بر زندگى مى بندد، به اندازه سرانگشتى از اصول و آيين خود دست برندارد و سر سوزنى از راه خويش كناره نگزيند.

بلكه با همه هستى اش به كوره آزمونهاى سخت و دشوار فرو رود و با جان و روانى گداخته، صيقل يافته، پليدى وانهاده و طهارت يافته از آن بيرون آيد و بدين سان ايستارى جاودانه از خود بر جاى نهد كه تا زندگى هست و تا جان هست آن نيز هست.

اين است ايستار مردان مرد، و اين است اراده اوليا و گزيدگان و بزرگان.

اينك قرنها و سده ها از رخداد عاشورا گذشته، اما همچنان مشعلى كه آن روز در كربلا روشن كرده اند روشن و روشنگر مى ماند و در جاى جاى خود و در بندبند و صفحه صفحه و سطرسطر كتاب حماسه خود راه آزادگى مى نماياند.

كتابى كه از آن سخن مى گويم تنها يك صفحه از صفحه هاى زرين و روشن كتاب عاشورا فرارويتان مى گذارد ... اينك آن كتاب جاويدان آينه اى روشن است براى هركس كه مى خواهد در راه اسلام گام فراپيش نهد، به دعوت اين آيين بگرود و در راه دعوت

ص: 352

ديگران به بنيادها و آموزه هاى ارزشمند و نيز اهداف بلند آن گامى بردارد و بر فراز قله بلند استقامت و پايدارى بايستد و پرچم رسالت محمّدى را دور از هر انحراف و كژى و هر سستى و گسستگى افراشته بدارد.

از خداوند مى خواهم اهل ادب و فضل و دانش و فرهيختگى را به پرداختن بدين تجربه هاى گرانسنگ تاريخ بشر و بازكاويدن روشن ناشده و ترسيم روشن تر حقايق نورانى تاريخ اسلام و مردان آن، براى امت توفيق دهد تا فرزندان اين امت نسلى در پى نسلى از اين جستارها سود برند و به روشنى و درستى تاريخ آيين خود و تاريخ مردانى كه اين آيين را زنده نگهداشته اند بدانند.

مباد كسى در پى هوسهاى نفس بدخواه رود يا جان و دل را خفتنگاه وسوسه ها و ترديدهايى كند كه شيطانهاى جن و انس الهامگر آنند، و مباد آنگاه با جريانهاى زودگذر و بى فرجامى همراه شود كه بيش از هرچيز مصداق و يادآور اين آيت كلام خدايند كه فرمود:

«اى پيامبر، كسانى كه در كفر شتاب مى ورزند تو را غمگين نسازند؛ چه، از آنان كه با زبان خود گفتند «ايمان آورديم» و حال آن كه دلهايشان ايمان نياورده بود، چه از يهوديان كه گوش مى سپارند تا دستاويزى براى تكذيب بيابند و به گوش مردمانى كه نزد تو نيامده اند برسانند. آنان سخن را از جاى خود دگرگون مى كنند و مى گويند: اگر اين حكم به شما داده شد آن را بپذيريد و اگر آن به شما داده نشد دورى كنيد. هركس كه خداوند سرگشتگى اش را بخواهد تو براى او در برابر خدا هيچ كار نتوانى كرد. آنان كسانى اند كه خداوند نخواسته است دلهايشان را پاك گرداند، آنان را در اين سراى زبونى و خوارى و در آن سراى عذابى بزرگ است.»

آرى، تاريخ، خود، حقيقت را بازمى تاباند و از چهره كسانى كه در دلهايشان بيمارى خانه كرده و در جانهايشان گمراهى و كژى لنگر انداخته و خداوند بر بيماريشان افزوده و كردارهاى شايسته آنان را نيز تباه كرده است نقاب فرو مى افكند.

سخن پايانى آن كه: براى استاد فاضل و پژوهشگر سيد سلمان طعمه آرزوى توفيق و پايدارى و پايمردى بر راه درست و شيوه بايسته اى دارم كه خود بدان رسيده و در همه

ص: 353

پژوهشهاى ادبى و تاريخى و در همه نوشته هايش آن را در پيش گرفته است؛ او خود را پايبند آن مى داند كه رخدادهاى تاريخ را همان گونه كه رخ داده است نقل كند و تصويرى روشن براى مخاطبان امروز فراروى نهد، گويا كه به ديده خود آن رخداد را مى نگرند.

خداوند ما را به خدمتگزارى آيين پرآوازه اسلام توفيق دهد و از رهگذر تلاشهايى كه بدانها دست مى يازيم، فرزندان اين امت را بهره مند سازد؛ آن سان كه ما را از دانش و دستافريد پيشينيان برخوردار ساخته است.

آخرين سخن آن كه خداى جهانيان را ستايش و سپاس و پيامبران و فرستادگان و بندگان درستكار او را درود و بدرود.

9 محرم 1414 ه. ق/ 30 ژوئن 1993 م.

ص: 354

تصوير ص 336

ص: 355

تصوير ص 337 و 338

ص: 356

كتابنامه

الف: كتابها

آيينه ايثار، شاهرخى، محمود و كاشانى، مشفق

ابصار العين في انصار الحسين، سماوى، محمد

ابوالشهداء، عقاد، عباس محمود

ابوهريره شيخ المضيرة، ابوريّه، محمود

احسن الوديعه، موسوى كاظمى، محمدمهدى

الاحكام السلطانيه، ماوردى، ابوالحسن على

الاخبار الطوال، دينورى، احمد بن داوود

رشاد الاذهان، ابن نعمان، محمد بن محمد (مفيد)

الارض والتربة الحسينية، كاشف الغطاء، محمدحسين

الاسر الحاكمة و رجال الادارة والقضاء في العراق، رؤوف، عماد عبد السلام

الاعلام، زركلى، خيرالدين

اعيان الشيعه، عاملى، محسن امين

الامالى، طوسى، محمد بن حسن

انيس الشيعه، جعفرى طيارى، محمد عبدالحسين

ص: 357

بحار الانوار الجامعة لاحاديث الائمة الأطهار، مجلسى، محمدتقى

بطل العلقمى، مظفر، عبدالواحد

بغية النبلاء فى تاريخ كربلاء، قزوينى، ابراهيم شمس الدين

*** تاريخ جغرافيايى كربلاى معلى، عمادزاده، حسين

تاريخ طبرى (تاريخ الأمم والملوك)، طبرى، محمد بن جرير

تاريخ كربلا، كليددار، عبدالجواد

تاريخ العراق بين الاحتلالين، عزاوى، عباس

تاريخ مدينة دمشق، ابن عساكر، على بن حسن

تاريخ مساجد بغداد و علماءها، آلوسى، محمد شاكرى

تحفة الازهار و زلال الانهار، ابن شدقم، ضامن

تحفة العالم، بحرالعلوم، سيدجعفر

تحفة النظار (رحله ابن بطوطه)، ابن بطوطه، محمد بن عبداللَّه

تذكرة الخواص، ابن جوزى، سبط

تراث كربلاء، آل طعمه، سلمان هادى

تلخيص مجمع الآداب، ابن فوطى، عبدالرزاق

الجامع المختصر فى عنوان التاريخ و عيون السير، ابن ساعى، على

جغرافية كربلاء القديمه و بقاعها، كليددار، عبدالجواد

*** الحسين فى الفكر المسيحى، بارا، آنتوان

الحوادث الجامعة، ابن فوطى، عبدالرزاق بن احمد

*** الدرة البهية فى نقل كربلاء و تربتها الزكية، براقى نجفى، حسين

ديوان ابن كمونه، ابن كمونه

***

ص: 358

ذخائر العقبى، طبرى، عبداللَّه بن احمد

*** رحلات عبدالوهاب عزام، عزام، عبدالوهاب

روضات الجنات، خوانسارى، محمدباقر

*** سمو المعنى فى سمو الذات، علايلى، عبداللَّه

*** الشرف المؤيد لآل محمد، نبهانى، يوسف بن اسماعيل

*** الصواعق المحرقة، ابن حجر هيتمى، احمد بن محمد

*** العراق قديما و حديثا، حسينى، سيد عبدالرزاق

العرب قبل الاسلام، زيدان، جرجى

عقيدة الشيعه، رونلدسن

العمارات العربية الاسلامية فى العراق، سليمان، عيسى و همكاران

عدة الطالب، حسينى، جمال الدين احمد بن على

*** غاية الاختصار فى البيوتات العلوية المحفوظة من الغبار، ابن طقطقى، محمد بن على

*** فرحة الغرى، ابن طاووس، سيد عبدالكريم بن جلال الدين

*** قمر بنى هاشم، مكرم، عبدالرزاق موسوى

*** الكامل فى التاريخ، ابن اثير، ابوالحسن على

كامل الزيارات، قولويه، ابوالقاسم جعفر بن محمد

ص: 359

الكرام البررة فى اعلام المائة الثالثة عشرة، تهرانى، آقابزرگ

كربلاء فى الذاكرة، آل طعمه، سلمان هادى

*** الكشكول، بهايى، محمد بهاءالدين عاملى

*** لسان العرب، ابن منظور، محمد بن مكرم

*** مجالى اللطف بارض الطف، سماوى، محمد

مدايح و مراثى حضرت ابوالفضل در شعر فارسى، احمدى بيرجندى، احمد

مدينة الحسين، آل كليددار، محمدحسن

مروج الذهب و معادن الجوهر، مسعودى، على بن حسين

مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، نورى، ميرزا حسين

مشهد الامام الحسين عليه السلام، ماهر محمد، سعاد، قاهره، 1388 ه. ق.

معارف الرجال، حرزالدين، محمد

معالى السبطين، مازندرانى، محمدمهدى

معجم البلدان، حموى، ياقوت

معجم الشعراء، مرزبانى

معجم المؤلفين، كَحّاله، عمررضا

مقاتل الطالبيين، ابوالفرج اصفهانى، على بن حسين

مقتل الحسين، مقرم، عبدالرزاق موسوى

مناقب آل ابى طالب، ابن شهر آشوب، محمد بن على

مناقب سلمان، نورى، تهران، 1285 ه. ق.

مناهل الضرب فى انساب العرب، اعرجى، سيدجعفر

المنتظم فى تاريخ الملوك و الأمم، ابن جوزى، سبط

من لايحضره الفقيه، ابن بابويه، محمد بن على (صدوق)

ص: 360

موارد الاتحاف فى نقباء الاشراف، كمونه، عبدالرزاق

موسوعة العتبات المقدسه، خليلى، جعفر

*** نزهة اهل الحرمين فى عمارة المشهدين، صدر، سيدحسن

نزهة الجليس و منية الاديب الانيس، مكى، عباس

نهضة الحسين، حسينى، سيد هبةاللَّه

وفيات الاعيان و ابناء الزمان، ابن خلكان، احمد

ب: مجلات و روزنامه ها

الاقلام، مجله

الرائد، مجله

رسالة الشرق، مجله

الزوراء، روزنامه

العرفان، مجله

مجلة المجمع العلمى العراقى، مجله

المقتبس، مجله

المنار، روزنامه (1) 432

پي نوشت ها


1- سلمان هادى آل طعمه، كربلا و حرمهاى مطهر، 1جلد، نشر مشعر - تهران، چاپ: 1، 1414 ه. ق..

ص: 361

1 ( 1)- اخبار الطوال، دينورى، ص 250

2 ( 2)-« در كربلا مركب و كاروان مرا از حركت باز بداشت و نيز در سرزمين عين آن را متوقف ساخت تا طراوتش به ضعف و سستى گراييد. چون از منزلى بيرون شد ديگر بار به همان منزل بازگشت، سوگند به خدا، من اين را هيچ مى انگارم. و مركب مرا مردانى سياه چشم از ذبان، از آب هر جوى و شريعه باز مى دارند.»

3 ( 3)-« چون به كربلا، آنگاه لعلع و سپس جوز العذيب و نوائح در آمد. به آهنگ تو پى برد وهمراه با ديگر دشمنان بدخواه سرفرمانبرى فرود آورد.»

4 ( 1)- الحسين في الفكر المسيحى، آنتوان بارا، ص 213

5 ( 1)- گياهى است پايا از تيره خلنگها كه انواع بسيار دارد و بيشتر آنها بيابانى و برخى از آنها زمينى است. برگبوى كوهستانى،، نك: لاروس.-« مترجم».

6 ( 1)\s\iُ- إنّي يذكرني هنداً وجارتها\z بالطفّ صوتُ حمامات على نيق\z\E\E

نك: مجله المقتبس، چاپ دمشق، دوره هفتم، شماره 10، شوال 1330 ق./ 1912 م.، ص 750

7 ( 2)- ابن حجر، الصواعق المحرقه، ص 115؛ سيد محسن امين عاملى، اعيان الشيعه، ج 4، ص 139

8 ( 3)\s\iُ- مررت على ابيات آل محمّد\z فلم أرها امثالها يوم حلّت\z فلا يبعداللَّه الديار وأهلها\z وإن أصبحت منهم برغمي تخلّت\z ألا إنّ قتلى الطفّ من آل هاشمٍ\z أذلّت رقاب المسلمينَ فذلّت\z\E\E

نك: معجم البلدان، ج 6، ص 52

9 ( 1)- تاريخ طبرى، ج 6، ص 232؛ الكامل ابن اثير، ج 4، ص 23

10 ( 2)\s\iُ- و مذ اخذت في نينوى لهم النوى\z ولاح بها للغدر بعض العلائم\z غدا ضاحكاً هذا و ذا متبسماً\z سروراً وما ثغر المنون بباسم\z\E\E

11 ( 3)\s\iُ- ذكر الطفوف و يوم عاشوراء\z منعا جفونى لذّة الإغفاء\z وتذكري رزء الحسين بنينوى\z أغرى دموع العين بالإجراء\z\E\E

نك: جغرافية كربلاء القديمة وبقاعها، عبدالجواد كليددار، نسخه خطى، ص 30

12 ( 1)- المقتبس، چاپ دمشق، دوره هفتم، شماره 10( شوال 1330 ق./ 1912 م.)، ص 750

13 ( 2)- نورى، مناقب سلمان، تهران، 1285 ه. ق.، باب ششم.

14 ( 1)- وكأنّ بأوصالي تقطعها عسلان الفلوات بين النواويس وكربلاء. ظاهراً بر خلاف آنچه مؤلّف آورده، اين خطبه در مكّه ايراد شده است. نك: اللهوف، ص 53-« مترجم».

ص: 362

15 ( 2)- جرجى زيدان، العرب قبل الاسلام، چاپ سوم، ص 187

16 ( 3)- بر خواننده گرامى پوشيده نماند كه يكى از معانى« عقر» سربريدن و سربريده شدن است،« مترجم».

17 ( 1)- ياقوت حموى، معجم البلدان، ماده عقر.

18 ( 2)- ابن خلكان، وفيات الأعيان، ج 2، ص 429

19 ( 3)- معجم البلدان، ج 6، ص 261، مادّه غاضريه.

20 ( 4)- محمّد حسين كليدار، مدينة الحسين، ص 14

21 ( 5)-« ميل» مسافتى به اندازه يك چشم رسى و برابر با 1609 متر است،« مترجم».

22 ( 1)- حرم الحسين الذي اشتراه أربعة أميال في أربعة أميال فهو حلال لولده و مواليه و حرام على غيرهم ممّن خالفهم وفيه البركة.

23 ( 2)- جغرافية كربلاء القديمة وبقاعها، ص 12

24 ( 1)\s\iُ- يا كوكب العرش الذي من نوره\z الكرسي والسبع العلى تشعشُع\z كيف اتّخذت الغاضريّة مضجعاً\z والعرش ودّ بأنّه لك مضجع\z\E\E

25 ( 2)\s\iُ- كرامٌ بأرض الغاضريّة عرّشوا\z وطاب لهم أرجاء تلك المنازلِ\z\E\E

26 ( 3)- معجم البلدان، مادّه قصر،« قصر مقاتل».

27 ( 1)\s\iُ- وبالقصر ما جربتموني فلم أخم\z ولم أكُ وقّافاً ولا طائشاً فشَلَ\z وبارزت أقواماً بقصر مقاتل\z وضاربت أبطالًا ونازلتُ من نَزَلَ\z\E\E

28 ( 2)\s\iُ- كأن لم يكن يوم بزورة صالحٍ\z وبالقصر ظلّ دائم وصديقُ\z ولم أرد البطحاء يمزج ماؤها\z شراب من البروقتين عتيقُ\z وإنّي وإن كانوا نصارى أحبّهم\z ويرتاح قلبي نحوهم ويتوقُ\z\E\E

29 ( 3)- مبرد، الكامل، ج 15، ص 31

30 ( 1)- ابن منظور، لسان العرب، ج 5، ص 303

31 ( 2)- تاريخ كربلا، چاپ دوّم، ص 60

32 ( 1)- چون آهنگ زيارت ابا عبداللَّه كردى بر ساحل فرات غسل كن و سپس جامه هاى پاك بپوش و با پاى برهنه روانه شو، كه اينك در حرمى از حرمهاى خدا و رسول اويى. از همان هنگام اللَّه اكبر، لا إله إلّااللَّه، و حمد و تعظيم خداوند مى گويى و بر محمّد و خاندان او درود مى فرستى تا به درب حائر حسينى برسى. نك: كامل الزيارات، جعفربن قولويه، نجف، 1356 ه. ق.، ص 198

33 ( 2)- هبة الدين حسينى، نهضة الحسين، ص 80

34 ( 3)\s\iُ- إذا هي حلّت كربلاء فلعلعا\z فجوز العذيب دونها النوائحا\z\E\E

35 ( 1)- ذخائر العقبى، ص 148

36 ( 2)- ابن حجر، الصواعق المحرقه، ص 115

ص: 363

37 ( 3)\s\iُ- أفاطم لو خلت الحسينِ مجدّلًا\z و قد ماتَ عطشاناً بشطّ فراتِ\z إذاً للطمتِ الخدّ فاطمُ عنده\z وأجريتِ دمع العين في الوجناتِ\z نفوس لدى النهرينِ من أرض كربلا\z معرسهم فيها بشطّ فراتِ\z\E\E

38 ( 4)\s\iُ- ألم ترها متى من حبّ ليلى\z على شاطئ الفراتِ لها صليلُ\z فلو شربتْ بصافي الماء عذبٌ من\z الأقذاء زايلها العليلُ\z\E\E

39 ( 1)- محمّد سماوى، مجالي اللطف بأرض الطف، ص 4

40 ( 1)- عبداللَّه علايلى، سمو المعنى فى سمو الذات، ص 154

41 ( 1)- محمود ابوريه، ابوهريره شيخ المضيره، ص 145

42 ( 2)- همان، ص 21

43 ( 1)- عبدالرزاق موسوى مكرم، مقتل الحسين عليه السلام، ص 67

44 ( 1)- احزاب: 33،« خداوند فقط مى خواهد آلودگى را از شما خاندان پيامبر بزدايد و شما را پاك و پاكيزه گرداند.»

45 ( 2)- شورى: 22،« بگو بر آن از شما پاداشى نخواهم مگر دوستى درباره خويشاوندان.»

46 ( 1)- آل عمران: 61،« پس هر كه در اين باره پس از دانشى كه تو را حاصل آمده، با تو محاجّه كند، بگو: بياييد پسرانمان و پسرانتان و زنانمان و زنانتان، و ما خويشان نزديك و شما خويشان نزديك خود را فراخوانيم سپس مباهله كنيم، و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم.»

47 ( 2)- ابوالقاسم على بن عساكر، تاريخ دمشق، با تحقيق محمّد باقر بهبودى، فصل:« الحسين ريحانة الرّسول».

48 ( 1)- نك: تاريخ دمشق، فصل« الحسين ريحانة رسول اللَّه». گفتنى است مجموعه احاديث رسيده درباره فضايل امام حسين عليه السلام و اهل بيت در كتب اهل سنت را فيروزآبادى در كتاب« فضائل الخمسه من الصحاح الستّه» گرد آورده است. درباره امام حسين نك:« فضائل الخمسه»، ج 3، ص 205- 281- 314- 373،« مترجم».

49 ( 1)-« النّاسُ عَبيدُ الدُّنيا والدّينُ لَعِقٌ عَلى ألْسِنَتِهِمْ يَحُوطُونَهُ ما دَرَّتْ مَعايِشُهُمْ فإذا مُحِّصُوا بِالْبَلاءِ قَلَّ الدّيّانُونَ.»

50 ( 2)-« خُطَّ المَوْتُ عَلى وُلْدِ آدَمَ مَخَطَّ القِلادَة عَلى جيدِ الفَتاةِ.»

51 ( 1)-« وَاللَّه لا أُعطيكُمْ بِيَدي إعطاءَ الذَّليل وَلا أقِرُّ لَكُمْ إقرارَ العَبيدِ، يَأْبى اللَّه ذلِك ورَسُولُهُ وحُجُورٌ طابَتْ وَطَهُرَتْ وأُنُوفٌ حَمِيَّةٌ ونُفُوسٌ زَكِيّةٌ مِنْ أنْ نُؤْثِرَ طاعَةَ اللِّئامِ على مَصارِعِ الكِرامِ.»

52 ( 2)-« لا أرَى المَوْتَ إِلّا سَعادَةً وَالحَياةَ مَعَ الظّالِمِينَ إلّابَرَماً.»

ص: 364

53 ( 3)-« إنّي لَمْ أَخْرُجْ أشِراً وَ لا بَطراً ولا مُفْسِداً ولا ظالِماً وإنّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الإصْلاحِ في أُمَّةِ جَدِّي أُريدُ أنْ آمُرَ بِالْمَعْروفِ وأنهى عنِ المُنْكَرِ فَمَنْ قَبِلَني بِقَبوُلِ الحقِّ فاللَّهُ أولى بالحقّ ومَنْ رَدَّ عَلَيَّ هذا أصْبِرُ حتّى يَقضِىَ اللَّه بَيني وَبَينَ القَومِ بالحقِّ وهُوَ خَيْرُ الحاكِمِينْ.»

54 ( 4)-« سُحْقاً لَكُمْ يا عبيدَ الأَمَةِ وَ شُذاذَ الأَخرابِ ونَبَذَةَ الكِتابِ وَمُحَرِّفي الْكَلِمِ وَعَصَبَةِ الآثامِ وَنَفَثَةِ الشيطانِ وَ مُطْفِئي السُّنَنِ.»

55 ( 5)-« ألا تَرَوْنَ الى الحَقِّ لا يُعمَلُ بِهِ وَ الَى الْباطِلِ لا يَتَناهى عَنهُ لِيَرْغَبَ الْمُؤْمِنُ فِي لِقاءِ رَبِّهِ.»

56 ( 6)-« اجَل، واللَّه الغَدْرِ فِيكُمْ قَدِيمٌ شَجَت إلَيهِ أُصولكم وَتَآزَرَتْ عَلَيهِ فُروعُكمْ فَكُنتُمْ أخبَثَ ثَمَرٍ شَجِيٌّ لِلنّاظِر وَآكِلَةٌ لِلْغاصِبِ.»

57 ( 1)-« أصْبَحتُ وَ لِي رَبٌّ فَوقِي وَالنّارُ أمامِي وَالْمَوتُ يَطْلُبُني وَالْحِسابُ مُحْدِقٌ بِي وَأنَا مُرْتَهِنٌ بِعَمَلِي وَلا أجِدُ ما أُحِبُّ، وَلا أدْفَعُ ما أكْرَهُ، وَالامُورِ بِيَدِ غَيْري فَإنْ شاءَ عَذَّبَنِي وَإنْ شاءَ عَفا عَنِّي، فَأَيُّ فَقيرٍ أفْقَرُ مِنِّي.»

58 ( 2)-« صاحِبُ الْحاجَةِ لَمْ يُكْرَمْ وَجْهَهُ عَنْ سُؤالِكَ، فأكْرِمْ وَجْهَكَ عنْ رَدِّهِ.»

59 ( 3)-« إنَّ أجْوَدَ النّاسِ مَنْ أعطى مَنْ لا يَرجُو، وَإنَّ أعْفَى النّاسِ مَن عَفا عَنْ قُدرةٍ وإنَّ أوْصَلَ النّاسِ مَن وَصَلَ مَن قَطَعَهُ.»

60 ( 4)-« الحِلمُ زينَةٌ، والوَفاءُ مُرُوئَةٌ، والصِلَةُ نِعْمَةٌ، وَالاسْتِكبارُ صَلَفٌ، والعَجَلَةُ سَفَهٌ والسَّفَهُ ضَعْفٌ، والغُلُوُّ وَرَطَةٌ، وَمُجالَسَةُ أهلِ الدَّناءَة شرٌّ وَمُجالَسَةِ أهلِ الفِسْقِ رَيْبَةٌ.»

61 ( 5)-« الاخلاصُ لَفْظٌ مَعناهُ فِي الْمَوتِ الرَّهِيب، فَمَن شاءَ أنْ يَكُونَ مُخلِصاً فَليُوَطِّن نَفسَهُ عَلى كُلِّ مَكْرُوهاتِها.»

62 ( 1)- يا عمّاه! إنَّ اللَّه قادِرٌ أنْ يُغَيِّرَ ما قَد تَرى وَاللَّه كُلَّ يَومٍ فِي شَأنٍ، وَقَدْ منَعَكَ الْقَومُ دُنْياهُم، وَمَنَعْتَهُم دِينَك، وَما أغْناكَ عَمّا مَنَعُوكَ وأحْوَجَهُمْ الى ما مَنَعتَهُم، فَاسْألِ اللَّهَ الصَّبْرَ وَالنَّصْرَ وَاسْتَعِذْ بِهِ مِنَ الجَشَعِ وَالْجَزَعِ فَإنَّ الصَّبْرَ مِنَ الدِّينِ وَالْكَرَمِ. وَإِنَّ الْجَشَعَ لا يُقَدِّمُ رزقاً وَالْجَزَعَ لا يُؤَخِّرُ أجَلًا.»

63 ( 1)- قصص: 21،« موسى از آنجا ترسان بيرون رفت، در حالى كه مى گفت: پروردگارا! مرا از گروه ستمكاران نجات بخش.»

64 ( 1)- قصص: 22،« چون به سوى مدين رو نهاد، با خود گفت: اميد است پروردگارم مرا به راه راست هدايت كند.»

65 ( 1)- در پاورقى بحار الأنوار، ضبط صحيح تر اين نام به نقل از الاصابه« نَجبه» دانسته شده است. نك: بحارالأنوار، ج 44، ص 333،« مترجم».

66 ( 1)- ناگفته نماند همين گروه بودند كه در كشتن حسين عليه السلام در كنار ابن سعد قرار گرفتند و همين گروه زنان و كودكان او را به اسارت بردند و خيمه هاى او را غارت كردند.

ص: 365

67 ( 1)- در روايت بحار به جاى سعيد، ربيعه آمده است. نك: بحار الأنوار، ج 44، ص 336،« مترجم».

68 ( 1)- قصص: 41،« و آنان را پيشوايانى ساختيم كه به سوى آتش مى خوانند.»

69 ( 1)- ابن شهر آشوب، مناقب آل ابى طالب، ج 3، ص 247

70 ( 1)- محسن امين عاملى، اعيان الشيعه، ج 4، ص 198- 195

71 ( 1)- ابن شهر آشوب، مناقب آل ابى طالب، ج 3، ص 231

72 ( 2)- على بن حسين مسعودى، مروج الذهب، ج 3، ص 62

73 ( 1)- وصال شيرازى.

74 ( 2)- عباس محمود عقاد، ابوالشهداء، ص 103

75 ( 1)\s\iُ- ليت اشياخى ببدرٍ شهدوا\z جزع الخزرج من وقع الأسل\z لأهلّوا واستهلّوا فرحاً\z ولقالوا يا يزيد لا تشل\z\E\E

76 ( 2)\s\iُ- لعبت هاشم بالملك فلا\z خبر جاءَ و لا وحىٌ نزل\z لست من خندف إن لم أنتقم\z من بني أحمد ما كان فعل\z\E\E

77 ( 1)- محسن امين عاملى، اعيان الشيعه، ج 4، ص 96 و 97

78 ( 1)- براى اطّلاع بيشتر نك: ابصار العين في أنصار الحسين، محمّد سماوى.

79 سلمان هادى آل طعمه، كربلا و حرمهاى مطهر، 1جلد، نشر مشعر - تهران، چاپ: 1، 1414 ه. ق..

80 ( 1)- در نسخه بحار الأنوار« بنى المدنيه» آمده است،« مترجم».

81 ( 1)- در روايت بحار الانوار« قرظه» آمده است.« مترجم»

82 ( 1)- در روايت بحار الأنوار،« قعنب بن عمرو تمرى» آمده است،« مترجم».

83 ( 1)- عبدالرزاق موسوى مقرم، مقتل الحسين، ص 103

84 ( 1)- بطل العلقمى، ج 1، ص 394

85 ( 1)- محمّد حسين كاشف الغطاء، الأرض والتربة الحسينيّه، ص 21

86 ( 1)- اعيان الشيعه، ج 4، ص 302

87 ( 2)- سيد حسن صدر، نزهة اهل الحرمين في عمارة المشهدين، چاپ كربلا، ص 23

88 ( 1)- اعيان الشيعه، ج 4، ص 502

ص: 366

89 ( 1)- سيد عبدالحسين كليدار، بغية النبلاء فى تاريخ كربلاء، ص 12

90 ( 1)- نك: تاريخ طبرى، ج 6، ص 270، متن اين ابيات با اندكى تغيير در« الكامل» ابن اثير( ج 8، ص 229 و 230) نيز آمده است،« مترجم».

91 ( 2)- محمّد حسين كليدار آل طعمه، مدينة الحسين، ج 1، ص 19

92 ( 1)- سيد حسن صدر، نزهة اهل الحرمين فى عمارة المشهدين، ص 28

93 ( 1)- تاريخ طبرى، ج 11، ص 44

94 ( 1)- شيخ طوسى، الأمالى، ص 209

95 ( 2)- همان، ص 210

96 ( 3)- مقصود از سواد در اين متن، دِه ها و روستاهاى پيرامون كوفه است،« مترجم».

97 ( 1)\s\iُ- عار الفتى لابن عمّه\z رأس الفتى في حرامه\z\E\E

98 ( 2)- حسين البراقي النجفي، الدرّة البهيّة في فضل كربلاء وتربتها الزكيّة، ص 70

99 ( 1)- تاريخ كربلا، ص 172

100 ( 1)- سيد بن طاووس، فرحة الغرى، ص 73

101 ( 2)- الكامل، ج 9، ص 122

102 ( 1)- تاريخ كربلا و حائر الحسين، ص 220- 224

103 ( 1)- همان، ص 183

104 ( 1)- مدينة الحسين، ج 1، ص 54

105 ( 2)- بغية النبلاء فى تاريخ كربلاء، ص 71

106 ( 1)- رحله ابن بطوطه، ج 1، ص 129، چاپ مصر 1357

ص: 367

107 ( 2)- تا آنجا كه مترجم بررسى كرده، علاوه بر تقويم رومى كه اكنون در عراق متداول است و ماههاى آن به ترتيب: كانون ثانى، شباط، آذار، نيسان، ايار، حزيران، تموز، آب، ايلول، تشرين اوّل، تشرين ثانى، و كانون اوّل است و امروزه بر ماههاى ميلادى انطباق دارد، تقويمى ديگر نيز به نام تقويم ماههاى رومى وجود شرقى داشته كه 13 روز از تقويم امروزين رومى و متداول در عراق عقب تر است. بر اين پايه، از دهم اكتبر( تشرين اوّل در تقويم متداول رومى) سيزده روز كه به عقب برگرديم، به بيست و هفتم ايلول شرقى در تقويم رومى شرقى خواهيم رسيد. ماه ايلول در تقويم امروزين رومى، با ماه سپتامبر برابرى مى كند،« مترجم».

108 ( 1)- زاويه اصطلاحى است كه براى مكانهاى مقدّس، عبادتگاه صوفيان و محلّ قرائت ادعيه و اوراد به كار برده اند،« مترجم».

109 ( 1)- رحله ابن بطوطه( تحفة النظار)، ص 215

110 ( 2)- عباس مكى، نزهة الجليس ومنية الأديب الأنيس، ج 1، ص 134

111 ( 1)- رحلات عبدالوهاب عزام، قاهر، 1929 م./ 1348 ه. ق.، ص 59 و 60

112 ( 2)- سيد عبدالرزاق حسينى، العراق قديماً و حديثاً، چاپ ششم، ص 129

113 ( 1)- عقيدة الشيعه، رونلد سن، بيروت، 1410 ه. ق./ 1990 م.، ص 111

114 ( 1)-« پس از آن كه دشمنان خدا در سال 1216 ه. ق. اين صندوق را شكستند، شاه قاجار به سال 1225 ه. ق. آن را نوسازى كرد. صالح كلكاوى اين متن را نوشت.»

115 ( 2)-« رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: حسن و حسين سرور جوانان بهشتند و پدرشان از آنان برتر است.»

116 ( 1)-« هر كس بر حسين بگريد يا خويش را گريان نمايد، بهشت براى اوست. خداى و رسولش راست گفتند. سال 1185 ه. ق.».

117 ( 1)-« جاى ايستادن آن كه موفق به توفيقات دو سراى بود؛ محمد حسين خان يزدى پسر محمد تقى. سال 1222 ه. ق.»

118 ( 2)-« كار استاد احمد معمار. سال 1296 ه ق.»

119 ( 3)-« به مباشرت حاج عبداللَّه پسر قوام و به هزينه حاج محمد صادق، بازرگان شيرازى اصفهانى كه در سال هزار و سيصد هجرى به تكميل بناى سرداب حرم امام حسين عليه السلام و آراستن رواقهاى سه گانه شرقى، شمالى و غربى با كاشى پرداخت.»

120 ( 1)- مجلة المجمع العلمى العراقى، دوره ششم، سال 1378 ه. ق./ 1959 م.، ص 49

121 سلمان هادى آل طعمه، كربلا و حرمهاى مطهر، 1جلد، نشر مشعر - تهران، چاپ: 1، 1414 ه. ق..

122 ( 1)- يادآورى مى شود خطهاى جلى، رفيع و تعليق هر كدام انواعى از خط عربى هستند و مقصود از عبارت« داراى تزيين است» نيز آن است كه در آن نسخه نقش و نگارهايى با آب طلا و نقره و يا به ديگر رنگهاى مناسب وجود دارد.

ص: 368

123 ( 1)- وقف شهيدان كربلا، سال 1276 ه. ق.

124 ( 1)- بخشى كه گذشت، متن عربى آن به قلم منيرقاضى است.

125 ( 2)- بقره: 110 و مزمل: 20-« هرگونه نيكى كه براى خويشتن از پيش فرستيد آن را نزد خدا باز خواهيد يافت. خداوند به آنچه مى كنيد بينا است.»

126 ( 1)- بقره: 181-« پس هر كس آن وصيت را بعد از شنيدنش تغيير دهد گناهش تنها بر گردن كسانى است كه آن را تغييرمى دهند.»

127 ( 1)- تذكرة الانساب، احمد بن محمد بن مهنا بن علىّ بن مهنا حسينى، نسخه خطى در كتابخانه آستان قدس رضوى به شماره 657، صص 112- 107

128 ( 1)- درباره جزئيات نك: مجله« العرفان»، لبنان، دوره 52، شماره 10، ذى الحجه سال 1384 ه. ق./ آوريل 1965 م. مقاله« چگونه حرم امام سيدالشهدا در كربلا توسعه يافت؟»، ص 1058- 1055

129 ( 1)- طه: 12،« پاى افزار خويش بيرون آور كه تو در وادى مقدس طُوى هستى.»

130 ( 1)- مؤلف نتوانسته است اين مصراع را بخواند.

131 ( 2)-« به هر آن كه پسِ فراق و جدايى، دلتنگ و دلداده فرزندان مصطفى شده است بگو:

در اينجا حسين مدفون است و آيا مى شود چنين بدر را محاق بپوشاند؟

اين جا از آن روز كه نفس هاى او باز ايستاده، هفت آسمان لرزيده است.

خنجرهاى تيزپيكر او را از هم دريد و شمشيرهاى بران پاره هاى تن او را بريد.

خاندان ابوسفيان و گروه هاى نفاق چه اندازه حرمت آل اللَّه را شكستند!

بر اين ادعا بودند كه دين همان است كه آنان آورده اند، در حالى كه خون دين به دست آنان بر زمين ريخته مى شد.

راه را بر برترين آفريدگان بستند تا سدّ راه هر كسى شوند كه آهنگ پيوستن در سر دارد.

آب را بر آنان حرام كردند و قطره اى آب بر كودكان و خردسالان خاندان رسول روا نداشتند.

چه بسيار شيرخوارگانى كه تشنگى از دلهايشان شعله مى كشيد و نمانده بود كه از آتش عطش بسوزند.

و چه كشتگانى كه بر روى خاك ماندند تا اسبان بر آنها بتازند و مسابقه دهند.

آن روز، بر دل اندوهى گذشت كه آن را به ستوه آورد و توان و تابش نبود.

ما حسين را از ياد نمى بريم و نيز آنها را كه همانندشان بر اسب هاى پيكار ننشسته است.

ص: 369

ما از ياد نمى بريم حسينى را كه گرگان عراق براى دريدن پيكر او چنگال تيز كردند.

هرچه براى راهنمايى آنان تلاش كرد در همان گمراهى كه داشتند ماندند و در بيابان سركشى و دشمنى سرگشته شدند.

پاك ترين خون بر اين زمين ريخت و اينك پاك ترين اشكها نثار او.

بر تو هيچ خرده نيست كه خاك اين سرزمين به سان عطر ببويى كه اين خاك از هر عطرى براى بوييدن خوش تر است.

خاندانى كه جان خويش نذر آن ساختند كه خيمه دين را برپا بدارند.

اين جا بود كه سپاه دشمن در ميانشان گرفت، چونان كه بر هر دشمن حلقه محاصره تنگ كنند.

سپاهى گران بود كه ستمگرى توانگرشان كرده بود و بدين ستمگرى آسمانِ فراخ تنگ شده بود.

آن خاندان با سربلندى و تسليم ناپذيرى ايستادند و يقين داشتند كه در برابر تقدير خداوند هيچ بازدارنده اى نيست.

پس در اين سرزمين سر بر خاك نهادند و در آن سراى در بهشت، خوش همديگر را ديدار كنند.

اين درهاى بناى مرقد آنان است كه بدين ماده تاريخش ثبت شده است: اين درها هرگز بر كسى كه بدين سوى آيد و پاسخ دهد بسته نيست نه.»

گفتنى است آخرين مصرع اين شعر؛ يعنى عبارت« ما لَها دُونَ مجيبها انْغِلاق» ماده تاريخِ ساخت يا نصب در است كه به حساب ابجد با سال 1385 ه. ق. برابرى مى كند. همچنين متن عربى شعر در مصرع دوم بيت پانزدهم افتادگيى دارد كه نگارنده درباره اش مى گويد:« نتوانسته ام آن را بخوانم»،« مترجم».

132 ( 1)-« اين جا آرامگاه فرزند فاطمه است كه ما بر درگاه خداوند از او شفاعت خواهيم. اين جا هر روز آسمان فرياد برمى دارد كه هان! اى مسلمانان بشنويد! هرگاه رستگارى روز جزا را مى جوييد بر در خانه حسين بايستيد و تواضع كنيد. اينجاست، تنها همين جا كه براى شيعيان او گذرى هموار به سوى سراى جاودانگى است. و بگوييد سلام بر آن پاكان و پيراستگان از آلودگى كه بر اين خاك جان باختند. آنان برترين فرزندانى بودند كه مادرى بر دامن مى نشاند و يا دست محبت پدرى بزرگ مى كند. اين جا جاى خفتن فرزند دختر پيامبر است و ياران او نيز در برش جاى دارند. اينجاست، هم اينجاست آن گنبدهاى بلند كه سجده گزاران و ركوع كنندگان بر گِردش طواف كنند. گنبدهايى كه آسمان آرزو دارد كاش روزى خورشيدى در فلك آن مى بود و مى درخشيد. گنبدهايى كه بر آن و در آن نور هدايت ماست و يكسره جايگاه نور است. گنبدهايى كه خداوند تقدير كرده كه بر بلنداى آسمانِ بلند برترى يابد. اين جا، البته آن روز حسين را به ياد آوردم و اينجاست كه گريه بر گفته ها پيشى مى گيرد. اين جا، يكى به تيغه شمشير كشته مى شود و يكى به سوزندگى تشنگى جان مى دهد. يكى كودكش را بر روى سينه گرفته و به تير دشمن گلويش پاره مى شود. دخترى از يكى از آن جفاكاران فرياد مى خواهد و او در پاسخ آيت مرگ مى خواند. اين جا، حسين در محرم فريادى برآورد و همه روزگار با او هم آوايى كرد. او فرياد برآورد كه اين جا جاى بارگشودن است و هم اين جا مردان بر خاك افتند و زنان به اسيرى روند. اين فرياد است كه در گوش همه عصرها طنين افكند و نسلى آن را از نسل ديگر شنوند و بازگويند. چيزى نمانده است كه آسمان بر او خون بگريد و كوه ها از اندوه از هم بگسلند. اى زايران، اگر بلندى مى جوييد بر درگاه او سر به تواضع فرود آوريد. و اگر پناهگاهى مى طلبيد اين ماده تاريخ را از ياد نبريد كه: ضريح حسين پناهگاه است.» گفتنى است مصرع پايانى يعنى« ضريح الحسين هو المفزع» ماده تاريخ بنا يا نصب اين در است كه به حساب ابجد با سال 1385 ه. ق. برابرى مى كند،« مترجم».

ص: 370

133 ( 1)-« اين حرم قدسى است كه در آن نور حسين مى تابد. فرشتگان در آن فرود مى آيند و بر آستانه درها به تواضع سر فرود مى آورند. در خانه هايى كه خداوند اجازه فرموده است، به سوى عرش رفعت و بلندى يابد.»

134 ( 1)-« از اقبال خوش و به توفيق و خجستگى، به سوى آن مرقد بشناخته يگانه روانه شدم.»

135 ( 2)-« اى صاحب اين مرقد پاك كه ديده و دل بدو روشن شده است.»

136 ( 1)- عبدالجواد كليدار، تذكرة كربلاء وحائر الحسينى عليه السلام، ص 242

137 ( 1)-« ايوان مجد و عظمتى كه پناه مردمان، پادشاه مجاهد و فرمانرواى گيتى. عبدالحميدِ پرهيزگار و همو كه با همه بزرگوارى بر گيتى برترى يافته است. از خاندان عثمانى كه با شمشيرهاى خود و به قدرت ايمان مرزهاى اسلام را پاس داشته اند. حسين عليه السلام در سرزمين آنان فرود آمد و به نام او بلندى يافتند و خانه هاى ياد خدا در آن جا كه او شهيد شده بود بنا كردند. خداوند آنان را شرف دهد و جايگاهشان والاتر سازد كه بنايى كه ساخته اند از والاترين بناهاست. تا آن گاه كه در اين خاندان پادشاهِ مقصودِ سخن ما، خلافت را ارث برد. بر بارگاه والايى بنا ساخت كه عطر خوش محمدى را نشان است. اين بارگاهى است به سان بارگاه قدسى كه جلوه سبحان در آن تجلّى كرده است. اين جا سبط پيامبر صلى الله عليه و آله در خاك خفت، به ضربتى كه دست نفرين شده اى سنان بر او وارد ساخت. پس او شهيد سرزمين طف شد و مضر و بنى شيبان بر او گريستند و ناليدند. ما او را ياد مى كنيم و سرشك از ديده فرو مى ريزيم و اين قطره هاى اشك به سان دانه هاى مرواريد بر گونه ها جارى مى شود. صبر در همه جا ستوده است، مگر بر او كه به سان نهر خونى هماره جارى است. نك، اين چه خوش ايوانى خوش ساخت است كه پايه هايش به استوارى نهاده شده است. ايوان رو به قبر مبارك او ايستاده و آن را مى بينى كه در برابر آن قبر به تواضع دست بر سينه نهاده است. اين جا از هر انسانى گناهش فرو مى ريزد و حتى بدخواهان را پيمانه پيمانه عطا مى دهند. ايوان بر آسمان بلند سر برافراشته و به خجستگى عالَم بالا و روحانى سلام مى دهد. از اين روى ساخت اين ايوان را ماده تاريخ نهادم: اى كه با همه نكويى اش عبدالحميد دوم آن را از نو ساخته است.» گفتنى است عبارت« يا حسنة قد شاده عبدالحميد الثانى» به حساب ابجد با 1309 برابرى مى كند.

138 ( 2)- كار استاد احمد جواد شيرازى، سال 1296 ه. ق.

ص: 371

139 ( 1)-« اللَّه اكبر! چيست اين رخداد سخت كه كوه و دشت زمين را به لرزه افكنده است! چيست اين ناله و شيون ها كه از سر اندوه برخاسته و گويا شعله هايى است كه خود شعله ها مى افروزد! اينك قيامت اهل بيت برپا شده و كشتيهاى نجات، كه علم و عمل را در خود جاى داده، شكسته است. سبحان اللَّه! اندوه و حزن اين رخدادِ سخت را بسنده نمى كند، و اين دل است كه اندوهى سنگين در آن جاى گرفته است. آيا اين زينب است كه گردنبند او را غارت كرده اند. اللَّه اكبر! اين چه رخداد سخت و تلخ است! گويا كه او با فاطمه نسبت نداشت و گويا به دينى جز دين خدا گردن نهاده بود! اگر كه حرمت خيام شكسته و پرده حرمت اين خاندان دريده، اين حجاب خداست كه فرو افتاده است. چگونه مى توان باور داشت آن كه جبريل خدمتگزارش بود امروز آن نابكار تبهكار درباره اش حكم مى راند! اگر در سرزمين بطحا آن امامى كه مى بايست، قيام مى كرد و فرياد برمى آورد، آن گاه مى ديدى كه چگونه آن كجى كه در خلق افتاده است راست مى شد و رخت برمى بست. اى اميه، لختى درنگ كه خداوند آنچه را انجام داده ايد انتقام خواهد ستاند؛ پس مباد اين مهلت ها فريبتان دهد! آن روز آنها كه از فرجام كارها بى خبرند دريابند كه كدام گروه پيروز و كدام گروه خوار و زبون است.»

140 ( 1)-« آن را مى ستايم كه اين سقاخانه را ساخت و براى رهگذران آبخورگاهى آراست. او كسى نيست مگر احمد آن پيشواى بزرگوار كه نسل در پى نسل، او را سپاس گويند. او در روز عاشورا مرقد امامى را زيارت كرد كه فرزند ساقى كوثر و چه نكو فرزندى است. كسى كه مادرش پاره تن پيامبر است و در دو سراى او را همانند نيست. و جدّش جان جهان هستى است كه جبريل روح الأمين به ديدار او شرف يافته است. زايران حاضر، گروه گروه به مرقد او مى آيند و آن جا پناه مى جويند. آن نيكوكار حوضى از شكر براى اين زايران فراهم نهاد كه آب آن به طعم كافور و زنجبيل است. حوضى است كه خود كوثر است و به سان ريزش اشكهاى من در جوشش است. اما آن آب گوارايى شيرين است و اين سرشك آبى است شور و بدطعم كه نتوان خورد. اين سرشك را اندوه و انديشه ام از جانم برآورده و ناله و فريادم از ديدگانم سرازير ساخته است. آن حوض آب گوارا، گويا چشمه آب حيات است كه خضر پس از ساليانى دراز بدان دست يافته است. آبى است گوارا كه حكايت شفا باز مى گويد و چنين نيز هست كه بيماران شفا يافته اند. چه بسيار كسانى كه بدان آبخورگاه درمى آيند و از آن بيرون مى آيند، در حالى كه عطش و تشنگى آنان فرو نشسته است. به سان شهدى است در ميان صحن، خوش طعم است و به تمامى بلكه هر قطره آن نيل است. آن آب شيرين بر هر گلويى كه تر كرده نشسته است و خبر وصف آن در رى و اردبيل گسترده است. آن مرد براى اين آب وقفى معين ساخت و در اين كار مزد و پاداش فراوان از آنِ خود ساخت. چون تاريخ آن نگاشته شده به تواضع احساس شرم كرد: حوض كوثر و سلسبيل روزى او باد!» گفتنى است كه« للأحمد الحوض مع السلسبيل» ماده تاريخ است كه به حساب ابجد با 1261 برابرى مى كند

141 ( 1)-« سلسبيلى است كه ماده تاريخش در اين مصراع آمده است: آب بنوش و حسين را فراموش مكن.»

ص: 372

142 ( 1)-« نگارنده توانسته است در سال 1393 ه. ق. همراه با سيد عادل فرزند سيد عبدالصالح آل طعمه توليت حرم مطهر امام حسين عليه السلام افتخار راه يافتن به بام حرم را به دست آورد و كتيبه هاى گنبد را بخواند.

143 ( 2)- تذهيب گنبد حرم امام حسين عليه السلام در دوران سلطان ناصرالدين شاه قاجار انجام گرفت. اين متن را محمدحسين مشهور به مشهدى نوشت. سال 1273 ه. ق.

144 ( 3)-« به يارى خداوند تعالى، پادشاه بزرگ، خاقان دادگستر، شاهنشاهِ شاهزاده، ناصرالدين شاه قاجار- كه خداوند پادشاهى او را پايدار بدارد- به افتخار تعمير اين گنبد مبارك شريف منوّر نايل آمد.»

145 ( 1)-« سپس آن قبه را اويس بن حسن جلايرى پس از صحن ساخت. آن هنگام كه با لشكر خود از مقرّ خويش آهنگ بغداد كرد تا بنده خود را بكشد. يعنى همان مرجان كه تمرد كرده بود. آن هنگام كه سپاه اويس به بغداد درآمدند. كسانى كه از مرجان حمايت و دفاع مى كردند او را واگذاشتند و درنتيجه وى براى شفاعت به حسين پناه آورد. سپس مسجد و مناره را ساخت و آن مسجد و مناره به آن فرمانروا نسبت يافت. اين بنا در سال هفتصد و شصت و هفت انجام گرفت. پس از ساخته شدن آن، اويس از بنده خود كه به فرزند مصطفى پناه برده بود درگذشت.»

146 ( 1)- بحار الأنوار، ج 18، ص 757

147 ( 2)-« سپس ظاهر گلدسته عبد به ويرانى گراييد و نيازمند نوسازى شد. پس شاه طهماسب دست يارى داد و با اموال او آن را به گونه اى درخور تعمير كردند. بر اين تجديد بنا در ميان عرب و فارس ماده تاريخ نهادند: وانگشت يار به معنى« خنصرالاحب» است.» گفتنى است عبارت« وانگشت يار» و« خنصر الاحب» هر يك به تنهايى در حساب ابجد با عدد 982 برابرى مى كند كه سال نوسازى گلدسته را نشان مى دهد.

148 ( 1)\s\iُ- وهدمت منارة العبد فلم\z يبق لها من أثر ولا عَلَم\z بقولهم بأن عظمها وهن\z في الأربع والخمسين من هذا الزمن\z بلى تبقى محكم الأساس\z شمال مَن يمضي إلىَ العبّاس\z متصلًا مع الجدار الغربي\z في باب صحن السبط أو في القرب\z\E\E

149 ( 1)- بنده« آل الجلائر»؛« مرجان» آن هنگام كه فرمانروايى را در دست گرفت. در بغداد مسجدى در كنار بازار ساخت. و در حرم امام حسين عليه السلام نيز به انگيزه دوستى با او بلندترين گلدسته را ساخت. در اين سه بيت« آل الجلائر» و« مرجان» ماده تاريخ زمان ويران شدن گلدسته را نشان مى دهد.

150 ( 2)-« خداى را سوگند در ويرانى آن دين و تقوا را خسارت رسيد. و بنده بر اين ويرانى ماده تاريخ نهاد: گريانيم. آزادمرد را اشاره اى بسنده است.» گفتنى است در اين ابيات عبارت« ناحبا الحرّ تكفيه الأشارة» به حساب ابجد با عدد 1354 برابرى مى كند.

ص: 373

151 ( 3)-« منارةالعبد در حرم امام حسين عليه السلام كه بنايش را« انگشت يار» ماده تاريخ است. و براى ويرانى آن هم اين ماده تاريخ را اعلام مى كنم: جز پناه بردن از سر ناچارى نيامده است.» گفتنى است ماده تاريخ« انگشت يار» در حساب ابجد با عدد 982 و ماده تاريخ« ما جاء الا لجأ الاضطرار» با عدد 1354 برابرى مى كند.

152 ( 1)- مجله« رسالة الشرق»، محل نشر: كربلا، سال اول، شماره دوم، رجب 1373 ه. ق.، ص 44

153 ( 2)-« اى سالار شهيدان، مرا بسنده است كه در برابر دست هجوم روزگار تو يقينم را نجات دهى. آن هنگام كه روزگار با رخدادهاى تلخش چهره درهم كشد، بر آستانه بلند تو امان خويش مى يابم. اينك آهنگ تو كرده ام و پناه مى جويم تا در پرتو لطف تو به همه آرزوهايم برسم. پس مرا تهيدست باز مگردان كه تو خود دريايى هستى كه جوى هاى عطا دهى و بخشش آن از هر كرانه لبريز است.»

154 ( 1)-« اى بارگاه قدسى كه در آن امان خاور و باختر است. از همه افتخارها همين بس كه تو خود جاى فرود جبريل روح الأمين باشى. تو را درِ بخشايش و فرو ريختن گناهان است و اين باب خداوند حق مبين است. چون به سر حسين نسبتش داده اند، پيشانى ها در برابر آن خاك ساييده شد.»

155 ( 2)-« اى سرور شهيدان، فرشتگان آسمان تهليل گويان بر آستانه تو گرد آمده اند. و در آن جا شاهانِ زمين به رغبت زانوى فرمانبرى بر زمين نهاده اند و همه آهنگ باب الرجا دارند.»

156 ( 3)-« ايوانى است بلند كه به نور نبوت و امامت مى درخشد. و پناهگاهى است كه مسلمانان تا روز قيامت بدان پناه جويند. در گذر روزگاران هماره پابرجاست و سرچشمه سرشار دلاورى و شهامت است. فرشتگان در آن پهلو به پهلوى همديگر مى زنند و آنان را همين باب الكرامه بسنده است.»

157 ( 1)- پس از بسم اللَّه الرحمن الرحيم، احزاب: 23-« از ميان مؤمنان، مردانى اند كه به آنچه با خدا عهد بستند صادقانه وفا كردند. برخى از آنان به شهادت رسيدند و برخى از آنها در همين انتظارند و هيچ عقيده خود را ديگرگون نكردند.»

158 ( 2)- احزاب: 33-« خدا فقط مى خواهد آلودگى را از شما خاندان پيامبر دور كند و شما را پاك و پاكيزه گرداند.»

159 ( 1)-« به روزگار توليت سيد عبدالصالح در روز پنج شنبه 8 شعبان 1385 ه. ق. اين در ساخته شد.»

160 ( 2)- الرحمن: 6- 1-« خداى رحمان قرآن را ياد داد. انسان را آفريد، به او بيان آموخت. خورشيد و ماه بر حسابى روانند و بوته و درخت چهره سايانند.»

161 ( 3)- نور: 35-« خدا نور آسمانها و زمين است. حكايت نور او چون چراغدانى است كه در آن چراغ و آن چراغ در شيشه اى است. آن شيشه گويى اخترى درخشان است كه از درخت خجسته زيتونى افروخته مى شود.»

ص: 374

162 ( 1)- رعد: 22-« و كسانى كه براى طلب خشنودى پروردگارشان شكيبايى كردند و نماز برپا داشتند و از آنچه روزيشان داديم نهان و آشكار انفاق كردند و بدى را با نيكى مى زدايند، ايشان راست فرجام خويش سراى باقى.»

163 ( 2)- احزاب: 33-« خدا فقط مى خواهد آلودگى را از شما خاندان پيامبر بزدايد و شما را پاك و پاكيزه گرداند.»

164 ( 3)- آل عمران: 61-« پس هر كه در اين باره پس از دانشى كه تو را حاصل آمده با تو محاجّه كند بگو:« بياييد پسرانمان و پسرانتان و زنانمان و زنانتان و ما خويشان نزديك و شما خويشان نزديك خود را فرا خوانيم؛ سپس مباهله كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم.»

165 ( 1)- آل عمران:« 169- هرگز كسانى را كه در راه خدا كشته شده اند مرده مپندار، بلكه زنده اند كه نزد پروردگارشان روزى داده مى شوند.»

166 ( 2)-« مردمانى كه چون مهاجمان برخى نيزه مى انداختند و برخى بر اسبان مى تاختند براى دور كردن بلا فراخوانده شدند. قلبهاى خويش را بر روى زره پوشيدند و در جان باختن بر همديگر پيشى جستند. حسين را يارى دادند كه چه دلاور مردانى بودند! زندگى اين سراى فروختند و جامه سندس بهشت بر تنشان آراسته شد.»

167 ( 3)- احزاب: 23-« از ميان مؤمنان مردانى اند كه به آنچه با خدا عهد بستند صادقانه وفا كردند. برخى از آنان به شهادت رسيدندو برخى از آنها در همين انتظارند و هيچ عقيده خود را ديگرگون نكردند.»

168 ( 4)- فصّلت: 30-« در حقيقت كسانى كه گفتند پروردگار ما خداست، سپس ايستادگى كردند، فرشتگان بر آنان فرود مى آيندو مى گويند: هان! بيم مداريد و غمين مباشيد و به بهشتى كه وعده يافته بوديد شاد باشيد.»

169 ( 1)- عنكبوت: 69-« و كسانى كه در راه ما كوشيده اند به يقين راه هاى خود را بر آنان مى نماييم و در حقيقت خداوند با نيكوكاران است.»

170 ( 2)- ق: 4- 2-« بلكه از اين كه هشداردهنده اى از خودشان برايشان آمد در شگفت شدند و كافران گفتند: اين چيزى شگفت است. آيا چون مرديم و خاك شديم زنده شويم؟ اين بازگشتى بعيد است. قطعاً دانسته ايم كه زمين چه مقدار از اجسادشان فرو مى كاهد و پيش ما كتاب ضبطكننده اى است.»

171 ( 3)- نور: 36 و 37-« در خانه هايى كه خدا رخصت داده كه قدر و منزلت آنها رفعت يابد و نامش در آنها ياد شود. در آن خانه هاهر پگاه و شامگاه او را نيايش كنند مردانى كه نه تجارتى آنان را از ياد خدا و برپاى داشتن نماز و دادن زكات به خود مشغول مى دارد و نه داد و ستدى، بلكه از آن روزى كه دلها و ديده ها در آن زير و رو مى شود مى هراسند.»

172 ( 1)-« اى كه مضجع امام هدايت را زيارت كنى، به پناه او درآى كه او شير بيشه پيكار است. اين درى از درهاى تقواست كه بر اين پايه نهاده شده و قافله هاى زايران از آن مى گذرند. هر كس به حاجت خواهى اين جا آيد به يقين از صاحب آن، خواسته خويش بستاند. آن سبط رسول خدا عليه السلام همچنان با اهداف خود اردوى صالحان و درستكاران را به سوى مجد و عظمت راه مى نماياند و راه مى برد. اى كه آهنگ باب نجات آفريدگان دارى، بدين كوى دل سپار كه دژى استوار است. امروز باب السلام را ماده تاريخ مى گذارم:« بدان درآييد كه امان و رستگارى يابيد.» گفتنى است عبارت« به أن ادخلوها تفلحوا آمنين» ماده تاريخ است كه به حساب ابجد عدد 1392 را مى نماياند.

ص: 375

173 ( 2)- زمر: 73-« و كسانى كه از پروردگارشان پروا داشته اند، گروه گروه به سوى بهشت سوق داده شوند تا چون بدان رسند و درهاى آن به رويشان گشوده شود و نگهبانان آن به ايشان گويند: سلام بر شما، خوش آمديد، در آن درآييد و جاودانه بمانيد.»

174 ( 1)- سوره تين:« سوگند به دو كوه تين و زيتون و سوگند به طور سينا و اين شهر امن، كه به راستى انسان را در نيكوترين اعتدال آفريديم، سپس او را به پست ترين مراتب پستى بازگردانيديم، مگر كسانى را كه گرويده و كارهاى شايسته كرده اند كه پاداشى بى منت خواهند داشت. پس چه چيز تو را بعد از اين به تكذيب جزا وامى دارد؟ آيا خدا نيكوترين داوران نيست؟»

175 ( 2)- شعراء: 192-« اين فروفرستاده پروردگار جهانيان است.»

176 ( 3)- شعراء: 195- 193-« كه روح الأمين آن را بر دلت نازل كرد تا از جمله هشداردهندگان باشى كه به زبان عربىِ ناب هشدار دهى.»

177 ( 1)- ذاريات: 19- 17،« و از شب اندكى را مى غنودند و در سحرگاهان از خدا طلب آمرزش مى كردند و در اموالشان براى سائل و محروم حقى معيّن بود.»

178 سلمان هادى آل طعمه، كربلا و حرمهاى مطهر، 1جلد، نشر مشعر - تهران، چاپ: 1، 1414 ه. ق..

179 ( 2)- احزاب: 23-« از ميان مؤمنان مردانى اند كه به آنچه با خدا عهد بستند صادقانه وفا كردند. برخى از آنان به شهادت رسيدند و برخى از آنها در همين انتظارند و هيچ عقيده خود ديگرگون نكردند.»

180 ( 3)- فتح: 4- 1،« به نام خداوند رحمتگر مهربان. ما تو را پيروزى بخشيديم، چه پيروزى درخشانى! تا خداوند از گناه گذشته و آينده تو درگذرد و نعمت خود را بر تو تمام گرداند و تو را به راهى راست هدايت كند و تو را به نصرتى ارجمند يارى رساند. اوست آن كه در دلهاى مؤمنان آرامش را فرو فرستاد تا ايمانى را بر ايمان خود بيفزايند.»

181 ( 1)- اسراء: 80-« و بگو: پروردگارا! مرا در هر كارى درون شدى درست و برون شدى درست ده و از جانب خود برايم تسلّطى يارى بخش قرار ده.»

182 ( 2)- نور: 36 و 37-« در خانه هايى كه خدا رخصت داده كه قدر و منزلت آنها رفعت يابد و نامش در آنها ياد شود. در آن خانه هاهر پگاه و هر شامگاه او را نيايش كنند. مردانى كه نه تجارتى آنان را از ياد خدا ... باز مى دارد و نه داد و ستدى.»

183 ( 1)- ابوالحسن على بن محمد ماوردى، الأحكام السلطانيه و الولايات الدينيه، ص 96 و 97

184 ( 2)- يوسف بن اسماعيل نبهانى، الشرف المؤيد لآل محمد، ص 44

185 ( 1)- ابن طقطقى، غاية الاختصار في البيوتات العلوية المحفوظه من الغبار، چاپ ص 150

186 ( 2)- سيد جعفر اعرجى كاظمى، مناهل الضرب في انساب العرب، نسخه خطى

187 ( 3)- عبد الرزاق بن فوطى، تلخيص مجمع الآداب، چاپ دمشق، ج 1، ص 570

188 ( 4)- سيد محسن امين عاملى، اعيان الشيعه، ج 12، ص 305

ص: 376

189 ( 1)- ميرزا حسين نورى، مستدرك الوسائل، ج 3 ص 482

190 ( 1)- ابن بطوطه طنجى، تحفة النظار( رحله ابن بطوطه)، ص 118

191 ( 1)- مجالى اللطف بأرض الطف، ص 72

192 ( 2)- 674 ه. ق، بغداد، 1934 م، ج 9، ص 78

193 ( 3)- اعيان الشيعه، ج 6، ص 377

194 ( 1)- ابن طقطقى، غاية الإختصار، ص 128

195 ( 2)- مناهل الضرب، ص 562

196 ( 1)- ابراهيم شمس الدين قزوينى، البيوتات العلويه فى كربلاء، ج 1 ص 13

197 ( 2)- عبد الرزاق كمونه موارد الاتحاف فى نقباء الاشرف، ج 1 ص 151

198 ( 3)- ناگفته نماند ميان اين سخن با آنچه در رديف 19 گذشت تعارضى به نظر مى رسد. چه، اگر سيد تاج الدين و سيد شرف الدين هر دو فرزندان كمال الدين طعمه باشند، نمى توان گفت يكى پس از وفات پدرش به سال 845 ه. ق. و ديگرى پس از وفات پدرش به سال 943 ه. ق. عهده دار نقابت شده است،« مترجم».

199 ( 1)- عبدالحسين كليددار، بغية النبلاء في تاريخ كربلاء، ص 136

200 ( 2)- همان، ص 111

201 ( 3)- اعيان الشيعه، ج 42، ص 38

202 ( 4)- مدينة الحسين، ج 4، ص 201

203 ( 1)- موارد الاتحاف، ج 1 ص 152

204 ( 2)- عباس عزاوى، تاريخ العراق بين الاحتلالين، ج 4 ص 107

205 ( 3)- محمد سماوى، مجالى اللطف بأرض الطف، ص 72

206 ( 4)- موارد الاتحاف، ج 1، ص 153

207 ( 1)- موارد الاتحاف، ج 1، ص 153

208 ( 2)- موارد الاتحاف، ج 1، ص 153

209 ( 3)- موارد الاتحاف، ج 1، ص 153

210 ( 4)- موارد الإتحاف، ج 1، ص 154

211 ( 5)- مورد الاتحاف، ج 1، ص 154

212 ( 1)- تاريخ طبرى، چاپ ليدن، ج 10، ص 118

213 ( 2)- سيد بن طاووس، فرحة الغرىّ، ص 40

214 ( 3)- عماد عبدالسلام رؤوف، الأسرالحاكمة و رجال الادارة و القضاء في العراق، ص 363

215 ( 1)- ابن بطوطه، تحفة النظار، ص 111

ص: 377

216 ( 2)- مجله« الاقلام» سال چهارم، مجله دهم، ص 124، مقاله« كربلا في العهد المغولي الإيلخاني» به قلم سيد عادل عبد الصالح كليددار.

217 ( 1)- مقصود سده سيزدهم هجرى قمرى است،« مترجم».

218 ( 2)- عبدالسلام رؤوف، الأسرالحاكمه ورجال الإدارة والقضاء في العراق، ص 364

219 ( 3)- مدينة الحسين، ج 1، ص 76

220 ( 4)-« اين آرامگاه مرحوم مسعود، راهىِ جوار رحمت و رضوان خداوند، شمس الدين فرزند ناصرالدين، فرزند عبداللَّه، فرزند حمود است.»

221 ( 5)- براى خوانندگان گرامى پوشيده نماند كه ما واژه« توليت» را جايگزين« سادن» و« خازن» قرار داده ايم،« مترجم».

222 ( 1)- مجلّة الرائد، نشر در كربلا، 1968 م. سال اول، شماره اول، ص 59، مقاله اى از نگارنده با نام« شعراء منسيون»؛ الشيخ عباس الكربلائي.

223 ( 1)- مدينة الحسين، ج 2، ص 73

224 ( 2)- همان، ص 76

225 ( 3)- همان، ص 77

226 ( 4)- همان، ص 78

227 ( 5)- همان

228 ( 1)- مدينة الحسين، ج 2، ص 81

229 ( 2)- ابن جوزى، المنتظم، ص 2

230 ( 3)- مدينة الحسين، ج 2، ص 98

231 ( 4)- مدينة الحسين، ج 2، ص 109

232 ( 5)- همان.

233 ( 6)- همان.

234 ( 7)- همان.

235 ( 8)- همان.

236 ( 9)- همان..

ص: 378

237 ( 10)- مدينة الحسين، ج 2، ص 110

238 ( 11)- همان.

239 ( 1)- همان.

240 ( 2)- مدينةالحسين، ج 2، ص 110

241 ( 3)- ابن جوزى، المنتظم.

242 ( 4)- مدينة الحسين، ج 2، ص 111

243 ( 5)- همان.

244 ( 6)- عمدة الطالب، 203

245 ( 7)- همان، ص 207

246 ( 1)- همان، ص 207- 204

247 ( 2)- مدينة الحسين، ج 2، ص 117

248 ( 3)- همان، ص 118

249 ( 4)- همان، ص 120

250 ( 5)- ابن فوطى، الحوادث الجامعه، ص 95

251 ( 6)- روضات الجنات، خوانسارى، ج 5، ص 346

252 ( 7)- الحوادث الجامعه، ص 95

253 ( 1)- همان، ص 131

254 ( 2)- همان، ص 229

255 ( 3)- الحوادث الجامعه، ص 299

256 ( 4)- الجامع المختصر فى عنوان التاريخ وعيون السير، ج 9، ص 78

257 ( 5)- همان. ص 128

258 ( 6)- همان، ص 548

259 ( 7)- مدينة الحسين، ج 2، ص 137

260 ( 1)- خوانسارى، روضات الجنات، ج 5، ص 118

261 ( 2)- مدينةالحسين، ج 2، ص 139

262 ( 3)- روضات الجنات، ج 1، ص 166

263 ( 4)- مدينة الحسين، ج 3، ص 26

264 ( 5)- همان، ص 30

265 ( 6)- همان، ص 32

266 ( 1)- الغدير، علامه عبدالحسين امينى، ج 11، ص 215

267 ( 2)- مجالس اللطف بأرض الطف، ص 68

ص: 379

268 ( 3)- ضامن بن شدقم« تحفة الأزهار و زلال الأنهار» نسخه خطّى.

269 ( 4)- عباس عزاوى، تاريخ العراق بين الاحتلالين، ج 4، ص 127

270 ( 5)- محمود شكرى آلوسى، تاريخ مساجد بغداد و علماؤها، بغداد، مطبعة دارالسلام، 1346 ه. ق. ص 63 و 64

271 ( 6)- تاريخ العراق بين الاحتلالين، ج 4، ص 137

272 ( 1)- اعيان الشيعه، ج 52، ص 71

273 ( 2)- خيرالدين زركلى، الأعلام، ج 6، ص 273

274 ( 3)- اعيان الشيعه، ج 49، ص 3 و 4

275 ( 4)- اعيان الشيعه، ج 43، ص 44

276 ( 5)- مدينة الحسين، ج 3، ص 179

277 ( 1)- تاريخ العراق بين الاحتلالين، عباس عزاوى، ص 69

278 ( 2)- اعيان الشيعه، ج 44، ص 216

279 ( 3)- الاعلام، ج 1، ص 217

280 ( 4)- احسن الوديعه، محمدمهدى موسوى كاظمى، ج 1، ص 52

281 ( 5)- اعيان الشيعه، ج 37، ص 108

282 ( 6)- الكرام البرره، شيخ آقا بزرگ تهرانى، ج 1، ص 663

283 ( 7)- اعيان الشيعه، ج 44، ص 241

284 ( 1)- تراث كربلا، سلمان هادى آل طعمه، ص 282

285 ( 2)- معجم المؤلفين، محمدرضا كمالة، ج 10، ص 82

286 ( 3)- احسن الوديعه، ج 1، ص 95

287 ( 4)- تراث كربلا، ص 286

288 ( 5)- معارف الرجال، محمد حرزالدين، ج 3، ص 130

289 ( 6)- اعيان الشيعه، ج 44، ص 121

ص: 380

290 ( 1)- چنين مى نمايد كه مؤلف اين بخش را در قالب كتابى مستقل منتشر كرده و يا قصد انجام چنين كارى داشته است.

291 ( 1)- مترجم، به هدف بهره مندى بيشتر خوانندگان، اين بخش را با مجموعه اى ديگر با نام« عباس در شعر فارسى» جايگزين كرده است.

292 ( 1)-« اى ابوالفضل، اى پايه گذار فضل و تسليم ناپذيرى، فضل و بزرگوارى جز اين را نپذيرفته است كه تو آن را پدر باشى.»

293 ( 1)-« قهرمانى است كه شجاعتى از پدر به ارث برده كه با آن، بينىِ همه سپاهيان گمراهى به خاك ماليده شود.»

294 ( 2)- ابوالفرج اصفهانى، مقاتل الطالبيين، به تحقيق سيداحمد صقر، ص 84 و 85

295 ( 1)- سبط بن جوزى، تذكرة الخواص، ص 114

296 ( 2)-« عباس يل سپاه من و پناهگاه من است، او بزرگ مرد خاندان من و بلكه استوارترين دژ من است.»

297 ( 3)- امروز از ميان گردانها آن يگانه يل مرد بيرون آمد و رشته سپاهيان مهاجم از هم گسست. نك: بطل العلقمى، عبدالواحد منطقى، ج 2، ص 61

298 ( 1)-« پاسدار ناموس كربلاست و ربيعه كجا و او كجا؟! چونان كه مكرم( مكرّم) كجا و پدر بزرگوار او كجا؟!»

299 ( 2)- منظور از عباس در اين روايت عباس بن عبدالمطلب عموى پيامبر صلى الله عليه و آله است نه عباس بن على. گفتنى است مؤلف كتاب در اينجا متنى مى آورد و آن را سخن صدوق در من لايحضره الفقيه مى داند، در حالى كه آنچه صدوق در اين كتاب آورده، روايتى از ابن عباس است كه در آن مى گويد: عمر بن خطاب هنگامى كه راهى طلب باران شد به سراغ عباس رفت و به او گفت: برخيز و خدايت را بخوان و از او باران بخواه. هم در اين هنگام گفت:« خداوندا! به عموى پيامبرت به تو توسل مى جوييم». نك: من لايحضره الفقيه، ج 1، ص 538، حديث 1505

300 ( 1)-« اگر ساقى حوض كوثر در فرداى قيامت حيدر است، سقاى تشنگان كربلا ابوالفضل است.»

301 ( 2)- بطل العلقمى، ج 2، ص 44

302 ( 1)- محمد مهدى مازندرانى، معالى السبطين، ج 1، ص 274

303 ( 2)- مقرم، قمر بنى هاشم، ص 114

304 ( 1)- بطل العلقمى، ج 1، ص 82

305 ( 1)- بطلل العلقمى، ج 1، ص 83

306 ( 2)- محمد عبدالحسين بن محمد عبدالهادى جعفرى طارى، انيس الشيعه، ص 39

307 ( 1)- عمدةالطالب، ص 356

ص: 381

308 ( 2)- بطل العلقمى، ج 2، ص 184 و 185

309 ( 1)- بطل العلقمى، ج 2، ص 185

310 ( 2)- دربندى، اسرار الشهاده، ص 324

311 ( 3)- ابوالفرج اصفهانى، مقاتل الطالبيين، ص 117 و 118

312 ( 1)-« آن هنگام كه كركس مرگ فرياد كشد، از آن بيمى ندارم و پيش مى روم تا در آوردگاه هر هماورى به خاك در پوشانم.

من پايدارم و بر آنچه به من روى كند سپاسگزارم و از هيچ رخدادى كه برايم پيشامد كند بيم و ترس ندارم.

بلكه ضربت خود بر سرهاى مخالفان فرود مى آورم و آنان را فرق سر مى شكافم كه من عباسم و در پيكار و رويارويى سرسخت.

جان من سپر بلاى جان سبط رسول صلى الله عليه و آله است.»

313 ( 2)-« اى جان، تو پس از حسين چه بى مقدارى، مباد كه پس از او تو همچنان بمانى و بر جاى باشى. اينك اين حسين است كه جام مرگ سر مى كشد و تو- اى عباس- آب سرد گوارا مى نوشى! هرگز، كه اين نه كرده اى مناسبِ دينِ من است و نه كرده يك راستگوى اهل يقين است.

\s\iُ گفتا به خود آيين محبت نه چنين است\z تو آب خورى، تشنه جگر سرور دين است\z بانگ عطش از خيمه به گردون ز زمين است\z اعمال تو را مصلحت كار بر اين است\z\E\E

314 ( 1)-« در متن كتاب، مصرع دوم چنين آمده:« لأحمينّ جاهداً عن ديني»، كان سوختگان را بزنى آب بر آذر( صغير اصفهانى).

315 ( 2)-« به خداوند سوگند، اگر دست راست مرا ببريد من همچنان از دين خويش دفاع مى كنم.

و از امامى كه او را يقينى صادق است و خود سبط پيامبر پاك و امين است.

پيامبر صدق و راستى كه بر ما دينى آورده است كه خداى يگانه امين را باور مى دارد.»

316 ( 3)-« اى دل، از كافران مترس و به رحمت خداى جبار مژده بدار.- با پيامبرى كه سرور همه نيكان است و با همه بزرگان و نيكان. آن مهاجمان به ستم و سركشى دست چپم بريدند، خدايا! تو خود آنان را به آتش دوزخ درآور.»

317 ( 1)- شعرى است از وصال شيرازى، برگرفته از مجموعه« آينه ايثار» به كوشش محمود

318 ( 1)- سيدجعفر بحرالعلوم، تحفة العالم، ج 2، ص 193

319 ( 2)- سيدهبة الدين حسينى، نهضة الحسين، ص 67

320 ( 3)-« اى فرات ننگت باد، اى آب تلخ كه نه شيرين و نه گوارايى. آيا رواست آبى از تو از گلويم بگذرد، در حالى كه آن امام و آن فرزند ساقى كوثر از تو باز داشته شد؟»

ص: 382

\s\iُ كدام ماهى عطشان به ساحل افتاده\z كه آب از لب خشكش به هر دل افتاده؟\z كنار علقمه اين مه بود كدامين ماه\z كه اين چنين متلاشى به ساحل افتاده؟\z مگر كه ماه بنى هاشم است كرده سقوط\z چو مشك با علمش در مقابل افتاده؟\z دو دستش از بدن افتاده خورده چشمش تير\z به دام حلقه دشمن چه مشكل افتاده\z به خاك و خون اگر اين پور مه لقاى على است\z به زير پاى چرا اين شمايل افتاده؟\z به جاى اين كه نشنيد كنار او مادر\z گشوده ديده و چشمش به قاتل افتاده\z صداى العطش از خيمه گه به عرش رسيد\z كنار علقمه سقا چه غافل افتاده\z حسان به علقمه آن پيكر به خون غلطان\z مثال كعبه دل بود بر گِل افتاده\z\E\E

شعرى از حسان، شاعر معاصر،« مترجم».

321 ( 1)- ابوالفرج اصفهانى، مقاتل الطالبيين، ص 84

322 ( 2)- همان، ص 85

323 ( 3)- رونلدسن، عقيدة الشيعه، ص 109 و 110. گفتنى است همه كتابهاى مقتل، كشته شدن عباس بن على را در راه بازگشت از شريعه و هنگامى كه امام در خيمه ها بود روايت كرده اند و رونلدسن خود نيز در جاهايى ديگر از كتابش همين نظر را آورده است. اما در اينجا چنين مى گويد.

324 ( 1)- عبدالرزاق مقرم، قمر بنى هاشم، ص 135 و 136

325 ( 1)-« من از برادر خود از اين شرم دارم كه در حضور با او نيكى كنم و چون دور است بر او بى مهرى روا دارم. براى برادرانم بر من از آسمان رقيبى است كه روز و شب مى گذرد و مى رود اما او همچنان هست.»

326 سلمان هادى آل طعمه، كربلا و حرمهاى مطهر، 1جلد، نشر مشعر - تهران، چاپ: 1، 1414 ه. ق..

327 ( 1)-« چه مصيبتى بر اسلام رسيد و چه اندوه سخت و رخدادى جانكاه پديد آمد!»

328 ( 2)-« من بزرگى هستم از بزرگان و سرورانى كه هماره عطا و بخشش از دستانشان سرازير است. آنان، آل غالب، برترين كسان، ستودنى و بزرگوارترين پوشانندگان برهنگان هستند و خود چكاد سرزمين بلند عرب اند. آنان براى هر كه دوستشان بدارد عسل حلوايند و در كام دشمن از زهر نيز كشنده ترند.»

329 ( 3)- نك: الغدير، ج 3، ص 3

330 ( 4)- نك: تاريخ بغداد، ج 3، ص 63

331 ( 1)- همان، ج 10، ص 355

332 ( 2)- همان، ج 10، ص 314

333 ( 3)- برخواننده پوشيده نماند، نگارنده در سطور پيشين نسب و نوادگان حسن بن عبيداللَّه را يادآور شد و اينك به نقل از منبعى ديگر همان را مرور مى كند،« مترجم».

ص: 383

334 ( 4)- عمدة الطالب، ص 360

335 ( 5)- قمر بنى هاشم، ص 140

336 ( 1)- رونلدنس، عقيدة الشيعه، چاپ بيروت، 1990 م. ص 111. البته نگارنده نمى خواهد بر اظهار نظرهاى اين مؤلف بيگانه با ديانت تعليق و حاشيه اى بزند. هم دوست ندارد در هيچ يك از كرامت هايى كه بر دست مولايمان عباس بن على عليهما السلام آشكار گرديده ا ست خدشه كند. با اين همه با اين موافق نيست كه همه آنچه را رونلدسن نقل كرده است به تمامى عقيده مسلّم همه شيعيان باشد. نگارنده همچنين نمى پسندد از رهگذر چنين چيزهايى زمينه اى براى اين بدخواهان گشوده شود تا بر دين و بر خرقه حق و محق خرده گيرند و در آن خدشه كنند. البته خداوند خود به حقيقت امور آگاه است.

از اين كه بگذريم نگارنده خود بارها از مرحوم زنده ياد شيخ محمد على سبويه شنيده است كه هركس 133 بار يعنى به عدد معادل حروف عباس در حساب ابجد عبارت:« يا كاشف الكرب عن وجه اخيه الحسين اكشف كربى بحق اخيك الحسين» را بگويد حاجت او حتماً برآورده شود. او همچنين مى گفت: شمار روزنهاى پنجره نقره اى مقابل ضريح آن حضرت نيز با عدد 133 يعنى عدد معادل حروف كلمه عباس در حساب ابجد برابرى مى كند.

نگارنده خود شنيده است كه كسانى اين ذكر و توسل را تجربه كرده و برآورده شدن حاجت خود را ديده اند. به هر حال، عباس همان است كه به گفته شاعر مراتب فضل او به شمار در نيايد و هيچ كس نتواند با او همانندى كند.

گفتنى است مرحوم آيت اللَّه ميرزا هادى خراسانى حائرى كتابى در اين باره به نام معجزات و كرامات نگاشته و براى آگاهى هرچه نزديكتر و ملموس تر از معجزات و كرامات امامان و فرزندان آنان، مراجعه بدين كتاب سودمند افتد.

337 ( 1)- همان، ص 36

338 ( 1)- كهف: 21-« كسانى كه بر كارشان غلبه يافتند، گفتند: حتماً برايشان معبدى بنا خواهيم كرد.»

339 ( 1)- حسين عمادزاده( عمادالدين حسين اصفهانى، 1286 ه. ق.) تاريخ جغرافيايى كربلاى معلّا، ص 182

340 ( 1)- مدينة الحسين، ج 1، ص 40

341 ( 2)- همان، ص 40

342 ( 3)- قمر بنى هاشم، ص 127

ص: 384

343 ( 4)- مجالى اللطف بأرض الطف، ص 42، گفتنى است شاعر ايرانى، سحاب اصفهانى، شعرى در ماده تاريخ بناى حرم حضرت ابوالفضل در دوران فتحعلى شاه سروده است. هر يك از مصراعهاى اين شعر به حساب ابجد عدد 1214 را نشان مى دهد و اين با تاريخى كه مؤلف در اينجا آورده است دو سال تفاوت دارد. به هر حال اين شعر به نقل از كتاب« آيينه ايثار» به كوشش محمود شاهرخى و مشفق كاشانى چنين است:\s\iُ در زمان پادشاه عدل پرور زان كه زد\z پادشاه قدر او در سدّه گردون لوا\z زيب ديهيم و نگين فتحعلى شاه آنكه باز\z كرد بر روى جهان الطافش ابواب عطا\z گرچه يابد سرعت و هم از حدود آيد فزون\z پاى او بر اوج اجلالش نبيند منتها\z كبك را در مأمن امنش عجب چندان نبود\z بود اگر از عدل وى در خوابگاه باز جا\z ملجأ حجاج دوران آنكه در دورش كند\z آهوان در منزل شير دژم دايم چرا\z زائران را در گه اين سويى طوبى رهنمون\z واردين را سده او در جنان بين رهنما\z دايم آنجا قدسيان را جا پى كسب شرف\z نه چو دربانان پى دربانيش دارند جا\z زان بلند ايوان كه رشك آسمان آمد مگر\z در زمين كربلا از نو سپهرى شد بپا\z مه كند كسب ضياء از قبه ايوان اوى\z چون بجويد چهره مرآت بى صيقل جلا\z با نكويى صفّه از صفه اين خلد بين\z و از لطافت گرد اين درگاه چون آب بقا\z طالع ميمون بانى اين كه خلد آسا چنين\z زيب ديد از امر او اين بارگاه عرش سا\z دور اگر از آن شده اما مدام آن را بدل\z زائرى زين آستان بين چاكرى زآل عبا\z هركه رو آورده آنجا كام او حاصل شود\z هركسى آمد به آن در دايم امّيدش روا\z طائفان مرقدش آسوده دان زآمال دهر\z زائران درگهش ايمن ببين از هر بلا\z چون به حكم بانيش بنياد معمار قدر\z كرده اين دلكش بناى دلگشاى جانفزا\z زد رقم كلك« سحاب» از بهر آن، اين قطعه را\z از عدد مصراعى از اين منتهى سال بنا\z\E\E

344 ( 1)- سلطان عبدالمجيد اول به سال 1255 ه. ق. به خلافت رسيد و به سال 1277 ه. ق. درگذشت.

345 ( 2)-« آرامگاه ابوالفضل است كه عباس بن على در آن خفته و ستاره ثريا آرزومند است بدين بارگاه نزديك شود. كاخى است استوار و خانه اى شرافتمند و از اين برتر كه خانه اى ديگر با آن برابرى و همانندى كند. عبدالمجيد كه خداوند سلطنت او را بلند آوازه تر و حكمروايى او را گسترده تر كناد. پايه هاى آن را بر كنگره هايى استوار نهاد و بلنداى اين بنا از فلك اعلى فراتر رفت. كجا بنايى با اين بناى بلند همانندى كند. تاريخ آن را تو خود بگوى كه: پناهگاه ابوالفضل است و پادشاه آن را بنا كرده است.» گفتنى است عبارت مصرع اخير در حساب ابجد با عدد 1266 برابرى مى كند.

346 ( 1)- مدينة الحسين، ج 2، ص 175

347 ( 2)- همان، ج 1، ص 63

348 ( 1)-« آنگاه كه چند سالى خود را آماده كردم و خواستم فاش بگويم، هاتفى از غيب مرا گفت: هان! اين صندوق ضريح است.» اين ماده تاريخ با 1285 برابرى مى كند.

ص: 385

349 ( 2)- برابر با وزن تقريبى 2000 كيلو.

350 ( 3)- برابر با وزن تقريبى 40 كيلو.

351 ( 1)- پوشيده نماند تاريخى كه در اينجا آورده شده با تاريخى كه در متن پيشين آمده است، تفاوتى حدود دو ماه دارد. اگراحتمال خطاى چاپى در اين تاريخها در ميان نباشد مى توان گفت احتمالًا در بخش پيشين به جاى عبارت دو روز پس از آن كار نصب آغاز شده« دو ماه» درست است و گزارش مؤلف در اين بخش دقت كافى نداشته است،« مترجم».

352 ( 1)- روزنامه المنار، چاپ بغداد، شماره 3242، تاريخ 22، نوامبر 1965 م.

353 ( 2)-« آنگاه كه به جوار مرقد آن همدم و همنواى حسين رفتى، همان كه از نسل ناب هاشم است، نزد ضريحش بايست و اين ماده تاريخ بگوى: به خداوند سوگند ضريح او نورانى است.» مصراع اخير يعنى« للَّه منور ضريحه» در حساب ابجد با عدد 1385 برابرى مى كند و سال 1385 را نشان مى دهد.

354 ( 3)-« خوشا آن بناى بلند و مقدسى كه مايه هدايت و جاى گرد آمدن مردمان قرار داده شده است. حكيم براى آن ضريحى از طلا كه كنگره هايش از نقره است ساخت. براى هر كه آنجا به طلب حاجتى آمده است اين ماده تاريخ را بگوى: از اين مرقد تبرك جوى كه مرقد عباس است.» گفتنى است مصراع اخير يمم فهذا مرقد العباس» در حساب ابجد با عدد 1385 برابرى مى كند و اين سال را نشان مى دهد،« مترجم».

355 ( 1)-« ضريح تو پناهگاه امن ماست كه به حرمت آن، هر بلايى دور مى شود. آستانه تو باب نجات است كه ترسيدگان بدان پناه آورند و در كوبه آن چنگ اندازند. اى ابوالفضل كه فضل را به تو نسبت دهند، تو الطاف او را سرچشمه اى. اى قهرمان طف، اين پرچم تواست كه بر چكاد هر قله اى افراشته است. و اين شمشير تواست كه نامش سرود روحبخش هر دلاور بى باكى است. و آن دو دست بريده تو، خود نعمت خداست و هر اكرام و گراميداشتى از آن الگو گيرد. و سر تو بر فراز نيزه خورشيدى است كه از كرانه آسمان مى تابد. چه والايى كه خود همه جلوه هاى جلال و شكوههاى جمال را گرد آورده اى. و تو خود، راستين گواه برادرى هستى و با ياد تو اشك از ديدگانمان فرو مى ريزد. ضريح تو قبله اى است كه كاروانهاى ولاى ولايت بدان سو مى شتابند. شيعيانتان در اينجا فرياد و ناله برآورند و بر شما و بر مظلوميت خويش گريه كنند و اشك بريزند. برخى از آنان كه در ولايت شما هستى چندان والا نداشتند خواستند به( ساخت) ضريح تو جاودانگى يابند. و در عظمت بسان خورشيد بدرخشند، با آن كه طالع ايشان شوم و سياه بود. پس باد خشم و ناخرسندى حكيم بدان سوى وزيد و برافروخت، آن سان كه توفانى برخاسته و همه جا را لرزانده است. او اين انديشه آنان را نابخردانه خواند آنچه گذاشته بودند برداشتند و آن فضاى تاريك به نور و درخشش ضريح روشن شد. تدبير بلند او هديه آن شيعيان على را بديشان بازگرداند. هماره سايه او بر سر اسلام و مسلمانان جاودان باد تا همه آرزوى خود به نزد او آورند. او با عظمت و بلندى آسمان همت گسترده انديش خود جاودانگى را از آن خود ساخت. او با اين كار خود سطرهايى كه به سان خورشيد آسمان مى درخشد به تاريخ اجداد خويش افزود.»

ص: 386

356 ( 1)- آن گونه كه در كتاب« آيينه ايثار» آمده، گرداگرد ضريح جديد كه به دستور آيت اللَّه العظمى حكيم ساخته شد، شعرى فارسى از احمد غفورزاده ملخص به« طلايى» نقش بسته و مصراع پايانى اين شعر نيز ماده تاريخ بناى ضريح به حساب ابجد است. متن آن شعر به نقل از كتاب پيشگفته چنين است:\s\iُ اين جا حريم پاك علمدار كربلاست\z اين آستان قدس شهيد ره خداست\z اين جا حريم حضرت باب الحوائج است\z دولت در اين مقام و گشايش در اين سراست\z اين جا بُود مقام شهيدى كه تا ابد\z خاكش حيات بخش و هوايش عبير زاست\z اين بارگاه شاه جهان حقيقت است\z اين جايگاه جلوه انوار كبرياست\z اين خاك مشك بيزكه دارالشّفا بود\z هر ذرّه اش به چشم ملايك چو توتياست\z اين جاست جايگاه شهيدى كه تا به حشر\z دين خدا و پرچم اسلام از او بپاست\z اين جاست جايگاه اميرى كه در كرم\z كان سخا و ابر عطا و يَم وفاست\z اين جاست جايگاه علمدار لشكرى\z كز بهر حق عليه ستمگر به پاى خاست\z دريا دلى غنوده در اين جا كه همچو نوح\z در بحر دين به كشتى توحيد ناخداست\z سقّاى اهل بيت، حسين على بود\z اين تشنه لب كه خاك درش چشمه بقاست\z گردد مس وجود تو چون زر در اين مقام\z اين بارگاه خشت وجودش زكيمياست\z آيينه تمام نماى حقيقت است\z هردل كه با ولاى ابوالفضل آشناست\z حاتم كه گشت شهره آفاق از سخا\z در آستانه كرمش كمترين گداست\z آن كس كه سر زفخر بسايد بر آسمان\z اين جا كه مى رسد ز ادب قامتش دوتاست\z آب فرات تا به ابد شرمگين بُود\z از تشنه اى كه ساقى و سقاى كربلاست\z در روز حشر فاطمه گردد شفيع خلق\z در دست وى دو دست بود كز بدن جداست\z از اين مصيبتى كه به آل نبى رسيد\z تا روز رستخيز به پا پرچم عزاست\z امروز هر كه خدمت آل على كند\z فردا شفيع او به صف حشر مرتضاست\z بر طبق امر آيت حق« حضرت حكيم»\z آن كس كه حكم او به همه شيعيان رواست\z شد اين ضريح ساخته در شهر اصفهان\z شهرى كه گر جهان هنر خوانمش سزاست\z تاريخ اين ضريح« طلايى» چنين سرود\z« عباس ميرجنگ و علمدار نينواست»\z\E\E« مترجم»

357 ( 1)- سيدمحمد سعيد سيدمحمدعلى آل ثابت در كتابخانه خود نسخه اى از اين فهرست در اختيار دارد.

358 ( 1)- نوشته محمدعلى قزوينى حائرى، به سال 1288 ه. ق.

ص: 387

359 ( 2)- او در سرزمين طف آبرسانى به تشنگان را برعهده گرفت و البته به كام دشمنان شربت مرگ ريخت، او برخاست و حق را يارى داد و با لبه شمشير خويش طوفان مرگ بر اردوى دشمن وزاند، اين درِ مرقدى است كه ماه بنى هاشم و شير بيشه پيكار اين خاندان را در خود جاى داده است، و بركنار نهر علقمى كاخى ساخته شد بلند كه آسمان نيلگون به بلندى آن نرسد، مرقفى براى آن درى ديگر ساخت و اين مايه افتخار اوست كه خداوند كارهايش را مايه فخر قرار دهد، اى ابوالفضل، برآستانه تو باب نجات حياتى ديگر يافته است، تاريخ آن بگوى: اين به خداوند سوگند درى است كه هركس قصد آن كند نوميد و ناكام نشود. گفتنى است مصراع آخر اين شعر يعنى عبارت( حق باللَّه لم يخب من اتاها) ماده تاريخ ساخت اين در است كه در حساب ابجد با عدد 1356 برابرى مى كند و سال ساخت را نشان مى دهد.

360 ( 1)- اين باب نجاتى است كه حق آن را بتمامى گشوده است؛ آنجا كه در كتاب خدا از آن نام برده است، جايى كه مى گويد« باب حطه» كه هركس بر اين در بيايد گناه او آمرزيده شود و سپرى براى او در برابر دوزخ و زبانه هاى آن باشد. بر آستانه اين در فرشتگان بايستند. اين در، باب امن است. هركه آهنگ آن كند رستگارى يابدبر كوههاى بلند نيز به جلال و رفعتى برترى و بلندى دارد كه آن را همانند نيست. اى خاك علقمى، تو با سر تسليم نهادن به زير گامهاى عباس دژى استوار شده اى و همه جاى بوى خوش تو به مشام رسد، براى مرقد ابوالفضل درى نو ساخته شد، براى مرقدى پاك كه آوازه شكوه آن خاور و باختر را پر كرده است.

361 ( 1)- آن هنگام كه اين را نوسازى كردند در صبحگاهان از آن نورى به آسمان برخاست حسن، آن كه داوطلبانه توليت قبر او را عهده دار شد، افتخارى از آن خود كرد كه همه مفتخران در برابر آن سر فرود آوردند، او( عباس) از سر آگاهى دين را يارى داد و در برابر خواست آن كه قضا و تقدير از آن اوست صبر كرد، پس برگرد قبر او، فرشتگان به طواف آمدند و قبر او را، پيامبران زيارت كردند، و آستانه بارگاه قدس او براى همه مردمان پناهگاه امنى شد كه امان و آرزوى خود آنجا بيابند، او قهرمانى است كه در كربلا به چنان جايگاهى دست يافت كه همه شهيدان ديگر بر آن حسرت بردند، حسين افتخار پرچمدارى را به او داد و البته همانند او را اين پرچم سزاست، اينجا آتش مومى است يا باب قدسى است كه نور و روشنى ابوالفضل در آن تجلى كرده است؟ يا آن كه نهر علقمى طور تجلى شده و آسمان از اين تجلى، نورانى گشته است؟ از آن زمان كه مرقد، پسرِ على را در برگرفت، همان كه فضل و وفا را به او نسبت دهند.

362 ( 2)- درى از درهاى اين حرم روشنگر و اين پناهگاه مردمان كه به نور خود بر گدايان اين در روشنى بخشيده است نوسازى كردند، از آن هنگام كه اين بنا به پايان رسيد، ماده تاريخى برايش بگذار. چكيده سخن ما آن كه اين در، براى همه جهانيان باب راهيابى و هدايت است. گفتنى است عبارت( مجملا قولنا باب الهدى و الرشد فى العالمين) در حساب ابجد با عدد 1219 برابرى مى كند و اين سال را مى نماياند.

363 ( 1)-« بر قبر شهيدى در كربلا گذر كردم و اشك از ديدگانم فرو ريخت.

ص: 388

همچنان او را رثا مى گويم و بر مصيبت و اندوه او مى گريم و ديده ام نيز مرا به ا شك و سينه ام مرا به ناله همراهى مى كند،

همچنان قاصدان كوى او به زيارت قبرش مى آيند و بوى مشك و عبير در اين مرقد مى پراكند.

اى ابوالفضل، سلام بر تو تا آن زمان كه نسيم پگاه و شامگاه بوزد،

وقف: سرمان سيف الدين طاهر/ سال 1351 ه. ق.»

364 ( 2)-« عباس، اى باب الحوائج مردمان و اى كه فضل و نيكى ات بر همه پاكان جارى است، دلهاى بزرگان شوق تو دارد و مقام بلند تو را براى رسيدن به پاداش الهى به پيشوايى مى گيرد، هركس بر در او پناه آورد خداوند آسمان سبب ساز هستى حاجت او را بر مى آورد، هركس اورازيارت كندبه خواسته خويش مى رسد و كامياب مى گردد و در فرداى قيامت نيز او را نعمتى بى حساب خواهد بود، بيان از مديحه سرايى بر آستانه او كوتاه است، خوشا كسى را كه پاسبان آن در است و اين خوش فرجامى است.»

365 ( 1)-« بانى اين بنا محمد جعفر فرزند مرحوم حاج عبد الحميد تاجر اصفهانى است، 1341 ه. ق. نوشته على بن حسين موسوى بهبهانى.»

366 ( 2)-« كار رجبعلى زرگر فرزند مرحوم فتح اللَّه شوشترى، به سال 1355 ه. ق. و با ريخته گرى محمد حسن نقاش فرزند مرحوم شيخ موسى نوشته محمدجواد خطاط است.»

367 ( 1)- مدينة الحسين، ج 1، ص 62 و 63

368 ( 1)- به آستانه بارگاهى پناه جوى كه ستارگان آسمان آرزو كنند كاش ريگهاى بر زمين آن باشند، خود را از بوى خوشى كه آنجا از مضجع ابوالفضل مى وزد و هيچ بويى ديگر آن را همانندى نكند برخوردار كن، در اين خاك بدرى از خاندان بنى هاشم پنهان شده است، چه بدرى كه همه سياهيها و ظلمتها را از ميان برد، او در روز عاشورا سقاى تشنگان بود، تو نيز از سرشك ديدگانت خاك او را سيراب كن، آنجا فراوان گريه كن كه حسين( ع) از اندوه او بسيار غمگين گشت و گريست، آنگاه كه بر لبه شمشير دو دست او از تن جدا شد جعفر طيار نيز نتواند به رتبه او رسد و او را همانندى كند، او باب حسين است و آن كه به حرم و پناهگاه او پناه آورد، هيچ گاه ناكام و نوميد نشد، او به دفاع از امام هدايت برخاست، پيشاپيش او پيكار كرد و دو دستش سپر بلاى او ساخت، او سبط احمد را فدا شد، آن سان كه پدرش على فدايى برادر خود پيامبر خدا گشت( و به شب هجرت در بستر او خوابيد) مرتضى براى او درى كه باب قدس است نوسازى كرد و با نقره اى كه فروغش ديدگان را خيره كند آراست، اين در، باب آمرزش گناهان است كه با چنگ آويختن به حلقه اش هيچ بيمى نيست. بر اين درگاه به دعا و توسل بايست كه در اين جا و به حرمت اين بارگاه، دعاى كسان مستجاب شود.

ص: 389

369 ( 2)- رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: من شهر دانشم و على آن را دروازه است.

370 ( 3)- بدين بارگاه به آرزوى خود رسيدى، آن را ماده تاريخ گوى: باب نجات گنهكاران نوسازى شده است. گفتنى است مصراع اخير باب نجاة المذنبين جدداً به حساب ابجد نمايانگر عدد 1354 است كه سال ساخت اين دو را نشان مى دهد.

371 ( 1)- اى ابوالفضل تو باب خدايى كه آسمان به يُمن تو گنبدى بلند افراشته است، تو كعبه مؤمنانى و دلها و عاطفه هايى به اين كعبه حج گزارده اند كه به ولا و سرسپردگى در آميخته اند، فرشتگان گروه گروه و به شوق اين بارگاه فرود مى آيند و اينجا توان به بارگاه خداوند تقرب يافت، چه بسيار نمازها كه از زير اين گنبد به آسمان فرستاده و چه بسيار دعاها كه در سايه اين سراى اجابت مى شود، تو در اين سراى و آن سراى باب حسينى كه از رهگذر تو توان به او رسيد، هركس از غير طريق تو آهنگ زيارت او كند پرده اى سنگين بر گرد خويش افكنده است، از دست فيض تو به سر سپردگان پاداش دهند و به نام تو از بردگان اين كوى كيفر بردارند، تو را از پذيرفته شدن هركار پذيرفته اى، نه آن كه راز اين پذيرش رهاورد سختى و تلاش باشد، شيعيان كه طايفه حقند، براى اين بوستان به نام تو درى ساخته اند و البته اين در بهانه است، آن را در اصفهان ساخته اند و ارمغان آورده اند، ارمغانى كه هزاران شگفت برانگيزد، شيعيان اين در را از كوه و بيابان گذرانده و بدين جاى آورده اند، با عشق و ولايى كه آوازه آن در كوه و دره پيچيده است، نصب آن را با مجلسى به پايان رساندند و اين يارى دين و مايه به دست آوردن پاداش الهى شد، اى ابوالفضل، در بارگاه تو پرآوازه ترين درى است كه بر آن گناه با همه آن كه حسابى دارد فرو ريخته شود، اى شهيد ايمان، آن روز پرافتخار پايدارى تو مايه افتخار راه هدايت است و نسلها بر آن مباهات كنند.

372 ( 1)- من شهر دانشم و على آن را دروازه است. بنده گنهكار فرزند شمس الدين محمد اصفهانى محمد على حسين طباطبايى كه خداى از گناه او درگذرد، 1259 ه. ق.

373 ( 2)- اى عباس، تو جانى گرانبها براى يارى حسين فدا كردى و اين چه ناياب مثلى براى فداكارى است.

374 ( 3)-« اى پسر مرتضى، تو درى از درهاى عظمت و سربلندى ساختى كه بندگان همه بر آستانه اش سر فرود آورده اند. پس تو اى زاير، بر اين در بايست، سلام ده و آستانه از روى ادب ببوس. آيا نمى بينى كه فرشتگان بر اين بارگاه حلقه زده اند و دربانانى اينجا ايستاده اند؟ اين باب ابوالفضل فرزند حيدر است؛ كسى كه فرزندانش بر همه مهتران برترى دارند.»

ص: 390

375 ( 1)- هركس را كه باب اميد مى جويد و هركس را كه بر جگر تشنه خود آبى مى طلبد مى گويم، هلا! آهنگ ابوالفضل كن كه او مراد و مقصد فرداى هر دل آزرده است، در اينجا و از اينجاست كه به آرزوى خود رسند و در اين حرم است كه ندايى مى شنوى:( چونان كه ماده تاريخ مى گويم) هركه آرزويى دارد قصد اين آرامگاه كند كه درهاى حرم ابوالفضل را از نو ساخته اند. گفتنى است عبارت قصده فبابا ابى الفضل قد جددا به حساب ابجد با عدد 1355 برابرى مى كند و اين سال را مى نماياند.

376 ( 2)- بردرگاه خداوند بايست و به آن جوانمردى كه در كربلا حسين را همراهى كرد شفاعت جوى، اين در باب خلد و جاودانگى است كه در تاريخ آن گفته شده است: دربارگاه ابوالفضل را از نقره ساختند. گفتنى است عبارت: شيدوا باب ابى الفضل لجينا به حساب ابجد، عدد 1374 را مى نماياند.

377 ( 3)- به آستانه ابوالفضلى پناه جوى كه چون پدرش على عليه السلام از ناموس دين دفاع كرد، پاى افزار بكن و فروتنانه به درون رو و از جايگاه قدس اين حرم عطر خوش آن را بياب.

378 ( 1)- خداوند فرموده است: بسم اللَّه الرحمن الرحيم، چون يارى خداوند و گشايش بيايد و مردمان را بينى كه گروه گروه به آيين خدا در آيند خداى خود را ستايش و تسبيح گوى و از او آمرزش بخواه كه او توبه پذير است.( سوره نصر) سال 1304 ه. ق.

379 ( 1)- صحن حرم ابوالفضل، پناهگاه و حرمى والاست كه بر عرش تفاخر كرده و بر آن بلندى يافته است، بر اين بنا گنبد افتخارى استوار گرديده و نگهبان اين حرم به چنين افتخارى كه نصيبش شده سزامند مباهات ورزيدن است، درهاى اين صحن درگاه اميد آرزومندان است و جايى است كه در آن دعاى دعاكنندگان اجابت شود، عصاى خود بيفكن و اين درها را تاريخ بنا بگوى، اين باب مجدى است كه خداوند بلندى و عظمت را برايش خواسته است. گفتنى است عبارت: باب مجد أذن اللَّه له أن يرفعا به حساب ابجد نمايانگر عدد 1287 است و نشان مى دهد درها در اين سال ساخته شده است.

380 ( 1)- اى كه از من مى پرسى، خود ماده تاريخ بگوى: مى يابى كه اين راه را محمد گشوده است. عبارت تجد فتح الطريق محمد به حساب ابجد نمايانگر 1337 است و سال بنا را به تاريخ هجرى قمرى نشان مى دهد.

381 ( 2)- زمر: 73؛ بر شما درود، پاك و پيراسته ايد. بدان در آييد و در آن جاودانه بمانيد.

382 ( 3)- در حلقه درِ بارگاه ابوالفضل چنگ زن كه فضل و بخشش تنها از ابوالفضل توان آرزو داشت.

اى گشاينده درها، وقف كننده، خالق زادگان.

383 ( 4)- آن كس كه باب حسين بوده، خداوند خود، او را باب است كه به گاه بسته بودن بر آن اميد باز شدن است بازگشت همه به سوى اوست. واقف: خالق زادگان.

ص: 391

384 ( 1)- بانى نوسازى، حاج محمد صادق اصفهانى، سال 1308 ه. ق.

385 ( 1)- از« ان المتقين تا آمنين» آيه همان 45 و 46 از سوره حجر و باقيمانده متن حديث نبوى است و در پايان نيز تاريخ بنا يعنى 1308 ه. ق ذكر شده است.

ترجمه آيه ها: بيات يلمان پرهيزگاران در باغها و چشمه سارانند، به آنان گويند: با سلامت و ايمين در آنجا داخل شويد.

ترجمه حديث: ولايت على بن ابى طالب دژ من است هر كه به اين دژ درآيد از كيفر من در امان ماند.

386 ( 2)- در سوره قدر و تاريخ ساخت، يعنى سال 1308 ه. ق. و اينك ترجمه سوره:« به نام خداوند رحمتگر مهربان. ما آن را در شب قدر نازل كرديم، و از شب قدر چه آگاهت كرد، شب قدر از هزار ماه ارجمندتر است. در آن شب فرشتگان با روح به فرمان پروردگارشان براى هر كارى كه مقدر شده است، فرود آيند. آن شب تا دم صبح صلح و سلام است.

387 ( 3)- احزاب: 53؛« اى كسانى كه ايمان آورده ايد، به خانه هاى پيامبر در نياييد مگر آن كه شما را اجازه دهند.»

388 ( 4)- طه: 12؛« پاى افزار بيرون آور كه تو در وادى مقدس طوى هستى.»

389 ( 1)- پس از بسم اللَّه الرحمن الرحيم، توبه: 23- 20« كسانى كه ايمان آورده و هجرت كرده و در راه خدا با مال و جانشان به جهاد پرداخته اند، نزد خدا مقامى هرچه والاتر دارند و اينان همان رستگارانند. پروردگارشان آنان را از جانب خود به رحمت و خشنودى و باغهايى در بهشت كه در آنجا نعمتهايى پايدار دارند، مژده مى دهد.»

390 ( 2)- توبه: 111،« خدا از مؤمنان جان و مالشان را به بهاى اين كه بهشت براى آنان باشد خريده است.»

391 ( 3)- پس از بسم اللَّه الرحمن الرحيم، احزاب: 23 و 24« از ميان مؤمنان مردانى اند كه به آنچه با خدا عهد بستند صادقانه و وفا كردند. برخى از آنان به شهادت رسيدند و برخى از آنها در همين انتظارند و هيچ عقيده خود را ديگرگون نكردند.»

392 ( 4)- فتح: 1،« ما براى تو فتحى آشكار پديد آورديم.»

393 ( 1)- پس از بسم اللَّه الرحمن الرحيم، احزاب: 53،« اى كسانى كه ايمان آورده ايد، به خانه هاى پيامبر در نياييد مگر آن كه شما را اجازه دهند.»

394 ( 2)- زمر: 73،« بر شما درود. پاك وپيراسته ايد. بدان درآييد وجاودانه بمانيد.»

395 ( 3)- پس از بسم اللَّه الرحمن الرحيم و عبارت قال اللَّه تعالى( خداوند فرموده است:) حجر: 45 و 46،« پرهيزگاران در باغها و چشمه سارانند، به آنان گويند: با سلامت و ايمنى در آنجا داخل شويد.»

396 ( 4)-« درود بر تو اى آبرسان تشنگان كربلا.»

397 ( 5)- پس از بسم اللَّه الرحمن الرحيم، قدر: 3- 1 و قسمتى از 4،« ما آن را در شب قدر نازل كرديم و از شب قدر چه آگاهت كرد. شب قدر از هزاران ماه ارجمندتر است. در آن شب فرشتگان با روح فرود آيند ...»

ص: 392

398 ( 1)-« اى دوستدار، آب بنوش كه گوارايت باد و سبط شهيد صبور و پايدار را ياد كن.»

399 ( 2)-« اگر سقاى مردم در روز رستاخيز على عليه السلام است، آبرسان تشنگان كربلا نيز ابوالفضل است.»

400 ( 3)- پس از بسم اللَّه الرحمن الرحيم، رعد: 24،« درود بر شما به پاداش آنچه صبر كرديد، راستى چه نيكوست فرجام آن سراى!»

401 ( 1)- پس از بسم اللَّه الرحمن الرحيم، نور: 35،« خدا نور آسمانها و زمين است. حكايت نور او چون چراغدانى است كه در آن چراغى، و آن چراغ در شيشه اى است. آن شيشه گويى اخترى درخشان است كه از درخت خجسته زيتونى كه نه شرقى است و نه غربى افروخته مى شود. نزديك است كه روغنش هرچند بدان آتشى نرسيده باشد، روشنى بخشد. روشنى بر روشنى است. خدا هركه را بخواهد با نور خويش هدايت مى كند و اين مثلها را خداوند براى مردم مى زند و خدا به هرچيزى داناست.»

402 ( 2)- پس از بسم اللَّه الرحمن الرحيم اعلى: 14 و 15،« رستگار آن كس است كه خود را پاك گردانيد و نام پروردگارش را ياد كرد و نماز گزارد.»

403 ( 1)- پس از بسم اللَّه الرحمن الرحيم، زمر: 73،« وكسانى كه از پروردگارشان پروا داشته اند، گروه گروه به سوى بهشت سوق داده شوند تا چون بدان رسند و درهاى آن به رويشان گشوده شود و نگهبانان آن به ايشان گويند: سلام بر شما، خوش آمديد، در آن درآييد و جاودانه بمانيد.

404 ( 1)- اين را محمدحسين بن محمد ابراهيم به سال 1304 ه. ق تحرير كرد.

405 ( 1)- بغية النبلاء في تاريخ كربلاء، ص 51

406 ( 1)- مدينة الحسين، ج 1، ص 60 و 61

407 ( 1)-« سپيدى صبح از كرانه آسمان شكفت و آسمان دنيا جامه سياهى شب وانهاد.

انگاه پرتوهاى خورشيد بلندتر شد و بر زمين گسترد و به سرمستى و دلربايى ديدگان را در ربود.

و پرتو آفتاب چاشتگاهان در خاور گسترد و آياتى از زيبايى و نشانهايى از عظمت الهام كرد.

و موج اين پرتو در باختر نيز گسترد

آنگاه پرنده از لانه به بيرون پر زد و در زير اين نورِ صبحگاهى، در باغ و چمن به پرواز در آمد.

بلبل از بوى گلهاى صبحگاهان، بوى خوش شنيد و عطر اين گلها بر شاخه ها پراكند.

و اين همه با سرودهاى سرخوش و شادى همراه گشت

بلبل در ميان دريايى ژرف از خيالهاى رؤيايى شناور و در آن غرق مى شود.

هر گاه تشنه مى شود او را شرابى ناب است. و در اين جهان مگوى بابونه نيز بوسه مى چيند.

و او از اين باغ وبستان گلهاى معطر را از آن خود مى كند

ص: 393

سپيدى سحرگاهان ديده را سحر كرد و آهنگ خوش چنگ گوش را به خود دوخت.

ديده مرا چه شده است كه نيك نمى بيند، آيا اين زيبايى جام است كه رخ نموده يا اين پوششى است كه:

گنبدى ساخته به گرانترين زيورها را پوشانده است.

چون اين گنبد به پوشش طايش درخشيد، گمان بردم اين آتش موسى است كه در طور تجلى كرده، است.

يا اين پرتو خورشيد است كه سرعظمت فرود مى آورد يا اين صداى خوش آبى است فرونشاننده تشنگى

كه از نهرى جارى جوشيده و آن را تشنه اى تا سر كشد

بوى گل در همه جاى زمين پراكنده است و گويا اين مرواريدى است كه اينك براى آدميان مى درخشد يا گمان مى كنى خوريشد است كه به ماه رسيده است و يا جلال خداوند است كه در شب قدرى آشكار شده

و از نزديك بر آدميان تجلّى كرده است.

اين گنبدى است كه از آن روز كه به طلا اراسته شد طلا از آن افتخار يافت.

گنبدى است ساخته بر فراز بنيانى بلند، كه مرقد شير بيشه شجاعت در كربلاست.

مردى جاودانه كه به رغم گذشت روزگاران همچنان ياد و نام او و حماسه اش باقى است.

مردى كه يكه و يك تنه چونان گرد و خاكى از پيكار به پا كرد كه پرده آفتاب شد، و آن مهاجمان را طعم مرگى تلخ چشاند.

فاتحانه به سوى فرات پيش رفت و آنگاه مشتى آب براى نوشيدن برداشت و از آن نيز صرف نظر كرد.

او حسن را به ياد آورد كه هنوز آبى ننوشيده است.

گنبدى است كه بر فراز اين كره خاكى افراشته و بدرى است كه بر كرانه افقها دميده است.

اين جلوه نور ابوالفضل است كه درخشيده، و تاريخ خويش باز گفته است: به راستى كه بر:

مرقد عباس تاجى از علاست.»

گفتنى است عبارت« صدقاً على مرقد العباس تاج الذهب» به حساب ابجد با عدد 1955 برابرى مى كند و نماينگر آن است كه نوسازى و طلاكارى گنبد به سال 1955 ميلادى انجام پذيرفته است.

ص: 394

408 ( 1)-« گنبد عباس است كه چون طلاكارى شد، طلا از آن شرافت يافت اين مرقدى است كه. از آن پس كه شير خدا عباس در آن به خاك سپرده شده و بدين سان شرافت يافته ديگر هيچ افتخارى افزون بر آن نيابيده است. آن دم كه نور اين مرقد تابيده و ماه و ستاره قطب از آن خجل شد، گفتم: اين گنبد نورانيت خويش از طلا نگرفته است. چنين نيست. تاريخ آن بگوى: بلكه اين طلاست كه به ابوالفضل نورانيّت يافته است.» گفتنى است در اين شعر، عبارت:« بأبي الفضل انار العسجدا» به حساب ابجد نمايانگر عدد 1376 است كه تاريخ قمرى طلا كارى گنبد را نشان مى دهد.

409 ( 1)-« در اين بارگاه قدس و با همه اميدها و آرزوها، بر حرم عبّاس قهرمان مئذنه اى آراسته شد. به بانى آن بگو: چه خوشبختى وسعادتى به چنگ آورده اى و بدين كار همه بتان نسر و يغوث و هبل را نگونسار ساخته اى؟ بدان كس كه براى اذان بر فراز اين مناره ها مى رود بگو:« اين را ماده تاريخ گوى: بگو به سوى برترين كار بشتاب.» گفتنى است، عبارت« فقل حىّ على خير العمل» در حساب ابجد نمايانگر عدد 1319 است كه تاريخ قمرى بنا را بيان مى كند.

410 سلمان هادى آل طعمه، كربلا و حرمهاى مطهر، 1جلد، نشر مشعر - تهران، چاپ: 1، 1414 ه. ق..

411 ( 1)- قمر بنى هاشم، ص 114

412 ( 2)- متن آن مهر چنين است:« الشيخ محمّد شريف كليددار العباس، 1161 ه.».

413 ( 3)- نگارنده مهر او را بر سند فروش باغچه و خانه مقابل حمام مالح ديده، تاريخ تحرير اين سند 1212 ه. ق. است و مهر« شيخ على جلبى كليدار امام عباس» بر آن به چشم مى خورد.

414 ( 4)- نگارنده مهر او را بر وصيت نامه سيد حسين نقيب اشراف( سر سلسله سادات) ديده است. تاريخ تحرير اين وصيت 15 ذى القعده 1247 ه. ق. و متن مُهر چنين است:« عبدالجليل كليدار العباس السابق».

415 ( 1)- مدينة الحسين، ج 1، ص 86

416 ( 1)- همان، ج 4، ص 201 و 202

417 ( 1)- شعرى است از ميرزا محمدنصير اصفهانى ملخص به« طرب» برگرفته از آيينه ايثار. يادآور مى شود مؤلف در اين بخش، فصلى به اشعار عربى در رثاى ابوالفضل اختصاص داده است و مترجم براى بهره يافتن بيشتر خوانندگان، اشعارى فارسى با همين مضمون جايگزين آن كرده است.

418 ( 1)- شعرى است از ميرزا محمدحسين عنقا، برگرفته از آيينه ايثار،« مترجم».

ص: 395

419 ( 1)- شعرى است از محمد علامه، برگرفته از آيينه ايثار.« مترجم»

420 ( 1)- شعرى است از وصال شيرازى، برگرفته از آيينه ايثار.« مترجم»

421 ( 2)- شعرى است از عمان سامانى، برگرفته از آيينه ايثار.« مترجم»

422 ( 1)- شعرى از محمدعلى مجاهدى، متخلص به« پروانه»، برگرفته از آيينه ايثار.« مترجم»

423 ( 1)- سخن عباس بن على عليه السلام، كه چون در شريعه، تشنگى برادر را به ياد آورد، گفت: به خداوند سوگند آب ننوشم.

424 ( 2)- شعرى از صغير اصفهانى، برگرفته از آيينه ايثار.« مترجم»

425 ( 1)- شعرى از حبيب اللَّه چايچيان« حسان»، برگرفته از آيينه ايثار.« مترجم»

426 ( 2)- شعرى از اكبر دخيلى متخلص به« واجد»، برگرفته از آيينه ايثار.« مترجم»

427 ( 1)- شعرى است از على انسانى، برگرفته از آيينه ايثار.« مترجم»

428 ( 1)- شعرى است از سروش اصفهانى، برگرفته از آيينه ايثار.« مترجم»

429 ( 1)- شعرى از صغير اصفهانى، برگرفته از آيينه ايثار.« مترجم»

430 ( 1)- شعرى از صغير اصفهانى، برگرفته از آيينه ايثار.« مترجم»

431 ( 2)- قطعه اى از شعر بلند مفتون همدانى، برگرفته از آيينه ايثار.« مترجم»

432 سلمان هادى آل طعمه، كربلا و حرمهاى مطهر، 1جلد، نشر مشعر - تهران، چاپ: 1، 1414 ه. ق..

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109